حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره غذادر ادامه مطلب
غذا قال الله الحکیم : (و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اءسیرا) (دهر: آیه 8)بخاطر دوستى خدا به فقیر و یتیم و اسیر غذا مى دهند.پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم : ان الاطعام من موجبات الجنة و المغفرة (547)غذا دادن سبب آمرزش و رفتن به بهشت مى باشد.شرح کوتاه :بدان که کم خوردن در همه ازمنه براى صلاح ظاهر و باطن پسندیده است . غذا خوردن ضرورى بدن است ، و براى قوت در عبادت و انجام دادن کارها لازم است .اما زیاد خوردن باعث قساوت قلب و تحریک شهوت و مریض شدن بدن میشود.توجه به اینکه تهیه غذاى حلال واجب است ، همه انبیاء و اولیاء دائما از غذاى ناپاک و حرام و شبهه دورى مى کردند و در طلب حلال بودند، چه آنکه هم توفیقات اولش از لقمه ایست که به شکم وارد مى شود.1 - پرخور و کم خور دو درویش (پارسا) از اهالى خراسان ، با هم به سفر رفتند. یکى از آنها ضعیف بود و هر دو شب ، یکبار غذا مى خورد. دیگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد.از قضاى روزگار در کنار شهرى به اتهام اینکه جاسوس دشمن هستند دستگیر شدند. هر دو را در خانه اى زندانى نمودند و در آن زندان را با گل گرفتند و بستند.بعد از دو هفته معلوم شد که جاسوس نیستند و بى گناهند. در را گشودند. دیدند قوى مرده ولى ضعیف زنده مانده است . مردم در این مورد تعجب نمودند که چرا قوى مرده است !طبیب فرزانه اى به آنها گفت : اگر ضعیف مى مرد باعث تعجب بود، زیرا مرگ قوى از این رو بود که پرخور بود، و در این چهارده روز، طاقت بى غذائى نیاورد و مرد، ولى آن ضعیف کم خور بود و مطابق عادت خود صبر کرد و به سلامت ماند. (548)2 - غذا با دوستى عبدالرحمان بن حجاج مى گوید در منزل امام صادق علیه السلام نشسته و با ایشان غذا مى خوردیم براى ما مقدارى برنج آوردند و ما عذر آوردیم (که مثلا میل نداریم ).امام فرمود: هر کس ما را بیشتر دوست مى دارد بهتر و بیشتر نزد ما غذا مى خورد. عبدالرحمان گوید: جلو رفته و سر سفره نشسته و غذا خوردم . امام علیه السلام فرمود: حالا خوب شد.سپس فرمود: روزى مقدارى برنج براى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هدیه آوردند، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم سلمان و مقداد و ابوذر را صدا کرد تا با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از آن غذا بخورند، آنها عذر خواستند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: هر کس ما را بیشتر دوست دارد باید بیشتر نزد ما غذا بخورد. آنها بعد از شنیدن این سخن از آن غذا بطور کامل خوردند.(549)3 - یک لقمه و فروختن دین فضل بن ربیع گفت : روزى شریک بن عبدالله نخعى بر مهدى عباسى سومین خلیفه بنى العباس وارد شد. مهدى گفت : باید یکى از این سه کار را بپذیرى : یا منصب قضاوت را قبول کنى یا اولاد مرا تعلیم دهى و یا از غذاى ما بخورى .شریک فکر کرد که تعلیم فرزندان خلیفه مشکل و امر قضاوت سخت است ، خوردن غذا آسان است ، لذا سومى را انتخاب کرد. مهدى عباسى به آشپز دستور داد چند نوع غذاى لذیذ از مغز استخوان شکر سفید تهیه کند.وقتى غذا حاضر شد، نزد شریک آوردند و او به مقدار کافى خورد. متصدى آشپزخانه به خلیفه گفت : اى امیر این شیخ بعد از این غذا خوردن هرگز رستگار نخواهد شد.(550)فضل بن ربیع گفت : بخدا سوگند شریک پس از آن طعام مجالست و هم نشینى با بنى العباس را اختیار نمود و قضاوت و تعلیم اولاد ایشان را هم پذیرفت . روزى حواله اى براى شریک از بابت حقوقش بصرافى نوشتند، شریک به صراف مراجعه کرده سخت مى گرفت که باید نقد بپردازى . آن مرد گفت : کتان و لباس قیمتى نفروخته اى که این قدر سخت مى گیرى .شریک در جواب او گفت : بخدا قسم از کتان با ارزشتر یعنى دینم را فروخته ام .(551)4 - برکت در نان است (552) پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: نان را محترم شمارید که مابین عرش و زمین بیشتر موجودات زمین در ساختن و تهیه نان دخیلند. بعد فرمود: پیامبرى به نام دانیال قبل از شما مى زیسته ، روزى به فقیرى نانى عنایت کرد، آن فقیر اخمها را درهم کشید و نان را در وسط کوچه پرتاب نمود و گفت : نان مى خواهم چه کنم ، قیمتى ندارد!چون دانیال این واقعه را بدید، دست به سوى آسمان گشود و عرض کرد: خدایا نان را قرب منزلت عنایت فرما!به عمل بد این مرد، خداوند از باریدن باران امساک و زمین از روئیدن ممنوع شد. کار بجائى رسید که مردم یکدیگر را مى خوردند. بطوریکه دو زن که هر دو فرزند داشتند بنا گذاردند در یک روز فرزند یکى از آنها خورده شود و فرداى آن روز فرزند دیگرى خورده شود.در آنروز یک فرزند خورده شد، روز دیگر مادر فرزند دیگر امتناع از دادن طفل خود نمود. بین آن دو نزاع بالا کشید و نزد دانیال آمدند و داستان خویش را ذکر کردند.چون دانیال وضع مردم را به این حال دید، دعا نمود و خداوند درب رحمت خویش را به سوى آنان گشود.(553)5 - غذاى مرگ بعد از وفات معتصم عباسى (م 227)، فرزندش هارون ملقب به (واثق بالله ، عباسى ) خلیفه شد. درباره او نوشته اند که : علاقه زیادى به مجامعت با زنان داشت ، لذا از طبیب خود دوا و معجونى خواست تا قوه شهوت را زیاد کند.طبیب گفت : کثرت جماع بدن را از بین مى برد و من دوست ندارم بدن شما از بین برود. واثق گفت : باید برایم تهیه کنى . طبیب امر کرد که گوشت درندگان را هفت مرتبه با سرکه اى که از شراب بعمل آمده بجوشانند، و بعد از شراب به مقدار سه درهم (54) نخود میل کند.واثق بقول او عمل نمود و بیشتر از دستور آن را خورد و به اندک زمانى به مرض استسقاء مبتلا گشت . اطباء اتفاق کردند به اینکه شکم او باید شکافته شود، بعد او را در تنورى که به آتش زیتون تافته باشد بنشانند.پس چنین کردند و سه ساعت آب به او ندادند و پیوسته آب طلب مى کرد تا آنکه در بدنش آبله هاى بزرگ پدیدار شد و او را از تنور بیرون آوردند. و تقاضا مى کرد مرا دیگر بار بر تنور بنشانید خواهم مرد. باز او را داخل تنور مى بردند و فریادش خاموش مى شد.آن ورمها وقتى منفجر گشت او را از تنور بیرون آوردند در حالى که بدنش سیاه شده بود و بعد از ساعتى مرد. پارچه اى بر روى او کشیدند و مردم مشغول بیعت با برادرش متوکل شدند و جنازه واثق را فراموش کردند. او در سال 232 ه ق در سامراء در 34 سالگى فداى غذاى مرگ خود شد.(554)