حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره قیامتدر ادامه مطلب
قیامت قال الله الحکیم : (انما توفون اجور کم یوم القیامة ) (آل عمران : آیه 185): همانا روز قیامت همه به مزد اعمال خود کاملا خواهند رسید.امام على علیه السلام : ان الخلق لامقصر لهم عن القیامة (637): مردم را از قیامت جاى رهایى نیست .شرح کوتاه :همه آدمیان در روزى پس از برزخ ، براى ثواب و عقاب جمع مى شوند و حاکم آنروز خداوند است . به نیکوکاران جزاى خوب و به بدکاران عقاب مى دهد.عده اى که در دنیا تکذیب حقایق کردند، ملائکه آنها را به سوى عذاب مى برند، و آنان که براى دین خدا زحمت کشیدند و از معاصى خود را نگه داشتند، آنها را بسوى بهشت مى برند.آنروز قیامت است و کسى نتواند اعتراض کند؛ چه آنکه ملکوت است و همه اعمال ثبت شده است و هیچ یک چیزى از کردار دنیوى پوشیده نیست تا اعتراض کند.1- داد خواه قیامت جعفر طیار برادر امیر المؤ منین علیه السلام همراه 82 نفر از مسلمین در سال پنجم بعثت ، از مکه به سوى کشور حبشه مهاجرت نمودند، تا هم از آزار مشرکان در امان باشند، و هم اسلام را در حبشه ، تبلیغ کنند.این مهاجران در حدود دوازده سال در حبشه ماندند و سپس در سال هفتم هجرت به مدینه باز گشتند، یعنى همان وقت که مسلمین در جنگ خیبر، پیروز شده بودند.در روایات آمده : پیامبر صلى الله علیه و آله از جعفر پرسیدند: در این مدتى که در حبشه بودى ، چه چیز عجیبى دیدى ؟جعفر عرض کرد: زن سیاه چهره حبشى را دیدم ، عبور مى کرد و زنبیل بزرگى بر سر داشت ، مردى مزاحم ، به او تنه زد و او را به زمین انداخت به طورى که زنبیل از سر آن زن افتاد، سپس زن نشست و به آن مرد مزاحم رو کرد و گفت : واى بر تو از داور (گیرنده حق ) در روز قیامت ، که بر کرسى بنشیند و حق مظلوم را از ظالم از بگیرد.پیامبر صلى الله علیه و آله نیز از این سخن تکان دهنده آن زن ، تعجب کرد(638)2- شرورترین مردم در قیامت عبدالله بن ابى سلول (یکى از سرسخت ترین منافقان صدر اسلام و دشمن جدى پیامبر صلى الله علیه و آله ) براى ورد شدن بر آن حضرت اجازه خواست .رسول خدا صلى الله علیه و آله با ایراد جمله (برادر عشیره چقدر بد است ) از ناهنجارى عبدالله و نفرت خود از وى خبر داد و بعد فرمود: اجازه دهید داخل شود.هنگامى که داخل شد، حضرت او را نشانید و با خوشروئى و گرمى با وى سخن پس از بیرون رفتنش ، عایشه گفت : یا رسول الله شما درباره او قبل از ورود کلام خوبى نگفتند، اما وقتى با وى روبرو شدید، با چهره باز و خندان برخورد کردید؟! پیامبر فرمود: اى عایشه ! شرورترین مردم در روز قیامت (639) کسى باشد که بخاطر پرهیز و رهائى از شرش ، مورد اکرام و خوش برخوردى واقع شود(640)3- ترس از قیامت پیامبر هرگاه براى جنگ عزیمت مى کردند میان دو تن از صحابه را عقد اخوت مى بست ، چنانکه قبل از جنگ تبوک میان سعید بن عبدالرحمان و ثعلبه انصارى عقد بست . سعید در ملازمت پیامبر عازم جهاد شد و ثعلبه عهده دار خانه گردید.روزى ثعلبه به خانه سعید براى تهیه غذا مى رفت ، شیطان او را وسوسه کرد که به زن سعید نگاه کند، چون نگریست او را زیبا دید و بى قرار شد، آمد دست به او رساند، زن سعید گفت : روا باشد برادرت به جهاد رود و تو قصد تجاوز به حریم برادرت کنى ؟!این سخن در او تاءثیر کرد و رو به صحرا نهاد و در پاى کوهى به خاک افتاد و شب و روز به ناله و فریاد مشغول بود.وقتى پیامبر با اصحاب از جنگ برگشتند همه به استقبال برادران آمدند غیر از ثعلبه ، سعید به حالت گریان به دنبال او بیرون آمد و تفحص مى کرد که او را دریابد؛ تا آخر او را یافت که در پس سنگى نشسته است در حالیکه با حسرت بر سر مى زد و با آواز بلند مى گفت : واى از شرمسارى و رسوائى روز قیامت .سعید او را در بر گرفت و دلدارى داد و خواست او را نزد پیامبر آورد تا چاره اى براى عفو بنماید. گفت : دستهاى مرا ببند و ریسمانى در گردنم افکن چون بردگان فرارى .پس سعید او را نزد پیامبر آورد، حضرت به او فرمود: بزرگ گناهى کرده اى از پیش من برو ملازم درگاه خداى تعالى باش تا دستورى آید.بعد از مدتى ، وقت نماز عصر آیه عفو و توبه (641) نازل شد و پیامبر، على علیه السلام و سلمان را بدنبال ثعلبه فرستادند.آنان در طلب ثعلبه به بیابان در آمدند و عاقبت او را یافتند که با خداى راز و نیاز مى کند و طلب عفو مى نماید. امیر المؤ منین علیه السلام از حال او گریان شد، و بشارت به او دادند که خداى تو را آمرزیده است !او را همراه خود به شهر مدینه آوردند، در وقت نماز شب (مغرب و عشاء) بود که پیامبر بعد از فاتحه سوره تکاثر مى خواندند چون آیه اول (642) را ثعلبه استماع کرد نعره زد و در آیه دوم (643) خروشى عظیم به او دست داد و چون آیه سوم (644) را استماع نمود بیهوش افتاد، و بعد از نماز دیدند او جان داده است . پیامبر با جمله اصحاب گریان شدند، دستور دادند او را غسل بدهند و نماز بگذارند و حضرتش در تشیع جنازه ثعلبه به سر انگشتان راه مى رفتند.علت را پرسیدند: فرمودند: از بسیارى فرشتگان که در نماز و تشیع جنازه او شرکت کردند، این چنین تشیع کردم (645)..4- امام مجتبى علیه السلام هنگام وفات امام حسن علیه السلام آنهائیکه حضور داشتند مشاهده کردند که آنجناب گریه مى کند.عرض کردند: یا بن رسول الله چرا گریه مى کنید؟ با این نسبتى که با پیغمبر دارى ؟ و مقاماتى که پیامبر درباره ات فرموده است ؛ با اینکه بیست مرتبه پیاده حج گذارى و مال خویش را سه بار در راه خدا قسمت نموده اى ، بطورى که از یک جفت کفش و نعلین نیمى براى خود و نیم دیگر را در راه خدا داده اى ؟فرمود: از هراس و ترس قیامت (646) و دورى از دوستانم مى گردیم (647).5- توبه بن صمه شخصى بود به نام توبه بن صمه که در بیشتر اوقات از شب و روز به مراقبه و محاسبه نفس مشغول بود.پس روزى ایام گذشته خود را حساب کرد 21500 روز شد، گفت : واى بر من آیا من خداى تعالى را روز قیامت به این مقدار ملاقات کنم ، اگر هر روزى یک گناه کرده باشم بیست و یک هزار و پانصد گناه باشد، چه بر سرم آید، این جمله را گفت و بیهوش شد.دیدند او به همان بیهوشى از دنیا رفت و این فقط به خاطر حساب بازپرسى قیامت بود که او را این موت ، دست داد(648)