حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره غروردر ادامه مطلب
غرور قال الله الحکیم : (و ما الحیوة الدنیا الا متاع الغرور) (حدید: آیه 20)دنیا جز متاع غرور و فریب نیست .پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم : لمثقال ذرة من صاحب تقوى و یقین اءفضل من مل ء الاءرض من المغترین (555)ذره اى از عمل صاحبان تقوى و یقین برتر از عمل مغرورین است که روى زمین را پر کرده باشند.شرح کوتاه :آدم مغرور در دنیا فقیر و در آخرت مغبون خواهد بود. نباید به مال و یا سلامتى جسم و یا اهل و ریاست و امثال اینها مغرور شد، چه اینها براى همیشه در دنیا نخواهند ماند.انسان نباید از حال خوش داشتن و یا به بعضى آرزوهاى نفسانى رسیده ، مغرور شود که گاهى اینها خود مصیبت مى شود.اگر حال عبادت و خوف و اظهار ندامت گاهى به انسان روى آورد، به شکر و سپاس این حالات بهتر است تا به ستایش دیگران که در واقع مدح ، آفتى است براى غفلت و غرور، و خسران و حسرت شخص مغرور در قیامت بیشتر از دیگران است .(556)1 - غرور قلبى مدتى در حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از یکى از اصحاب تعریف و تمجید مى کردند، تا اینکه روزى همان شخص را به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نشان دادند و گفتند: او را که تعریف مى کردیم ، همین شخص است .پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به چهره او نگریست و فرمود: نوعى سیاهى مربوط به شیطان در چهره او مى نگرم . او نزدیک آمد و سلام کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا پیش خود نگفتى بهتر از من در میان اصحاب ، کسى نیست ؟او گفت : چرا، همین فکر را کردم . (به این ترتیب پیامبر صلى الله علیه و آله با چشم بصیرت نشانه غرور قلبى او را متذکر شدند).(557)2 - غرور به مال و اولاد عاص بن وائل شخص بى دینى بود که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را مسخره مى کرد، و لقب زشت (ابتر) به معنى بدون پسر و جانشین را به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم داد، و از او فرزند ناخلفى بنام عمرو بن العاص باقى ماند که طراح سیاست مکر و حیله دستگاه معاویه علیه امام على علیه السلام بود.یکى از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گوید: من از عاص بن وائل طلب کار بودم ، نزد او رفتم و از او تقاضاى طلب خود را کردم .او گفت : طلبت را نمى دهم ، من گفتم : طلب خود را در آخرت از تو مى گیرم . او با غرور تمام گفت : من در آخرت ، اگر وجود داشته باشد اولاد و اموال بسیار دارم ، اگر آنجا رفتم (و تو آمدى ) بدهى خود را به تو مى دهم !خداوند این آیه (558) را بر رسول خدا نازل کرد (دیدى حال آنکه به آیات ما کافر شد و گفت : من البته مال و فرزند بسیار دارم ... سخت بر عذابش خواهیم افزود)(559)3 - پهلوان مغرور پهلوانى هنرهاى بسیار از خود نشان داده و پهلوانان جهان را بر زمین افکنده و شهرتى فراوان یافت . از بسیارى توانائى و قدرت ، به غرور افتاد و روى به طرف آسمان کرده و گفت : بار خدایا حالا جبرئیل را بفرست تا با او دست و پنجه نرم نمایم ، زیرا در زمین کسى نیست که تاب مقاومت من را داشته باشد.چند روز نشد که حق تعالى او را ضعیف و ناتوان کرد و براى شکستن غرورش او را به ویرانه اى انداخت . آنقدر ضعف بر او غالب شده که سرش را بر خشتى گذاشته و موشى بر رویش جست و سر انگشتان پایش را بدندان مى گزید و او قدرت نداشت تا پایش را جمع کند.صاحب دلى از کنار وى بگذشت و گفت : اینکه خدا یکى از لشگرش را که از همه کوچکتر است بر تو مسلط فرمود، تا متنبه شوى و از غرور توبه کنى ، اگر استغفار کنى خداوند با وجود یک صبور است غیور هم هست و ترا عافیت دهد.(560)4 - عالم نحوى شخصى علم نحو را فرا گرفته بود و در ادبیات عرب بسیار ترقى کرده و او را دانشمند علم نحو مى خواندند. روزى سوار بر کشتى شد، ولى چون مغرور به علم خود بود رو به ناخداى کشتى کرد و گفت : آیا تو علم نحو خوانده اى ؟ او گفت : نه ، عالم گفت : نصف عمرت را تباه نموده اى !!! ناخداى کشتى از این سرزنش اندوهگین و خاموش ماند و چیزى نگفت .کشتى همچنان در حرکت بود، تا اینکه بر اثر طوفان به گردابى افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت . در این هنگام ، کشتیبان که شنا مى دانست ، به عالم نحوى گفت : آیا شنا مى دانى ؟ گفت : نه ، ناخدا گفت : همه عمر به فناست چرا که کشتى در حال غرق شدن است و تو شنا نمى دانى .!او به غرور خود پى برد و متوجه شد که بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت و صفات رذیله را در وجود خود نابود کند تا غرق دریاى غرور نگردد.(561)5 - نخوت ابوجهل شبى ابوجهل دشمن سرسخت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم همراه ولیدبن مغیره به طواف خانه کعبه پرداختند. در ضمن طواف با هم درباره پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سخن به میان آوردند.ابوجهل گفت : قسم به خدایم که او صادق است . ولید گفت : خاموش باش ، تو از کجا سخن را مى گوئى ؟ ابوجهل گفت : ما او را در کودکى و جوانى راستگو و امین مى دانستیم ، چگونه پس از آنکه بزرگ شده و عقلش کامل گشته دروغگو و خائن شده است ؟!ولید گفت : چرا او را تصدیق نمى کنى و ایمان نمى آورى ؟ گفت : مى خواهى دختران قریش بشنوند و بگویند من ، ابوجهل از ترس شکست تسلیم شده ام ، سوگند به بتهاى لات و عزّى هرگز از او پیروى نخواهم کرد.از این غرور و نخوت خداوند این آیه (562) را نازل فرمود: (خدا بر گوش و قلب او مهر زده و بر چشمش پرده ظلمت کشیده است )(563).