دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

روز شمار رویدادهاى ماه صفر - حوادث صفر

روز شمار رویدادهاى ماه صفر - حوادث صفر



در ادامه مطلب

روز شمار رویدادهاى ماه صفر(7)
اول صفرسال هشتم هجرى قمرى
مسلمان شدن چندتن از سران مشرک مکه
عمر و بن عاص ، خالد بن ولید و عثمان بن اءبى طلحه که از سران مشترک مکه و از دشمنان و مخالفان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودند، پس از سالها دشمنى و مبارزه با آن حضرت و مسلمانان ، سرانجام از مکه به مدینه رفته و در نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به اسلام گرویدند.(8)
این واقعه ، بنا به روایت واقدى در هلال صفر سال هشتم قمرى به وقوع پیوست .(9)
بى تردید مسلمان شدن این عده از مشرکان قریش ، نه به خاطر باورهاى قلبى و اعتقاد واقعى آنان به مبانى و اهداف اسلام بود، بلکه چنین روى کردشان به خاطر حفظ موقعیت شخصى و ارضاى خواسته هاى نفسانى و شیطانى آنان در پناه اسلام بود.
زیرا رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از میان آنان برخاسته و سیزده سال در مکه معظمه که وطن آنان بود، مردم را به اسلام و یگانگى خدا دعوت کرده بود. این عده نه تنها به او ایمان نیاوردند، بلکه با شدیدترین صورت با آن حضرت ، مخالفت و دشمنى نمودند و پس از مهاجرت آن حضرت به مدینه منوره ، چندین نبرد سرنوشت ساز و شکننده برضد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مسلمانان را پدید آوردند. پیداست اگر آنان قصد شناخت اسلام و پذیرش آن را داشتند، پیش از این اقدام مى کردند.
این عده ، غیر از چند سالى که اسلام آورده و در زمره مسلمانان در عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در زمره مسلمانان درآمده بودند، نه پیش از آن و نه پس از رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله که بیشترین مدت عمرشان بود، نام نیکى از خود به جاى نگذاشتند. زیرا پیش از مسلمان شدن ، با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و پس از رحلت آن حضرت ، باخاندان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مقام ولایت و امامت ، دشمنى کردند.
در این جا لازم مى بینم روایت مسلمان شدن این عده را از خود عمروبن عاص بیان کنم .
واقدى از عبدالحمیدبن جعفر، او از پدرش ،و پدرش از عمرو بن عاص نقل کرده است : من از ابتدا با اسلام مخالف و دشمن بودم . به همین جهت با مشرکان همراه شده و در نبرد بدر حضور یافتم ولى از این معرکه جان سالم به دربردم . پس از آن در نبرد احد شرکت نمودم و از آن نیز جان به سلامت بردم . در جنگ احزاب که مشرکان به مدینه هجوم آورده و نبرد خندق را به وجود آوردند، حضور داشتم و در آن نیز سالم ماندم . پس از آن با خود گفتم : این روند (پیروزى محمد صلّى اللّه علیه و آله ) تا کى مى خواهد ادامه پیدا کند؟ به خدا سوگند محمد صلّى اللّه علیه و آله بر قریش پیروز خواهد شد.
از آن پس دارایى هایم را در کاروانهاى بازرگانى به چرخش درآوردم و از مسایل سیاسى و نظامى خود را کنار کشیدم . به همین جهت در واقعه حدیبیه که منجربه صلح میان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مشرکان مکه گردید، حضور نداشتم . بر اساس این مصالحه ، قرار شد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مسلمانان در سال آینده براى انجام عمره به مکه آیند. در آن صورت نه مکه و نه طائف جاى ما نبود و هیچ چیز براى من بهتر از خارج شدن از مکه نبود. در آن زمان خود را از اسلام بسیار دور مى دیدم و با خود مى اندیشیدم که اگر تمامى قریش ، مسلمان شوند، من مسلمان نخواهم شد. پس از مدتى به مکه آمدم و افراد قوم و قبیله خود و آنانى را که از من شنوایى داشتند، گرد آوردم و به آن ها گفتم : من در میان شما چگونه ام ؟
آنان همگى گفتند: تو صاحب خرد و اندیشه و بزرگ مایى ، خوش یمن و بابرکتى !
گفتم : به خدا سوگند، على رغم میل ما، محمد صلّى اللّه علیه و آله بر قریش چیره خواهد شد و به هدف هایش خواهد رسید. من در این باره بسیار اندیشیدم و فکرم به این جا رسید که ما همگى به سوى کشور حبشه مهاجرت کنیم و در پناه حکومت نجاشى قرار گیریم . در آنجا منتظر بمانیم که سرنوشت محمد صلّى اللّه علیه و آله به کجا منجر مى گردد. به شکست یا پیروزى ؟ اگر محمد صلّى اللّه علیه و آله به پیروزى رسید و بر قریش چیره شد، ما در پیش نجاشى مى مانیم . زیرا بودن ما در پناه نجاشى بهتر است از تحمل حکومت محمد صلّى اللّه علیه و آله . اما اگر قریش پیروز شدند و از پیش روى محمد صلّى اللّه علیه و آله جلوگیرى کرده و حکومت خود را پایدار نمودند، در آن صورت ما به عنوان مخالف پیامبر صلّى اللّه علیه و آله شناخته شده و به مکه باز مى گردیم . همگى راءى مرا پذیرفتند و تصمیم به هجرت گرفتیم و با خود هدایایى بردیم .
پس از ورود به حبشه و بار یافتن در کاخ نجاشى ، با ناباورى مشاهده کردیم که عمروبن امیه ضمرى ، در نزد او بوده و با او گرم گفت وگو است .
عمروبن امیه ، فرستاده رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بود که نامه اى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به نجاشى داد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در آن نامه از نجاشى خواسته بود که امّحبیبه دختر ابوسفیان را که از مهاجران مسلمان بود و در آن جا، شوهرش را از دست داده بود، به عقد ازدواج آن حضرت درآورد. من به یاران و همراهان خود گفتم : هنگامى که به نزد نجاشى رفته و با او گفت وگو کنم ، از او مى خواهم که عمروبن امیه را به من تسلیم کند تا من گردنش را بزنم و از این راه ، قریش را خوشحال نمایم .
به نزد نجاشى رفته و سجده ادب به جاى آوردم . نجاشى به من خیرمقدم و خوش آمد گفت و از من پرسید: آیا از شهر خود براى من هدیه اى نیز آورده اید؟ پاسخ دادم : آرى ، هدیه فراوانى برایت آوردیم .
با او به گفت وگو پرداخته و مجلس اُنسى به وجود آوردیم . پس از آنکه دلش را به خوبى به دست آوردم به او گفتم : اى پادشاه بزرگ ، در نزد تو مردى از اهالى حجاز را دیدم که با تو گفت وگو مى کرد.او فرستاده دشمن ما محمد صلّى اللّه علیه و آله است ، که در میان مردم ما به اختلاف و تفرقه پرداخت و سران و بزرگان را به کشتن داده است . از تو مى خواهم که فرستاده اش را به من تسلیم کنى تا من گردنش را بزنم .
در این هنگام نجاشى دست خود را بلند کرد و ضربتى محکم بر صورتم زد و احساس کردم که بینى ام شکست . وى با تندى و خشونت تمام به خوار و کوچک کردنم پرداخت .
خون از بینى ام سرازیر شد و لباسم را آغشته کرد. در این هنگام ، احساس ذلّت و خوارى نمودم و با خود گفتم : اى کاش زمین شکاف برمى داشت و مرا در خود دفن مى کرد!
سپس به نجاشى گفتم : اى پادشاه بزرگ ، اگر تصور مى نمودم که پیشنهادم تو را ناراحت مى کند، اساسا آن را مطرح نمى کردم .
نجاشى گفت : اى عمرو، آیا از من مى خواهى که فرستاده محمد صلّى اللّه علیه و آله را به تو بدهم تا او را به قتل آورى ؟ در حالى که محمد صلّى اللّه علیه و آله ،پیامبرى است که ناموس اکبر (جبرئیل امین ) به نزدش مى آید، همانطورى که به نزد موسى علیه السّلام و عیسى مسیح علیه السّلام رفت وآمد مى کرد.
در این هنگام ، خداوند سبحان قلبم را تکان داد و با خود گفتم : این حقیقت (یعنى پیامبرى حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله ) را عرب و عجم مى شناسند ولى تو اى نفس ، مخالفت مى ورزى ؟
آنگاه به نجاشى گفتم : اى پادشاه بزرگ ، آیا گواهى به پیامبرى وى مى دهى ؟
نجاشى گفت : آرى ، من گواهى مى دهم به پیامبرى او در نزد پروردگار متعال و از تو نیز مى خواهم از من پیروى کرده و گواهى به پیامبرى وى بدهى و اطاعتش را بر گردن نهى . به خدا سوگند، او بر حق است و به زودى دین خود را پیروز خواهد کرد. همان طورى که موسى علیه السّلام بر فرعون و سپاهیان او پیروز شد و بنى اسرائیل را رهایى بخشید.
به وى گفتم : آیا از من به اسلام بیعت مى گیرى ؟
نجاشى گفت : آرى از تو بیعت مى گیرم .
نجاشى دست خود را درازکرد و من دست خود را در دست او گذاشته و به واسطه او با اسلام بیعت کردم .
نجاشى پس از بیعت گرفتن از من ، آب و طشتى را طلبید تا صورت و بینى ام را که خون آلود شده بود، به شویم . همچنین لباسم را که آغشته به خون شده بود، به دستور نجاشى عوض کردم و به جاى آن یک دست لباس تشریفاتى و دربارى پوشیدم .
هنگامى که به سوى یاران و دوستان خود برگشتم و آنان لباس دربارى را در تن من دیدند، بسیار خوشحال شده و به سوى من آمدند و از من پرسیدند: آیا خواسته ات را با نجاشى مطرح کرده و به آرزویت رسیدى ؟
به آنان پاسخ گفتم : در ملاقات نخست ، زمینه مناسبى براى مطرح کردن خواسته ام پیش نیامد و آن را به دیدار دیگرى واگذار کردم .
من از یاران و دوستانم به بهانه اى دور شدم و آن ها را در حبشه گذاشته و خود به سوى دریاى سرخ رهسپار شدم . در ساحل دریا، کشتى اى را دیدم که با کالاهاى چوب و الوار آماده حرکت به سوى یمن است ، من نیز سوار بر آن کشتى شده و در ساحل شعیبه در کشور یمن پیاده شدم و در آن جا، شترى خریدارى کرده و به سوى مدینه منوره حرکت کردم . از مرّالظهران گذشته و به هَدَّه رسیدم و در آن جا دوتن از بزرگان قریش مکه را دیدم که در حال مسافرت بودند. آن دو عبارت بودند از خالدبن ولید و عثمان بن طلحه .
از آن دو پرسیدم : به کجا مى روید؟
پاسخ دادند: به مدینه مى رویم تا به نزد محمد صلّى اللّه علیه و آله رسیده و دین اسلام را بپذیریم . زیرا در اطراف ما کسى نمانده است ، جز این که طمع به دین اش نموده است . به خدا سوگند، اگر ما بنشینیم و به سوى او نرویم همان طورى که براى بیرون کشیدن کفتار از پناهگاهش ، گردن اش را مى گیرند، گردن ما را خواهند گرفت .
گفتم : به خدا سوگند من نیز قصد محمد صلّى اللّه علیه و آله کرده تا در نزدش مسلمانى اختیار کنم .
به هر تقدیر، سه نفرى از آنجا به سوى مدینه حرکت کردیم و در حرّه که در حوالى مدینه است فرود آمده و لباس هاى نیکو و پاکیزه پوشیدیم و سپس به راه افتاده و عصر همان روز به محضر پیامبر صلّى اللّه علیه و آله وارد شدیم . هنگامى که به نزدش رسیدیم ، صورت اش را چون هلال ماه نورانى دیدیم و مسلمانانى را مشاهده کردیم که گردش را گرفته بودند و از اسلام آوردن ما خوشحالى مى کردند.
در برابرش زانو زده و از شدت حیا، توان نگاه کردن به چهره اش را نداشتیم و از او درخواست کردیم که از گناهان و کرده هاى ما چشم پوشى کند و ما را در زمره مسلمانان درآورد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اِنَّ الاسلام یَجُبّ ما کان قبله ، والهجرة تَجُبّ ما کان قبلها.
از آن زمان که در نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله بودیم ، هیچ گاه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در نزد یاران خود، از ما چیزى نگفت و ما را سرزنش نکرد. هم چنین در خلافت ابوبکر و عمربن خطاب نیز من چنین موقعیتى داشتم و از آنان هیچگونه سرزنشى نشنیدم ولیکن عمربن خطاب ، خالدبن ولید را به خاطر برخى از کردار و رفتارش سرزنش مى کرد.(10)
به این ترتیب سران شرک و کفر، به خاطر حفظ موقعیت سیاسى و اجتماعى خود، در ظاهر مسلمان شده و اسلام را پذیرفتند. ولى چون در حیات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرصت کارشکنى و ارتکاب جرم و جنایت را نداشتند، از خود چهره اى آراسته و مقبول به نمایش درآوردند. اما پس از وفات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، چه در حکومت ابوبکر، چه در حکومت عمر و حتى در زمان عثمان و معاویة بن ابى سفیان ، در پوشش اسلام ، اخلاقیات و جنایات عصر جاهلیت را زنده کرده و در این زمینه فتنه و فسادهاى زیادى را پدید آوردند که جاى شرح آنها در این مقال نیست .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد