دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

ماه صفر سال 2 3 7 8 36 43 و ... 314

 منابع



در ادامه مطلب

ماه صفر سال دوم هجرى قمرى
وقوع غزوه اءبوا
پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله پس از هجرت به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامى ، همواره با کارشکنى و دشمنى هاى قریش مکه و طوایف و قبایل گوناگون عربستان روبرو بود و هر از چندگاهى ناچار به نبرد و درگیرى با آنان مى شد.
نخستین واقعه جنگى که فرماندهى سپاه اسلام را خود پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بر عهده داشت ، غزوه اءبوا است .
غزوه ، به تجهیز و حرکت جنگى مسلمانان که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله فرماندهى آن را بر عهده داشت ، گفته مى شود و به نبردهایى که در عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله به وقوع پیوسته ولیکن فرماندهى سپاه مسلمانان را فردى از صحابه بر عهده داشت ، آن را (سریه ) مى گویند.
در سال اوّل اقامت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله در مدینه ، چند سریه به وقوع پیوست و دسته هایى از سپاه اسلام به دستور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله اقدام به حرکت جهادى کردند.
ولى نخستین حرکت جهادى که رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، شخصا آن را رهبرى کرد، همین غزوه اءبوا بود.
به آن حضرت گزارش رسیده بود که قریش مکه ، قصد تهاجم به مدینه را دارند. به همین جهت آن حضرت در ماه صفر سال دوم هجرى که مطابق با دوازدهمین ماه هجرت آن حضرت به مدینه بود، تجهیز سپاه کرد و از مدینه به سوى مکه رهسپار شد.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله براى نخستین بار، جانشینى براى خویش در مدینه گذاشت و جانشین آن حضرت در این غزوه ، سعدبن عباده اءنصارى بود.(201)
سعد، یکى از یاران وفادار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و از دعوت کنندگان آن حضرت به مدینه بود که زمینه هجرت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و تشکیل حکومت اسلامى را فراهم کرده بود.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله با دویست تن از یاران خود به قصد نبرد از مدینه خارج شد و تا (ودّان ) و (اءبواء)که در 23 میلى مدینه قرار داشت ، پیش تاخت ولى به کسى از دشمنان دست نیافت . آن حضرت در این حرکت جهادى با بنى ضمره که طایفه اى از قبیله کنانه بودند، پیمان صلح و عدم تعرض بست و از مخشى بن عمروبن ضمره کنانى که رهبرى طایفه بنى ضمره را بر عهده داشت ، تعهد گرفت که دشمنان اسلام را در نبرد با مسلمانان یارى ندهد و به آنان هیچ کمکى نکند.
رفت و برگشت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در این واقعه به مدت 15 روز ادامه یافت و چون پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تا سرزمین ابواء، پیش رفته بود، این غزوه به همین نام معروف گردید. هم چنین به آن ، غزوه ودّان هم گفته مى شود که چندان به آن معروف نیست .(202)
ماه صفر سال سوم هجرى قمرى
واقعه رجیع و کشته شدن مبلغان اسلامى
پس از آن که سفیان بن خالدبن نبیح هُذَلى در نبرد با مسلمانان (در سریّه عبدالله بن اُنیس ) کشته شد بر بنى لحیان بسیار گران آمد و در صدد انتقام از مسلمانان بر آمدند.
آنان از دو طائفه (عَضَل ) و (قاره ) که با آنان هم پیمان بودند، در خواست کردند که نمایندگانى به مدینه منوره اعزام نمایند و با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گفت وگو کرده و از وى در خواست مبلغان دینى براى طائفه هاى عضل و قاره نمایند، تا از این طریق ، مسلمانان را در اختیار خویش گرفته و به تقاص سفیان بن خالد، یک تن را کشته و بقیه را به سران قریش مکه تحویل دهند و در قبال آنان ، مالى دریافت کنند. مکیان نیز به تقاص آنانى که در جنگ بدر به دست سپاهیان حضرت محمد صلّى اللّه علیه و آله کشته شدند، این ها را آزار و شکنجه کرده و سرانجام به قتل آورند.
در پى این تصمیم شیطانى ، هفت نفر از طایفه (عضل ) و (قاره ) (از طایفه هاى قوم بنى اسد) وارد مدینه گردیدند و در محضر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله اقرار به اسلام و تظاهر به مسلمانى کردند و از آن حضرت براى تبلیغ و هدایت قوم و قبیله خویش ، مبلغانى درخواست کردند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پس از بررسى در خواست آنان ، هفت نفر از یاران خویش را برگزید و جهت تبلیغ دین اسلام و آموزش قرآن و احکام فقهى ، به همراه آنان اعزام نمود.
این هفت نفر عبارت بودند از: مَرثَد بن اءبى مَرثَد غَنوى ، خالد بن اءبى بُکَیر لیثى ، عبدالله بن طارق بَلَوى ، مُعَتِّب بن عُبید، خُبیب بن عدى ، زید بن دَثِنّه و عاصم بن ثابت .
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله امیرى این دسته از مبلغان را بر عهده مرثدغنوى گذاشت .
بنا به روایتى دیگر، تعداد مبلغان ده نفر بود و امیرى آنان بر عهده عاصم بن ثابت گذاشته شده بود.
مبلغان دینى و همراهان آنان از مدینه خارج شده و به سوى بیابان هاى میان مدینه و مکه به راه افتادند.
آنان همین که به نزدیکى عسفان در مکانى به نام (رجیع ) که محل آب طایفه هذیل بود رسیدند، تعدادى از همراهان مبلغان ، از افراد طایفه هذیل یارى خواستند و در اندک مدتى ، یکصد نفر از تیراندازان و شمشیربدستان هذیلى ، آنان را محاصره کردند.
مبلغان دینى ، تازه دریافته بودند که دعوت از آنان ، نیرنگى بیش نبود و مشرکان مى خواهند از این طریق ، عقده گشایى و انتقام گیرى نمایند.
مبلغان دینى آماده نبرد و دفاع از خود گردیدند. مشرکان فریب کار و خیانت پیشه همین که آمادگى مبلغان اسلامى را مشاهده کردند، اقدام به توطئه دیگرى نمودند و به آنان گفتند: ما قصد جنگ با شما را نداریم و تنها مى خواهیم شما را تسلیم سران قریش مکه کرده و از این راه تحصیل مال و ثروت نماییم . بدین لحاظ از شما مى خواهیم که خودتان را به کشتن نداده و تسلیم ما گردید. ما شما را امان مى دهیم و بر این پیمان خویش ، خدا را گواه مى گیریم .
چند تن از مبلغان ، از تسلیم امتناع کرده و با آنان به نبرد برخاستند و پس از کشته و زخمى کردن چند تن از مهاجمان ، خود نیز به شهادت رسیدند.
این شهیدان عبارت بودند از: مرثد، خالد، عاصم و مُعَتِّب .
مشرکان ، سرِ عاصم را از بدن جدا کرده تا در مکه به زنى به نام (سلافه بنت سعد) بفروشند. زیرا همسر و سه فرزند این زن در جنگ بدر کشته شده بودند که دوتا از فرزندان او را عاصم بن ثابت به هلاک رسانیده بود. به همین جهت ، این زن نذر کرده بود که اگر سر عاصم به دستش برسد، در کاسه سرش شراب بریزد و از آن تناول کند.
امّا بر روى سر عاصم ، زنبورهایى گرد آمدند و مشرکان را از دست رسى به آن بازداشتند. آنان تصمیم گرفتند تا شب را صبر کنند و پس از پراکنده شدن زنبورها، سر عاصم را به سوى مکه حمل کنند. ولى شب هنگام در آن بیابان خشک ، یک دفعه بارانى بارید و سیلى به راه افتاد. شدت سیل به حدى بود که سر و بدن شهیدان رجیع را با خود برد و مشرکان سودجو را ماءیوس کرد.
سه تن از مبلغان به اسارت مشرکان در آمده و به همراه آنان به سوى مکه حرکت کردند.
آنان که به (مرالظّهران ) رسیدند، یکى از مبلغان به نام عبدالله بن طارق ، دست هاى خود را از بند گشود و شمشیر خود را گرفت و به مبارزه برخاست .
مشرکان که توان مقابله با وى را نداشتند، از هر سوى وى را محاصره کرده و آن قدر بر او سنگ زدند، تا به شهادتش رسانیدند.
ولى دونفر دیگر از اسیران ، یعنى خُبیب و زید را به مکه برده و به سران قریش فروختند. خُبیب را حُجیربن اءبى اهاب به هشتاد مثقال طلا و زید را صفوان بن امیه به پنجاه شتر خریدارى کردند.
مشرکان قریش ، این دو اسیر مسلمان را در غل و زنجیر کرده و آنان را جداگانه نگهدارى مى کردند. این دو اسیر در ایام اسارتشان ، دایم به ذکر، نماز و خواندن قرآن و مناجات مشغول بودند و از خوردن گوشت حیوانات به خاطر شرعى نبودن ذبح آن ها خوددارى مى کردند و با رفتار و کردار خویش برخى از متعصّبان مکه را نرم نمودند. سرانجام پس از پایان یافتن ماه هاى حرام ، آن دو را در جمع اهالى مکه حاضر کرده و از آنان در خواست نمودند که از اسلام و پیامبر صلّى اللّه علیه و آله تبرى جویند تا رهایى یابند ولى آنان مقاومت کرده و پایدارى خویش را در راه دین اسلام و پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله به اثبات رسانیدند و شهادت در راه خدا را با جان و دل خریدار شدند.
آن دو پیش از مرگ ، در خواست کردند که بندهاى آنان را بگشایند تا دو رکعت نماز به جاى آورند. مشرکان ، در خواست آنان را پذیرفته و به آنان اجازه خواندن نماز دادند.
آن دو، دو رکعت نماز به جاى آورده و دست به دعا بلند کردند و در پیشگاه خداى بزرگ ، نیایش و راز و نیاز کردند. سران قریش ، مردم را از شنیدن دعایشان باز مى داشتند.
سرانجام آن دو غیور مرد مسلمان را ناجوانمردانه و مظلومانه به شهادت رسانیدند و در پاى جنازه آنان به پاى کوبى و جشن پرداختند.(203)
پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله که از نیرنگ مشرکان و شهادت و اسارت مبلغان دینى باخبر شده بود، براى تنبیه مشرکان خیانت کار، سپاهى فراهم کرد و خود فرماندهى آن را بر عهده گرفت و به سوى مناطق بنى لحیان حرکت کرد. آن حضرت از عسفان گذشت و تا به غمیم در نزدیکى هاى مکه پیش تاخت ولى با مشرکین روبرو نگردید. چون آن زمان هنوز دو تن از مبلغان در اسارت قریش مکه بودند، براى حفظ جان آنان از پیش روى به مکه خوددارى کرد و به سوى مدینه بازگشت . این غزوه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، معروف به (غزوه بنى لحیان ) است که شرح آن را در کتاب (ماه محرم در تاریخ اسلام ) که پیش از این انتشار یافت ، آوردیم . براى اطلاع بیشتر به این کتاب مراجعه نمایید.
با این که فاجعه رجیع و غزوه بنى لحیان در یک سال و نزدیک به هم واقع شده اند، با این حال مورخان اسلامى ، تاریخ فاجعه رجیح را سال سوم هجرى ، در سى وششمین ماه هجرت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله (204) ولى تاریخ غزوه بنى لحیان را در سال ششم هجرى مى دانند.(205) باید یکى از این دو تاریخ صحیح نباشد.
هم چنین از قرائن و شواهد به دست مى آید که ماه صفر، ماه شهادت دو اسیر مسلمان به دست سران قریش مکه بود، نه ماهى که مبلغان در رجیع به شهادت رسیده اند.
زیرا در تاریخ آمده است که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله در ماه محرم ، براى تنبیه مشرکان بنى لحیان از مدینه خارج گردید،(206) و هم چنین مشرکان مکه اسیران را در ماه حرام در زندان نگه داشتند و پس از پایان ماه حرام ، اقدام به کشتن آنها کردند.(207)
بدین جهت ، دانسته مى شود که تاریخ اعزام مبلغان ، پیش از ماه صفر، یعنى ماه محرم ، یا ذى حجه و یا ذى قعده بوده است و شهادت اسیران در ماه صفر واقع گردید.
خبر این واقعه جان سوز (شهادت اسیران در مکه ) در شبى به پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله رسید که در آن شب خبر ناگوار فاجعه بئرمعونه (و کشته شدن چهل تن از مبلغان دینى دیگر به دست عامربن طفیل ) نیز به آن حضرت رسیده بود و موجب اندوه و ناراحتى آن حضرت گردید.(208)
ماه صفر سال هفتم هجرى قمرى
حرکت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از مدینه براى نبرد با یهودیان خیبر
خیبر، جلگه اى وسیع و حاصل خیز در 32 فرسنگى شمال مدینه ، به سمت شام است و در عصر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، محل سکونت و زندگى یهودیان بود.
یهودیان براى حراست و امنیت خویش ، هفت دژ استوار در آن برپا کرده تا از نفوذ احتمالى دشمنان خود در امان باشند.
جمعیت آنان در این ناحیه ، بالغ بر بیست هزار نفر بود و تعداد دوهزار مرد رزمنده و جنگى ، هم چون مرحب خبیرى در میان آنان به چشم مى خورد.(209)
یهودیان خیبر به پشتیبانى از یهودیان مدینه ، همانند بنى نضیر و بنى قریظه بناى بدرفتارى و ستیزه جویى با مسلمانان را در پیش گرفته و با کمک کردن به دشمنان اسلام ، خطر جدى براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مسلمانان مدینه محسوب مى گردیدند.
پیامبر صلّى اللّه علیه و آله پس از در هم کوبیدن لانه هاى خیانت و دشمنى یهودیان بنى نظیر و بنى قریظه در مدینه منوره و پاک سازى این شهر مقدس از وجود آنان ، تصمیم به نبرد و تنبیه یهودیان خیبر گرفت .
آن حضرت پس از انعقاد صلح حدیبیه با مشرکان مکه در ذى قعده سال ششم قمرى و حصول اطمینان از جانب مشرکان قریش و دشمنان دیرینه خود، فرصتى براى پرداختن به خارج مدینه و مکه پیدانمود. یکى از امورى که پس از صلح حدیبیه به آن اقدام کرد، همین جنگ خیبر بود.
آغاز جنگ خیبر به درستى ، روشن نیست . چون تاریخ ‌نگاران و سیره نویسان مسلمان اتفاق نظرى در آن ندارند. برخى از آنان ، نیمه ماه محرم ، برخى اواخر محرم ، برخى ماه صفر، برخى ربیع الاول و عده اى نیز جمادى الاولى و یا رجب سال هفتم را ذکر کرده اند.
واقدى (متوفاى سال 207 قمرى ) این واقعه مهم تاریخى را در ماه صفر سال هفتم قمرى و به قول دیگر در هلال ربیع الاول همین سال مى داند. وى مى گوید: پیامبرخدا صلّى اللّه علیه و آله پس از صلح حدیبیه ، در ماه ذى حجه سال ششم قمرى به مدینه بازگشت و بقیه ذى حجه و محرم را در این شهر اقامت نمود و در صفر سال هفتم (و به قولى در هلال ربیع الاول ) به سوى خیبر حرکت کرد.(210)
این جنگ ، یکى از درخشان ترین نبردهاى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و صحابه آن حضرت بود که به پیروزى قاطع آنان و شکست دشمنانشان منجر شد. دلاورمردى حضرت على علیه السّلام در این نبرد سرنوشت ساز، موجب خرسندى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و شگفتى دوستان و دشمنان اسلام گردید.
ما جریان نبرد خیبر را در کتاب ( ماه محرم در تاریخ اسلام ) بیان کرده و شرحى بر آن نگاشته ایم . خوانندگان ارجمند در صورت تمایل پیگیرى این رویداد بزرگ اسلامى ، به کتاب فوق یا منابع دیگرى که در همان کتاب معرفى گردیده اند، مراجعه فرمایند.
ماه صفر سال هشتم هجرى قمرى
وقوع سریه غالب بن عبداللّه لیثى .
در منطقه کَدید، عرب هایى زندگى مى کردند که مشرکان مکه و سایر دشمنان اسلام را در هجوم به مدینه و یا آزار و اذیت هاى مسلمانان یارى و همراهى مى کردند.
پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله براى تادیب آنان و خاموش کردن فتنه اى از فتنه هاى منطقه حجاز، سپاهى به فرماندهى غالب بن عبدالله لیثى به سوى آنان گسیل داشت . سپاه اسلام پس از خروج از مدینه منوره در منطقه قُدید به شخصى به نام حارث بن مالک بن برصا رسیده و او را دستگیرش نمودند.
این شخص که از طایفه هاى دشمن بود، اظهار داشت که قصد ورود به مدینه و مسلمان شدن را داشته است .
ولى سپاه اسلام ، اطمینانى به گفتارش نداشته و رهایش نکردند و شب را در پیش خود نگه داشتند. روز بعد وى را به یکى از سربازان اسلام سپرده و خود راهى منطقه کَدید شدند و غروب هنگام به این منطقه رسیده و در استتار کامل خود را پنهان نمودند.
وقتى که سیاهى شب همه جا را فرا گرفت و دشمنان در خواب غفلت فرو رفتند، مسلمانان بر آنان یورش برده و نبردى سخت و سنگین به راه انداختند.
تعدادى از مشرکان را کشته و یا زخمى نمودند و تعدادى از اهالى را به اسارت گرفتند و دارایى هاى آنان (اعم از شتر و گوسفند) را به غنیمت گرفته و به سوى مدینه مراجعت کردند. در برگشت به حارث بن مالک و سربازى که نگهبان او بود، رسیدند و آن دو را به همراه خود به حرکت در آوردند.
اما پس از مدتى متوجه شدند که مشرکان از پى آنان حرکت کرده و قصد نبرد و درگیرى دیگرى دارند. دشمن هر لحظه به آنان نزدیکتر مى شد. به طورى که میان مسلمانان و دشمنان یک دشت کوچک ، بیشتر فاصله نبود. ولى به قدرت الهى ، یک دفعه هوا ابرى و بارانى گردید، به طورى که دشمن را زمین گیر کرد و توان تعقیب را از آنان گرفت . گفتنى است که بارش باران در آن منطقه بسیار کم اتفاق مى افتاد و باریدن در چنین روزى استثنایى بود. مشرکان که چاره اى جز توقف نداشتند، با نگاه هاى حسرت آمیز، سپاه اسلام را بدرقه کردند.(211)
ماه صفر سال نهم هجرى قمرى
آغاز سریّه قطبة بن عامر
خثعمیان ، قومى از عرب بودند که طایفه هاى گوناگون آنان ، گاه و بى گاه براى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و مسلمانان اطراف خود مزاحمت هایى ایجاد مى کردند و دشمنان اسلام را یارى مى کردند.
پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله براى تاءدیب آنان و کم کردن توان نظامى و اقتصادى آن ها، بیست تن از یاران خود به فرماندهى قطبة بن عامربن حدیده را به سوى آنان گسیل داشت . پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به سپاه اسلام سفارش کرد که در شب حرکت کرده و روز را در استتار کامل استراحت کنند و کسى از قصد آنان باخبر نگردد.
سربازان اسلام براى فاش نشدن قصدشان ، ده شتر را قطار کرده و سلاح هاى خویش را در بار شتران پنهان نمودند و به مانند بازرگانان به حرکت درآمدند. آنان پس از خروج از مدینه منوره ، ( فَتْق ) را که یکى از نواحى طایف بود، پشت سر گذاشته و به ناحیه ( مسحاه ) که ناحیه دیگرى از طایف بود، رسیدند. در آن جا مردى از خثعمى ها را دیده و او را بازداشت کردند و از او درخواست آگاهى و اطلاعات نمودند. ولى این مرد عرب حاضر به همکارى نگردید و در مقابل تلاش کرد که خثعمى ها را از آمدن مسلمانان آگاه کند، ولیکن قطبه وى را مهلت نداد و او را به هلاکت رسانید.
سرانجام به محل سکونت خثعمى ها که در ناحیه ( تباله ) قرار داشت رسیدند و پس از تفحص و اطلاع از وضعیت آنان ، روز را در جایى پنهان شده و در نیمه هاى شب که اهالى تباله در خواب غفلت فرورفته بودند، صداى تکبیر را بلند کرده و بر آنان شبیخون زدند. مردان خثعمى که از خواب برخاسته بودند، با سربازان اسلام به مبارزه پرداختند. نبرد سخت و سنگینى میان طرفین به وجود آمد و تعدادى از دشمنان اسلام کشته و زخمى گردیدند و برخى از سربازان اسلام نیز زخمى شدند.
مسلمانان تعداد زیادى از شترها و گوسفندهاى آنان را به غنیمت گرفته و عده اى از اهالى را به اسارت گرفتند. بامداد روز بعد که قصد حرکت به سوى مدینه را داشتند، با تهاجم گسترده مردان خثعمى که از نواحى دیگر آمده بودند، مواجه شدند و اگر در میان آنان نبرد دیگرى اتفاق مى افتاد، سربازان اسلام به خاطر کمى تعداد، همگى کشته مى شدند ولیکن بى درنگ سیلى به راه افتاد و میان دو طرف حایل شد و کسى از سپاه دشمن ، توان عبور از آن آب را نداشت . مسلمانان از این فرصت استفاده کرده و با سربلندى به مدینه برگشتند. اسیران و غنایم را پس از کسر خمس آن ها، میان خویش تقسیم کردند.(212)
ماه صفر سال 36 هجرى قمرى
نصب نخستین استانداران حضرت على علیه السّلام به ولایت هاى اسلامى
حضرت على علیه السّلام پس از پذیرش خلافت اسلامى ، با مشکلات و نارسایى هاى مهم سیاسى و اجتماعى روبرو بود، که تمامى آن ها از سوءِ تدبیر خلیفه پیشین و عاملان او در مناطق اسلامى سرچشمه مى گرفت و که سرانجام منجر به قیام سراسرى مردم بر ضد خلیفه (عثمان بن عفان ) و کشته شدنش در مدینه گردید. امام على بن ابى طالب علیه السّلام ناچار بود براى ترمیم نارسایى ها و رفع تبعیض ها و زدودن ستم کارى عاملان و فرمانروایان ، اقدام به یک سرى از کارهاى اساسى نماید تا بتواند عدالت اجتماعى را در جامعه استقرار بخشد.
ولى آن حضرت در آغاز با عاملان و استانداران نالایق و ستم پیشه اى در شهرها و مناطق اسلامى روبرو بود که از سوى عثمان بن عفان و دامادش مروان بن حکم گماشته شده بودند و آنان ، خواهان حکومت اشرافى و مانع اصلى اهداف حضرت على علیه السّلام و استقرار عدالت اجتماعى بودند.
آن حضرت دو ماه پس از خلافت خود، تصمیم گرفت نخستین عاملان و استانداران خود را معرفى کند و عاملان و استانداران نالایق و ستم پیشه را از کار برکنار نماید.
آن حضرت در صفر سال 36 قمرى ، عثمان بن حُنیف را به بصره ، عمّارة بن شهاب را به کوفه ، عبیدالله بن عباس را به یمن ، سهل بن حنیف را به شام و قَیس بن سعد را به مصر اعزام نمود.
از این پنج تن ، سه نفر به محل ماءموریت خود رفته و حکومت مناطق مورد نظر را بر عهده گرفتند، ولى دو نفر از آنان از نیمه راه برگشتند.
سهل بن حنیف که به شام اعزام شده بود تا به جاى معاویة بن ابى سفیان ، استاندارى این بخش از عالم اسلام را بر عهده گیرد، در سرحدات شام با دسته اى از سپاهیان معاویه روبرو گردید و از ورودش ممانعت به عمل آوردند و او را بدون دست یابى به هدف منظور، بازگردانیدند. هم چنین عمّارة بن شهاب که به کوفه اعزام شده بود تا به جاى ابوموسى اشعرى ، حکومت کوفه را بر عهده گیرد، بنا به پیشنهاد مالک اشترنخعى ، مبنى بر ابقاى ابوموسى اشعرى ، دستور بازگشت وى پیش از رسیدن به کوفه ، از سوى حضرت على علیه السّلام داده شد و عمّاره به مدینه برگشت .(213)
امّا پس از مدتى ، به خاطر بى کفایتى ابوموسى اشعرى و عدم تلاش وى براى تجهیز کوفیان جهت نبرد با فتنه جویان سپاه جمل ، از سوى حضرت على علیه السّلام عزل شد و به جاى وى ، فرد دیگرى منصوب گردید.
حضرت على علیه السّلام در ماه هاى بعد، به تدریج استانداران سابق را با استانداران شایسته و لایق ، جایگزین کرد و تنها معاویة بن ابى سفیان ، طغیانگرى نمود و به بهانه خون خواهى عثمان با حضرت على علیه السّلام به نبرد پرداخت و حکومت شام را براى خویش نگه داشت .
ماه صفر سال 36 هجرى قمرى
اعزام قیس بن سعد انصارى به مصر از سوى حضرت على علیه السّلام (214)
حکومت مصر پیش از خلافت امام على بن ابى طالب علیه السّلام در اختیار عبداللّه بن سعدبن اءبى سرح بود که از سوى عثمان بن عفان (سومین خلیفه مسلمانان ) در آن دیار حکمفرمایى مى کرد.
در اواخر سال 35 قمرى که گروه هایى از مسلمانان معترض در مدینه منور اجتماع کرده و خواهان خلع عثمان شدند، تعدادى از آنان از اهالى مصر بوده که رهبرى آن ها را محمدبن ابى بکر بر عهده داشت . محمدبن ابى بکر و محمدبن ابى حذیفه ، دو تن از جوانان معروف مدینه و از فرزندان صحابه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله بودند که در سپاه مسلمانان ، مستقر در مصر خدمت مى کردند و فرماندهى دسته هایى از آنان را بر عهده داشتند. این دو به همراه یاران و سپاهیان خود، در اعتراض بر ضد خلیفه و عاملان ستم کار و نالایق او مشارکت داشتند و خواهان برکنارى خلیفه و عزل عاملان او بودند.
محمدبن ابى بکر، رهبرى گروه معترضان مصرى مهاجر به مدینه را و محمّد بن ابى حذیفه رهبرى معترضان مقیم مصر را بر عهده داشتند.
این دو، صحنه را بر عامل خلیفه در مصر تنگ کردند. تا این که عثمان به دست معترضان کشته شد. محمدبن ابى حذیفه پس از آگهى از کشته شدن عثمان ، قیام خود را آشکار ساخت و ابن ابى سرح ، عامل خلیفه را از مصر اخراج کرد و خود زمامدارى موقت مصر را بر عهده گرفت . پس از آن که حضرت على علیه السّلام با راءى همگانى صحابه و مردم مدینه و معترضان به خلافت عثمان ، به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند، محمدبن ابى حذیفه نیز از اهالى مصر براى حضرت على علیه السّلام بیعت گرفت . وى از واپسین روزهاى سال 35 قمرى تا صفر سال 36 قمرى ، قریب دو ماه در این دیار حکمرانى کرد، تا این که امام على بن ابى طالب علیه السّلام ، قیس بن سعد را به حکومت مصر منصوب کرد. آن حضرت از قیس خواست که به خاطر اهمیت مصر، سپاهى از رزمندگان مدینه را به همراه خود ببرد. ولى قیس بن سعد گفت : این سپاه را در مدینه براى تو باقى مى گذارم تا کارهاى خویش را به راحتى انجام دهى . آن گاه با هفت تن از یاران خود به سوى مصر روان شد.(215)
قیس ، پس از ورود به مصر، مردم را گرد آورد و نامه حضرت على علیه السّلام را براى آنان خواند.
حضرت على علیه السّلام در نامه اش نوشته بود: از بنده خدا، على امیرمؤ منان به مسلمانانى که پیامم را دریافت مى کنند. درود بر شما. همانا در نزد شما، خداى را که جز او خدایى نیست ، سپاس مى گویم . اما بعد، خداى سبحان به نیکویى آفرینش و تقدیر و تدبیرش ، اسلام را به عنوان دینى پسندیده براى خود فرشتگان و پیامبرشان برگزید و براساس آن پیامبرانش را به سوى بندگانش برانگیخت .
از جمله اکرام و لطفى که خداوند متعال به امت اسلام نمود و آنان را بر دیگران برترى داد، این است که محمد صلّى اللّه علیه و آله را به سوى آنان برانگیخت و او، مردم را به کتاب ، حکمت ، سنت و فرائض آشنا گردانید و به آنان طورى ادب آموخت که هدایت یابند، و طورى آنان را گرد آورد که پراکنده نگردند. از آنان زکات ستاند تا پاکیزه شوند. این پیامبر در میان امتش زندگى مى کرد، تا این که خداوند متعال وى را قبض روح کرد. پس صلوات ، سلام ، رحمت و رضوان الهى بر روان پاکش ‍ باد.
پس از رحلت وى ، مسلمانان دو تن از صالحان (یکى پس از دیگرى ) را براى زنده نگه داشتن سنت او بر خود امیر کردند. آن دو پس از مدتى وفات یافتند و پس از آنان ، شخص سومى زمام امور را به دست گرفت . وى ، کارهایى انجام داد و در میان امت براى خویش گفتارهایى پدید آورد. در آغاز مردم با وى گفت وگو (و اعتراض ) نمودند، سپس بر او خورده گرفتند و سرانجام تغییرش داده (و به قتلش آوردند). پس از آن به سوى من آمدند و با من بیعت کردند.
من از خدا مى خواهم که مرا به راه هدایت ، رهنمون گرداند و در رسیدن به تقوا یارى ام نماید. این ، حق شما است که به کتاب خدا و سنت رسولش ، رفتار کنید و قیام به حق نمایید و در برابر ناروایى ها نصیحت کنید. خدا، یارى کننده است و او ما را بس است و بهترین وکیل است .
همانا قیس فرزند سعدانصارى را براى امیرى شما برگزیدم . پس او را یارى اش کرده و در برپایى حق ، کمکش کنید. او را نیز فرمان دادم که به نیکوکاران شما نیکى کرده و بر کج اندیشان فاسد سخت گیرد و بر عوام و خواص شما مدارا نماید. او از کسانى است که به هدایتش خرسندم و امید به صلاح و نصیحت پذیرى اش دارم .
(در پایان ) کردار پاکیزه ، ثواب جزیل و رحمت گسترده الهى را از خداوند سبحان براى خود و شما مسئلت مى کنم . والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته .
این نامه را عبیدالله بن ابى رافع در ماه صفر سال 36 قمرى کتابت نمود.(216)
قیس بن سعد پس از قرائت نامه امیرمؤ منان علیه السّلام برخاست و خطبه اى ایراد کرد و در این خطبه پس از حمد و ثناى الهى ، گفت : سپاس ، ویژه خدایى است که حق را زنده و باطل را از بین برد و ستم کاران را سرکوب کرد. اى گروه مردم ، همانا ما با کسى بیعت مى کنیم که مى دانیم پس از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، از همه بهتر است . پس برخیزید و بیعت کنید به کتاب خدا و سنت پیامبرش صلّى اللّه علیه و آله ، و اگر ما در میان شما به کتاب خدا و سنت پیامبرش صلّى اللّه علیه و آله رفتار نکردیم ، پس بیعتى از ما بر شما نخواهد بود.
آن گاه مردم مصر به وجد آمده و به دست قیس بن سعد، با مولایش امیرمؤ منان علیه السّلام بیعت تازه کردند. از آن روز، قیس بر مصر و شهرها و مناطقش حکمرانى کرد و مردم را در عمل به راستى و درستى ، رهنمون گردید.
وى براى تمامى مناطق مصر، عاملانى فرستاد و از طریق آنان براى حضرت على علیه السّلام بیعت ستاند. مردم مصر با رغبت و اشتیاق با او بیعت کردند. مگر قریه اى از آن دیار که به خاطر نفوذ برخى از هواداران عثمان مقتول در میان آنان ، مانند مسلمة بن مخلد انصارى و یزید بن حارث کنانى ، از بیعت امتناع ورزیدند و خواهان انتقام خون عثمان شدند.
ولى قیس بن سعد با درایت و تدبیر خویش آنان را از یاغى گرى و خروج بر ضد حکومت اسلامى ، بازداشت و با آنان مصالحه کرد.
هنگامى که حضرت على علیه السّلام از مدینه براى سرکوبى اصحاب جمل عازم عراق گردید و در بصره با آنان به نبرد پرداخت و غائله آنان را با پیروزى به پایان رسانید، قیس بن سعد در مصر بود و این منطقه حساس را به خوبى نگه داشت و محلى براى تاخت و تاز مخالفان حکومت اسلامى باقى نمى گذاشت .
معاویة بن ابى سفیان که پیش از خلافت حضرت على علیه السّلام در شام حکومت مى کرد و پس از خلافت آن حضرت ، پرچم مخالفت برداشت و یاغى گرى پیشه کرد، در همسایگى قیس بن سعد، حکومت مى راند. وى از این که شنیده بود قیس بن سعد با مخالفان حکومت اسلامى مماشات کرده و با آنان مصالحه نموده است ، تطمیع شد و دست نیاز به سوى قیس دراز کرد و براى فریب دادنش و برانگیختن او بر ضد حضرت على علیه السّلام ، نامه اى به او نوشت و او را به خون خواهى عثمان و همراهى با خود فراخواند و به وى وعده داد که حکومت عراقین (ایران و عراق ) را به وى و حکومت حجاز را به یکى از خاندانش خواهد سپرد و هر چه او بخواهد، به وى مى پردازد.
قیس بن سعد پس از دریافت نامه معاویه ، براى وقت کشى و سردرگمى معاویه ، نامه اى براى وى ارسال کرد و در آن ، با گفتار ملایم و سخن هاى دوپهلو، تلاش در فریب دادنش کرد. ولیکن معاویه ، پس از دریافت نامه قیس ، به قصد وى پى برد و از او قطع امید کرد و براى وى نامه دیگرى نوشت و وى را تهدید کرد. معاویه در بخشى از نامه اش گفت : و لیس مثلى من یصانع بالخدائع و لایخدع بالمکائد و معه عدد الرجال و اعنه الخیل ، فان قبلت الذى عرضت علیک فلک ما اعطیتک و ان لم تفعل ، ملاءتُ مصر علیک خیلا و رجالا.
یعنى : فردى مثل من در فریب کارى ، گرفتار نمى آید و گول نیرنگ ها را نمى خورد، در حالى که مردان رزمنده و اسبان تیزرو با من هستند. اى قیس ، اگر آن چه را بر تو عرضه کردم گردن نهى ، من نیز آن چه را وعده دادم عمل مى کنم ؛ اما اگر آن را نپذیرى ، مصر را بر ضد تو از مردان جنگى و اسبان تیزرو انباشته مى کنم !
قیس پس از دریافت نامه دوم معاویه ، اطمینان پیدا کرد که با او نمى توان از راه وقت گذرانى و سردرگمى رفتار کرد و ناچار است که عقاید واقعى خویش را برایش بازگو کند. بدین جهت نامه شدیداللحنى به وى نوشت و او را نسبت به رفتار و کردارش سرزنش کرد. وى در بخشى از نامه خود به معاویه گفت : جاى شگفتى است که فردى چون تو، مرا در اعتقاداتم به لغزش اندازى و در تباهى و انحراف من طمع نمایى !
اى معاویه ، تو را پدر مباد. آیا از من مى خواهى که از پیروى کسى که سزاوارترین مردم به خلافت و حکومت و گویاترین آنان به حق و حقانیت و هدایت یافته ترین آنان به راه هدایت و نزدیک ترین آنان به رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله است خارج گردم و بر ضد او شورش کنم و پیروى تو را بر عهده گیرم ، در حالى که تو نالایق ترین مردم به حکومت ، گویاترین آنان به دروغ و باطل و گمراه ترین آنان هستى و هیچ گونه شناختى از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ندارى و در اطراف تو قومى گردآمدند که خود گمراهند و دیگران را به گمراهى مى کشانند. اطرافیان تو، از طاغوت هاى ابلیس اند.
اما از این که گفته اى مصر را با سوارکاران و رزم جویانت انباشته مى کنى ، من بیش از این وقت تو را نمى گیرم و مى خواهم به بینم گفتارت چقدر با کردارت تطابق دارد؟
یعنى : اگر راست مى گویى و مرد جنگ و نبردى ، بیا من منتظرت هستم .
معاویه چون با پایمردى و استقامت قیس روبرو گردید و نه از راه تطمیع و نه از راه تهدید نتوانست وى را به سازش کشانده و مصر را از دست او برباید، دست به نیرنگ شیطانى زد و در صدد خدشه وارد کردن شخصیت قیس برآمد.
وى در میان مردم شام ، شایع کرد که قیس آماده صلح و سازش است و مى خواهد با معاویه بیعت کند و مصر را در اختیار او بگذارد.
در این راستا، نامه اى دروغین تحریر کرد و آن را به قیس نسبت داد و در میان مردم ، بارها خواندند که قیس ، اظهار اطاعت و فرمان برى از معاویه کرده است .
نیروهاى اطلاعاتى و جاسوسان حضرت على علیه السّلام این خبر ناگوار را ناباورانه به آن حضرت رسانیده و وى را از این موضوع باخبر گردانیدند.
خبر دروغین در میان سپاه امام على علیه السّلام نیز پخش شد و در اندک مدتى ، قیس بن سعد متهم به همکارى با معاویة بن ابى سفیان گردید.
حضرت على علیه السّلام با این که در صداقت و پاى مردى قیس بن سعد ایمان داشت و این گونه خبرها را ساخته و پرداخته دشمنان مى دانست ، با این حال در برابر درخواست هاى مکرر نزدیکان و یاران خود مبنى بر عزل قیس از مصر و جایگزینى فردى دیگر قرار گرفت .
در همین هنگام ، قیس بن سعد نامه اى به حضرت على علیه السّلام نوشت و آن حضرت را از عدم بیعت گروهى از مصریان و کناره جویى آنان و مصالحه کردن با آنان ، باخبر گردانید.
با توجه به این که مصر در همسایگى شام قرار داشت و فاصله آن تا کوفه ، بسیار دورتر از دمشق ، مرکز حکومت معاویه بود. بدین جهت یک دست نگه داشتن آن در اولویت حکومت حضرت على علیه السّلام بود و وجود گروهى ناراضى و معترض در آن منطقه ، مى توانست آرزوهاى معاویه بر دست یابى به مصر را هموار کند. به این خاطر حضرت على علیه السّلام نامه اى به به قیس نوشت و وى را فرمان داد که با معترضان و فتنه جویان که مى توانند ستون پنجم سپاه معاویه باشند، برخورد جدى کرده و آنان را بر گردن نهادن به خلافت حکومت مسلمانان وادار کند.
گفتنى است ، این نامه حضرت على علیه السّلام یک محکى براى مقدار تبعیت و وفادارى قیس بن سعد به حضرت على علیه السّلام ، در آن برهه از ترور شخصیت وى نیز بود.
ولى قیس بن سعد به بهانه این که صلحى میان آنان برقرار شده و این عده ، خطرى براى حکومت اسلامى ندارند، از جنگیدن با آنان طفره رفت و طى نامه اى به حضرت على علیه السّلام از وى خواست که آنان را به حال خود واگذارد و جنگ و درگیرى میان طرفین به وجو نیاید.
نامه وى ، یاران و نزدیکان حضرت على علیه السّلام را بیشتر به شک و تردید انداخت و با اصرار از آن حضرت درخواست عزل قیس بن سعد رانمودند.
بیش از همه ، عبدالله بن جعفر علیه السّلام نسبت به این ماجرا دل واپس بود و از نیرنگ و فریب کارى هاى معاویه در ایجاد تفرقه میان امت اسلامى نگرانى مى کرد.
وى شایعاتى را که درباره قیس بن سعد شنیده بود، براى حضرت على علیه السّلام بازگو کرد.
به هر حال ، ادامه حکومت قیس بن سعد بر مصر با مشکل اجتماعى و سیاسى مواجه شده بود و حضرت على علیه السّلام على رغم میل باطنى خویش ، تصمیم به عزل وى گرفت .
آن حضرت طى نامه اى ، محمدبن ابى بکر را به جاى وى بر مصر حکومت داد و از قیس بن سعد خواست که به آن حضرت به پیوندد.
پس از رسیدن محمدبن ابى بکر به مصر و تحویل گرفتن حکومت آن منطقه ، قیس بن سعد به سوى زادگاهش مدینه رهسپار شد.
وى هنگامى که وارد مدینه شد با شماتت ها و سرکوفت هاى هواداران عثمان روبرو گردید. در آن زمان حضرت على علیه السّلام مقر حکومت خویش را به کوفه منتقل کرده و آماده نبرد با معاویة بن ابى سفیان بود.
قیس بن سعد پس از چند روز استراحت در مدینه ، به همراهى سهل بن حنیف راهى کوفه گردید و به حضرت على علیه السّلام پیوست و ماجراى مصر و آن چه را وى بر آن تصمیم داشت ، براى آن حضرت بیان کرد.
امام على علیه السّلام ، سخنان وى را پذیرفت و از او دلجویى کرد و در نبرد صفین ، وى را از فرماندهان سپاه خویش نمود.(217)
وى در نبرد صفین و دیگر درگیرى ها، در رکاب حضرت على علیه السّلام و از مصمم ترین یاران آن حضرت بود و پاى مردى ها و فداکارى هاى او در جنگ صفین بر کسى پوشیده نمانده است . قیس بن سعد، پس از شهادت حضرت على علیه السّلام از شیعیان و هواداران جدى امام حسن علیه السّلام و امام حسین علیه السّلام بود و سکان دارى خردمند و رکنى رکین در سپاه امام حسن علیه السّلام به شمار مى آمد و تا حیات داشت از حضرت على علیه السّلام و فرزندان او پشتیبانى و طرفدارى مى کرد. به همین جهت مغضوب معاویه و عاملان وى در مدینه بود.ماه صفر سال 43 هجرى قمرى
درگذشت محمدبن مسلمه در مدینه منوره
وى از مسلمانان اءنصار و از اهالى مدینه منوره بود، که پس از هجرت رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله از مکه معظمه به مدینه منوره ، به یارى آن حضرت شتافت .
وى در بسیارى از غزوات پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و یا جنگ هایى که بدون حضور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله به وقوع پیوست ، حضور داشت .
محمدبن مسلمه فرماندهى دو جنگ محدود، در زمان پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و به دستور آن حضرت را بر عهده گرفت که یکى نبرد قرطاء و دیگرى نبرد ذوالقصه بود.
اصطلاحا به نبردهایى که به دستور پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و بدون حضور آن حضرت در آن نبرد واقع گردیدند، ( سریه ) گفته مى شود. محمدبن مسلمه فرماندهى این دو سریه را بر عهده داشت .(218)
هم چنین وى در غزوه خیبر حضور داشت و فداکارى هاى زیادى به عمل آورد. در همین غزوه برادرش محمودبن مسلمه کشته گردید.
مسلمانان مبارز، هنگامى که دژ ( ناعم ) را در جنگ خیبر در محاصره خویش گرفته بودند، محمودبن مسلمه ، به دیوار دژ تکیه داده بود. در همان هنگام مرحب خیبرى از بالاى دژ، سنگ بزرگى را در میان آنان انداخت . این سنگ به محمود اصابت کرد و وى را به شدت زخمى نمود. مسلمانان ، محمود را به ( رجیع ) بازگردانده و به مداواى وى پرداختند. ولى تلاش آنان تاءثیرى در حال محمود نداشت و پس از تحمل سه روز درد و رنج ، شربت شهادت نوشید.
مرحب خیبرى نیز در همان روز به دست امام على بن ابى طالب علیه السّلام به هلاکت رسید. به محمودبن مسلمه پیش از شهادتش ، خبر هلاکت مرحب خیبرى را دادند. او از این واقعه بسیار خرسند شد و شهادتش در حال خرسندى بود.(219)
محمدبن مسلمه پس از رحلت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، همیشه جانب خلفا را نگه مى داشت و در قضیه سقیفه بنى ساعده و انتخاب ابوبکر به جانشینى پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، از آن به سختى پشتیبانى مى کرد.
وى در عصر سه خلیفه وقت (ابوبکر، عمر و عثمان ) به خاطر پشتیبانى از آنان و برخوردارى از الطافشان ، به موقعیت سیاسى و اجتماعى درخور توجهى رسید.
اما پس از قتل عثمان بن عفان و انتخاب حضرت على علیه السّلام به خلافت اسلامى ، از خود واکنش منفى نشان داد و با آن حضرت بیعت نکرد و راه خلاف را در پیش گرفت .
ابن ایثر، درباره بیعت نکردن تعدادى انگشت شمار از انصار مدینه با حضرت على علیه السّلام ، گفت : و بایعت الا نصار، إ لّا نُفیرا یسیرا، منهم : حسان بن ثابت ، و کعب بن مالک ، و مسلمة بن مخلّد، و ابوسعیدالخدرى ، و محمد بن مسلمة ، و النعمان بن بشیر، و زیدبن ثابت ، و رافع بن حذیج ، و فضالة بن عبید، و کعب بن عجره ، و کانوا عثمانیة .(220)
یعنى : تمامى انصار و اهالى مدینه با امام على علیه السّلام بیعت نمودند، جز نفراتى غیر قابل توجه و این ها، عثمانى بودند.
محمد بن مسلمه نیز از عثمانیان و مخالف قتل عثمان بن عفان و انتخاب حضرت على علیه السّلام بود.
پیداست ، افرادى که در عصر خلفاى پیشین به موقعیت هاى اقتصادى ، سیاسى و اجتماعى مهمى دست یازیده بودند، توان تحمل حکومت عدالت جویانه حضرت على علیه السّلام را نداشتند. آنان براى سرپوش گذاشتن بر امیال باطنى خویش ، کشته شدن عثمان را بهانه مخالفت با حضرت على علیه السّلام قرار دادند. حال آن که خود آن حضرت ، تلاش زیادى به عمل آورده بود که عثمان ، از کردار ناپسند خود دست برداشته و عاملان نالایق و ستم پیشه خود را عزل نماید و مسلمانان را راضى نگهدارد، بدون این که هیچ خدشه اى بر خلیفه وارد شود. چه رسد به این که راضى به قتل وى باشد، یا خود در قتل نارواى وى دخیل باشد!
به هر تقدیر، این صحابه معروف در عصر حکومت معاویة بن ابى سفیان ، در ماه صفر سال 43 قمرى ، در 77 سالگى در مدینه وفات یافت و مروان بن حکم ، عامل معاویه در مدینه ، بر وى نماز گذارد.(221)
ماه صفر سال 74 هجرى قمرى
آغاز حکومت حجاج بن یوسف ثقفى بر مدینه منوره
پس از آن که عبدالملک بن مروان ، فتنه عبدالله بن زبیر در حجاز و عراق را در هم شکست و حکومت زبیریان را نابود ساخت ، حاکمان تازه اى به جاى حاکمان و عاملان پیشین عبدالله بن زبیر در شهرهاى عراق و حجاز منصوب کرد.
از جمله ، حجاج بن یوسف ثقفى را که از میان برنده اصلى فتنه زبیریان بود، بر حجاز حکومت داد. پیش از حجاج ، طارق بن عمر که در سابق غلام عثمان بن عفان بود بر مدینه حکومت داشت . ولى عبدالملک ، وى را عزل و حجاج را به جاى وى منصوب کرد.
عبدالملک ، در ایام خلافت خود به حجاج بهاى زیادى داد و او را بر بسیارى از مناطق اسلامى ، از جمله بر حرمین (مکه و مدینه ) و سایر سرزمین حجاز، عراق و ایران امارت داد.
وى در صفر سال 74 قمرى وارد مدینه شد و حکومت این شهر را به دست گرفت . مدت حکومتش در مدینه چندان زیاد نبود، تنها سه ماه بر اهالى این شهر مقدس حکمرانى نمود. در این مدت با اهالى مدینه ، رفتار خشونت آمیز داشت و آنان را به خاطر یارى نکردن عثمان بن عفان و کشته شدنش به دست انقلابیون ، سرزنش مى کرد.
حجاج ، نسبت به صحابه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله نیز بى احترامى و بى مهرى مى کرد و آنان را پس از بازجویى و هتک حرمت ، بر گردنشان مهر مى زد.
سهل بن سعد و اءنس بن مالک ، از جمله کسانى بودند که به دستور حجاج بر گردنشان مهر زده شد. سرانجام پس از سه ماه خودسرى و حکومت جائرانه ، نامه اى از عبدالملک به او رسید و او را به ولایت عراقین (کوفه و بصره ) و ایران و شرق عالم اسلام منصوب کرد.
این نامه براى حجاج بسیار مسرت بخش بود. بدین جهت به خبرآورنده ، مبلغ سه هزار دینار جایزه داد و مدینه را به سوى کوفه ترک کرد.(222)
وى پس از آن که به کوفه منتقل شد، نسبت به شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السّلام و مخالفان رژیم اموى ، بسیار سخت گرفت و هر کسى را که مظنون به شیعه گرى بود، دستگیر و در زندانى مخوف ، بازداشت مى کرد و شکنجه و آزار مى داد و یا سرش را از بدن جدا مى کرد. درباره قساوت قلب و جنایت هاى او، داستان هاى زیادى از تاریخ ‌نگاران بیان شده است که از نقل آن ها در این جا صرف نظر مى کنیم .
حجاج پس از استقرار در کوفه ، لشکریانى به سوى مرزهاى هند و ماوراءالنهر گسیل داشت و مناطق مختلفى را فتح نمود.
ماه صفر سال 79 هجرى قمرى
اعزام موسى بن نصیر به مغرب در شمال غربى افریقا، از سوىعبدالعزیز(223)
مروان بن حکم (چهارمین خلیفه اموى ) هنگامى که در سال 64 قمرى به خلافت رسید، فرزند خود عبدالعزیز را به حکومت مصر منصوب کرد.
عبدالعزیز در ایام خلافت پدرش مروان و خلافت برادرش عبدالملک از سال 64 تا 85 هجرى به مدت 22 سال حاکمیت مصر و بخشى از شمال افریقا را بر عهده داشت .(224)
در آن هنگام ، حسان بن نعمان غسانى از سوى عبدالملک بر شمال غربى افریقا، یعنى مغرب ، حکومت داشت . میان عبدالعزیز و حسان بر سر حاکمیت برخى از مناطق شمالى افریقا، اختلاف افتاد.
عبدالعزیز در صفر سال 79 قمرى ، به یکى از فرماندهان سپاه خویش ، به نام موسى بن نصیر، فرماندهى مغرب را سپرد و وى را براى تسخیر مغرب ، اعزام نمود.
حسان بن نعمان که از درگیرى با سپاهیان برادر خلیفه ، ناتوان بود، چاره اى در خود ندید، جز این که راهى دمشق گردد و عبدالملک بن مروان ، خلیفه وقت را از این اوضاع باخبر گرداند.
خلیفه به احترام برادرش عبدالعزیز، حسان را به خویشتن دارى و خانه نشینى ماءمور گردانید.(225)
از آن زمان ، دست عبدالعزیز بر حاکمیت تمامى مناطق شمالى افریقا باز شد و حکومت او در تمام بخش هاى افریقا نافذ آمد.
عبدالعزیز در سال 84 قمرى ، وفات یافت و عبدالملک ، فرزند خود به نام عبدالله را به جاى وى حاکم مصر نمود.(226)
موسى بن نصیر، هم چنان از سوى خلیفه بنى امیه بر مغرب حکومت مى کرد، تا این که در سال 92 قمرى (در عصر خلافت ولید بن عبدالملک ) یکى از غلامان خود به نام طارق بن زیاد را به فرماندهى سپاه مسلمانان منصوب کرد و او را ماءمور جنگ با رومیان در جنوب اروپا نمود. طارق بن زیاد پس از عبور از تنگه جبل الطارق در منتهى الیه شمال غربى افریقا به اندلس (اسپانیا و پرتغال ) هجوم آورد و این منطقه از اروپا را از دست رومیان بیرون آورد و در سیطره مسلمانان قرار داد.(227)
موسى بن نصیر نیز بعد از فتح اندلس به آن جا رفت و جنگ هاى زیادى با فرانسویان و اروپائیان به عمل آورد و پیروزى هاى بزرگى نصیب مسلمانان کرد و تنها در دو نبرد، دویست هزار تن از اروپائیان و بربرهاى شمال افریقا را به اسارت درآورد.(228)
ماه صفر سال 132 هجرى قمرى
کشته شدن ابراهیم بن محمد، معروف به امام ، در زندان مروان حمار
ابراهیم بن محمد ،معروف به ( امام ) پس از در گذشت پدرش محمد بن على بن عبدالله بن عباس در شام ، بنا به سفارش پدرش به جانشینى وى و رهبرى جنبش عباسیان برگزیده شد.
در آن هنگام جنبش عباسیان فراگیر شده و سراسر جهان اسلام ، به ویژه شرق عالم اسلام را گرفته بود.
داعیان و نمایندگان عباسیان ، مردم را براى سرنگونى حکومت نودساله امویان و ایجاد حکومتى از آل پیامبراکرم صلّى اللّه علیه و آله با عنوان ( الرضا من آل محمد صلّى اللّه علیه و آله ) دعوت مى کردند.
مسلمانان که از ستم کارى هاى بنى امیه و عاملان آن ها در مناطق مختلف اسلامى به ستوه آمده بودند، دعوت آنان را پاسخ گفته و به تدریج به آنان پیوستند.
بزرگ داعى عباسیان در خراسان و شرق عالم اسلام ، ابومسلم خراسانى و در مناطق عرب نشین ، ابوسلمه خلال بودند.
آن دو از دو سو (ابومسلم از خراسان و ابوسلمه از حجاز) بر ضد عاملان مروان بن محمد، معروف به مروان حمار (آخرین خلیفه امویان ) قیام کردند و شهرها را یکى پس از دیگرى به تصرف خود در آوردند و سرانجام در کوفه به یکدیگر رسیدند. در این زمان تنها شام ، فلسطین و مصر در سیطره مروان حمار بود.
خاندان محمدبن على عباسى (رهبر عباسیان ) به طور پنهان و ناشناخته در حرّان (از توابع شام ) زندگى مى کردند و پس از در گذشت محمدبن على ،فرزندش ابراهیم بن محمد، از همان جا، رهبریت قیام را بر عهده داشت .
مروان حمار از سوى جاسوسان خود، بر پناه گاه ابراهیم بن محمد باخبر گشت و به ولیدبن معاویه ، عامل خود در دمشق دستور داد که ابراهیم را دستگیر نماید.
ابراهیم بن محمد که از دستگیرى خود باخبر شده بود، مرگ خود را پیش بینى کرد و به کسان و فامیلان خود فرمان داد که از شام خارج شده و به کوفه مهاجرت کنند و پس از او، رهبرى قیام با برادرش ابوالعباس سفاح باشد.
ابوالعباس سفاح به همراه برادرش منصوردوانقى و سایر خاندان عباسى به سوى کوفه شتافتند و به مدت چهل روز ناشناخته در این شهر سکونت گزیدند.
اما ابراهیم در حران دستگیر و زندانى گردید و به مدت یک سال (وبه روایت مسعودى در التّنبیه و الاشراف ، به مدت دو ماه ) در زندان مروان به سر برد و سرانجام در صفر سال 132 قمرى پس از تحمل شکنجه ها و آزار زندانبانان ، مسموم گردید و به دست آنان کشته شد.
انقلابیون عباسى و هواداران آنان که پس از گشودن اکثر شهرهاى اسلامى و کوتاه کردن دست مروان حمار، در کوفه گردآمده و مدتى منتظر آزادى ابراهیم بن محمد بودند، از حیات و آزادى او قطع امید کرده و به ناچار با برادرش ‍ ابوالعباس عبدالله بن محمد، معروف به سفّاح ، به عنوان نخستین خلیفه عباسى بیعت کردند.
گفتنى است که ابوالعباس سفاح در محرم سال 132 قمرى به خلافت برگزیده شد و برادرش ابراهیم یک ماه بعد، یعنى در صفر سال 132 در حران شام کشته شد.(229)
ماه صفر سال 171 هجرى قمرى
عزل موسى بن عیسى از حکومت مکه و طائف از سوى هارون الرشید
موسى بن عیسى از افراد معروف عباسى بود که از سوى هارون الرشید، امارت مراسم حج و حکومت مکه ، مدینه ، یمن ، کوفه ، دمشق و مصر را، به طور متناوب بر عهده داشت .
در صفر سال 171 قمرى ، هارون وى را از حکومت مکه معظمه عزل و به جاى وى عبیدالله بن قثم ، فرد دیگرى از عباسیان را به این مقام منصوب کرد.(230)
عیسى پدر موسى ، بنا به عهد و پیمان ابوالعباس سفّاح (نخستین خلیفه عباسى ) ولیعهد او، پس از منصور دوانقى بود. به این صورت که پس از سفاح ، منصوردوانقى و پس از منصور، عیسى بن موسى بن محمّد بن على بن عبدالله بن عباس ، عهده دار خلافت عباسیان باشند.
ولى منصور پس از تصاحب خلافت ، به تدریج زمینه خلع او را از ولایت عهدى فراهم کرد و به جاى وى ، فرزند خود، مهدى عباسى را به ولایت عهدى برگزید. هر چه عیسى در این مقام ، مقاومت کرد، فایده اى نبخشید. سرانجام در برابر یازده هزارهزار درهم ، ولایت عهدى را از خود خلع و به مهدى عباسى واگذار کرد.(231)
مهدى عباسى نیز پس از تصاحب خلافت ، در اقدامى مشابه ، عیسى بن موسى را مجبور کرد که با فرزند وى ، هادى عباسى بیعت کند و خود را از ولایت عهدى خلع نماید. عیسى ، چاره اى جز پذیرش نداشت .(232) ولى پس از درگذشت عیسى ، و منتفى شدن ولایت عهدى وى ، فرزندش موسى ، در عصر هارون به مقام هاى چندى دست یافت و به حکومت مناطق مختلفى منصوب گردید.
سرانجام ، موسى بن عیسى در عصر هارون الرشید، به سال 183 و به روایتى 187 قمرى بدرود حیات گفت .(233)
ماه صفر سال 199 هجرى قمرى
وفات مالک بن اءنس ، پیشواى مالکیان
ابوعبدالله ، مالک بن اءنس بن مالک اصبحى حمیرى ، پیشواى مذهب مالکیه ، از مذاهب چهارگانه اهل سنت ، در مدینه منوره دیده به جهان گشود و در همین شهر وفات یافت .(234)
درباره تاریخ ولادت ، وفات و مدت زندگى اش ، اتفاق نظرى در میان تاریخ ‌نگاران و سیره نویسان نیست .
برخى ، ولادتش را سال 95 و وفاتش را چهارده ربیع الاول سال 179 قمرى و مدت زندگى اش را 84 سال مى دانند؛(235) برخى دیگر وفاتش را سال 179 قمرى در 85 سالگى مى دانند.(236) در این صورت ، باید سال تولدش 96 قمرى باشد.
اما محمدبن سعد گفته است که من تاریخ وفات مالک بن اءنس را با مصعب بن عبدالله زبیرى در میان گذاشتم . او به من گفت : من درگذشت مالک را بهتر از دیگران در خاطر دارم . وى در ماه صفر سال 199 قمرى وفات یافت .(237)
ولى تمامى نویسندگان زندگى نامه مالک ، اتفاق نظر دارند که وى در مدینه منوره وفات یافت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
عبدالله بن محمدبن ابراهیم عباسى ، عامل هارون الرشید در مدینه بر بدن مالک بن اءنس نماز گذارد.
یکى از ویژگى هاى منحصر به فرد مالک بن اءنس این بود که مدت حمل وى در شکم مادرش به مدت سه سال ادامه پیدا کرد.(238)
مالک ، مراحل رشد و تربیت خود را در مدینه پشت سر گذاشت . وى ، آموختن دانش را از ربیعة الراءى ، قرائت قرآن را از نافع بن اءبى نعیم و حدیث را از زهرى و نافع (مولاى عبدالله بن عمر) آموخت و از اوزاعى نقل حدیث کرد.(239) وى ، فقه را از لیث بن سعد آموخت .(240)
مالک ، نخستین کسى است که عمل به راءى را در امت اسلام ، بدعت گذاشت . درباره وى گفته شد: هرگاه مى خواست حدیثى را روایت کند، وضو مى گرفت و با وقار و هیبت خاصى در صدر مجلس مى نشست و آن گاه نقل حدیث مى نمود.
علت این گونه رفتار را از وى پرسیدند. در پاسخ گفت : دوست دارم گفتار و احادیث پیامبر صلّى اللّه علیه و آله را با عظمت بیان کنم .
هم چنین درباره ادب وى نسبت به ساحت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله گفته شد: او با این که پیر و ناتوان شده بود، هیچ گاه در مدینه منوره ، سوار بر مرکب نمى شد و مى گفت : چون در این شهر مقدس (مدینه ) بدن مقدس رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله دفن است ، سوار شدن بر مرکب ، روا نیست و من هرگز بر مرکبى سوار نمى شوم .
روایت شده است که وى به خاطر فتوایى که برخلاف نظر خلیفه وقت صادر شده کرده بود، در سال 147 قمرى محکوم به هفتاد ضربه تازیانه گردید.(241)
وى از حاکمان و خلفاى وقت ، دورى مى جست ، ولى کتاب ( الموطاء ) را که منبع اصلى فقه مالکیان است ، به درخواست منصور دوانقى (دومین خلیفه عباسى ) تاءلیف کرد.
تاءلیفات دیگر وى عبارتند از: الوعظ، المسائل ، النّجوم ، و تفسیر غریب القرآن .(242)
در توصیف وى گفته شد: وى ، فقیه مدینه بود.
عبدالرحمن بن مهدى ، روایت کرد: ما راءیت رجلا احسن عقلا من مالک بن اءنس .(243)
هم چنین در مورد دیگر گفت : و لم اءر احدا اعقل من مالک بن اءنس .(244)
هم چنین وى گفت : سفیان ثورى ، در علم حدیث پیشوا بود، ولى در سنت ، پیشوایى نداشت . اوزاعى ، در سنت ، پیشوا بود، ولى در حدیث پیشوایى نداشت . امّا مالک بن اءنس ، هم در حدیث بود و هم در سنّت ، مقام پیشوایى داشت .(245)
مالک بن اءنس ، رابطه خوبى با امام جعفرصادق علیه السّلام ، پیشواى شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السّلام داشت و از آن حضرت ، روایات فراوانى نقل کرد.
وى درباره امام جعفرصادق علیه السّلام گفت : ما راءت عَین ، و لا سمعت اُذن ، و لا خطر على قلب بشر، اءفضل من جعفرالصّادق فضلا و علما و عبادةً و ورعا.(246)
یعنى : هیچ چشمى ندید، گوشى نشنید و بر قلب بشرى خطور نکرد که از جهت فضل ، علم ، عبادت و وارستگى ، کسى به پایه جعفر صادق علیه السّلام برسد.
مالک بن اءنس درباره رابطه اش با امام جعفرصادق علیه السّلام گفت : من به دیدار جعفربن محمد علیه السّلام مى رفتم . آن حضرت هرگاه مرا مى دید، بالشى برایم قرار مى داد و براى من ارزش و احترامى قائل مى شد و مى فرمود: اى مالک ! من تو را دوست دارم . من از این گفته اش بسیار خوشحال مى شدم و خداى سبحان را سپاس مى گفتم .
آن حضرت ، شخصیتى است که از یکى از سه حالت خالى نیست : یا روزه مى داشت ، یا مشغول نماز بود و یا ذکر الهى را زمزمه مى کرد. او از بزرگ عبادت کنندگان و از اءکابر زاهدانى است که از خداى عزّوجل ، خشیت و خوف دارند. وى ، احادیث زیادى بیان مى فرمود، خوش مجالست و بسیار فائده رسان بود. هنگامى که مى خواست روایتى از پیامبر صلّى اللّه علیه و آله نقل کند و نام جدش را بر زبان جارى کند، رنگش سبز و زرد مى شد، به طورى که او را انسان نمى شناخت .
یک سال با آن حضرت به سفر حج رفتم . هنگامى که در میقات محرم شدیم و همگان ، تلبیه مى گفتند، صداى آن حضرت در گلویش گیر کرده بود و نمى توانست تلبیه گوید و حالت خاصى به وى دست داده بود. به وى گفتم : اى پسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ! تو نیز باید تلبیه گویى . آن حضرت فرمود: اى ابى عامر! چگونه بر خود جراءت کنم و بگویم : لبیک اللّهم لبیک ، در حالى که مى ترسم خداى سبحان به من بگوید: لا لبیک و لا سعدیک .(247)
در جاى دیگر، مالک بن اءنس از امام جعفرصادق علیه السّلام و آن حضرت از پدر و جدش و آن ها از امام على علیه السّلام روایت کرده اند: قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله : اذا کان یوم القیامة نصب الصراط على شفیر جهنم ، فلا یجاوز إ لّا من کان معه برائة بولایة على بن اءبى طالب علیه السّلام (248).
یعنى : هنگامى که قیامت برپا شود، بر لبه جهنم پلى نصب مى شود و هیچ کس نمى تواند از آن عبور کند، مگر آن کسى که برات ولایت على بن ابى طالب علیه السّلام را داشته باشد.
جاى بسى شگفتى است که افرادى مانند مالک بن اءنس ، داراى چنین اعتقادى مى باشند و رابطه آن چنانى با امام معصوم علیهم السّلام دارند، ولى در عمل ، راه دیگرى برمى گزینند و با پشتیبانى حاکمان و خلفاى وقت ، بساط مستقلى براى خویش ‍ پهن مى کنند!
ماه صفر سال 251 هجرى قمرى
قیام اسماعیل بن یوسف علوى در مکه معظمه ، در عصر مستعین عباسى
اسماعیل بن یوسف بن ابراهیم بن موسى بن عبدالله بن حسن بن امام حسن مجتبى علیه السّلام در 20 سالگى بر ضد مستعین بالله (دوازدهمین خلیفه عباسى ) در مکه قیام نمود.
وى ، پس از آن که علویان و مخالفان خلافت عباسى را ترغیب و تشویق به قیام عمومى نمود، در صفر سال 251 قمرى ، موفق گردید در راءس انقلابیون مکه معظمه ، این شهر مقدس را از دست عباسیان خارج سازد و جعفربن فضل ، حاکم عباسیان را از این شهر اخراج نماید.
اسماعیل پس از پیروزى ، خانه ها و دارایى هاى حاکم قبلى و عباسیان و هواداران خلیفه در مکه معظمه را، مصادره کرد و تعدادى از سپاهیان عباسى و اهالى مکه را که با قیام او مخالفت مى ورزیدند، به قتل آورد.
وى در مکه ، ثروت و دارایى هاى فراوانى به دست آورد و از اهالى این شهر، در حدود دویست هزار درهم به عنوان مالیات اخذ نمود و پس از پنجاه روز اقامت پیروزمندانه در مکه و تجهیز سپاهى توانمند، به سوى مدینه رهسپار گردید و با سربازان على بن حسین بن اسماعیل ، حاکم عباسیان در مدینه به نبرد پرداخت .
حاکم مدینه ، چون تاب رویارویى با اسماعیل بن یوسف را نداشت ، ناچار از مدینه گریخت و این شهر مقدس را براى اسماعیل بن یوسف خالى کرد.
اسماعیل بن یوسف ، بدون اعتنا به تهدیدهاى خلیفه عباسى ، مدتى بر بخش بزرگى از حجاز، از جمله مکه و مدینه حکومت کرد.
ولیکن با تحریکات خلیفه عباسى ، مردم مکه معظمه بر ضد اسماعیل بن یوسف شوریدند و نماینده اش را از این شهر بیرون کردند.
اسماعیل بن یوسف ، پس از چهار ماه اقامت در مدینه ، براى به دست آوردن مجدد مکه ، به این شهر لشکرکشى کرد و آن را در محاصره خویش قرار داد. محاصره مکه ، مدتى ادامه یافت و در این مدت بر اهالى این شهر، بسیار سخت گذشت .
در همان هنگام با سپاهیان خلیفه که از شام به جنگ او آمده بودند، به نبردى سخت پرداخت و پس از تصرف مجدد مکه ، به جدّه رفت و این شهر را نیز به تصرف خویش در آورد.
سرانجام در 22 سالگى بر اثر اصابت طاعون در مدینه وفات یافت و برادرش حسین بن یوسف که عامل وى در مکه بود، بر اثر اصابت تیرى به قتل رسید و حکومت دوساله آنان پایان یافت و عباسیان دوباره حجاز را در سیطره خویش ‍ درآوردند.(249)
ماه صفر سال 314 هجرى قمرى
هجوم سربازان روم شرقى به سرحدات مسلمین واشغال شهر ملطیه
دمستک ، امپراتور روم شرقى ، همیشه در این اندیشه بود که از ضعف و پراکندگى مسلمانان سود جسته و مناطق از دست داده خویش را دوباره تصرف کند.
در آن ایام که قرمطى ها (شیعیان اسماعیل مذهب ) با جنبش و شورش هاى خود، حکومت مقتدرباللّه (هیجدهمین خلیفه عباسى ) را با مشکل جدى روبرو کرده و هر روز براى وى دردسر تازه اى پدید مى آوردند و سپاهیان خلیفه را به خود مشغول کرده بودند، فرصتى براى امپراتور روم شرقى به وجود آمد تا آرزوهاى خویش را جامه عمل پوشاند.
دمستک در سال 314 قمرى به اهالى مناطق ساحلى دریاى مدیترانه که در تصرف مسلمانان بود، نامه اى نوشت و از آنان درخواست باج و خراج نمود. مسلمانان و ساحل نشینان مدیترانه از پرداخت باج به امپراتور روم شرقى امتناع ورزیدند.
امپراتور به سرحدات مسلمانان هجوم آورد. وى در صفر سال 314 قمرى وارد شهر ( ملطیه ) گردید و شانزده روز در آن اقامت گزید. در این مدت ، عده زیادى را به قتل آورد و تعدادى را اسیر گردانید و شهر را به آتش کشید.
تعدادى از اهالى این شهر که موفق به فرار شدند، از چنگ او گریخته و در جمادى الا خر همین سال به بغداد رفتند و از خلیفه وقت ، یارى خواستند.(250)
سپاهیان روم در سال 315 قمرى نیز شهر ( شمیساط ) را اشغال کرده و آن را به طور کامل غارت نمودند. آنان در این شهر، خیمه شاهى امپراتورى برقرار کرده و صداى ناقوس مسیحیان را در مسجد جامع شمیساط به صدا درآوردند.
مقتدرعباسى که از درون و برون کشور، مورد تهاجم دشمنان قرار گرفته بود، ناچار گردید در دو جبهه با دشمنانش به نبرد پردازد. در جبهه داخلى با فتنه قرمطیان و در سرحدات با تهاجم و لشکرکشى هاى امپراتور روم شرقى .
وى ، مؤ نس خادم را که از امیران نظامى و سرداران رزمى خلیفه بود، به نبرد با امپراتورى روم ماءمور کرد.
مؤ نس ، چندان شتابى به تجهیز سپاه نمى داد و همین اءمر موجب نگرانى خلیفه نسبت به وى گردید و وى را به شدت مورد اعتراض قرار داد.
اما هنگامى که مؤ نس با خلیفه روبرو گردید و با او گفت وگو کرد، اختلافاتشان حل شد و مؤ نس با بدرقه رسمى درباریان و وزیران خلافت ، عازم سرحدات گردید. اما پیش از رسیدن مؤ نس به جبهه هاى جنگ ، خبر آوردند که مسلمانان سرحدات بر رومیان شوریدند و تعداد زیادى از آنان را کشتند و مناطق اشغالى خویش را از دست آنان آزاد کردند.(251)
مؤ نس نیز که از ربیع الا خر سال 315 قمرى از بغداد خارج شده بود، به نبرد رومیان رفت و آنان را به عقب نشینى وادار کرد و از آنان ، اسیر زیادى گرفت .(252)
منابع
1 - قرآن کریم
2 - ابن اثیر، على بن اءبى الکرم ، اسد الغابة فى معرفة الصّحابة ، دار احیاء التّراث العربى ، بیروت ، 1377 ه‍.ق
3 - ابن اثیر، على بن محمد، الکامل فى التاریخ ، دار صادر للطّباعة و النّشر، بیروت ، 1358 ه‍.ق
4 - ابن اءبى الحدید، عبدالحمیدبن هبة الله ، شرح نهج البلاغة ، دارإ حیاء الکتب العربیة ، قاهره ، 1378 ه‍.ق
5 - ابن اسفندیار، بهاءالدین محمد بن حسن ، تاریخ طبرستان ، پدیده ، تهران ، 1366 ه‍.ش
6 - ابن اعثم کوفى ، ابومحمد احمدبن اعثم ، الفتوح ، هند، 1393 ه‍ .ق
7 - ابن جوزى ، ابوالفرج عبدالرحمن بن على ، المنتظم فى تاریخ الا مم و الملوک ، دارالکتب العلمیة ، بیروت ، 1412 ه‍.ق
8 - ابن حجر عسقلانى ، احمدبن على ، اءلاصابة فى تمیز الصّحابة ، دارالکتب العلمیة ، بیروت .
9 - ابن خلدون ، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون (ترجمه العبر)، مترجم : عبدالمحمد آیتى ، مؤ سسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى ، 1363 ه‍.ش
10 - ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة ، مکتبة المعارف ، بیروت ، 1966 م
11 - ابن عساکر، على بن حسن ، تاریخ مدینة دمشق ، دارالفکر، بیروت ، 1415 ه‍.ق
12 - ابن طاووس ، على بن موسى ، لهوف سید بن طاووس ، همراه فرجام قاتلان امام حسین علیه السّلام ، ترجمه ، تعریب ، تصحیح : عقیقى بخشایشى ، دفتر نشر نوید اسلام ، قم ، 1377، ه‍.ش
13 - ابونعیم اصفهانى ، احمد بن عبدالله ، حلیة الاولیاء، دارالکتب العلمیة ، بیروت ، 1409 ه‍.ق
14 - اربلى ، على بن عیسى ، کشف الغمة فى معرفة الا ئمّة علیهم السّلام ، نشر ادب الحوزه ، قم ، 1364 ه‍.ش
15 - البکرى الاندلسى ، عبدالله بن عبدالعزیز، معجم ما استعجم من اءسماءِ البلاد و المواضع ، عالم الکتب ، بیروت ، 1403 ه‍.ق
16 - البلاذرى ، احمد بن یحیى ، اءنساب الا شراف : ترجمة اءمیرالمؤ منین علیه السّلام ، الشیخ محمد باقر المحمودى ، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة ، قم ، 1416 ه‍.ق
17 - البلاذرى ، احمدبن على ، فتوح البلدان ، نقره ، تهران ، 1367 ه‍.ش
18 - پیشوایى ، مهدى ، شام سرزمین خاطره ها، سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، 1369 ه‍.ش
19 - تفضّلى ، آذر، و مهین فضائلى جوان ، فرهنگ بزرگان ، آستان قدس رضوى ، مشهد، 1372 ه‍.ش
20 - جعفریان ، رسول ، تاریخ خلفا، نشر الهادى ، قم ، 1377 ه‍.ش
21 - حسنى ، هاشم معروف ، سیرة الا ئمّة الا ثنى عشر علیهم السّلام ، دارالقلم ، بیروت ، 1981 م
22 - حسینى دشتى ، سیدمصطفى ، معارف و معاریف ، اسماعیلیان ، قم ، 1369 ه‍.ش
23 - حسینى عاملى ، سید محسن امین ، فى رحاب اءئمّة اهل البیت علیهم السّلام ، دارالتعارف للمطبوعات ، بیروت ، 1400 ه‍.ق
24 - الحنبلى ، عبدالحىّبن العماد، شذرات الذّهب فى اخبار من ذهب ، دارالفکر، بیروت ، 1409 ه‍.ق
25 - خالدمحمدخالد، رجال حول الرّسول صلّى اللّه علیه و آله ، دارالکتاب العربى ، بیروت ، 1407 ه‍.ق
26 - الذّهبى ، شمس الدّین محمدبن احمد، سیراءعلام النبلاء، مؤ سسه الرّسالة ، بیروت ، 1413 ه‍.ق
27 - زید بن على بن الحسین علیه السّلام ، مسند زید بن على علیه السّلام ، دارالحیاة ، بیروت .
28 - سبحانى ، جعفر، فرازهایى از تاریخ پیامبر صلّى اللّه علیه و آله ، نشر مشعر، تهران ، 1377 ه‍.ش
29 - سبحانى ، جعفر، فروغ ابدیت ، نشر دانش اسلامى ، قم ، 1364 ه‍.ش
30 - السّبیتى ، عبدالله ، سلمان الفارسى ، دارالا نوار للمطبوعات ، و دارالتعارف للمطبوعات ، بیروت ، 1977 م .
31 - سیدرضى ، محمدبن حسین ، نهج البلاغه ، ترجمه و شرح : سید على النّقى فیض الاسلام .
32 - سیوطى ، جلال الدین عبدالرحمن بن ابى بکر، تاریخ الخلفاء، دارالقلم ، بیروت ، 1406 ه‍.ق
33 - الصّفدى ، صلاح الدین خلیل بن ایبک ، الوافى بالوفیات ، دارالنّشر فرانز شتایز، اشتوتگارد (آلمان )، 1411 ه‍.ق
34 - طبرسى ، فضل بن حسن ، زندگانى چهارده معصوم علیهم السّلام (ترجمه إ علام الورى )، مترجم : عزیزالله عطاردى ، اسلامیه ، تهران ، 1398 ه‍.ق
35 - طبرسى ، فضل بن حسن ، مجمع البیان فى تفسیر القرآن ، دارالمعرفة ، بیروت ، 1408 ه‍.ق
36 - طبرى ، محمدبن جریر، تاریخ الطبرى ، بیروت ، 1378 ه‍.ق
37 - عارف اءحمدعبدالغنى ، تاریخ اُمراء المدینة المنورة ، نشر اقلیم ، 1418 ه‍.ق
38 - قمى ، شیخ ‌عباس ، منتهى الا مال ، اسلامیه ، تهران ، 1338 ه‍.ش
39 - قمى ، شیخ ‌عباس ، وقایع الایّام ، مرکز نشر کتاب ، قم ، 1375 ه‍.ش
40 - کلینى ، محمّد بن یعقوب ، الکافى ، دفتر نشر فرهنگ اهل البیت علیهم السّلام ، تهران
41 - مجلسى ، محمدباقر، بحارالا نوار، دارإ حیاء التّراث العربى ، بیروت ، 1403 ه‍.ق
42 - اءلمِحب الطبرى ، ابوجعفراحمد، الریّاض النّظرة فى مناقب العشرة ، دارالکتب العلمیه ، بیروت .
43 - المسعودى ، على بن حسین ، اءلتّنبیه و الا شراف ، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى ، تهران ، 1365ه‍.ش
44 - مفید، محمدبن محمدبن نعمان ، اءلا رشاد، ترجمه باقر ساعدى خراسانى ، اسلامیه ، تهران ، 1376ه‍.ش
45 - المنقرى ، نصربن مزاحم ، وقعة صفّین ، مکتبة آیة اللّه العظمى المرعشى النجفى ، قم ، 1403 ه‍.ق
46 - موسوى خوانسارى اصفهانى ، محمدباقر، روضات الجنّات ، دارالمعرفة ، بیروت .
47 - النورى الطبرسى ، میرزاحسین ، نفس الرّحمن فى فضائل سلمان (رض )، مؤ سسه کوکب ، تهران ، 1369 ه‍.ش
48 - الواقدى ، محمدبن عمر، المغازى للواقدى ، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى ، قم ، 1414 ه‍.ق
49 - یعقوبى ، احمدبن اءبى یعقوب ، تاریخ الیعقوبى ، مؤ سسه الا علمى ، بیروت ، 1413 ه‍.ق
50 - یوسف بن عبداللّه ، الاستیعاب فى معرفة الا صحاب ، نهضة مصر، قاهره .

 



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد