داستان و حکایت از عمروعاص
در ادامه مطلب
عمروعاص پس از قضیه حکمیت ، که (عمروعاص ) (ابوموسى اشعرى ) را گول زد و على علیه السلام را از خلافت خلع کرد حضرت پس از نماز صبح و مغرب ، معاویه و عمروعاص و ابوموسى را لعن مى کرد.البته عمروعاص در شب عقبه (155) جزو همدستان مخالفین پیامبر صلى الله علیه و آله بوده و مورد لعن پیامبر صلى الله علیه و آله هم قرار گرفته بود.وقتى درگیرى و اختلاف بین امام علیه السلام و معاویه شدید شد، بنا به تحکیم شد که متاءسفانه اهل عراق از طرف امیرالمؤ منین علیه السلام به ابوموسى اشعرى راءى دادند (و حضرت به تعیین او راضى نبود) و معاویه عمروعاص را انتخاب کرد.ابوموسى از یکى دهات شام به صفین احضار شد و چهارصد نفر همانند شریح بن هانى و ابن عباس همراه او بودند به (دومة الجندل ) رفتند. عمروعاص نیز با چهارصد نفر به آنجا آمد.با تمام سفارشات که به ابوموسى کردند فایده اى نداشت چون عمروعاص در نیت پلید و بدى کردار در مکر و حیله بسیار قوى تر از او بود.عمروعاص ابوموسى را زیاد مورد احترام قرار مى داد، و او را در صدر مجلس مى نشانید و در نماز او را مقدم مى داشت ، و با او به جماعت نماز مى خواند و به عنوان یا صاحب رسول الله به او خطاب مى کرد!!مى گفت : شما پیش از من خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله را درک کردى و بزرگتر از منى ، مرا نشاید که قبل از شما صحبت کنم . آنقدر این حرفها و احترامات را روا داشت تا اینکه ابوموسى ساده به درستى عمروعاص اعتقاد پیدا کرد و تصور کرد او جز اصلاح امور نظرى ندارد.عمروعاص گفت : ابوموسى نظرت درباره على علیه السلام و معاویه چیست ؟ گفت : بیا على علیه السلام و معاویه را از خلافت معزول سازیم و کار خلافت به شورى برپا داریم .عمروعاص گفت : به خدا قسم راءى همان راءى شماست ، باید همین را عملى کنیم ؛ البته عمروعاص که نیتش بد و حیله باز بود ابوموسى را اول در جاى خلوتى آورد و با او صحبت کرد تا دیگران در راءى دخالت نکنند، بعد به میان جمعیت آمدند.اول ابوموسى برخاست و شروع به صحبت کرد؛ ابن عباس داد زد: هوشیار باش گمان مى کنم عمروعاص ترا فریب داد، اول بگذار عمروعاص صحبت کند بعد تو؛ابوموسى قبول نکرد و گفت : مردم ، من و عمروعاص على علیه السلام و معاویه را از خلافت عزل و بعد به شورى خلیفه قبول کنیم . من على علیه السلام را از خلافت عزل کردم .عمروعاص بدطین بلند شد و گفت : من هم على علیه السلام را عزل کردم و معاویه را بر خلافت منصوب کردم ، زیرا معاویه خوانخواه عثمان و سزاوارترین افراد به مقام او مى باشد.ابوموسى صدایش بلند شد و گفت : تو همانند سگى هستى که اگر به او رو کنند حمله مى کند و اگر هم پشت کنند حمله مى کند.عمروعاص گفت : تو همانند الاغى هستى که کتابهائى بارش باشد، و خلاصه عمروعاص با سوءنیت برنده قضیه تحکیم شد! ابن عباس همیشه مى گفت : خدا روى ابوموسى را سیاه سازد که او را از بدى نیت و مکر عمروعاص هشدار دادم و راءى درست را به او گفتم ، اما نفهمید.(156)