دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

تکبر

حکایات داستان ها و روایات درباره تکبر


در ادامه مطلب

1 - ابوجهل 
(عبدالله بن مسعود) از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله اول کسى بود که در مکه قرآن را آشکارا در میان جمعیت قرائت کرد.
او در تمام جنگهاى پیامبر صلى الله علیه و آله حضور داشت ؛ مردى بسیار کوتاه قد بود که هرگاه در میان جمعیت نشسته مى ایستاد از آنها بلندتر نبود!
به همین جهت ، در جنگ بدر خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت من قدرت جنگیدن ندارم ممکن است دستورى بفرمائید که در ثواب جنگجویان شریک باشم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: برو در میان کشتگان کفار اگر کسى را (مانند ابوجهل ) یافتى که زنده است او را به قتل برسان .
عبدالله گوید: میان کشتگان به ابوجهل دشمن سرسخت پیامبر صلى الله علیه و آله رسیدم که هنوز رمقى داشت .
روى سینه اش نشستم و گفتم : خدا را سپاسگزارم که ترا خوار ساخت . ابوجهل چشم گشود و گفت : واى بر تو پیروزى با کیست ؟ گفتم : با خدا و پیامبرش ، به همین دلیل ترا مى کشم ؛ پا روى گردنش نهادم متکبرانه گفت :
اى چوپان کوچولو، قدم در جاى بلندى نهادى ، آنقدر بدان که هیچ دردى بر من سخت تر از این نیست که تو قد کوتاه مرا بکشى ؛ چرا یکى از فرزندان عبدالمطلب مرا به قتل نرساند؟! سرش را از بدنش جدا کردم و خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آمدم و گفتم : یا رسول الله مژده که این سر ابوجهل است .(231)
بعد از مردن ابوجهل پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ابوجهل از فرعون زمان موسى علیه السلام بدتر و عاصى تر بوده است ، چون فرعون وقتى هلاکت خود را یقین کرد خدا را قبول کرد، ولى ابوجهل وقتى یقین به مرگ کرد به بت لات و عزى قسم یاد مى کرد که او را نجات دهند.(232)


2 - ولید بن مغیره 
بعد از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله مبعوث به رسالت شد تا سه سال عده قلیلى ایمان آوردند بعد وحى رسید که رسالت خود را ظاهر و عمومى کن و از استهزاء و اذیت مشرکان پروا مکن که ما شر آنها را از تو دفع کنیم .
یکى از آنها (ولید بن مغیره ) بود. جبرئیل ملک مقرب الهى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد، در آن هنگام ولید از آنجا گذشت . جبرئیل گفت : این ولید پسر مغیره از استهزاء کنندگان است ؟
فرمود: بلى ، پس جبرئیل اشاره به پاى ولید کرد. ولید کمى که رفت به مردى از خزاعه گذشت که تیر مى تراشید، پا بر روى تراشه و ریزه هاى تیر گذاشت و ریزه آن در پاشنه پاى او رفت و پایش خونین شد.
تکبرش نگذاشت که خم شود و آن را بیرون آورد. چون به خانه رفت و روى کرسى خوابید و دخترش در پائین کرسى خوابید. آنقدر خون از پاشنه اش ‍ روان شد که به تشک دختر رسید و دخترش بیدار شد و به کنیز خود گفت : چرا دهان مشک را نبسته اى ؟ ولید گفت : این خون پدر تست ، آب مشک نیست ، بعد وصیت کرده و به جهنم پیوست .(233)


3 - ثروتمند کنار فقیر
مرد ثروتمندى با لباسهاى پاکیزه و تمیز خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و نشست . بعد از او مرد فقیرى با لباسهاى کهنه و مندرس وارد شد و پهلوى همان ثروتمند نشست .
ثروتمند لباس آراسته خود را از کنار مستمند تازه وارد جمع کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ترسیدى لباست را کثیف نماید؟ عرض کرد: خیر، پرسید: پس براى چه چیزى این عمل را انجام دادى ؟
عرض کرد: مرا همنشینى (نفسى ) است که هر کار خوب را در نظرم بد و هر کار بد را در نظرم خوب جلوه مى دهد.
یا رسول الله نصف مال خود را براى کیفر عملم به او بخشیدم . پیامبر صلى الله علیه و آله به فقیر فرمودند: آیا مى پذیرى ؟ عرض کرد: نه یا رسول الله صلى الله علیه و آله . ثروتمند گفت : چرا؟ گفت : مى ترسم آنچه را از تکبر و خود پسندى تو را فرا گرفته ، مرا هم فرا گیرد.(234)


4 - سلیمان بن عبدالملک 
(سلیمان بن عبدالملک ) (از خلفاء بنى مروان ) یک روز جمعه لباسى نو پوشید و خود را معطر کرد. دستور داد صندوق عمامه سلطنتى را بیاورند.
آینه اى بدست گرفت و بارها عمامه را برمى داشت و هر یک را که مى پیچید، نمى پسندید باز عمامه دیگر برمى داشت تا اینکه به یکى از آنها راضى گردید. به هیبت و شکل خاصى به مسجد رفت ، و بر روى منبر نشست و از شکل و هیکل خودش بسیار خوشش آمد و پیوسته خود را تنظیم و مرتب مى کرد. خطبه اى خواند، خیلى از خواندنش خرسند بود. چند مرتبه در خطبه خودپسندى و تکبر او را گرفت و گفت :
من شهریارى جوان ، بزرگى ترس آور و سخاوتمندى بسیار بخشنده ام . سپس از منبر پائین آمد و داخل قصر شد. در قصر شبیه یکى از کنیزان را مشاهده کرد، پیش او رفته و پرسید: مرا چگونه مى بینى ؟
کنیز گفت : با شرافت و شادمان مى بینم اگر گفته شاعر نبود. گفته شاعر را سؤ ال کرد، کنیز بخواند: (تو خوب جنس و سرمایه اى هستى ، اگر همیشه بمانى ، اما افسوس که انسان را بقائى نیست .)
سلیمان از شنیدن این شعر در گریه شد. تمام آن روز مى گریست . شامگاه کنیز را خواست تا ببیند چه علتى او را وادار کرد این شعر را بخواند.
کنیز قسم یاد کرد من تا امروز خدمت شما نیامده ام و هرگز این شعر را نخوانده ام ، و سایر کنیزان هم تصدیق کردند.
آنگاه متوجه شد این پیشامد از جاى دیگرى بوده است ، بسیار ترسید طولى نکشید که از دنیا با خودپسندى که او را گرفته بود، بى بهره رفت .(235)


5 - خسرو پرویز
از پادشاهانى که پیامبر صلى الله علیه و آله به او نامه نوشت و او را دعوت به اسلام نمود یکى (خسرو پرویز پادشاه ایران ) بود. نامه اى به وسیله (عبدالله بن حذاقه ) به دربار او فرستاد.
خسرو دستور داد آن را ترجمه کنند چون ترجمه کردند دید حضرت محمد صلى الله علیه و آله نام خود را بر نام او مقدم داشته است . این موضوع بر او گران آمد، نامه را پاره کرد و به عبدالله هیچ توجهى ننمود و از جواب نامه خوددارى کرد.
وقتى خبر پاره کردن نامه به پیامبر صلى الله علیه و آله رسید فرمود: خدایا تو نیز پادشاهى او را قطع فرما.
خسرو نامه اى به باذان پادشاه یمن فرستاد که شنیده ام در حجاز شخصى دعوى نبوت کرده ، دو نفر از مردان دلیر خود را بفرست تا او دست بسته به خدمت ما بیاورند.
باذان دو نفر به نام (بابویه ) و (خرخسره ) را به حجاز فرستاد، و آنان نامه باذان را به پیامبر صلى الله علیه و آله دادند... فرمود اینک استراحت کنید تا فردا جواب شما را بدهم . روز دیگر که شرفیاب شدند فرمود: به باذان بگوئید که دیشب هفت ساعت از شب گذشته (دهم جمادى الاولى سال هفتم هجرى ) پروردگار من ، خسرو پرویز را به وسیله فرزندش شیرویه به قتل رسانید و ما بر مملکت او مسلط خواهیم گشت . اگر تو هم ایمان بیاورى بر محل حکومت خویش مستقر باش .(236)


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد