داستان از حکایت درمورد روایت به حکایات روایات درباره شرک ورزیدن
در ادامه مطلب
1 - على بن حسکه سهل بن زیاد آدمى گوید: بعضى از دوستان ما به امام عسگرى نامه نوشتند که : على بن حسکه مدعى است از دوستان و مریدان شماست و معتقدتر مى باشد که شما خدائید، و او باب سوى شما و پیامبر است ، و عقیده دارد که نماز و زکات و حج و روزه معرفت شماست و هر کس بر این عقیده باشد مؤ من کامل است و بقیه اعمال نماز و روزه از او ساقط مى گردد؟!امام در جواب نامه نوشتند، على بن حسکه دروغ مى گوید، لعنت خدا بر او باد، من او را جزء دوستانم نمى شناسم ، بخدا سوگند محمد صلى الله علیه و آله و پیامبران قبل از او به یکتاپرستى و نماز و زکات و روزه و حج و ولایت مبعوث شدند. محمد صلى الله علیه و آله کسى رابه سوى خداى یکتا بدون شریک دعوت نکرد ما همه جانشینان رسول خدا و بندگان خدائیم و براى او شریک قائل نیستیم ،... اگر یکى از آنان را دیدید (بخاطر حرفهاى شرک ) با سنگ مغزش را متلاشى سازید.على بن حسکه از غلات و عقاید انحرافى داشته و شاگردانى همانند قاسم شعرانى و یقطینى و ابن بابا و محمد بن موسى شریفى را پرورش داده بود که امام با این جمله که (از اینان بیزارى مى جویم و خدا آنها را لعنت کند، این عقیده شرک آلود را تخطئه کردند)(429).2 - مشرک مؤ من شد شبیه بن عثمان یکى از مشرکان بوده برادر و پدرش در جنگ احد به دست مسلمانان کشته شدند، او در کمین رسول خدا صلى الله علیه و آله بود در یک فرصت مناسب ، آن حضرت را بکشد و انتقام خون برادر و پدرش را از آن حضرت بگیرد.سالها گذشت تا ماجراى جنگ حنین در سال هشتم هجرت به پیش آمد، در آن بحران (شبیه ) با خود گفت : اکنون فرصت خوبى است ، خود را آماده ساخت و به پشت سر پیامبر صلى الله علیه و آله رسانید تا توطئه خود را اجرا سازد.خداوند پیامبر صلى الله علیه و آله را از سوء قصد شیبه آگاه کرد. پیامبر بى درنگ به عقب برگشت و مشتى بر سینه شیبه زد و فرمود: (پناه مى برم به خدا از شر تو اى شیبه )شیبه مى گوید لرزه بر اندامم افتاد، ناگهان چهره پیامبر را دیدم ، همان دم احساس کردم او محبوبترین افراد در نزدم است ، و حتى او را از گوش و چشمم عزیزتر مى دانم .همان دم با گواهى دادن به یکتایى خدا و رسالت پیامبر صلى الله علیه و آله مسلمان شدم و گفتم : گواهى مى دهم که خداوند تو را از نیت مخفى من آگاه ساخت (430) پیامبر دست بر سینه ام نهاد و فرمود: (خدایا شیطان را از او دور گردان )... پس از خاتمه جنگ پیامبر به من فرمود: (آنچه خداى برایت خواسته بهتر از آن بود که مى خواستى )(431).3 - شرک خفى ابو سعید خدرى گوید: ما عده اى بودیم که در زمان و شرایط سخت و دشوارى طبق نوبت تنظیم شده از رسول خدا، حراست مى کردیم .بعد از مدتى که گذشت ، یک گروه از نگهبانان عادت کرده بودند که در گوشى و آهسته با یکدیگر نجوى کنند و سخن بگویند و منهم میان آنها بودم .رسول خدا یکشب بر ما وارد شد، وقتیکه مشاهده کرد بعضى در گوشى صحبت مى کنند، فرمود: این نجوى (در گوشى سخن گفتن ) چیست ؟ آیا شما از آن نهى نشده اید؟ (هرگاه سخن به راز و نجوى گوئید هرگز به مطالب بد و دشمنى و مخالفت رسول صلى الله علیه و آله نگوئید)(432).گفتیم : در پیشگاه خدا و رسولش توبه کردیم ، ما درباره دجال صحبت مى نمودیم .فرمود: مى خواهید شما را از کسى که در نزد من خطرش بیشتر از دجال است به شما معرفى نمایم ؟ آنگاه فرمود:شرک خفى یعنى انسانى عهده دار کارهاى ناشایسته و گناه دیگران گردد، خطرش از دجال بیشتر است (433)4 - هم کفر هم شرک بعد از وفات هشام بن عبدالملک خلیفه اموى ، ولید بن یزید در سنه 125 بر خلافت استوار شد. او از کسانى بود که پیامبر خبر داده بود: (در این امت به خلافت مى رسد که بدتر از فرعون در قومش باشد)(434).او دائما مست بود و مى گفت : چه کسى گفته نبوت براى خاندان هاشمى است اصلا نه ولى و نه کتابى از طرف خدا بوده ، به خدا بگوئید مرا از شراب خوردن منع مى کنى .یکشب مؤ ذن اذان صبح گفت ، ولید برخواست در حالیکه با جاریه خود مست بودند، با او مجامعت کرد و قسم یاد کرد که کنیز با مردم نماز بگذارد، لذا لباس خود را به وى پوشاند و با جنابت وى را به مسجد فرستاد و بامامت ایستاد و مردم را اقتدا کردند.و روزى ولید تفاءل به قرآن زد این آیه آمد (فتح نصیب رسولان ، و هر ستمگر و جبار نصیبش هلاکت و حرامان است )(435).قرآن را بر هم گذاشت و با تیر قرآن را نشانه خود کرد و آنقدر تیر زد که قرآن پاره پاره شد و گفت : اى قرآن مرا تهدید به جبار عنید مى کنى ، روز قیامت شد بگو اى خدا ولید مرا پاره پاره کرد، نتیجه کفر و شرکش چنان شد که یک سال بیشتر حکومت نکرد و او را به بدترین وجهى کشتند و سرش را بر قصر آویختند و تن ناپاکش را در خارج شهر دفن کردند(436).5 - مناظره با مشرکان حضرت ابراهیم خلیل براى تفهیم خداپرستى از یک طرف با بت پرستان که مجسمه هائى داشتند، و از طرف دیگر با قائلین به الوهیت ستارگان و ماه و خورشید، که براى خدا شریک قائل بودند، درگیر بود. چنان که در بابل و حران هجرتگاه دوم ابراهیم معابد و هیاکلى به نام ستارگان ساخته بودند که آنها را پرستش مى کردند.در مناظره و محاجه با ستاره پرستان چنین آمده است (چون پرده تاریک شب افق را فرو گرفت یکى از ستارگان را - ستاره زهره - بدید فرمود: این است پروردگار من .!وقتى ستاره غروب کرد ابراهیم به جستجو پرداخت او را نیافت ، به آنان فرمود: من خدایانى را که غروب مى کنند دوست ندارم .چون ماه بیرون آمد و طلوع کرد، فرمود: اینست پروردگار من ؛ چون غروب و افول کرد فرمود: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند مسلما از گمراهان خواهم بود.چون خورشید طلوع کرد فرمود: این است پروردگارم ؛ چون غروب کرد در بیزارى از کار مشرکان و کافران فرمود: من روى دل و پرستش را به کسى متوجه مى دارم که آسمانها و زمین را آفریده ، و از مشرکان نیستم ... آیا درباره خداى یکتائى که مرا به راه راست هدایت کرده با من محاجه مى کنید و از آنچه با او شریک مى پندارید بیم ندارم (437)