ایمان قلبى و زبانى فرق ایمان قلبى و زبانى را لطفاً بیان فرمائید؟ ممکن است عقل شما به برهان چیزى را إ دراک کند، ولى قلب تسلیم نشده باشد و علم بى فایده گردد. مثلاً شما به عقل خود إ دراک کردید که مرده نمى تواند به کسى ضرر بزند، و تمام مرده هاى عالم به قدر یک مگس ، حس و حرکت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت کرده ، ولى چون این مطلب را قلب قبول نکرده و تسلیم عقل نشده ، شما نمى توانید با مرده ، شب تاریک بسر برید. ولى اگر قلب ، تسلیم عقل شد و این حکم را از او قبول کرد، هیچ این کار براى شما اشکالى ندارد. چنان چه بعد از چند مرتبه اقدام ، قلب تسلیم شده ، دیگر باکى از مرده نمى کند.
سؤ ال :
پس معلوم شد که تسلیم ، که خَطِّ قلب است ، غیر از علم است که حظِّ عقل است .(175)
ما همه داد، از توحید مى زنیم و حق تعالى را ((مقلب القلوب والابصار)) مى خوانیم ؛ و ((الخیر کله بیده )) و ((الشر لیس الیه )) مى سرائیم ولى باز در صدد جلب قلوب بندگان خدا هستیم ، و دائماً خیرات را از دست دیگران تمنّا داریم ، اینها نیست جز این که اینها، یا حقایق عقلیه اى است که قلب از آن بى خبر است و یا لقلقه هاى لسانى است که به مرتبه ذکر حقیقى نرسیده .(176)
بیچاره انسان غافل ! در امور زایله دنیا - که خود مى داند، و هر روز مى بیند که اهل آن ، آن را مى گذارند و مى روند و حسرتها را مى برند، این قدر اهمیت مى دهد، و با کمال جدّ و جهد در جمع و تحصیل آن مى کوشد، و خود را با هر ذلّت و زحمت و هر محنت و تعبى رو به رو مى کند، و از هیچ عار و ننگى پرهیز نمى کند. ولى براى تحصیل ایمان - که کفیل سعادت ابدى او است - اینقدر سست و افسرده است که با اینهمه مواعظ انبیا و اولیاء و اینهمه کتابهاى آسمانى ، باز از سستى و سهل انگارى دست نکشیده ، و به فکر روزگار مصیبت و ذلّت و زحمت خود نیفتاده .(177)
ایمان فقط این نیست که ما اعتقاد داشته باشیم که خدایى هست و پیغمبرى هست و چه ، نه ، ایمان یک مساله اى بالاتر از این است این معانى را که انسان ادراک کرده به عقلش ، باید با مجاهدات به قلبش برساند که قلبش آگاه بشود، بیابد مطلب را. خیلى چیزهاست که انسان به برهان مى داند که فلان قضیه فلان طور است یا فلان طور نیست ، لکن چون ایمان نیامده است ، تاثیر نمى کند، مثلاً نوع مردم اینطور هستند که در یک شب تاریکى ، اگر یک مرده اى در محلى باشد پیش او مى ترسند بخوابند و همه عقیده شان هم این است که مرده هیچ اثرى ندارد، هیچ کارى از او نمى آید، عقلشان مى گوید که مرده است ،... لکن این مطلب به قلب نرسیده ، مرده شورها به واسطه تکرارى که کرده اند، عمل تکرار شده را به واسطه تکرار، آنها پیش مرده مى خوابند، هیچ برایشان چیزى نیست ، این فرق ما بین ادراک عقلى و ایمان است . ادراک عقلى آدم مى کند تاءثیر در آدم ندارد، تا ایمان نباشد، مساءله عقلى را قلبش نفهمیده باشد، باورش نیامده باشد، آن مساءله عقلى تاءثیرش کم است . ایمان عبارت از این است که آن مسائلى را که شما با عقلتان ادراک کرده اید آن مسائل را قلبتان هم به آن آگاه بشود، باورش بیاید، این محتاج به یک مجاهده اى است تا به قلب شما، بفهمید.(178)