داستان از حکایت درمورد ذکر و یاد خدا روایت به حکایات روایات درباره ذکر گفتن - یاد کردن خدا
در ادامه مطلب
1- یاد خدا در مقابل دشمن هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به جنگ (محارب و بنى انمار) مى رفت ، سپاه اسلام دستور حضرت توقف کرد. پیامبر براى قضاى حاجت دور از لشگریان به گوشه اى رفت . در همان حال باران شروع به آمدن کرد و همانند سیل آب جارى و راه برگشت بین پیامبر و لشگر فاصله شد.حضرت در زیر درختى نشست ، در این هنگام (حویرث بن الحارث ) حضرت را مشاهده نمود و به یارانش گفت : این مرد محمد است که از یارانش دور افتاده ، خدا مرا بکشد اگر او را نکشم !بطرف حضرت آمد و شمشیر کشید و حمله کرد و گفت : چه کسى مى تواند ترا از دست من نجات دهد؟ فرمود: خدا و در زیر لب این دعا را خواندند، خداوندا مرا از شر حویرث از هر طریقى تو مى خواهى برهان )همینکه حویرث خواست شمشیر فرود آورد، فرشته اى بر کتف او زد و به زمین افتاد و شمشیر از دستش رها شد و پیامبر آن را برداشت و فرمود: چه کسى ترا از دست من رهائى مى بخشد؟ گفت : هیچکس ، فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم ! عرض کرد: ایمان نمى آورم ولى پیمان مى بندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسى را علیه تو کمک ننمایم .پیامبر شمشیر را به او داد؛ و حویرث گفت : سوگند که تو از من بهترى .(377)2- شوریده دل سعدى گوید: یک شب از آغاز تا انجام ، همراه کاروانى حرکت مى کردم . سحرگاه کنار جنگلى رسیدیم و در آنجا خوابیدیم . در این سفر شوریده دلى (مجذوب حق شده ) همراه ما بود، نعره از دل برکشید و سر به بیابان زد، و یک نفس به راز و نیاز پرداخت .هنگامى که روز شد به او گفتم : این چه حالتى بود که دیشب پیدا کردى ؟ در پاسخ گفت : بلبلان را بر روى درخت و کبکها را بر روى کوه ، قورباغه ها را در میان آب و حیوانات مختلف را در میان جنگل دیدم ، همه مى نالیدند، فکر کردم که از جوانمردى دور است که همه در تسبیح باشند و من در خواب غفلت .(378)3- سوال فقراء از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم تعدادى از فقراء مدینه نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ثروتمندان کارهاى خیر مانند آزاد کردن بندگان ، صدقه دادن ، حج به جاى آوردن و... انجام مى دهند که ما قادر بر انجام آنها نیستیم (و در نتیجه اجر ایشان بیش از ما مى باشد.)پیامبر فرمودند: کسیکه صد مرتبه الله اکبر بگوید، بیش از ثواب آزاد کردن صد بنده برایش ثبت مى شود.کسیکه صد مرتبه (سبحان الله ) بگوید، بهتر از حج بر او پاداش نوشته مى شود.کسیکه صد مرتبه (الحمد الله ) بگوید، بهتر از دادن صد اسب با تجهیزات کامل در راه خدا مى باشد.کسیکه صد مرتبه ذکر (لا اله الا الله ) بگوید، بهترین مردم در روز قیامت است !!ثروتمندان مدینه که این خبر را شنیدند، آنها نیز به دستورات عمل کردند.فقراء مجددا نزد پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ثروتمندان هم به دستور شما عمل نمودند! فرمود: این لطف و فضل خداوندست ، به هر کس بخواهد عطاء مى کند.(379)4- یاد محبوب در نعمت خداوند ایوب پیامبر رانعمتهاى بسیار داد تا جائى که نوشته اند: پانصد جفت گاو نر براى شخم زمینهاى زراعتى داشت و صدها بنده زر خرید خانواده دار داشت که کارهاى زراعتى او را مى نمودند.شترهاى بارکش او را سه هزار و گله گوسفند او را هفت هزار نوشته اند. همچنین خداوند سلامتى و نعمت و اولاد بیشمار به او عطا فرمود: و در همه حال حامد حق بود و حتى در دو کار که اطاعت حق در آن بود سختترین را انتخاب مى کرد و عمل مى نمود. اما با همه توصیفات که در شرح حال ایوب علیه السلام نوشته اند، بدون آنکه گناهى از او سر زده باشد براى بالا رفتن مقام و درجاتش مورد امتحان قرار گرفت تا جائیکه همه نعمتها را خداوند از او گرفت و بدنش هم به مرضى که نمى توانست مداوا کند مبتلا شد.با همه سنگینى بلاء هیچگاه یاد خداى و حمد و ستایش او را ترک نمى کرد، تا اینکه شیطان وسوسه خود را در ذهن عیال او انداخت و زن شروع به شکایت از وضع ناهنجار کرد و گفت : همه ما را ترک کردند و هیچ نداریم . ایوب علیه السلام فرمود: هشتاد سال نعمتهاى الهى به ما رسید، حال به هفت سال بلاء نباید به خداوند اعتراض کرد؟ و باید یاد او در هم حال بود!آنقدر زن اعتراض و اشکال کرد و طرحهائى غیر معقول داد تا ایوب ناراحت شود!! فرمود(از پیش من دور شو که دیگر تو را نبینم ).چون زن رفت ایوب خود را تنها و بى پرستار دید و سجده الهى کرد و به مناجات خداى پرداخت و خداوند دعاى ذاکر و حامد خود را مستجاب کرد، و همه نعمتها را دوباره به او عطا کرد!زن ایوب پیش خود فکر کرد او مرا از پیش خود رانده ، صلاح نیست او را تنها بگذارم ، چون پرستارى ندارد، از گرسنگى تلف مى شود.چون به جایگاه ایوب بیامد اثرى از ایوب ندید، فقط جوانى را مشاهده کرد، شروع به گریه کرد، جوان گفت : چرا گریه مى کنى ؟ شوهر پیرى داشتم آمدم او را نیافتم . اگر او را ببینى مى شناسى ؟ گفت : آرى ، چون به جوان خوب نگریست دید شباهت به شوهرش دارد، آن جوان گفت : من همان ایوب هستم (380)5- نفیسه سیده نفیسه دختر حسن بن زید (بن امام حسن مجتبى علیه السلام ) با فرزند بافضل و ورع امام جعفر صادق علیه السلام بنام اسحاق موتمن ازدواج کرد، او از زنان نادره زمان و اعصار و از نظر بندگى و یاد حق ممتاز بوده است .زینب برادر زاده سیده نفیسه گوید: چهل سال عمه ام را خدمت کردم ، در این مدت ندیدم شبى را بخوابد یا روزى را افطار نماید. روزى گفتم : خوب است با خود مدارا کنید؟! فرمود: چگونه مدارا کنم که گردنه هائى در برزخ و قیامت در پیش دارم و از آن عبور نتوان کرد مگر رستگاران !او ثروت داشت و به خاطر خدا آنرا به زمین گیران و بیماران و درماندگان انفاق مى نمود.سى مرتبه به حج مشرف شد که بیشتر سفرها پیاده به خانه خدا رفت . از مدینه براى زیارت قبر حضرت ابراهیم به اتفاق همسرش به فلسطین و از آنجا به مصر رفتند.مردم مصر در خواست کردند در آنجا بمانند. قبول کردند او در خانه خود قبرى کنده بود و پیوسته مشغول عبادت و یاد خدا بود. گویند هزاران مرتبه ختم قرآن در قبر نمود، خداوند چون مى بیند بنده اى یادش مى کند، طبق روایت قدسى - حق او را میان بندگانش یاد مى کند و عزیز و مکرم میدارد.در همسایگى نفیسه یهودى بود که دخترش نابینا بود. از آب وضوى او بینا شد، و به همین سبب بسیارى از یهودیان مصر مسلمان شدند.وقتى با حالت روزه با خواندن سوره مبارکه انعام آیه (لهم دارالسلام عند ربهم ) را مى خواند، دعوت الهى را لبیک گفت . شوهرش خواست جنازه را به مدینه ببرد مردم مصر خواستند در مصر دفن شود او قبول نکرد. شب پیامبر صلى الله علیه و آله را به خواب دید که فرمود: با اهل مصر در مورد دفن نفیسه مخالفت مکن که خدا به برکت او رحمت را بر مردم مصر نازل مى فرماید(381)