عیسى و زارع گویند حضرت (عیسى بن مریم ) علیه السلام نشسته بود و نگاه مى کرد به مرد زارعى که بیل در دست داشت و مشغول کندن زمین بود.
حضرت عرض کرد: خدایا آرزو و امید را از زارع دور گردان . ناگهان زارع بیل را به یک سو انداخت و در گوشه اى نشست .
عیسى علیه السلام عرض کرد: خدایا آرزو را به او بازگردان . زارع حرکت کرد و مشغول زارع شد. عیسى علیه السلام از زارع سؤ ال نمود: چرا چنین کردى ؟ گفت : با خود گفتم تو مردى هستى که عمرت به پایان رسیده ، تا به کى بکار کردن مشغولى ، بیل را به یک طرف انداخته و در گوشه اى نشستم .
بعد از لحظاتى با خود گفتم : چرا کار نمى کنى و حال آنکه هنوز جان دارى و به معاش نیازمندى ، پس بکار مشغول شدم (56)