حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره عدالت
در ادامه مطلب
عدالت قال الله الحکیم : ( اعدلوا هو اءقرب للتقوى ) (مائده : آیه 8) :عدالت کنید که عدل به تقوى نزدیکتر است .امام على علیه السلام : اءلعدل یضع الامور مواضعها(493):به عدل همه چیز در جایش قرار مى گیرد.شرح کوتاه :عدالت یعنى عمل به مساوات به حدى که شخص در توان دارد.اداى حقوق متقابل و حق هر کس را هر اندازه است دادن ، مساوات بین شرکاء و... از مصادیق عدالت است . شرف انسانى به رعایت عدل است ، اگر سلطانى عادل باشد ملتش از عنایات الهى و برکات رحمانى برخوردارند.خداوند انبیاء را با دلائل روشن فرستاد تا عدل را بپا دارند و جامعه به انحطاط کشیده نشوند.احتیاج مردم به یکدیگر، ایجاب مى کند که اعتدال در نظم ، اخلاق و عهود و حتى بین فرزندان را رعایت کامل کرد.افراط و تفریط پایه هاى عدالت را لرزان مى کنند، و اختلاف بین مردم را شعله ور مى نمایند.1 - حکومت شدید بعد از مردن عاد، دو پسرش یکى شداد و دیگرى شدید به پادشاهى رسیدند. شدید قبل از شداد مرد و اشداد پادشاه تمام زمین در زمان حضرت هود علیه السلام شد.شدید اگر چه مشرک بود، اما بقدرى عدالت مى ورزید که مشهور شد که گرگ به گوسفند و باز به کبک تجاوز نمى کرد.شدید در کشور خویش ، براى رسیدگى و اصلاح بین مردم و قاضى نصب کرد و هر ماه حقوق قاضى را مى پرداخت . آن قاضى تا یک سال در محکمه قضاوت نشست و کسى براى منازعه و دعوا نزدش نیامد تا حکم صادر کند.!!به شدید عرض کرد: براى من گرفتن حقوق قضاوت روا نیست ، چون حکمى نکرده ام ! شدید گفت : حقوق را باید گرفت ، آنچه وظیفه ات است عمل کن .بعد از مدتى دو نفر نزد قاضى رفتند و یکى گفت : من از این مرد زمینى خریده ام و در آن گنجى یافته ام ، هر چه به فروشنده مى گویم گنج را تصرف کن قبول نمى کند.فروشنده گفت : من زمین را با آنچه در آن بوده به مشترى فروخته ام . قاضى از حال ایشان جستجو نمود و معلوم شد که یکى از آن دو شخص پسر و دیگرى دختر دارند.حکم کرد: که دختر خریدار را به زوجیت پسر فروشنده درآورند و گنج را به این پسر و دختر تسلیم نمایند، و به این شکل خصومت را حل و رفع نمود(494).2 - عدالت بین فرزندان زنى با دو فرزند کوچک خود وارد خانه عایشه همسر رسول خدا صلى الله علیه و آله شد. عایشه سه دانه خرما به مادر بچه ها داد. او به هر یک از آنها یک دانه خرما داد و خرماى سوم را نصف و به هر یک نیم از آن داد.وقتى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به منزل آمد، عایشه جریان را براى پیامبر صلى الله علیه و آله تعریف کرد.پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: آیا از عمل آن زن تعجب کردى ؟ خداوند متعال به سبب مساوات و عدالتش او را به بهشت مى برد.و نقل شده که پدرى با دو فرزند خود شرفیاب محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله شد. یکى از فرزندان خود را بوسید و به فرزند دیگر اعتنا نکرد. پیامبر صلى الله علیه و آله این رفتار نادرست را مشاهده نمود و فرمود: چرا با فرزندان خود به طور مساوى رفتار نمى کنى ؟(495)3 - لباس سرخ یکى از زهاد به نزد منصور دوانیقى خلیفه دوم عباسى آمد و او را پند و نصیحت مى داد، در اثناى نصحیت گفت : وقتى در سفرهاى خود به کشور چین رفتم ، پادشاه عادلى آنجا بود. روزى به مرضى مبتلا شد و قوه شنوائى او کم شد.وزیران خود را حاضر کرد و گفت : دچار مرض مشکلى شده ام و قوه شنوائى را از دست داده ام ، و زار زار بگریست .گفتند: اگر قوه شنوائى ضعیف شده خداوند به برکت عدل و انصاف پادشاه را عمر دراز دهد.پادشاه گفت : شما در اشتباهید و فکر شما از حقیقت دور افتاده است ، من بر حس شنوائى نمى گریم ، که خردمند داند که عاقبت وجود جمله اعضاء فانى خواهند شد، من بر آن مى گریم که اگر مظلومى استغاثه و فریاد کند و داد طلب کند، من آواز او نشنوم و در انصاف او سعى نتوانم نمود.پس امر کرد تا در همه شهرها که هرکس مظلوم واقع شد لباسى سرخ بپوشد، تا از دور ماءموران شاه بدانند مظلوم است و به دادش برسند(496).4 - مساوات در غنائم چون جنگ حنین به پایان رسید و غنائم تقسیم شد، عده اى از اعراب که در آن جنگ حاضر بودند و هنوز ایمان نداشتند، پیش روى پیامبر صلى الله علیه و آله مى دویدند و مى گفتند: یا رسول الله ما را نیز بهره اى ببخش . چنان ازدحام کردند که پیامبر صلى الله علیه و آله به درختى پناهنده شد و آنها عباى را از دوش مبارکش کشیدند.فرمود: عبایم را بدهید، به خدائى که جانم در دست اوست اگر به اندازه درختها بر روى زمین شتر و گاو و گوسفند در اختیار من باشد بین شما تقسیم مى کنم .در این هنگام مویى از کوهان شتر چیده و فرمود: به خدا سوگند از غنائم شما به مقدار این مو اضافه بر خمس تصرف نمى کنم و آن را نیز به شما مى دهم . شما هم از غنیمت چیزى خیانت نکنید اگر چه به اندازه سوزن یا نخى باشد، زیرا دزدى در غنیمت باعث ننگ و آتش جهنم است .مردى از انصار برخاست و رشته بافته اى آورد، و عرض کرد: من این نخ را برداشتم که جل (پالان ) شتر خود را بدوزم !فرمود آنچه از این نخ حق من است به تو بخشیدم . مرد انصارى گفت اگر وضع چنین دقیق و دشوار است احتیاج به این رشته ندارم و رشته بافته را بر زمین انداخت .(497)5 - نام على علیه السلام قرین عدالت در یکى از سالها که معاویه به حج رفته بود، سراغ یکى از زنان که سوابقى در طرفدارى على علیه السلام و دشمنى معاویه به نام دارمیه حجونیه داشت را گرفت .(498)گفتند: زنده است ؛ فرستاد او را حاضر کردند. از او پرسید: هیچ مى دانى چرا تو را احضار کردم ؟ تو را احضار کردم تا بپرسم چرا على علیه السلام را دوست و مرا دشمن دارى ؟گفت : بهتر است از این مقوله حرفى نزنى . معاویه گفت حتما باید جواب بدهى .او گفت به علت اینکه على علیه السلام عادل و طرفدار مساوات بود و تو بى جهت با او جنگیدى ، على علیه السلام را دوست مى دارم چون فقرا را دوست مى داشت و تو را دشمن مى دارم براى اینکه بنا حق خونریزى کردى و اختلاف میان مسلمان افکندى و در قضاوت ظلم مى کنى و مطابق هواى نفس رفتار مى کنى .!!معاویه خشمناک شد و جمله زشتى میان او و آن زن رد و بدل شد اما خشم خود را فرو خورد و همانطور که عادتش بود آخر کار روى ملایمت نشان داد و پرسید: على علیه السلام را به چشم خود دیدى ؟ گفت : آرى ، معاویه گفت : چگونه ؟ فرمود: بخدا سوگند او را در حالى دیدم که ملک و سلطنت که ترا غافل نکرده بود.معاویه گفت : آواز على علیه السلام را شنیده اى ؟ گفت : آرى آوازى که دل را جلاء مى داد، کدورت را از دل مى برد، آنطور که روغن زیت زنگار را مى زداید.معاویه گفت : حاجتى دارى ؟ گفت : هر چه بگویم مى دهى ؟ معاویه گفت : مى دهم . گفت : صد شتر سرخ مو بده ، گفت : اگر بدهم آنوقت در نظر تو مانند على علیه السلام خواهم بود؟ گفت : هیچ وقت ، معاویه دستور داد صد شتر مو سرخ به او دادند، بعد به او گفت : اگر على علیه السلام زنده بود یکى از اینها را به تو نمى داد!او گفت : بخدا قسم یک موى اینها را هم به من نمى داد، زیرا اینها را مال عموم مسلمین مى دانست (499).