دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

درباره گدائى و گدایی کردن

حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره گدائى گدایی کردن

در ادامه مطلب

 گدائى 
قال الله الحکیم : (و اما السائل فلا تنهر) (ضحى : آیه 10)
: اما مسائل را از درت مران
قال رسول الله صلى الله علیه و آله : لو لا ان السائل یکذب ما قدس من رده (656)
اگر دروغ گدایان نبود هر که ردشان مى نمود تقدیس نمى شد.
شرح کوتاه :
عده اى بعنوان گدا و سائل ، حرفه اى نگرفته اند و با وجود داشتن دارائى با اصرار و خواهش دست نیاز به سوى مردم دراز مى کنند، اینان کسانى هستند که روز قیامت خدا را ملاقات مى کنند، در حالى که گوشت بر صورتشان نیست .
مؤ من کسى است که مانند سگ پارس نمى کند و حس طمع در او نیست و عزتش مانع از این است دست تکدى بسوى آسمان بلند مى شوند چگونه ممکن است خود را در مقابل هر کس ذلیل و خوار کند. البته مؤ منین باید محتاجان را بشناسند و با حفظ آبروى آنان به آنها کمک کنند تا مبادا دست تکدى آنان بلند شود!


1- امام صادق وسائل 
مسمع بن عبدالملک گوید: در سر زمین منى (که حاجیان در هنگام حج در آنجا توقف دارند) خدمت امام صادق علیه السلام بودیم و ظروف انگورى هم جلوى ما بود که از آن مى خوردیم پس سائلى آمد، از امام کمکى خواست .
امام دستور داد خوشه انگورى به او داده شود، چون داده شد آن را نگرفت و گفت : نیازى بدان ندارم ، مگر در همى باشد.
امام فرمود: خداوند گشایش دهد. پس گدا رفت و برگشت و گفت : همان خوشه انگور را بدهید.
امام فرمود: خداوند وسعت دهد و دیگر خوشه انگور را هم به او نداد. آنگاه سائل دیگرى آمد و چیزى خواست ، پس امام خود سه دانه انگور برداشت و به او داد.
سائل سه دانه انگور را گرفت ، و گفت : حمد پروردگار عالیمان را که این انگور را روزى من قرار داد.
امام فرمود: در جاى خود باش ، و دو کف دست خود را پر از انگور نمود و به او داد. سائل آن را گرفت و حمد خداى کرد.
امام به غلام خود فرمود: چه مقدار پول همراه توست ؟ گفت : بیست درهم ، و آنرا به فقیر داد. سائل گفت : خدایا حمد براى توست و این پولها از ناحیه توست و ترا شریکى نباشد.
امام براى سومین بار به او دستور توقف داد، آنگاه پیراهن خود را از تن مبارک در آورد و به سائل داد.
سائل پیراهن را گرفت و پوشید و گفت : حمد خداى را که مرا پوشانید و مستور نمود.
سپس با کلمه یا ابا عبدالله حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : خداوند به تو پاداش خیر دهد، راه رفتن را پیش گرفت ، اما دیگر چیزى نفرمود.
ما پنداشتیم اگر به شخص امام دعا نمى کرد و فقط خدا را شکر مى نمود حضرت به بخشش خود ادامه مى داد.(657)


2- عباس دوس (658)
روزى عباس دوس در حمام بود و کسى نزدش آمد و چیزى خواست و گفت : مى خواهم به گدائى روى بیاورم ، از این جهت قصد دارم نزد شما بمانم تا کسب این هنر کنم ...!
عباس گفت : لازم نیست نزد ما باشى فقط این را بدان که گدائى سه اصل دارد، اگر این سه اصل را بکار بستى ، در گدائى کاملى .
اول آن که سؤ ال کنى هر جا که باشد. دوم آنکه سؤ ال نى از هر که باشد، سوم آنکه بگیرى هر چه که باشد.
شخص دست عباس را بوسید و از پیش او رفت . اتفاقا روزى عباس به حمام رفت تا شستشو کند و ازاله موى بدن نماید، که آن شخص نزد عباس ‍ آمد و گفت : چیزى بمن بده ، عباس گفت : حمام و گدائى ، گفت : هر کجا که باشد.
عباس گفت : حتى از عباس ؟ گفت : از هر که باشد، عباس گفت : حتى موى اضافى بدن ، گفت : هر چه باشد.
عباس گفت آفرین بر تو که اصول گدائى را خوب یاد گرفتى (659)


3- حد تنگدستان 
ابو بصیر گفت : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : یکى از شیعیان شما که مردى پرهیزکار است بنام عمر پیش عیسى بن اعین آمد و تقاضاى کمک کرد با اینکه تنگدست بود.
عیسى گفت : نزدم زکوة هست ولى به تو نمى دهم ، زیرا دیدم گوشت و خرما خریدى و این مقدار اسراف است .
عمر گفت : در معامله اى یک درهم بهره من گردید، یک سوم آن را گوشت و قسمت دیگر را خرما و بقیه اش را به مصرف احتیاجات منزل رساندم .
امام مدتى پس از شنیدن این جریان افسرده شد و دست خود را بر پیشانى گذاشت و پس از آن فرمود: خداوند براى تنگدستان سهمیه اى در مال ثروتمندان قرار داده به مقدارى که بتواند با آن به خوبى زندگى کنند، و اگر آن سهمیه کفایت نمى کرد بیشتر قرار مى داد؛ از این جهت باید به آنها بدهند به مقدارى که تاءمین خوراک و پوشاک و ازدواج و تصدق و حج ایشان بنماید، و نباید سختگیرى کنند مخصوصا به مثل عمر که از نیکوکارانست .(660)


4- بى چیزان با آبرو
امیرالمؤ منین براى یک نفر پنج وسق (900 کیلو) خرما از خرماى زمین خودش که در ینبع (اطراف مدینه ) مالک بود فرستاد؛ آن شخص هم از مردمانى بود که به عطاى حضرت چشم داشت و هیچ در مقام سؤ ال و تقاضا از آن جناب و غیر را راضى نمى کرد!
یک نفر حضور حضرت عرض کرد: به خدا قسم آن شخص از شما تقاضایى نکرده بود که چنین عطائى فرمودید، اگر یک واسق (یک کیلو) به او مى دادید کافى بود!
حضرت فرمود: خداوند مثل شما را در بین مسلمین زیاد نکند، من مى بخشم و تو بخل مى کنى ؟ اگر من آن چه امید دارد ندهم مگر بعد از تقاضا، پس جز به قیمت آنچه را که از او خریده ام ، نداده ام . زیرا آن صورتى که براى پروردگارش به خاک مى مالد و عبادت مى کند را، واداشتم که براى من بذل نماید؛ هر که چنین کند با برادر مسلم خود، و حال آنکه مى داند محل قابل است براى صله و نیکى ، پس راست نگفته است با خدا که در دعا در خواست بهشت براى او مى کند.
با آنکه بخل مى کند براى او متاع فانى دنیا را، زیرا که بنده در دعا مى گوید: (اللهم اغفر للمؤ منین و المؤ منات خدا یا بیامرز مردان مؤ من و زنان مؤ منه را) چون مغفرت را خواسته براى برادرش ، پس بهشت را خواسته است ، لذا سزاوار نیست به گفتار بدون عمل بگوید.(661)


5- جوان گدا
روزى مرد جوانى نشسته بود و با همسرش غذا مى خوردند و پیش روى آنان مرغ بریان قرار داشت ، در این هنگام گدائى به در خانه آمد و سؤ ال کرد. جوان از خانه بیرون آمد و با خشونت تمام ، سائل را از در خانه براند و محروم ساخت ؛ مرد محتاج نیز راه خود را گرفت و رفت .
پس از مدتى چنان اتفاق افتاد که همان جوان ، فقیر و تنگدست شد و تمام ثروت او نابود گردید و همسرش را نیز طلاق داد. زن هم بعد از آن با مرد دیگرى ازدواج نمود.
از قضاء روزى آن زن با شوهر دوم خود نشسته بود و غذا مى خوردند درون سفره پیش روى آنان مرغى بریان نهاده بود، ناگهان گدائى در خانه را صدا در آورد و تقاضاى کمک نمود.
مرد به همسرش گفت : برخیز و این مرغ بریان را به این سائل بده ! زن از جا برخاست و مرغ بریان را بر گرفت و به سوى در خانه رفت که ناگهان بدید سائل همان شوهر نخستین اوست . مرغ را به او داد و با چشم گریان برگشت .
شوهر از سبب گریه زن پرسید: زن گفت : این گدا، شوهر اول من بوده است و سپس داستان خود را با سائل پیشین که شوهرش او را آزرده و از در خانه رانده بود، به تمامى بیان کرد.
وقتى زن حکایت خویش را به پایان آورد، شوهر دومش گفت : اى زن بخدا سوگند، آن گدا خود من بودم .(662)



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد