حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره غیبت کردندر ادامه مطلب
غیبت قال الله الحکیم : (و لا یعتب بعضکم بعضا) (حجرات : آیه 12) :بعضى از شما غیبت بعضى دیگر را نکنید.پیامبر صلى الله علیه و آله : ان الغیبة اءشد من الزنا(572):همانا غیبت کردن از زنا بدتر است .شرح کوتاه :غیبت بر هر مسلمانى حرام و غیبت کننده گناهکار است . غیبت آنست که کسى را به صفتى یاد کنى که نزد حق آن غیب نباشد و یا کسى را ذم کنى در حالى که اهل علم آنرا بد نمى دانند.هرگاه غیبت شود و به گوش صاحبش رسید، باید از او حلالیت بطلبد و او را از خود راضى کند.غیبت حسنات را محو میکند چنانکه آتش ، هیزم و چوب را مى خورد. ریشه و سبب غیبت گاهى از حسد و یا زینت دادن کلام ، یا تسکین خشم و یا منافرت به آن شخص و امثال اینها مى شود که همه به سلامتى نفس ضربه وارد مى کند و او را در قیامت به عذابهائى دچار مى نماید(573).1 - از غیبت کننده جلوگیرى کردند در عصر پیامبراکرم صلى الله علیه و آله مردى بر جمعى که نشسته بودند مى گذشت . یکى از آنان گفت : من این مرد را براى خدا دشمن دارم . آن گروه گفتند: به خدا قسم که سخن بدى گفتى !! و ما به او خبر مى دهیم ، و به وى خبر دادند.آن مرد به خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید و سخن او را بازگفت . پیغمبر صلى الله علیه و آله او را خواست و از آنچه درباره وى گفته بود پرسید. مرد گفت : آرى ، چنین گفتم .رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: چرا با او دشمنى مى کنى ؟ گفت : من همسایه اویم و از حال او آگاهم ، به خدا قسم ندیدم که جز نماز واجب هرگز نماز بگذارد!آن مرد گفت : یا رسول الله صلى الله علیه و آله از وى بپرس آیا دیده است که من نماز واجب را از وقت خود به تاءخیر اندازم ، یا بد وضو بسازم و رکوع و سجود را درست انجام ندهم ؟پیغمبر صلى الله علیه و آله پرسید، مرد گفت : نه ، سپس گفت : به خدا ندیدم جز ماه رمضان ، که هر نیکوکار و بدکارى روزه مى گیرد، هرگز در ماه دیگر روزه بگیرد! آن مرد گفت : یا رسول الله ، از وى بپرس آیا دیده است که من در روز رمضان افطار کرده باشم یا چیزى از حق آن فرو گذاشته باشم ؟پیغمبر صلى الله علیه و آله پرسید، و او گفت : نه ، باز گفت : به خدا هیچگاهم ندیدم که به سائل و فقیرى چیزى بدهد و ندیدم که چیزى از مال خود انفاق کند مگر این زکاتى که نیکوکار و بدکار آن را اداء مى کنند!مرد گفت : از او بپرس آیا دیده است که چیزى از آن کم گذاشته باشم یا با خواهان آن چانه زده باشم ؟ گفت : نه .آنگاه رسول خدا صلى الله علیه و آله به آن مرد فرمود: برخیز که شاید او از تو بهتر باشد(574).2 - مجازات غیبت در روز قیامت شیخ بهائى علیه الرحمه مى فرماید: روزى در مجلس بزرگى ذکر من شده بود. شنیدم یکى از حاضرین که ادعاى دوستى با من مى کرد ولى در این ادعا دروغ مى گفت ؛ شروع به غیبت نموده و نسبت ناروایى بمن داده بود و این آیه را در نظر نداشت که خداوند مى فرماید: (بعضى پشت سر بعضى غیبت نکنید، آیا دوست دارید گوشت مرده برادر خود را بخورید؟ همه این را ناخوش مى دارید(575)آنگاه که فهمید اطلاع از غیبت او پیدا کرده ام ، نامه بلند بالایى برایم نوشت و اظهار پشیمانى و درخواست رضایت در آن نامه کرد. در جوابش نوشتم : خدا ترا پاداش دهد بواسطه هدیه اى که براى من فرستادى ؟ چون هدیه تو باعث سنگینى کفه حسناتم در قیامت مى شود!از حضرت رسول صلى الله علیه و آله روایت شده که فرمود: در روز قیامت بنده اى را در مقام حساب مى آورند، کارهاى نیکش در یک کفه و کارهاى زشتش را در کفه دیگر مى گذارند، کفه گناه سنگین تر مى شود. در این هنگام ورقه اى بر روى حسنات قرار مى گیرد، کارهاى نیکش بواسطه آن عمل زیادتر از گناهانش مى شود.عرض مى کند: پروردگارا آنچه عمل خوب داشتم در کفه حسنات وجود داشت ، اما این ورقه چه بود؟ من که چنین عملى نداشتم ؟ خطاب مى رسد: این در مقابل سخنى است که درباره تو گفته اند و از آن نسب پاک بودى . این حدیث مرا وامیدارد که سپاسگذار تو باشم بواسطه چیزى که بمن رسانیده اى ، با اینکه اگر روبروى من ، اینکار یا بدتر از این را انجام مى دادى با تو مقابله بمثل نمى کردم و جز عفو و گذشت و دوستى و وفا از من نمى دیدى ؛ این باقى مانده عمر، گرامى تر آن است که صرف در مکافات اشخاص شود، باید بفکر آنچه از دست رفته بود و تدراک گذشته را نمود(576).3 - مانع باران سالى در بنى اسرائیل قحطى شد، حضرت موسى علیه السلام چند بار نماز استسقاء خواند و طلب باران کرد، اما خبرى از باران نشد. خداوند به حضرت موسى علیه السلام وحى کرد: من بخاطر آنکه یک نفر در میان شماست و سخن چین است و اصرار بر نمامى دارد، دعاى شما را مستجاب نمى کنم .عرض کرد: خدایا آن شخص کیست ؟ فرمود: اى موسى علیه السلام شما را از غیبت نهى مى کنم ، حال خودم نمامى کنم ؟! بگو همه توبه نمایند، تا دعایشان مستجاب شود.همه توبه کردند و خداوند باران رحمت را بر آنها نازل کرد(577). (در خبرى دیگر آمده است : که آن شخص درباره حضرت موسى علیه السلام غیبت کرده بود و موسى علیه السلام تقاضاى شناسائى آن شخص را کرد و خداوند فرمود: من سخن چینى را زشت دارم حال خود سخن چینى کنم ؟!).4 - هزار تازیانه براى هارون الرشید لباسهاى فاخر و گران قیمتى آورده بودند. آنرا به على بن یقطین وزیر (شیعه ) خود بخشید. از جمله آن لباسها، دراعه اى (578) از خز و طلا بافت بود که به لباس پادشاهان شباهت داشت .على بن یقطین آن لباسها را به همراه اموال بسیار دیگرى براى امام کاظم علیه السلام فرستاد. حضرت علیه السلام ، دراعه را توسط شخص دیگرى براى وزیر فرستادند. او شک کرد که علت چیست ؟ حضرت در نامه اى نوشتند آنرا نگهدار و از منزل خارج مکن که یک وقت احتیاج مى شود.پس از چند روز بر یکى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل کرد. همان غلام پیش هارون الرشید سخن چینى نمود که على بن یقطین قائل به امامت موسى بن جعفر علیه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه اى که شما به او بخشیدید، براى موسى بن جعفر علیه السلام در فلان روز فرستاده است !هارون بسیار خشمگین شده و گفت : باید این راز راکشف کنم . همان دم در پى على بن یقطین فرستاد؛ هنگامى که حاضر شد گفت : چه کردى آن دراعه اى که به تو دادم ؟ گفت : در خانه است و آنرا در پارچه اى پیچیده ام و هر صبح و شام آنرا باز مى کنم و تبرک مى جویم .هارون گفت : هم اکنون آنرابیاور. على بن یقطین یکى از خدام خود را فرستاد و گفت : دراعه در فلان اطاق داخل فلان صندوق و در پارچه اى پیچیده است برو زود بیاور. غلام رفت و آنرا آورد.هارون دید دراعه در میان پارچه گذاشته و عطر آلود است . خشمش فرو نشست و گفت : آنرا به منزل خود برگردان ، دیگر سخن کسى را درباره تو قبول نمى کنم و جایزه زیادى به او بخشید.هارون دستور داد تا غلامى را که سخن چینى کرده بود هزار تازیانه بزنند، هنوز بیش از پانصد تازیانه نزده بودند که مرد(579).5 - غلام سخن چین شخصى براى خرید غلام به بازار برده فروشان رفت . عبدى را به او نشان دادند و گفتند: این برده هیچ عیبى ندارد، جز آنکه سخن چینى است . او پذیرفت و عبد را با آن عیب خریدارى کرد و به منزل برد. بعد از گذشت چند روز آن عبد به همسر مولاى خود گفت : شوهرت تو را دوست نمى دارد و مى خواهد زن دیگرى بگیرد، اگر بخواهى من او را برایت سحر مى کنم به شرط آنکه چند تار از موهاى او را برایم بیاورى ؟زن گفت : چطور موى او را برایت بیاورم ؟ غلام گفت : وقتى که خوابید با تیغ مقدارى از موهایش را قطع کن و بیاور تا کارى کنم که به تو علاقمند شود.!سپس نزد شوهر او رفت و گفت : زن تو دوستى پیدا کرده و مى خواهد تو را به قتل برساند مواظب باش تا قضیه را بفهمى ، مرد خود را بخواب زده بود که زن با تیغ وارد شد. مرد به گمان اینکه او قصد قتلش را دارد از جا برخاست و زنرا به قتل رسانید.اقوام زن که از قضیه مطلع شدند، همگى آمدند و آن مرد را به قتل رساندند. قبیله آن مرد هم به مقابله با اقوام زن پرداختند و جنگ و جدال و قتل و خونریزى بین دو طایفه به راه افتاد و تا مدتها خصومت و درگیرى بین آنها وجود داشت (580).