کتاب تفسیر نمونه جلد 7
در ادامه مطلب
نام کتاب : تفسیر نمونه جلد 7
نویسنده :جمعی از فضلا
آیات (172) تا (174) : و اذا اءخذ ربک من بنى اءدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم ...
تفسیر :
آیات (175) تا (178) : و اتل علیهم نباءالذى اءتینه اءیتنا فانسلخ منها فاءتبعه الشیطن...
تفسیر :
آیات (179) تا (181) : و لقد ذراءنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون...
تفسیر :
1 - اسماء حسنى چیست ؟
2 - گروه رستگاران
3 - اسم اءعظم خدا
آیات (182) و (183) : والذین کذبوا بایتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون...
تفسیر :
آیات (184) تا (186) : اءولم یتفکروا ما بصاحبهم من جنة إ ن هو إ لا نذیر مبین...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیه (187) : یسلونک عن الساعة اءیان مرسئها قل اءنما علمها عند ربى...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیه (188) : قل لا اءملک لنفسى نفعا و لا ضرا اءلا ما شاء الله و لو کنت اءعلم...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیات (189) تا (193) : هو الذى خلقکم من نفس وحدة و جعل منها زوجها لیسکن إ لیها...
تفسیر :
آیات (194) و (195) : إ ن الذین تدعون من دون الله عباد اءمثالکم فادعوهم...
تفسیر :
آیات (196) تا (198) : إ ن ولى الله الذى نزل الکتب و هو یتولى الصلحین...
تفسیر :
آیات (199) تا (203) : خذ العفو و اءمر بالعرف و اءعرض عن الجهلین...
تفسیر :
آیات (204) تا (206) : و إ ذا قرئ القران فاستمعوا له و انصتوا لعلکم ترحمون...
تفسیر :
سوره انفال
آیه (1) : یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله واصلحوا...
شان نزول :
تفسیر
آیات (2) تا (4) : إ نما المؤ منون الذین إ ذا ذکر الله وجلت قلوبهم و إ ذا تلیت علیهم...
آیات (5) و (6) : کما اخرجک ربک من بیتک بالحق و ان فریقا من المؤ منین لکرهون...
تفسیر :
آیات (7) و (8) : و اذ یعدکم الله احدى الطائفتین انها لکم و تودون اءن غیر ذات الشوکة...
تفسیر :
آیات (9) تا (14) : اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم انى ممدکم بالف من الملئکة...
تفسیر :
آیات (15) تا (18) : یاءیها الذین امنوا إ ذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم...
تفسیر :
آیه (19) : إ ن تستفتحوا فقد جاءکم الفتح و إ ن تنتهوا فهو خیر لکم و إ ن تعودوا...
تفسیر :
آیات (20) تا (23) : یأ یها الذین اءمنوا اءطیعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و اءنتم تسمعون...
تفسیر :
نکته ها
آیات (24) تا (26) : یاءیها الذین ءامنوا استجیبوا لله و للرسول اءذا دعاکم لما یحییکم...
تفسیر :
آیات (27) و (28) : یاءیها الذین ءامنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اءمنتکم و اءنتم تعلمون...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیه (29) : یاءیها الذین ءامنوا إ ن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیاتکم...
تفسیر :
آیه (30) : و إ ذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک اءو یقتلوک اءو یخرجوک و یمکرون...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیات (31) تا (35) : و إ ذا تتلى علیهم ءایتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إ ن هذا إ لا اءسطیر...
تفسیر :
آیات (36) و (37) : إ ن الذین کفروا ینفقون اءمولهم لیصدوا عن سبیل الله فسینفقونها...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیات (38) تا (40) : قل للذین کفروا إ ن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و إ ن یعودوا فقد...
تفسیر :
آیه (41) : و اعلموا اءنما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و للرسول...
تفسیر :
نکته ها :
آیات (42) تا (44) : إ ذ اءنتم بالعدوة الدنیا و هم بالعدوة القصوى و الرکب اءسفل منکم و لو تواعدتم...
تفسیر :
آیات (45) تا (47) : یأ یها الذین ءامنوا إ ذا لقیتم فئة فاثبتوا و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون
تفسیر :
آیات (48) تا (51) : و إ ذ زین لهم الشیطن اءعملهم و قال لا غالب لکم الیوم من الناس...
تفسیر :
آیات (52) تا (54) : کداءب ءال فرعون و الذین من قبلهم کفروا بایت الله فأ خذهم الله بذنوبهم...
تفسیر :
نکته ها
1 - عوامل حیات و مرگ ملت ها
2 - جبر سرنوشت و جبر تاریخ و سایر جبرها ممنوع !
آیات (55) تا (59) : إ ن شر الدواب عند الله الذین کفروا فهم لا یؤ منون...
تفسیر :
آیات (60) تا (64) : و اءعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله...
تفسیر :
آیات (65) و (66) : یاءیها النبى حرض المؤ منین على القتال إ ن یکن منکم عشرون صبرون...
تفسیر :
نکته ها
آیات (67) تا (71) : ما کان لنبى اءن یکون له اءسرى حتى یثخن فى الا رض تریدون...
تفسیر :
آیات (72) تا (75) : إ ن الذین اءمنوا و هاجروا و جهدوا باءمولهم و اءنفسهم فى سبیل الله و الذین...
تفسیر :
نکته ها
1 -(هجرت و جهاد)
2 - ارث در نظام قوانین اسلام
3 - منظور از (فتنه ) و (فساد کبیر) چیست ؟
سوره توبه
آیات (1) و (2) : براءة من الله و رسوله إ لى الذین عهدتم من المشرکین...
تفسیر :
نکته ها :
1 - آیا الغاى یکجانبه پیمان صحیح است ؟
2 - این چهار ماه از کى شروع شد؟
آیات (3) و (4) : و اءذن من الله و رسوله إ لى الناس یوم الحج الا کبر اءن الله برى ء من المشرکین...
تفسیر :
نکته ها
1 - (حج اکبر) کدام است ؟
2 - مواد چهارگانه اى که در آن روز اعلام شد
3 - چه کسانى پیمان مدت دار داشتند؟
آیات (5) و (6) : فإ ذا انسلخ الا شهر الحرم فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم و خذوهم و احصروهم...
تفسیر :
نکته ها
1 - منظور از اشهر حرم در اینجا چیست ؟
2 - آیا نماز و زکات شرط قبول اسلام است ؟
3 - ایمان زائیده علم است
آیات (7) تا (10) : کیف یکون للمشرکین عهد عندالله و عند رسوله إ لا الذین عهدتم عند المسجد الحرام...
تفسیر :
آیات (11) تا (15) : فإ ن تابوا و اءقاموا الصلوة و اءتوا الزکوة فإ خونکم فى الدین و نفصل الایت لقوم یعلمون...
تفسیر :
آیه (16) : اءم حسبتم اءن تترکوا و لما یعلم الله الذین جهدوا منکم و لم یتخذوا من دون الله...
تفسیر :
آیات (17) و (18) : ما کان للمشرکین اءن یعمروا مسجد الله شهدین على اءنفسهم بالکفر...
تفسیر :
نکته ها
1 - منظور از عمران چیست ؟
2 - عمل خالص تنها از ایمان سرچشمه مى گیرد.
3 - پاسداران شجاع
4 - آیا تنها مسجد الحرام منظور است ؟
5 - اهمیت بناى مساجد
آیات (19) تا (22) : اءجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن ءامن بالله و الیوم الاخر...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیات (23) و (24) : یاءیها الذین ءامنوا لا تتخذوا ءاباءکم و إ خونکم اءولیاء إ ن استحبوا الکفر...
تفسیر :
آیات (25) تا (27) : لقد نصرکم الله فى مواطن کثیرة و یوم حنین إ ذ اءعجبتکم کثرتکم فلم تغن...
تفسیر :
آیه (28) : یاءیها الذین ءامنوا إ نما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم...
تفسیر :
آیه (29) : قتلوا الذین لا یؤ منون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرمون ما حرم الله و رسوله...
تفسیر :
آیات (30) تا (33) : و قالت الیهود عزیر ابن الله و قالت النصرى المسیح ابن الله ذلک قولهم بأ فوههم...
تفسیر :
نکته ها
1 -منظور از هدایت و دین حق چیست ؟
2 - غلبه منطقى یا غلبه قدرت ؟
3 - قرآن و قیام مهدى (علیه السلام )
روایات اسلامى پیرامون ظهور مهدى (علیه السلام )
اثرات سازنده انتظار ظهور مهدى (علیه السلام )
مفهوم انتظار
نخستین فلسفه خودسازى فردى
فلسفه سوم منتظران راستین در فساد محیط حل نمى شوند
آیات (34) و (35) : یأ یها الذین ءامنوا إ ن کثیرا من الا حبار و الرهبان لیأ کلون اءمول الناس بالبطل...
تفسیر :
آیات (36) و (37) : إ ن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى کتب الله یوم خلق السموت...
تفسیر :
نکته ها
1 - فلسفه ماههاى حرام
2 - مفهوم و فلسفه (نسى ء) در جاهلیت
3 - وحدت کلمه در برابر دشمن
4 - چگونه اعمال زشت در نظر زیبا جلوه مى کند؟
آیات (38) و (39) : یاءیها الذین اءمنوا ما لکم إ ذا قیل لکم انفروا فى سبیل الله اثاقلتم إ لى الا رض...
شاءن نزول
تفسیر
آیه (40) : إ لا تنصروه فقد نصره الله إ ذ اءخرجه الذین کفروا ثانى اثنین إ ذ هما فى الغار...
تفسیر :
آیات (41) و (42) : انفروا خفافا و ثقالا و جهدوا باءمولکم و اءنفسکم فى سبیل الله ذلکم...
تفسیر
آیات (43) تا (45) : عفا الله عنک لم اءذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکذبین...
تفسیر :
آیات (46) تا (48) : و لو اءرادوا الخروج لا عدوا له عدة و لکن کره الله انبعاثهم فثبطهم و قیل اقعدوا مع القعدین...
تفسیر :
آیه (49) : و منهم من یقول ائذن لى و لا تفتنى اءلا فى الفتنة سقطوا و إ ن جهنم لمحیطة بالکفرین.
شاءن نززول :
تفسیر :
آیات (50) تا (52) : إ ن تصبک حسنة تسؤ هم و إ ن تصبک مصیبة یقولوا قد اءخذنا اءمرنا من قبل و یتولوا و هم فرحون...
تفسیر :
نکته ها
1 - مقدرات و کوششهاى ما
2 - در قاموس مؤ منان شکست وجود ندارد
3 - صفات همیشگى منافقان
آیات (53) تا (55) : قل اءنفقوا طوعا اءو کرها لن یتقبل منکم إ نکم کنتم قوما فسقین...
تفسیر :
آیات (56) و (57) : و یحلفون بالله إ نهم لمنکم و ما هم منکم و لکنهم قوم یفرقون...
تفسیر :
آیات (58) و (59) : و منهم من یلمزک فى الصدقت فإ ن اءعطوا منها رضوا و إ ن لم یعطوا منها إ ذا هم یسخطون...
شاءن نزول :
تفسیر :
آیه و ترجمه
و اذا اءخذ ربک من بنى اءدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا اءن تقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غفلین (172)
اءو تقولوا إ نما اءشرک اباؤ نا من قبل و کنا ذریة من بعدهم اء فتهلکنا بما فعل المبطلون (173)
و کذلک نفصل الایت و لعلهم یرجعون (174)
ترجمه :
172- به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذریه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت (و فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم ؟! گفتند آرى ، گواهى مى دهیم (چرا چنین کرد؟) براى اینکه در روز رستاخیز نگوئید ما از این غافل بودیم (و از پیمان فطرى توحید و خداشناسى بى خبر).
173- یا نگوئید پدران ما قبل از ما بت پرستى را اختیار کردند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بودیم (و چاره اى جز پیروى از آنان نداشتیم ) آیا ما را به آنچه باطلگرایان انجام دادند مجازات مى کنى .
174- و اینچنین آیات را توضیح مى دهیم و شاید به سوى حق باز گردند (و بدانند نداى توحید در درون جانشان از روز نخست بوده است ).
تفسیر
پیمان نخستین و عالم ذر
آیات فوق در حقیقت اشاره اى به توحید فطرى و وجود ایمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همین جهت بحثهائى را که در آیات گذشته این سوره در زمینه توحید استدلالى بوده است تکمیل مى کند.
گرچه در تفسیر این آیه بحثها و گفتگوهاى فراوان و داغى در میان مفسران به راه افتاده و احادیث گوناگونى در این باره وارد شده ولى ما سعى مى کنیم نخست تفسیر اجمالى آیه و بعد مهمترین بحثهاى مفسران و سپس انتخاب خودمان را به طور فشرده و مستدل در اینجا بیاوریم .
خداوند روى سخن را در این آیه به پیامبر کرده ، نخست چنین مى گوید: (به خاطر بیاور موقعى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنها را بر گرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود و از آنها پرسید: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ آنها همگى گفتند آرى گواهى مى دهیم ). (و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا).
(ذریة ) چنانکه دانشمندان لغت گفته اند در اصل به معنى (فرزندان کوچک و کم سن و سال ) است ، ولى غالبا به همه فرزندان گفته مى شود، گاهى به معنى مفرد و گاهى به معنى جمع استعمال مى گردد اما در اصل معنى جمعى دارد.
درباره ریشه اصلى این لغت احتمالات متعددى داده شده است بعضى آن را از (ذرء) (بر وزن زرع ) به معنى آفرینش مى دانند بنابراین مفهوم اصلى (ذریه ) با مفهوم مخلوق و آفریده شده برابر است .
و بعضى آن را از (ذر) (بر وزن شر) که به معنى موجودات بسیار کوچک
همانند ذرات غبار و مورچه هاى بسیار ریز مى باشد دانسته اند، از این نظر که فرزندان انسان نیز در ابتداء از نطفه بسیار کوچکى آغاز حیات مى کنند.
سومین احتمال که درباره آن داده شده این است که از ماده (ذرو) (بر وزن مرو) به معنى پراکنده ساختن گرفته شده و اینکه فرزندان انسان را ذریه گفته اند به خاطر آن است که آنها پس از تکثیر مثل به هر سو در روى زمین پراکنده مى شوند.
سپس اشاره به هدف نهائى این سؤ ال و جواب و گرفتن پیمان از فرزندان آدم در مسئله توحید نموده مى فرماید: (این کار را خداوند به این جهت انجام داد که در روز قیامت نگوئید ما از این موضوع (توحید و شناسائى خدا) غافل بودیم ) (ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین )
در آیه بعد اشاره به هدف دیگر این پیمان کرده ، و مى گوید: (این پیمان را به خاطر آن گرفتیم که نگوئید: پدران ما پیش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بودیم و چاره اى جز تبعیت از آنها نداشتیم آیا ما را به گناه افراد بیهوده کار مجازات مى کنى ) (او تقولوا انما اشرک آبائنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون ).
آرى (اینگونه ما آیات را توضیح مى دهیم و روشن مى سازیم تا بدانند نور توحید از آغاز در روح آنها بوده شاید با توجه به این حقایق به سوى حق باز گردند) (و کذلک نفصل الایات و لعلهم یرجعون ).
توضیح و داورى درباره عالم ذر
همان گونه که دیدیم آیات فوق سخن از پیمانى به میان مى آورد که به طور سربسته از فرزندان آدم گرفته شده ، اما اینکه این پیمان چگونه بوده است
توضیحى درباره جزئیات آن در متن آیه نیامده ، ولى مفسران به اتکاء روایات فراوان و گوناگونى که در ذیل این آیات در منابع اسلامى نقل شده است نظراتى دارند که از همه مهمتر دو نظر زیر است :
1- هنگامى که آدم آفریده شد فرزندان آینده او تا آخرین فرد بشر از پشت او به صورت ذراتى بیرون آمدند (و طبق بعضى از روایات این ذرات از گل آدم بیرون آمدند) آنها داراى عقل و شعور کافى براى شنیدن سخن و پاسخ گفتن بودند، در این هنگام از طرف خداوند به آنها خطاب شد (الست بربکم ): (آیا پروردگار شما نیستم )؟!
همگى در پاسخ گفتند: (بلى شهدنا) آرى بر این حقیقت همگى گواهیم .
سپس همه این ذرات به صلب آدم (یا به گل آدم ) بازگشتند و به همین جهت این عالم را (عالم ذر) و این پیمان را (پیمان الست ) مى نامند.
بنابراین پیمان مزبور یک (پیمان تشریعى ) و قرارداد خود آگاه در میان انسانها و پروردگارشان بوده است .
2- منظور از این عالم و این پیمان همان (عالم استعدادها) و (پیمان فطرت ) و تکوین و آفرینش است ، به این ترتیب که به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت نطفه از صلب پدران به رحم مادران که در آن هنگام ذراتى بیش نیستند خداوند استعداد و آمادگى براى حقیقت توحید به آنها داده است ، هم در نهاد و فطرتشان این سر الهى به صورت یک حس درون ذاتى به ودیعه گذارده شده است و هم در عقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه !.
بنابراین همه افراد بشر داراى روح توحیدند و سؤ الى که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخى که آنها داده اند نیز به همین زبان است .
اینگونه تعبیرها در گفتگوهاى روزانه نیز کم نیست مثلا مى گوئیم : (رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون ) یا مى گوئیم : (چشمان به هم ریخته او مى گوید دیشب به خواب نرفته است )،
از یکى از ادبا و خطباى عرب نقل مى کنند که در سخنان خود چنین مى گفته است : (سل الارض من شق انهارک و غرس اشجارک و اینع ثمارک فان لم تجبک حوارا اجابتک اعتبارا: (از این زمین بپرس چه کسى راه نهرهاى تو را گشوده ؟ و درختانت را غرس کرده و میوه هایت را رسانیده ؟ اگر زمین با زبان معمولى به تو پاسخ نگوید به زبان حال جواب خواهد گفت ).
در قرآن مجید نیز تعبیر سخن گفتن در زمینه زبان حال در بعضى از آیات آمده است ، مانند (فقال لها و للارض اءئتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین ) (فصلت 11): (خداوند به آسمان و زمین فرمود: (با میل یا از روى اجبار بیائید و سر بر فرمان نهید آنها گفتند: ما از روى میل آمدیم و سر بر فرمان نهادیم ).
این بود خلاصه دو نظر معروف در تفسیر آیات فوق .
ولى تفسیر اول داراى اشکالاتى است که ذیلا بیان مى شود:
1- در متن آیات سخن از خارج شدن ذرات از پشت فرزندان آدم است نه خود آدم (من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم ) در حالى که تفسیر اول از خود آدم یا از گل آدم سخن مى گوید.
2- اگر این پیمان با خود آگاهى کافى و عقل و شعور گرفته شده چگونه همگان آن را فراموش کرده اند و هیچکس آن را به خاطر نمى آورد؟ در حالى که فاصله آن نسبت به زمان ما بیش از فاصله این جهان با جهان دیگر و رستاخیز نیست با اینکه در آیات متعددى از قرآن مى خوانیم که افراد انسان (اعم از بهشتیان و دوزخیان ) در قیامت سرگذشتهاى دنیا را فراموش نکرده و به خوبى یاد دارند،
این نسیان عمومى در مورد عالم ذر به هیچوجه قابل توجیه نیست .
3- هدف از چنین پیمانى چه بوده است ؟ اگر هدف این بوده که پیمان گذاران با یادآورى چنین پیمانى در راه حق گام نهند و جز راه خداشناسى نپویند باید گفت چنین هدفى به هیچوجه از این پیمان به دست نمى آید زیرا همه آن را فراموش کرده و به اصطلاح به بستر (لا) خفته اند.
و بدون چنین هدفى این پیمان لغو و بیهوده به نظر مى رسد.
4- اعتقاد به وجود چنین جهانى در واقع مستلزم قبول یک نوع تناسخ است زیرا مطابق این تفسیر باید پذیرفت که روح انسان قبل از تولد فعلى او یک بار دیگر در این جهان گام گذارده است . و پس از طى دورانى کوتاه یا طولانى از این جهان باز گشته است ، و به این ترتیب بسیارى از اشکالات تناسخ متوجه آن خواهد شد.
ولى اگر تفسیر دوم را بپذیریم هیچیک از این ایرادها متوجه نخواهد شد زیرا سؤ ال و جواب و پیمان مزبور یک پیمان فطرى بوده است که الان هم هر کس در درون جان خود آثار آن را مى یابد و حتى طبق تحقیقات روانشناسان اخیر (حس مذهبى ) یکى از احساسات اصیل روان ناخودآگاه انسانى است ، و همین حس است که بشر را در طول تاریخ به سوى خداشناسى رهنمون بوده و با وجود این فطرت هیچگاه نمى تواند به این عذر که پدران ما بت پرست بودند توسل جوید فطرة الله التى فطر الناس علیها (روم 30)
تنها ایراد مهمى که به تفسیر دوم متوجه مى شود این است که سؤ ال و جواب در آن جنبه کنائى به خود مى گیرد، ولى با توجه به آنچه در بالا اشاره کردیم که این گونه تعبیرات در زبان عرب و همه زبانها وجود دارد، ایراد دیگرى متوجه آن نمى شود از همه تفاسیر نزدیکتر به نظر مى رسد.
عالم ذر در روایات اسلامى
روایات فراوانى در منابع مختلف اسلامى در کتب شیعه و اهل تسنن در زمینه عالم ذر نقل شده است که در بدو نظر به صورت یک روایت متواتر تصور مى شود مثلا در تفسیر برهان 37 روایت و در تفسیر نور الثقلین 30 روایت در ذیل آیات فوق نقل شده که قسمتى از آن مشترک و قسمتى از آن متفاوت است و با توجه به تفاوت آنها شاید مجموعا از 40 روایت نیز متجاوز باشد.
ولى اگر درست روایات را گروه بندى و تجزیه و تحلیل کنیم و اسناد و محتواى آنها را بررسى نمائیم خواهیم دید که نمى توان روى آنها به عنوان یک روایت معتبر تا چه رسد به عنوان یک روایت متواتر تکیه کرد. (دقت کنید!)
بسیارى از این روایات از (زراره ) و تعدادى از (صالح بن سهل ) و تعدادى از (ابوبصیر) و تعدادى از (جابر) و تعدادى از (عبدالله سنان ) مى باشد، روشن است که هرگاه شخص واحد روایات متعددى به یک مضمون نقل کند همه در حکم یک روایت محسوب مى شود با توجه به این موضوع تعداد روایات فوق از آن عدد کثیرى که در ابتدا به نظر مى رسد تنزل مى نماید و از 10 الى 20 روایت شاید تجاوز نمى کند. این از نظر سند.
اما از نظر مضمون و دلالت مفاهیم آنها کاملا با هم مختلف است بعضى موافق تفسیر اول و بعضى موافق تفسیر دوم است و بعضى با هیچکدام سازگار نیست مثلا روایاتى را که (زرارة ) نقل کرده است و تحت شماره 3 و 4 و 8 و 11 و 28 و 29 در تفسیر برهان ذیل آیات مورد بحث نقل شده موافق تفسیر اول است و آنچه در روایات (عبدالله بن سنان ) که تحت شماره 7 و 12 در همان تفسیر برهان ذکر شده اشاره به تفسیر دوم مى کند.
بعضى از این روایات مبهم و پاره اى از آنها تعبیراتى دارد که جز به صورت کنایه و به اصطلاح در شکل سمبولیک مفهوم نیست مانند روایت 18 و 23 که
از (ابو سعید خدرى ) و (عبدالله کلبى ) در همان تفسیر نقل شده است :
در پاره اى از روایات مزبور تنها اشاره به ارواح بنى آدم شده (مانند روایت مفضل که تحت شماره 20 ذکر شده است ).
به علاوه روایات فوق بعضى داراى سند معتبر و بعضى فاقد سند مى باشند.
بنابراین و با توجه به متعارض بودن روایات فوق نمى توانیم روى آنها به عنوان یک مدرک معتبر تکیه کنیم و یا لااقل همانگونه که بزرگان علماء در این قبیل موارد مى گویند علم و فهم این روایات را باید به صاحبان آنها واگذاریم و از هر گونه قضاوت پیرامون آنها خوددارى کنیم .
در اینصورت ما مى مانیم و متن آیاتى که در قرآن آمده است و همانگونه که گفتیم تفسیر دوم با آیات سازگارتر است .
و اگر روش بحث تفسیرى ما اجازه مى داد همه گروههاى این روایات را بطور مشروح ذکر و مورد بررسى قرار مى دادیم تا آنچه در بالا ذکر کردیم آشکارتر گردد ولى علاقمندان مى توانند به تفسیر (نورالثقلین ) و (برهان ) و (بحارالانوار) مراجعه کرده و بر اساس بحث فوق به گروه بندى و بررسى اسناد و محتواى آنها بپردازند.
آیه و ترجمه
و اتل علیهم نباءالذى اءتینه اءیتنا فانسلخ منها فاءتبعه الشیطن فکان من الغاوین (175)
و لو شئنا لرفعنه بها و لکنه اءخلد إ لى الا رض و اتبع هوئه فمثله کمثل الکلب إ ن تحمل علیه یلهث اءو تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون (176)
ساء مثلا القوم الذین کذبوا بایتنا و اءنفسهم کانوا یظلمون (177)
من یهد الله فهو المهتدى و من یضلل فاءولئک هم الخسرون (178)
ترجمه :
175- و براى آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولى (سرانجام ) از (دستور) آنها خارج گشت و شیطان به او دست یافت و از گمراهان شد.
176- و اگر مى خواستیم (مقام ) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مى بردیم (اما اجبار بر خلاف سنت ماست لذا او را به حال خود رها ساختیم ) ولى او به پستى گرائید و از هواى نفس خویش پیروى کرد او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنى دهانش را باز و زبانش را برون خواهد کرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همین کار را مى کند (گوئى آنچنان تشنه دنیا پرستى است که هرگز سیراب نمى شود) این مثل جمعیتى است که آیات ما را تکذیب کردند این داستانها را (براى آنها) بازگو کن شاید بیندیشند (و بیدار شوند).
177- چه بد مثلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند ولى آنها به خودشان ستم مى کردند.
178- آن کس را که خدا هدایت کند هدایت یافته (واقعى ) او است و آنها را که (به خاطر اعمالشان ) گمراه سازد زیانکاران (واقعى ) آنهایند.
تفسیر
دانشمندى که در خدمت فراعنه در آید
در این آیات اشاره به یکى دیگر از داستانهاى بنى اسرائیل شده است که یک الگو و نمونه ، براى همه کسانى که داراى چنین صفاتى هستند، محسوب مى شود.
همانطور که در لابلاى تفسیر آیات خواهیم خواند، مفسران احتمالات متعددى درباره کسى که این آیات پیرامون او سخن مى گوید داده اند، ولى بدون شک مفهوم آیه همانند سایر آیاتى که در شرائط خاصى نازل مى گردد، کلى و همگانى و عمومى است .
در آیه نخست روى سخن را به پیامبر کرده مى گوید: (داستان آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولى سرانجام از آنها خارج شد و گرفتار وسوسه هاى شیطان گشت و از گمراهان گردید ، براى آنها بخوان ) (واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ).
این آیه به روشنى اشاره به داستان کسى مى کند که نخست در صف مؤ منان بوده و حامل آیات و علوم الهى گشته ، سپس از این مسیر گام بیرون نهاده ، به همین جهت شیطان به وسوسه او پرداخته ، و عاقبت کارش به گمراهى و بدبختى کشیده شده است .
تعبیر (انسلخ ) که از ماده (انسلاخ ) و در اصل به معنى از پوست بیرون آمدن است ، نشان مى دهد که آیات و علوم الهى در آغاز چنان به او احاطه داشت که همچون پوست تن او شده بود، اما ناگهان از این پوست بیرون آمد و با یک چرخش تند، مسیر خود را به کلى تغییر داد!.
از تعبیر (فاتبعه الشیطان ) چنین استفاده مى شود که در آغاز شیطان تقریبا
از او قطع امید کرده بود، چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت ، اما پس از انحراف مزبور، شیطان به سرعت او را تعقیب کرد و به او رسید و بر سر راهش نشست و به وسوسه گرى پرداخت ، و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.
آیه بعد این موضوع را چنین تکمیل مى کند که (اگر مى خواستیم ، مى توانستیم او را در همان مسیر حق به اجبار نگاه داریم و به وسیله آن آیات و علوم ، مقام والا بدهیم ) (و لو شئنا لرفعناه بها).
ولى مسلم است که نگاهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنت پروردگار که سنت اختیار و آزادى اراده است ، سازگار نیست و نشانه شخصیت و عظمت کسى نخواهد بود، لذا بلافاصله اضافه مى کند:
ما او را به اختیارش واگذاردیم و او به جاى اینکه با استفاده از علوم و دانش خویش هر روز مقام بالاترى را بپیماید (به پستى گرائید و بر اثر پیروى از هوى و هوس مراحل سقوط را طى کرد) (و لکنه اخلد الى الارض و اتبع هواه ).
(اخلد) از ماده (اخلاد) به معنى سکونت دائمى در یکجا اختیار کردن است ، بنابراین (اخلد الى الارض ) یعنى براى همیشه به زمین چسبید که در اینجا کنایه از جهان ماده و زرق و برق و لذات نامشروع زندگى مادى است .
سپس این شخص را تشبیه به سگى مى کند که همیشه زبان خود را همانند حیوانات تشنه بیرون آورده ، مى گوید: (او همانند سگ است که اگر به او حمله کنى دهانش باز و زبانش بیرون است و اگر او را به حال خود واگذارى باز چنین است ) (فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ).
او بر اثر شدت هواپرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده ، یک حال عطش نامحدود و پایان ناپذیر به خود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستى مى رود، نه به خاطر نیاز و احتیاج بلکه به شکل بیمار گونه اى همچون یک سگ هار که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى دهد و در هیچ حال سیراب نمى شود این همان حالت دنیاپرستان و هواپرستان دون همت است ، که هر قدر بیندوزند باز هم احساس سیرى نمى کنند.
سپس اضافه مى کند که این مثل مخصوص به این شخص معین نیست ، بلکه مثالى است براى همه جمعیتهائى که آیات خدا را تکذیب کنند (ذلک مثل القوم الذین کذبوا بایاتنا).
(این داستانها را براى آنها بازگو کن ، شاید درباره آن بیندیشند و مسیر صحیحى را پیدا کنند) (فاقصص القصص لعلهم یتفکرون ).
بلعم باعورا دانشمند دنیاپرست و منحرف
همان گونه که ملاحظه کردید آیات فوق نامى از کسى نبرده بلکه سخن از یک عالم و دانشمند مى گوید که نخست در مسیر حق بود، آنچنان که هیچکس فکر نمى کرد روزى منحرف شود اما سرانجام دنیا پرستى و پیروى از هواى نفس چنان به سقوطش کشانید که در صف گمراهان و پیروان شیطان قرار گرفت .
ولى از بسیارى از روایات و کلمات مفسران استفاده مى شود که منظور از این شخص مردى به نام (بلعم باعورا) بوده است که در عصر موسى (علیه السلام ) زندگى مى کرد و از دانشمندان و علماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى شد، و حتى موسى (علیه السلام ) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى کرد، و کارش در این راه آنقدر بالا گرفت که دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید، ولى بر اثر تمایل به فرعون و وعد و وعیدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست
داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسى (علیه السلام ) قرار گرفت .
اما اینکه بعضى احتمال داده اند شخص (امیة بن ابى الصلت ) همان شاعر معروف زمان جاهلیت است که نخست بر اثر آگاهى از کتب آسمانى پیشین در انتظار ظهور آخرین پیامبر بود، ولى کم کم به این فکر فرو رفت که ممکن است پیامبر خودش باشد و به همین دلیل پس از بعثت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نسبت به او حسد ورزید و بناى مخالفت را گذاشت .
و یا اینکه منظور (ابو عامر) راهب معروف است که در زمان جاهلیت ، مردم را نوید به ظهور پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى داد، اما پس از ظهور پیامبر، راه مخالفت را پیش گرفت ، هر دو احتمال بسیار بعید به نظر مى رسد.
زیرا جمله (واتل ) و کلمه (نبا) و جمله (فاقصص القصص ) نشان مى دهد که این جریان مربوط به افراد معاصر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نبوده بلکه از سر گذشت اقوام پیشین است ، به علاوه سوره اعراف از سوره هایى است که در مکه نازل شده و داستان (ابو عامر)، (راهب ) و (امیة بن صلت ) مربوط به (مدینه ) است .
ولى از آنجا که افرادى همانند (بلعم ) در عصر و زمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) همانند (ابو عامر) و (امیة بن ابى الصلت ) وجود داشته اند، مفهوم آیات بر آنها تطبیق شده است ، همانگونه که بر افراد مشابه او در هر عصر و زمان نیز منطبق خواهد شد وگرنه اصل داستان مربوط به غیر (بلعم ) نیست .
در تفسیر (المنار) از پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین نقل شده که مثل بلعم بن باعورا در بنى اسرائیل همانند امیة بن ابى الصلت در این امت است .
همچنین از امام باقر (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: الاصل فى ذلک بلعم ، ثم ضربه الله مثلا لکل مؤ ثر هواه على هدى الله من اهل القبلة : یعنى اصل آیه درباره بلعم است ، سپس خداوند آن را به عنوان یک مثال درباره کسانى که هوا پرستى را بر خدا پرستى و هدایت الهى در این امت مقدم بشمرند، بیان کرده .
اصولا کمتر خطرى در جوامع انسانى به اندازه خطر دانشمندانى است که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى دهند و در اثر هواپرستى و تمایل به زرق و برق جهان ماده (و اخلاد الى الارض ) همه سرمایه هاى فکرى خود را در اختیار طاغوتها مى گذارند، و آنها نیز براى تحمیق مردم عوام از وجود اینگونه افراد حداکثر استفاده را مى کنند.
این موضوع اختصاص به زمان موسى (علیه السلام ) یا سایر پیامبران نداشته ، بعد از عصر پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و تا به امروز نیز ادامه دارد که (بلعم باعوراها) و (بو راهب ها) و (امیة بن ابى الصلتها) علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دینار یا مقام و یا به خاطر انگیزه حسد در اختیار گروههاى منافق و دشمنان حق و فراعنه و بنى امیه ها و بنى عباسها و طاغوتها داده و مى دهند.
این گروه از دانشمندان نشانه هائى دارند که در آیات فوق بیان شده و به وسیله آن مى توان آنها را شناخت ، آنها هواپرستانى هستند که خداى خود را فراموش کرده اند، آنها همتهائى پست دارند که به جاى توجه به شخصیت برتر و مقام والا در پیشگاه خدا و خلق خدا به پستى مى گرایند، و به خاطر همین دون همتى همه چیز خود را از دست مى دهند، آنها تحت وسوسه هاى شدید شیطان قرار دارند و به آسانى قابل خرید و فروشند آنها همانند سگهاى بیمارى هستند که هرگز سیراب نمى گردند و روى این جهات مسیر حق را رها کرده ، در بیراهه ها سرگردان
مى شوند و پیشواى گمراهانند باید این گونه افراد را شناخت و به شدت از آنها برحذر بود.
دو آیه بعد در واقع یک نتیجه کلى و عمومى از سرگذشت (بلعم ) و علماى دنیا پرست گرفته ، نخست مى گوید: (چه بد مثلى دارند آنها که آیات ما را انکار کردند و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنها است ) (ساء مثلا القوم الذین کذبوا بایاتنا).
ولى آنها به ما ظلم و ستم نمى کردند، بلکه (بر خویشتن ستم روا مى داشتند) (و انفسهم کانوا یظلمون ).
چه ستمى از این بالاتر که سرمایه هاى معنوى علوم و دانشهاى خویش را که مى تواند باعث سربلندى خود آنها و جامعه هایشان گردد در اختیار صاحبان (زر) و (زور) مى گذارند و به بهاى ناچیز مى فروشند و سرانجام خود و جامه اى را به سقوط مى کشانند.
اما به هوش باشید که رهائى از اینگونه لغزشها و دامهاى شیطانى ، بى توفیق و هدایت الهى ممکن نیست ، و دام بسیار سخت است ، مگر یار شود لطف خدا (آنکس را که خدا هدایت کند و توفیق را رفیق راهش سازد، هدایت یافته واقعى او است ) (من یهد الله فهو المهتدى ).
(آنکس را که خداوند بر اثر اعمالش به حال خود رها سازد یا وسائل پیروزى و موفقیت را در برابر وسوسه هاى شیطانى از او بگیرد، زیانکار واقعى او است ) (و من یضلل فاولئک هم الخاسرون ).
بارها گفته ایم که (هدایت ) و (اضلال ) الهى نه جنبه اجبارى دارد و نه بى دلیل و بى حساب است ، منظور از این دو فراهم ساختن زمینه هاى هدایت ، و یا
باز گرفتن اینگونه زمینه ها است ، آنهم به خاطر اعمال نیک و بدى که انسان قبلا انجام داده است ، و در هر حال تصمیم نهائى با خود انسان است ، بنابراین آیه فوق با آیات گذشته که اصل آزادى اراده را تاءیید مى کرد کاملا انطباق دارد و منافاتى در میان آنها نیست .
آیه و ترجمه
و لقد ذراءنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اءعین لا یبصرون بها و لهم اءذان لا یسمعون بها اءولئک کالا نعم بل هم اءضل اءولئک هم الغفلون (179)
ولله الا سماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذین یلحدون فى اءسمئه سیجزون ما کانوا یعملون (180)
و ممن خلقنا اءمة یهدون بالحق و به یعدلون (181)
ترجمه :
179- به طور مسلم گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم ، آنها دلها (عقلها)ئى دارند که با آن (اندیشه نمى کنند و) نمى فهمند و چشمانى دارند که با آن نمى بینند و گوشهائى دارند که با آن نمى شنوند، آنها همچون چهار پایانند، بلکه گمراه تر اینان همانا غافلانند (زیرا با اینکه همه گونه امکانات هدایت دارند باز هم گمراهند).
180- و براى خدا نامهاى نیکى است خدا را با آن بخوانید، و آنها را که در اسماء خدا تحریف مى کنند (و بر غیر او مى نهند و شریک برایش قائل مى شوند) رها سازید آنان به زودى جزاى اعمالى را که انجام مى دادند مى بینند.
181- و از آنها که آفریدیم گروهى به حق هدایت مى کنند و به حق اجراى عدالت مى نمایند.
تفسیر
نشانه هاى دوزخیان !
این آیات بحثى را که در آیات گذشته در زمینه دانشمندان دنیاپرست و همچنین عوامل هدایت و ضلالت گذشت تکمیل مى کند، در این آیات مردم به دو گروه تقسیم شده اند و صفات هر کدام توضیح داده شده : (گروه دوزخیان و گروه بهشتیان ).
نخست درباره دوزخیان که گروه اولند با تکیه به سوگند و تاءکید چنین مى گوید: (ما بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم ) (و لقد ذراءنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ).
(ذراءنا) از ماده (ذرء) (بر وزن زرع ) در اینجا به معنى خلقت و آفرینش است ولى در اصل به معنى پراکنده ساختن و منتشر نمودن آمده ، چنانکه در قرآن مى خوانیم تذروه الریاح : (بادها آنرا پراکنده مى کنند) (سوره کهف آیه 45) و از آنجا که آفرینش موجودات موجب انتشار و پراکندگى آنها در روى زمین مى گردد، این کلمه به معنى خلقت آفرینش نیز آمده است .
و در هر حال اشکال مهمى که در اینجا پیش مى آید این است که چگونه خداوند مى فرماید: (ما بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفردیم )، مگر نه این است که در جاى دیگر مى خوانیم و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون : که مطابق آن همه جن و انس تنها براى پرستش خدا و ترقى و تکامل و سعادت آفریده شده اند، به علاوه این تعبیر بوى جبر در آفرینش و خلقت مى دهد و به همین جهت بعضى از طرفداران مکتب جبر همچون (فخر رازى ) براى اثبات مذهب خود با آن استدلال کرده اند.
ولى اگر آیات قرآن را کنار هم قرار داده مورد بررسى قرار دهیم و گرفتار استنباطهاى سطحى و زودگذر نشویم ، پاسخ این سؤ ال ، هم در خود آیه نهفته شده و در آیات دیگر به وضوح دیده مى شود به طورى که محلى براى سوء استفاده افراد باقى نمى گذارد.
زیرا اولا این تعبیر درست به آن مى ماند که شخص نجار بگوید قسمت زیادى از این چوبهائى را که فراهم ساخته ام براى تهیه درهاى زیبا است و قسمت زیاد دیگرى براى سوزاندن و افروختن آتش ، چوبهائى که صاف و محکم و سالمند در قسمت اول مصرف مى کنم ، و چوبهاى ناصاف و بد قواره و سست و تکه پاره را در قسمت دوم ، در حقیقت نجار دو گونه هدف دارد، یکى هدف اصلى و دیگرى هدف تبعى ، هدف اصلى او ساختن در و پیکر و ابزار خوب است و تمام کوشش و تلاش او در همین راه مصرف مى شود، ولى هنگامى که ببیند چوبى به درد این کار نمى خورد، ناچار آنرا براى سوزاندن کنار مى گذارد، این هدف تبعى است نه اصلى (دقت کنید).
تنها تفاوتى که این مثال با مورد بحث ما دارد این است که تفاوت چوبها با یکدیگر اختیارى نیست ، ولى تفاوت انسانها بستگى به اعمال خودشان دارد و در اختیار خود آنها است .
بهترین گواه براى این سخن صفاتى است که براى گروه جهنمیان و بهشتیان در آیات فوق مى خوانیم که نشان مى دهد اعمال خودشان سرچشمه این گروهبندى مى باشد.
و به تعبیر دیگر خداوند طبق صریح آیات مختلف قرآن همه را پاک آفریده و اسباب سعادت و تکامل را در اختیار همگى گذاشته است ولى گروهى با اعمال خویش خود را نامزد دوزخ مى کنند و سرانجامشان شوم و تاریک است و گروهى با اعمال خود، خود را نامزد بهشت مى سازند و عاقبت کارشان خوشبختى و سعادت است .
سپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى کند: نخست اینکه آنها قلبهائى دارند که با آن درک و اندیشه نمى کنند (لهم قلوب لایفقهون بها).
بارها گفته ایم که قلب در اصطلاح قرآن به معنى روح و فکر و نیروى عقل است یعنى با اینکه استعداد تفکر دارند و همچون بهائم و چهارپایان فاقد شعور نیستند در عین حال از این وسیله سعادت بهره نمى گیرند و فکر نمى کنند، در عوامل و نتائج حوادث اندیشه نمى نمایند و این وسیله بزرگ رهائى از چنگال هر گونه بدبختى را بلا استفاده در گوشه اى از وجودشان رها مى سازند.
دیگر اینکه (چشمهاى روشن و حقیقت بین دارند اما با آنها چهره حقایق را نمى نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها مى گذرند) (و لهم اعین لا یبصرون بها).
سوم اینکه (با داشتن گوش سالم ، سخنان حق را نمى شنوند) و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى سازند (و لهم آذان لا یسمعون بها).
(اینها در حقیقت همچون چهار پایانند چرا که امتیاز آدمى از چهارپایان در فکر بیدار و چشم بینا و گوش شنوا است که متاءسفانه آنها همه را از دست داده اند (اولئک کالانعام ).
(بلکه آنها از چهار پایان گمراه تر و پستتر مى باشند) (بل هم اضل ).
چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند، ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند، اما بر اثر هوا پرستى و گرایش به پستیها این استعدادها را بلا استفاده مى گذارند، و بدبختى بزرگ آنان از همینجا آغاز مى گردد.
(آنها افراد غافل و بیخبرى هستند) و به همین جهت در بیراهه هاى زندگى سرگردانند (اولئک هم الغافلون ).
چشمه آب حیات کنار دستشان است ، ولى از تشنگى فریاد مى کشند، درهاى سعادت در برابر رویشان باز است ، اما حتى به آن نگاه نمى کنند.
از آنچه در بالا گفته شد روشن مى شود که آنها با دست خود وسائل بدبختى خویش را فراهم مى سازند و نعمتهاى گرانبهاى (عقل ) و چشم و (گوش ) را به هدر مى دهند، نه اینکه خداوند اجبارا آنها را در صف دوزخیان قرار داده باشد.
چرا همچون چهار پایان ؟!
بارها در قرآن مجید غافلان بیخبر به چهار پایان و حیوانات بى شعور دیگر تشبیه شده اند ولى نکته تشبیه آنها به انعام (چهارپایان ) شاید این باشد که آنها تنها به خواب و خور و شهوت جنسى مى پردازند، درست همانند ملتهائى که تحت شعارهاى فریبنده انسانى آخرین هدف عدالت اجتماعى و قوانین بشرى را رسیدن به آب و نان و یک زندگى مرفه مادى مى پندارند. آنچنانکه على (علیه السلام ) در نهج البلاغه مى فرماید: کالبهیمة المربوطه همها علفها او المرسلة شغلها تقممها: (همانند حیوانات پروارى که تنها به علف مى اندیشند و یا حیوانات دیگرى که در چراگاهها رها شده اند و از این طرف و آن طرف خرده علفى بر مى گیرند)
به تعبیر دیگر گروهى مرفهند همچون گوسفندان پروارى ، و گروهى نامرفه مانند گوسفندانى که در بیابانها در بدر دنبال آب و علف مى گردند و هر دو گروه هدفشان جز شکم چیزى نیست !
آنچه در بالا گفته شد ممکن است درباره یک فرد صادق باشد و یا درباره یک ملت ، ملتهائى که اندیشه هاى خود را از کار انداخته اند و به سرگرمیهاى ناسالم روى آورده اند و در ریشه هاى بدبختى خود نمى اندیشند و در عوامل ترقى فکر نمى کنند،
نه گوش شنوا دارند و نه چشم بینا، آنها نیز دوزخى هستند نه تنها در دوزخ قیامت ، بلکه در دوزخ زندگى این دنیا نیز گرفتارند.
در آیه بعد اشاره به وضع گروه بهشتى کرده ، صفات آنان را بیان مى کند، نخست براى بیرون آمدن از صف دوزخیان مردم را به توجه عمیق به اسماء حسناى خدا دعوت نموده ، مى فرماید: (براى خدا نامهاى نیکى است ، خدا را به آنها بخوانید) (و لله الا سماء الحسنى فادعوه بها).
منظور از (اسماء حسنى )، صفات مختلف پروردگار است که همگى نیک و همگى حسنى است مى دانیم خدا عالم است ، قادر است ، رازق است ، عادل است ، جواد است ، کریم است و رحیم است ، و همچنین داراى صفات نیک فراوان دیگرى از این قبیل مى باشد.
منظور از خواندن خدا به این نامها تنها این نیست که این الفاظ را بر زبان جارى کنیم و مثلا بگوئیم یا عالم ، یا قادر، یا ارحم الراحمین ، بلکه در واقع این است که این صفات را در وجود خودمان بمقدار امکان پیاده کنیم ، پرتوى از علم و دانش او، شعاعى از قدرت و توانائى او، و گوشه اى از رحمت واسعه اش در ما و جامعه ما پیاده شود، و به تعبیر دیگر متصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش کردیم .
تا در پرتو این علم و قدرت و این عدالت و رحمت بتوانیم خویش و اجتماعى را که در آن زندگى مى کنیم از صف دوزخیان خارج سازیم .
سپس مردم را از این نکته برحذر مى دارد که اسامى خدا را تحریف نکنند و مى گوید:
(آنها که اسماء خدا را تحریف کرده اند رها سازید، آنها به زودى به جزاى اعمال خویش گرفتار خواهند شد) (و ذروا الذین یلحدون فى اسمائه سیجزون ما کانوا یعملون ).
(الحاد) در اصل از ماده (لحد) (بر وزن مهد) به معنى حفره اى است که در یک طرف قرار گرفته و به همین جهت ، به حفره اى که در یک جانب قبر قرار داده مى شود، (لحد) گفته مى شود، سپس به هر کارى که از حد وسط تمایل به افراط و تفریط پیدا کند (الحاد) گفته شده ، و به شرک و بت پرستى نیز به همین جهت (الحاد) اطلاق مى گردد.
منظور از الحاد در اسماء خدا این است که الفاظ و مفاهیم آن را تحریف کنیم ، یا به اینگونه که او را به اوصافى توصیف نمائیم که شایسته آن نیست ، همانند مسیحیان که قائل به تثلیث و خدایان سه گانه شده اند، و یا اینکه صفات او را بر مخلوقاتش تطبیق نمائیم ، همچون بت پرستان که نام بتهاى خود را از نام خدا مشتق مى کردند، مثلا به یکى از بتها اللات و به دیگرى العزى و به دیگرى منات مى گفتند که به ترتیب از الله و العزیز و المنان مشتق شده است ، و یا همچون مسیحیان که نام خدا را بر عیسى و روح القدس مى گذاشتند.
و یا اینکه صفات او را آنچنان تحریف کنند که به تشبیه به مخلوقات یا تعطیل صفات و مانند آن بیانجامد.
و یا تنها به (اسم ) قناعت کنند بدون اینکه این صفاترا در خود و جامعه خویش بارور سازند.
در آخرین آیه به دو قسمت که اساسى ترین صفات گروه بهشتیان است اشاره مى کند و مى فرماید: (از کسانى که آفریدیم ، امت و گروهى هستند که مردم را به حق هدایت مى کنند و به حق حکم مى کنند) (و ممن خلقنا امة بالحق و به یعدلون ).
در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند، فکرشان و هدفشان و دعوتشان و فرهنگشان حق و به سوى حق است ، و نیز عملشان و برنامه هایشان و حکومتشان بر اساس حق
و حقیقت مى باشد.
در اینجا به چند نکته باید توجه کرد:
1- اسماء حسنى چیست ؟
در کتب حدیث و تفسیر اعم از منابع شیعه و اهل تسنن بحثهاى مشروحى پیرامون اسماء حسنى دیده مى شود که فشرده اى از آنرا به اضافه عقیده خود در اینجا مى آوریم :
شک نیست که (اسماى حسنى ) به معنى (نامهاى نیک ) است و مى دانیم که تمام نامهاى پروردگار مفاهیم نیکى را در بر دارد و بنابراین همه اسماء او اسماء حسنى است ، اعم از آنها که صفات ثبوتیه ذات پاک او است ، مانند عالم و قادر، و یا آنها که صفات سلبیه ذات مقدس او است مانند (قدوس )، و آنها که صفات فعل است و حکایت از یکى از افعال او مى کند مانند خالق ، غفور، رحمان و رحیم .
از سوى دیگر شک نیست که صفات خدا قابل احصاء و شماره نیست زیرا کمالات او نامتناهى است و براى هر کمالى از کمالات او اسم و صفتى مى توان انتخاب کرد.
ولى چنانکه از احادیث استفاده مى شود، از میان صفات او بعضى داراى اهمیت بیشترى مى باشد، و شاید (اسماء حسنى ) که در آیه بالا آمده است ، اشاره به همین گروه ممتازتر است ، زیرا در روایاتى که از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبیت (علیهمالسلام ) به ما رسیده کرارا این مطلب دیده مى شود که خداوند داراى 99 اسم است که هر کس او را به این نامها بخواند، دعایش مستجاب و هر که آنها را شماره کند اهل بهشت است .
مانند روایتى که در کتاب توحید صدوق از امام صادق (علیه السلام ) از پدرانش از على (علیه السلام ) نقل شده که پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: ان الله تبارک و تعالى تسعة و تسعین اسما ماة الا واحدة من احصاها دخل الجنة ...
و نیز در کتاب توحید از امام على بن موسى الرضا (علیه السلام ) از پدرانش از على (علیه السلام ) نقل شده که فرمود:
ان لله عز و جل تسعة و تسعین اسما من دعا الله بها استجاب له و من احصاها دخل الجنة
در کتاب صحیح بخارى و مسلم و ترمذى و کتب دیگر از منابع حدیث اهل تسنن نیز همین مضمون پیرامون اسماء نود و نه گانه خدا و اینکه هر کس خدا را با آن بخواند، دعاى او مستجاب است یا هر کس آنها را احصا کند، اهل بهشت خواهد بود، نقل شده است .
از پاره اى از این احادیث استفاده مى شود که این اسامى نود و نه گانه در قرآن است ، مانند روایتى که از ابن عباس نقل شده که مى گوید: پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: لله تسعة و تسعون اسما من احصاها دخل الجنه و هى فى القرآن .
و به همین جهت جمعى از دانشمندان کوشش کرده اند که این اسامى و صفات را از قرآن مجید استخراج کنند، ولى نامهائى که در قرآن مجید براى خدا آمده است بیش از 99 نام است ، بنابراین ممکن است اسماء حسنى در لابلاى آنها باشد، نه اینکه در قرآن جز این 99 نام ، نام دیگرى براى خدا وجود نداشته باشد.
در بعضى از روایات این نامهاى نود و نه گانه آمده است ، که ما ذیلا یکى از این احادیث را مى آوریم (ولى باید توجه داشت ، بعضى از این نامها به شکلى که در این روایت آمده در متن قرآن نیست ، اما مضمون و مفهوم آن در قرآن وجود دارد).
و آن روایتى است که در توحید صدوق از امام صادق (علیه السلام ) از پدر و اجدادش از على (علیه السلام ) از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده که پس از اشاره به وجود نود و نه نام براى خدا
مى فرماید:
و هى الله ، الاله ، الواحد، الاحد، الصمد، الاول ، الاخر، السمیع ، البصیر القدیر، القادر، العلى ، الاعلى ، الباقى ، البدیع ، البارى ء، الاکرم ، الباطن ، الحى ، الحکیم ، العلیم ، الحلیم ، الحفیظ، الحق ، الحسیب ، الحمید، الحفى ، الرب ، الرحمان ، الرحیم ، الذارء، الرزاق ، الرقیب ، الرؤ ف ، الرائى ، السلام ، المؤ من ، المهیمن ، العزیز، الجبار، المتکبر، السید، السبوح ، الشهید، الصادق ، الصانع ، الظاهر، العدل ، العفو، الغفور، الغنى ، الغیاث ، الفاطر، الفرد، الفتاح الفالق ، القدیم ، الملک ، القدوس ، القوى ، القریب ، القیوم ، القابض ، الباسط، قاضى الحاجات ، المجید، المولى ، المنان ، المحیط، المبین ، المغیث ، المصور، الکریم ، الکبیر، الکافى ، کاشف الضر، الوتر، النور، الوهاب ، الناصر، الواسع ، الودود، الهادى ، الوفى ، الوکیل ، الوارث ، البر، الباعث ، التواب ، الجلیل ، الجواد، الخبیر، الخالق ، خیر الناصرین ، الدیان ، الشکور، العظیم ، اللطیف ، الشافى .
ولى آنچه در اینجا بیشتر اهمیت دارد و باید مخصوصا به آن توجه داشته باشیم این است که منظور از خواندن خدا به این نامها و یا احصاء و شمارش اسماء حسناى پروردگار، این نیست که هر کس این 99 اسم را بر زبان جارى کند و بدون توجه به محتوا و مفاهیم آنها تنها الفاظى بگوید سعادتمند خواهد بود، و یا دعایش به اجابت مى رسد، بلکه هدف این است که به این اسماء و صفات ایمان داشته باشد، و پس از آن بکوشد در وجود خود پرتوى از مفاهیم آنها یعنى از مفهوم عالم و قادر و رحمان و رحیم و حلیم و غفور و قوى و قیوم و غنى و رازق و امثال آن را در وجود خود منعکس سازد، مسلما چنین کسى هم بهشتى خواهد بود و هم دعایش
مستجاب و به هر خیر و نیکى نائل مى گردد.
ضمنا از آنچه گفتیم روشن مى شود که اگر در پاره اى از روایات و دعاها اسامى دیگرى براى خدا غیر از این اسماء ذکر شده و حتى شماره نامهاى خدا در بعضى از دعاها به یکهزار رسیده هیچگونه منافاتى با آنچه گفتیم ندارد، زیرا اسماء خدا حد و حصر و انتهائى ندارد، و مانند کمالات ذات و بى انتهایش نامحدود است . هر چند پاره اى از این صفات و اسماء امتیازى دارد.
و نیز اگر در بعضى از روایات مانند روایتى که در اصول کافى از امام صادق (علیه السلام ) در تفسیر این آیه نقل شده مى خوانیم فرمود: نحن و الله الاسماء الحسنى : (به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستیم ) اشاره به آن است که پرتو نیرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعکس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاکش کمک مى کند.
و یا اگر در بعضى دیگر از احادیث آمده است که همه اسماء حسنى در (توحید خالص ) خلاصه مى شود، نیز به خاطر آن است که همه صفات او به ذات پاک یکتایش بر مى گردد.
فخر رازى در تفسیرش به مطلبى اشاره مى کند که از جهتى قابل ملاحظه است و آن اینکه تمام صفات پروردگار به دو حقیقت بازگشت مى کند، یا به (بى نیازى ذاتش از همه چیز) و یا (نیازمندى دیگران به ذات پاک او).
2 - گروه رستگاران
در آیات فوق خواندیم که گروهى از بندگان خدا به سوى حق دعوت مى کنند و به آن حکم مى نمایند.
در اینکه منظور از این گروه چه اشخاصى هستند تعبیرات مختلفى در روایاتى
که در منابع حدیث اسلامى آمده است دیده مى شود، از جمله در حدیثى از امیر مؤ منان (علیه السلام ) نقل شده که فرمود: منظور امت محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است .
یعنى پیروان راستین این پیامبر و آنهائى که از هر گونه تحریف و تغییر و بدعت و انحراف از اصول تعلیمات آن حضرت بر کنار ماندند.
به همین جهت در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل شده که فرمود:
والذى نفسى بیده لتفرقن هذه الامة على ثلاثة و سبعین فرقة کلها فى النار الافرقة و ممن خلقنا امة یهدون بالحق و به یعدلون و هذه التى تنجو من هذه الامة :
(سوگند به آنکس که جانم بدست او است این امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم مى شوند که همه در دوزخند جز یک گروه که خداوند در آیه و ممن خلقنا امة ... به آنها اشاره کرده است ، تنها آنها اهل نجاتند).
ممکن است عدد 73 فرقه عدد تکثیر باشد و اشاره به گروههاى مختلفى است که در طول تاریخ اسلام با عقائد عجیب و غریب روى کار آمدند و خوشبختانه غالب آنها منقرض شده اند و امروز تنها نامى از آنها در کتب تاریخ عقائد به چشم مى خورد.
در حدیث دیگرى که در منابع اهل تسنن از على (علیه السلام ) نقل شده مى خوانیم که على (علیه السلام ) ضمن اشاره به گروههاى مختلفى که در آینده در امت اسلامى پیدا مى شوند، فرمود: (گروهى که اهل نجاتند من و شیعیان و پیروان مکتب من هستند).
در روایات دیگرى نیز آمده است که منظور از آیه فوق ائمه اهلبیت (علیهمالسلام )
است .
روشن است که روایات فوق همگى یک واقعیت را تعقیب مى کنند و بیان مصداقهاى مختلف از این واقعیت اند، و آن اینکه آیه اشاره به گروهى است که دعوتشان به سوى حق و عمل و حکومت و برنامه هایشان حق است و در مسیر اسلام راستین گام برمى دارند، منتها بعضى در راءس این گروه قرار دارند و بعضى در مراحل دیگرند، جالب توجه اینکه با تمام اختلافاتى که از نظر مراحل علمى و نژاد و زبان و مانند آن دارند، یک امت و یک گروه بیش نیستند، زیرا قرآن از آنها به امت (نه امم ) تعبیر کرده است .
3 - اسم اءعظم خدا
در بعضى از روایات در داستان (بلعم باعورا) که قبلا گذشت ، آمده است که او از اسم اعظم خداوند آگاه بود، به تناسب آیات فوق که سخن از اسماء حسناى خدا مى گوید بد نیست اشاره اى هم به این موضوع کنیم .
پیرامون اسم اعظم روایات گوناگونى وارد شده و از آنها چنین استفاده مى شود که هر کس از این اسم با خبر باشد، نه فقط دعایش مستجاب است ، بلکه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در جهان طبیعت تصرف کند و کارهاى مهمى انجام دهد.
در اینکه (اسم اعظم ) کدامى ک از اسماء خدا است ، بسیارى از دانشمندان اسلامى بحث کرده اند و غالبا بحثها بر محور این دور مى زند که از میان نامهاى خدا نامى را بیابند که این خاصیت عجیب و بزرگ را داشته باشد.
ولى ما فکر مى کنیم آنچه بیشتر باید از آن جستجو کرد، این است که نام و صفاتى را بیابیم که با پیاده کردن مفهوم آن در وجود خودمان آنچنان تکامل روحى بیابیم که آن آثار بر آن مترتب گردد.
به تعبیر دیگر مساءله مهم تخلق به این صفات و واجد شدن این مفاهیم و متصف شدن به این اوصاف است وگرنه یک شخص آلوده و پست با دانستن یک کلمه چگونه ممکن است ، مستجاب الدعوة و مانند آن شود.
و اگر مى شنویم که (بلعم ) داراى این اسم اعظم بود و آنرا از دست داد، مفهومش این است که بر اثر خودسازى و ایمان و آگاهى و پرهیزگارى به چنان مرحله اى از تکامل معنوى رسیده بود که دعایش نزد خدا رد نمى شد ولى بر اثر لغزشها که در هر حال آدمى از آنها مصون نیست و به خاطر هواپرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوتهاى زمان آن روحیه را به کلى از دست داد و از آن مرحله سقوط کرد، و منظور از فراموش کردن اسم اعظم نیز ممکن است همین معنى باشد.
و نیز اگر مى خوانیم که پیامبران و پیشوایان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش این است که حقیقت این اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پیاده کرده بودند و در پرتو این حالت خداوند چنان مقام والایى به آنها داده بود.
آیه و ترجمه
والذین کذبوا بایتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون (182)
و اءملى لهم إ ن کیدى متین (183)
ترجمه :
182- و آنها که آیات ما را تکذیب کردند تدریجا از آن راه که نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهیم کرد.
183- و به آنها مهلت مى دهیم (تا مجازاتشان دردناک تر باشد) زیرا طرح و نقشه من قوى (و حساب شده ) است (و هیچکس را قدرت فرار از آن نیست ).
تفسیر
مجازات استدراج
در تعقیب بحثى که در آیات گذشته پیرامون حال گروه دوزخیان بود، در این دو آیه یکى از مجازاتهاى الهى را که به صورت یک سنت درباره بسیارى از گنهکاران سرکش اجرا مى شود، بیان شده و آن همان چیزى است که به (عذاب استدراج ) از آن تعبیر مى شود.
استدراج در دو مورد از قرآن مجید آمده است یکى در آیه مورد بحث و دیگر آیه 44 سوره (قلم ) و هر دو مورد درباره انکار کنندگان آیات الهى است .
به طورى که اهل لغت گفته اند استدراج دو معنى دارد، یکى اینکه چیزى را تدریجا بگیرند (زیرا اصل این ماده از (درجه ) گرفته شده که به معنى پله است ، همانگونه که انسان در صعود و نزول از طبقات پائین عمارت به بالا، یا به عکس ، از پله ها استفاده مى کند، همچنین هر گاه چیزى را تدریجا و مرحله به مرحله بگیرند یا گرفتار سازند به این عمل استدراج گفته مى شود).
معنى دیگر (استدراج ) (پیچیدن ) است ، همانگونه که یک طومار را به هم مى پیچند (این دو معنى را راغب در کتاب مفردات نیز آورده است ) ولى با دقت روشن مى شود که هر دو به یک مفهوم کلى و جامع یعنى (انجام تدریجى ) باز مى گردند.
پس از روشن شدن معنى استدراج به تفسیر آیه باز مى گردیم :
خداوند در نخستین آیه مورد بحث مى فرماید: (آنها که آیات ما را تکذیب و انکار کردند تدریجا، و مرحله به مرحله ، از راهى که نمى دانند، در دام مجازات گرفتارشان مى کنیم و زندگى آنها را در هم مى پیچیم ) (و الذین کذبوا بایاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ).
در دومین آیه همان مطلب را به این صورت تاءکید مى کند: چنان نیست که با شتابزدگى چنین کسانى را فورا مجازات کنیم ، بلکه به آنها مهلت و فرصت کافى براى تنبه و بیدارى مى دهیم و هنگامى که بیدار نشدند، گرفتارشان مى سازیم (و املى لهم ).
زیرا شتاب و عجله مال کسانى است که قدرت کافى ندارند و مى ترسند فرصت از دستشان برود (ولى نقشه من و مجازاتهایم آنچنان قوى و حساب شده است که هیچکس را قدرت فرار از آن نیست ) (ان کیدى متین ).
(متین ) به معنى قوى و شدید است و اصل آن از (متن ) گرفته شده که به معناى عضله محکمى است که در پشت قرار دارد.
و (کید) با (مکر) از نظر معنى همسان است و همانگونه که در ذیل آیه 54 از سوره آل عمران (جلد دوم تفسیر نمونه صفحه 429) گفته ایم : (مکر) در اصل لغت به معنى چاره جویى و جلوگیرى کردن کسى از رسیدن به مقصود او است ، و معنى نقشه هاى موذیانه که در مفهوم فارسى امروز آن افتاده در مفهوم عربى آن نیست .
در مورد (مجازات استدراجى ) که در آیه فوق به آن اشاره شده و از آیات دیگر قرآن و احادیث استفاده مى شود چنین است که خداوند گناهکاران و طغیانگران جسور و زورمند را طبق یک سنت ، فورا گرفتار مجازات نمى کند، بلکه درهاى نعمتها را به روى آنها مى گشاید، هر چه بیشتر در مسیر طغیان گام بر مى دارند، نعمت خود را بیشتر مى کند، و این از دو حال خارج نیست ، یا این نعمتها باعث تنبه و بیداریشان مى شود، که در این حال برنامه (هدایت الهى ) عملى شده ، و یا اینکه بر غرور و بى خبریشان مى افزاید در این صورت مجازاتشان به هنگام رسیدن به آخرین مرحله ، دردناک تر است ، زیرا به هنگامى که غرق انواع ناز و نعمتها
مى شوند خداوند همه را از آنها مى گیرد و طومار زندگانى آنها را در هم مى پیچد و این گونه مجازات بسیار سخت تر است .
البته این معنى با تمام خصوصیاتش در کلمه استدراج به تنهائى نیفتاده ، بلکه با توجه به قید (من حیث لا یعلمون ) این معنى استفاده مى شود.
به هر حال این آیه به همه گنهکاران هشدار مى دهد که تاءخیر کیفر الهى را دلیل بر پاکى و درستى خود، و یا ضعف و ناتوانى پروردگار، نگیرند، و ناز و نعمتهائى را که در آن غرقند، نشانه تقربشان به خدا ندانند، چه بسا این پیروزیها و نعمتهائى که به آنها مى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد، خدا آنها را غرق نعمت مى کند و به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد، اما سرانجام چنان بر زمین مى کوبد که اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاریخشان را در هم مى پیچد.
امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در نهج البلاغه مى فرماید: انه من وسع علیه فى ذات یده فلم یره ذلک استدراجا فقد امن مخوفا: (کسى که خداوند به مواهب و امکاناتش وسعت بخشد، و آنرا مجازات استدراجى نداند، از نشانه خطر غافل مانده است ).
و نیز از همان امام (علیه السلام ) در کتاب (روضه کافى ) نقل شده که فرمود: (زمانى فرا مى رسد که هیچ چیز در آن زمان ، پنهان تر از حق ، و آشکارتر از باطل ، و فزونتر از دروغ بر خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نیست تا آنجا که مى گوید در آن زمان افرادى هستند به مجرد اینکه آیه اى از قرآن را مى شنوند (آنرا تحریف کرده ) و از آئین خدا خارج مى شوند و پیوسته از آئین این زمامدار به آئین زمامدار دیگر و از دوستى یکى به دیگرى و اطاعت سلطانى به اطاعت سلطان دیگر، و از پیمان یکى به دیگرى منتقل مى گردند، و سرانجام از راهى که متوجه نیستند گرفتار مجازات استدراجى پروردگار مى شوند).
امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید: کم من مغرور بما قد انعم الله علیه و کم من مستدرج یستر الله علیه و کم من مفتون بثناء الناس علیه : (چه بسیارند کسانى که بر اثر نعمتهاى پروردگار مغرور مى شوند، و چه بسیارند گنهکارانى که خداوند بر گناهشان پرده افکنده ولى با ادامه گناه به سوى مجازات پیش مى روند، و چه بسیارند کسانى که از ثناخوانى مردم فریب مى خورند).
و نیز از همان امام ، در تفسیر آیه فوق چنین نقل شده که فرمود: هو العبد یذنب الذنب فتجدد له النعمة معه تلهیة تلک النعمة عن الاستغفار عن ذلک الذنب : (منظور از این آیه بنده گنهکارى است که پس از انجام گناه ، خداوند او را مشمول نعمتى قرار مى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد).
و نیز از همان امام در کتاب کافى چنین نقل شده : ان الله اذا اراد بعبد خیرا فاذنب ذنبا اتبعه بنقمة و یذکره الاستغفار، و اذا اراد بعبد شرا فاذنب ذنبا اتبعه بنعمة لینسیه الاستغفار و یتمادى بها، و هو قوله عز و جل سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ، بالنعم عند المعاصى (موقعى که خداوند خیر بندهاى را بخواهد به هنگامى که گناهى انجام میدهد او را گوشمالى مى دهد تا به یاد توبه بیفتد، و هنگامى که شر بنده اى را (به اثر اعمالش ) بخواهد موقعى که گناهى مى کند نعمتى به او مى بخشد تا استغفار را فراموش نماید و به آن ادامه دهد، این همان است که خداوند عز و جل فرموده : سنستدرجهم من حیث لا یعلمون یعنى از طریق نعمتها به هنگام معصیتها آنها را تدریجا از راهى که نمى دانند گرفتار مى سازیم ).
آیه و ترجمه
اءولم یتفکروا ما بصاحبهم من جنة إ ن هو إ لا نذیر مبین (184)
اءولم ینظروا فى ملکوت السموت و الا رض و ما خلق الله من شى ء و اءن عسى اءن یکون قد اقترب اءجلهم فبأ ى حدیث بعده یؤ منون (185)
من یضلل الله فلا هادى له و یذرهم فى طغینهم یعمهون (186)
ترجمه :
184- آیا آنها فکر نکردند که همنشینشان (پیامبر) هیچگونه آثارى از جنون ندارد (پس چگونه چنین نسبت ناروائى به او مى دهند؟) او فقط بیم دهنده آشکارى است (که مردم را متوجه مسئولیتهایشان مى سازد) 185 آیا آنها در حکومت و نظام آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده است (از روى دقت و عبرت ) نظر نیفکندند؟ (و آیا در این نیز اندیشه نکردند که ) شاید پایان زندگى آنها نزدیک شده باشد (اگر به این کتاب آسمانى روشن ایمان نیاورند) به کدام سخن بعد از آن ایمان خواهند آورد؟
186- هر کس را خداوند (به جرم اعمال زشتش ) گمراه سازد هدایت کننده اى ندارد و آنها را در طغیان و سرکشیشان رها مى سازد تا سرگردان شوند.
شاءن نزول :
مفسران اسلامى چنین نقل کرده اند که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) هنگامى که در مکه بود، شبى بر کوه صفا بر آمد و مردم را به سوى توحید و یکتا پرستى دعوت نمود، مخصوصا تمامى طوائف قریش را صدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت ، تا مقدار زیادى از شب گذشت ، بت پرستان مکه گفتند: ان صاحبهم قد جن بات
لیلا یصوت الى الصباح !: (رفیق ما دیوانه شده ، از شب تا صبح نعره مى کشید)! در این موقع آیه فوق نازل شد و به آنها در این زمینه پاسخ دندانشکنى داد.
با اینکه آیه شاءن نزول خاصى دارد، در عین حال چون دعوت به شناخت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و هدف آفرینش و آمادگى براى زندگى دیگر مى کند، با بحثهاى گذشته که پیرامون (گروه دوزخى و بهشتى ) سخن مى گفت ، پیوند روشنى دارد.
تفسیر
تهمتها و بهانه ها
در این آیه نخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین پاسخ مى گوید: (آیا آنها فکر و اندیشه خود را به کار نینداختند که بدانند همنشین آنها (پیامبر) هیچگونه آثارى از جنون ندارد (او لم یتفکروا ما بصاحبهم من جنة )
اشاره به اینکه پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شخص ناشناخته اى در میان آنها نبود و به تعبیر خودشان (صاحب ) یعنى دوست و همنشینشان محسوب مى شد، بیش از چهل سال در میان آنها رفت و آمد داشته ، و همواره فکر و تدبیرش را دیده اند و آثار نبوغ را در وى مشاهده کرده اند، کسى که قبل از این دعوت ، از عقلاى بزرگ آن جامعه محسوب مى شد، چگونه یکبار چنین وصلهاى را به وى چسباندند، آیا بهتر نبود به جاى چنین نسبت ناروائى در این فکر فرو روند که ممکن است دعوت او حق باشد، و ماءموریتى از طرف پروردگار یافته باشد؟! آنچنانکه قرآن به دنبال این جمله مى گوید: او فقط بیم دهنده آشکارى است که جامعه خویش را از خطراتى که با آن روبرو است بر حذر مى دارد (ان هو الا نذیر مبین ).
در آیه بعد براى تکمیل این بیان آنها را به مطالعه عالم هستى ، آسمانها و زمین ، دعوت مى کند و مى گوید: (آیا در حکومت آسمانها و زمین و مخلوقاتى که خدا آفریده از روى دقت و فکر نظر نیفکندند) (اءولم ینظروا فى ملکوت السماوات و الارض و ما خلق الله من شى ء).
تا بدانند این عالم وسیع آفرینش با این نظام حیرتانگیز بیهوده آفریده نشده و هدفى براى آن بوده است ، و دعوت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در حقیقت دنباله همان هدف آفرینش ، یعنى تکامل و تربیت انسان است .
(ملکوت ) در اصل از ریشه (ملک ) به معنى حکومت و مالکیت است ، و اضافه (واو) و (ت ) به آن براى تاءکید و مبالغه مى باشد و معمولا به حکومت مطلقه خداوند بر سراسر عالم هستى گفته مى شود.
نظر افکندن در نظام شگرف این عالم هستى که پهنه ملک و حکومت خدا است ، هم نیروى خدا پرستى و ایمان به حق را تقویت مى کند، و هم روشنگر وجود یک هدف مهم در این عالم بزرگ و منظم است ، و در هر دو صورت ، انسانرا به جستجوى نماینده خدا و رحمتى که بتواند هدف آفرینش را پیاده کند مى فرستد.
سپس براى اینکه آنها را از خواب غفلت بیدار سازد مى فرماید آیا در این موضوع نیز اندیشه نکردند که ممکن است پایان زندگى آنها نزدیک شده باشد، اگر امروز ایمان نیاورند، و دعوت این پیامبر را نپذیرند، و قرآنى را که بر او نازل شده است با اینهمه نشانه هاى روشن قبول نکنند، به کدام سخن بعد از آن ایمان خواهند آورد؟ (و ان عسى ان یکون قد اقترب اجلهم فباى حدیث بعده یؤ منون ).
یعنى اولا چنان نیست که عمر آنها جاودانى باشد، فرصتها به سرعت درگذرند و هیچکس نمى داند فردا زنده خواهد بود یا نه ، پس با این حال امروز و
فردا کردن و مسائل را پشت گوش انداختن هرگز کار عاقلانه اى نیست .
ثانیا اگر آنها به این قرآن با اینهمه نشانه هاى روشنى که در آن از خداست ایمان نیاورند آیا در انتظار کتابى از این برتر و بالاترند؟ آیا ممکن است به گفتار و سخن و دعوت دیگر ایمان بیاورند؟!
همانطور که مشاهده مى کنیم آیات فوق تمام راههاى فرار را به روى مشرکان مى بندد، از یکطرف آنها را متوجه سابقه عقل و درایت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى کند تا به اتهام جنون از شنیدن دعوتش فرار نکنند، از سوى دیگر متوجه نظام آفرینش و آفریدگار و هدف خلقت مى سازد تا بدانند بیهوده آفریده نشده اند، و از سوى سوم متوجه زودگذرا بودن زندگى مى کند تا امروز و فردا نکنند، و از سوى چهارم مى گوید: اگر به کتابى به این روشنى ایمان نیاورند، در آینده به هیچ چیزى ایمان نخواهند آورد، زیرا از این بالاتر تصور نمى شود!
سرانجام در آخرین آیه مورد بحث ، سخن را با آنها چنین پایان مى دهد که (هر کس را خداوند به خاطر اعمال زشت و مستمرش ، گمراه سازد، هیچ هدایت کننده اى ندارند، و خداوند آنها را همچنان در طغیان و سرکشى رها مى سازد تا حیران و سرگردان شوند) (من یضلل الله فلا هادى له و یذرهم فى طغیانهم یعمهون ).
همانگونه که بارها گفته ایم اینگونه تعبیرات درباره همه کافران و گنهکاران نیست بلکه مخصوص به گروهى است که آنچنان در برابر حقایق ، لجوج و متعصب و معاندند که گوئى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده ، پرده هاى تاریکى که نتیجه اعمال خود آنها است ، و منظور از (اضلال الهى ) نیز همین است .
آیه و ترجمه
یسلونک عن الساعة اءیان مرسئها قل اءنما علمها عند ربى لا یجلیها لوقتها اءلا هو ثقلت فى السموت و الاءرض لا تاءتیکم اءلا بغتة یسلونک کاءنک حفى عنها قل اءنما علمها عند الله و لکن اءکثر الناس لا یعلمون (187)
ترجمه :
187- از قیامت از تو سؤ ال مى کنند که وقوع آن در چه زمانى است ؟ بگو علمش نزد پروردگار من است و هیچکس جز او (نمى تواند) وقت آنرا آشکار سازد، (اما قیام قیامت حتى ) در آسمانها و زمین سنگین (و بسیار پر اهمیت ) است ، و جز به طور ناگهانى به سراغ شما نمى آید، (باز) او تو چنان سؤ ال مى کنند که گوئى تو از زمان وقوع آن با خبرى ، بگو علمش تنها نزد خدا است ولى بیشتر مردم نمى دانند.
شاءن نزول :
کى قیامت بر پا مى شود؟
به طورى که در بعضى از روایات آمده است طایفه قریش به چند نفر ماءموریت دادند که به نجران سفر کنند، و از دانشمندان یهود که (علاوه بر مسیحیان ) در آنجا ساکن بودند مسائل پیچیده اى را سؤ ال کنند و در بازگشت آنها را در برابر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مطرح سازند (به گمان اینکه پیامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند) از جمله سؤ الات این بود که در چه زمانى قیامت برپا مى شود، هنگامى که آنها این پرسش را از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کردند، آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسیر
با اینکه براى آیه شاءن نزول خاصى ذکر شده در عین حال پیوند روشنى نیز با آیات قبل دارد، زیرا در آیات قبل اشاره به مساءله قیامت و لزوم آمادگى براى چنین روزى شده بود، طبعا به دنبال چنین بحثى این سؤ ال براى بسیارى از مردم پیش مى آید که قیامت کى بر پا خواهد شد، لذا قرآن مى گوید: (از تو درباره ساعت (روز رستاخیز) مى پرسند، که در چه زمانى وقوع مى یابد)؟
(یسئلونک عن الساعة ایان مرسیها)
گرچه کلمه (ساعت ) به معنى زمان پایان دنیا نیز آمده است ، ولى غالبا و به عقیده بعضى همواره در قرآن مجید به معنى قیام قیامت است ، مخصوصا پاره اى از قرائن در مورد آیه اى که در آن بحث مى کنیم این موضوع را تاءکید مى کند، مانند، جمله (متى تقوم الساعة ) (کى ساعت بر پا مى شود) که در شاءن نزول وارد شده است .
کلمه (ایان ) مساوى (متى ) و براى سؤ ال از زمان است .
و (مرسى ) به اصطلاح (مصدر میمى ) است ، و با (ارساء) یک معنى دارد و آن اثبات یا وقوع چیزى است ، لذا به کوههاى محکم و ثابت ، جبال راسیات گفته مى شود، بنابر این جمله (ایان مرسیها) مفهومش این است در چه زمان قیامت وقوع پیدا مى کند و ثابت مى شود؟
سپس اضافه مى کند که اى پیامبر! در پاسخ این سؤ ال صریحا (بگو این علم تنها نزد پروردگار من است ، و هیچکس جز او نمى تواند وقت آنرا آشکار
سازد) (قل انما علمها عند ربى لا یجلیها لوقتها الا هو).
ولى دو نشانه سربسته براى آن بیان مى کند، نخست مى گوید: (قیام ساعت در آسمانها و زمین ، مساءله سنگینى است ) (ثقلت فى السماوات و الارض )
چه حادثه اى ممکن است از این سنگینتر بوده باشد، در حالى که در آستانه قیامت ، همه کرات آسمانى به هم مى ریزند، آفتاب خاموش ، ماه تاریک ، ستارگان بى فروغ و اتمها متلاشى مى گردند، و از بقایاى آنها جهانى نو با طرحى تازه ریخته مى شود.
دیگر اینکه قیام ساعت ، ناگهانى است ، و بدون مقدمات تدریجى ، و به شکل انقلابى ، تحقق مى یابد.
بار دیگر مى گوید: (چنان از تو سؤ ال مى کنند که گوئى تو از زمان وقوع قیامت با خبرى )! (یسئلونک کانک حفى عنها).
بعد اضافه مى کند که در جواب آنها بگو: این علم تنها نزد خدا است ولى بیشتر مردم از این حقیقت آگاهى ندارند که چنین علمى مخصوص ذات پاک او است ، لذا پى در پى از آن مى پرسند. (قل انما علمها عند الله و لکن اکثر الناس لا یعلمون ).
ممکن است بعضى از خود سؤ ال کنند چرا این علم مخصوص ذات خدا است و هیچکس حتى پیامبران را از آن آگاه نمى سازد؟
پاسخ این سؤ ال این است که : عدم آگاهى از وقوع رستاخیز به ضمیمه ناگهانى بودن و با توجه به عظمت ابعاد آن سبب مى شود که هیچگاه مردم قیامت را دور ندانند و همواره در انتظار آن باشند، به این ترتیب خود را براى نجات در آن آماده سازند، و این عدم آگاهى اثر مثبت و روشنى در تربیت نفوس و توجه آنها به مسئولیتها و پرهیز از گناه خواهد داشت .
آیه و ترجمه
قل لا اءملک لنفسى نفعا و لا ضرا اءلا ما شاء الله و لو کنت اءعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنى السوء اءن اءنا اءلا نذیر و بشیر لقوم یؤ منون (188)
ترجمه :
188- بگو من مالک سود و زیان خویش نیستم مگر آنچه را خدا بخواهد (و از غیب و اسرار نهان نیز با خبر نیستم مگر آنچه خداوند اراده کند) و اگر از غیب با خبر بودم منافع فراوانى براى خود فراهم مى ساختم و هیچ بدى (و زیانى ) به من نمى رسید، من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده ام براى جمعیتى که ایمان مى آورند (بیم از مجازات پروردگار و بشارت به پاداشهاى گرانبهایش ).
شاءن نزول :
بعضى از مفسران (مانند مرحوم طبرسى در مجمع البیان ) نقل کرده اند که اهل مکه به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) گفتند تو اگر با خدا ارتباط دارى آیا پروردگار تو را از گرانى و ارزانى اجناس در آینده با خبر نمى سازد که از این طریق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهیه کنى و آنچه به زیان است کنار بگذارى و یا از خشکسالى ، و یا پر آبى مناطق مختلف آگاه سازد تا به موقع از مناطق خشک به سرزمینهاى پر برکت کوچ کنى ؟! در این هنگام آیه فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسیر
اسرار نهان را فقط خدا مى داند
گرچه براى این آیه نیز شاءن نزول خاصى ذکر شده ولى با این حال پیوندش با آیه گذشته روشن است ، زیرا در آیه قبل راجع به عدم آگاهى هیچکس جز خدا نسبت به زمان قیام قیامت بحث بود و در این آیه سخن از نفى علم غیب به طور کلى در میان است .
در نخستین جمله ، خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کرده مى گوید: (به آنها بگو من مالک و صاحب اختیار هیچگونه سود و زیانى درباره خویش نیستم مگر آنچه را که خدا بخواهد) (قل لا املک لنفسى نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله ).
شک نیست که هر انسانى مى تواند براى خود منافعى کسب کند و یا از خویشتن ضررهائى را دور سازد، ولى با این حال ، همانگونه که مى بینیم ، در آیه فوق مطلقا این قدرت و توانایى بشر نفى شده است ، و این به خاطر آن است که انسان در کارهاى خود، قدرت و نیروئى از خویش ندارد بلکه همه قدرتها از ناحیه خدا است و او است که این توانائیها را در اختیار آنها گذاشته است . و به تعبیر دیگر مالک همه قدرتها و صاحب اختیار مستقل و بالذات در عالم هستى تنها ذات پاک خدا است ، و دگران ، حتى پیامبران و فرشتگان ، از او کسب قدرت مى کنند، و مالکیت و قادریت آنها بالغیر است ، جمله الا ما شاء الله (مگر آنچه خدا بخواهد و در اختیار من بگذارد) نیز گواه این مطلب است .
در بسیارى دیگر از آیات قرآن نیز مالکیت سود و زیان از غیر خدا نفى شده است و به همین دلیل از پرستش بتها و هر چه غیر از خدا است ، نهى گردیده ،
در سوره فرقان آیه 3 و 4 مى خوانیم و اتخذوا من دونه آلهة لا یخلقون
شیئا و هم یخلقون و لا یملکون لانفسهم ضرا و لا نفعا: (آنها جز خدا معبودهائى براى خود انتخاب کردند، معبودهائى که هیچ چیز را نمى آفرینند، بلکه خودشان مخلوقند، و صاحب اختیار سود و زیانى درباره خویش نیستند) (تا چه رسد به دیگران ).
این عقیده یک نفر مسلمان است که هیچکس را ذاتا خالق و رازق و مالک سود و زیان ، جز خدا نمى داند، و به همین دلیل اگر از دیگرى چیزى مى خواهد با توجه به این حقیقت است که او آنچه دارد از ناحیه خدا است (دقت کنید).
و از اینجا روشن مى شود آنهائى که اینگونه آیات را دستاویز براى نفى هر گونه توسل جستن به پیامبران و امامان قرار داده اند و آنرا یکنوع شرک پنداشته اند، اشتباهشان از اینجا سرچشمه گرفته که تصور کرده اند توسل به پیامبر و امام مفهومش آن است که او را در برابر خداوند مستقل بدانیم و مالک سود و زیان .
اما اگر کسى با این عقیده که پیامبر و امام از خود چیزى ندارند و هر چه بخواهند از خدا مى خواهند، به آنان توسل جوید، یا از آنها شفاعتى بخواهد عین توحید و عین اخلاص است ، و همان چیزى است که قرآن با جمله الا ما شاء الله در آیه فوق به آن اشاره کرده و همان چیزى است که با جمله الا باذنه در آیة من ذا الذى یشفع عنده الا باذنه به آن اشاره شده است .
بنابراین دو گروه درباره توسل جستن در اشتباه اند، آنها که براى پیامبر و امام قدرتى با لذات و دستگاهى مستقل در مقابل خدا قائلند که این یکنوع شرک و بت پرستى است ، و آنها که قدرت بالغیر را از آنها نفى مى کنند که این نیز یکنوع انحراف از مفاد صریح آیات قرآن است ، راه حق این است که آنها به فرمان خدا نزد او شفاعت مى کنند و حل مشکل توسل جوینده را از او مى خواهند.
پس از بیان این موضوع ، اشاره به مساءله مهم دیگرى مى کند که مورد
سؤ ال گروهى بود و آن اینکه به پیامبرش مى گوید به آنها بگو: (من از غیب و اسرار نهان آگاه نیستم زیرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم فراهم مى ساختم و هیچگونه زیانى به من نمى رسید) (و لو کنت اعلم الغیب لاستکثرت من الخیر و ما مسنى السوء).
چون آنکس که از تمام اسرار نهان آگاه باشد، مى تواند آنچه را به نفع او است انتخاب کند و از آنچه ممکن است به زیان او تمام شود بپرهیزد.
سپس مقام واقعى و رسالت خویش را در یک جمله کوتاه و صریح بیان کرده مى گوید: (من فقط بیم دهنده و بشارت دهنده براى افرادى که ایمان مى آورند هستم
(ان انا الا نذیر و بشیر لقوم یؤ منون )
آیا پیامبر از غیب آگاهى نداشت ؟
پاره از کسانى که مطالعات محدودى دارند و تنها با توجه سطحى به یک آیه بدون در نظر گرفتن آیات دیگر قرآن و حتى قرائنى که در خود آن آیه وجود دارد داورى مى کنند، آیه بالا را دلیل بر نفى علم غیب به طور مطلق از پیامبران دانسته اند.
در حالى که آیه فوق علم بالذات و مستقل را از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نفى مى کند همانگونه که مالکیت هر گونه سود و زیانرا به طور مستقل از او نفى کرده است با اینکه شک نیست هر انسانى مالک سود و زیانهائى درباره خویش و دیگران است .
بنابر این جمله قبل گواه روشنى است بر اینکه هدف نفى مالکیت سود و زیان یا نفى علم غیب به طور مطلق نیست بلکه هدف نفى استقلال مى باشد و به تعبیر دیگر
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از خودش چیزى نمى داند بلکه آنچه خدا از غیب و اسرار نهان در اختیارش گذارده است مى داند، همانگونه که در آیه 26 و 27 از سوره جن مى خوانیم : عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول : (خداوند از تمام امور پنهانى آگاه است و هیچکس را از علم غیب خود آگاه نمى سازد مگر رسولانى که مورد رضایت او هستند).
اصولا تکمیل مقام رهبرى ، آنهم یک رهبرى جهانى و همگانى ، آنهم در تمام زمینه هاى مادى و معنوى ، نیاز به آگاهى بر بسیارى از مسائل دارد که از سایر مردم پوشیده است ، نه تنها آگاهى از احکام و قوانین الهى ، بلکه آگاهى بر اسرار جهان هستى و ساختمان بشر و قسمتى از حوادث آینده و گذشته ، این بخش از علم غیب را خداوند در اختیار فرستادگان و نمایندگانش مى گذارد، و اگر نگذارد رهبرى آنها تکمیل نخواهد شد.
و به تعبیر دیگر: اقدامات و سخنان و گفته هاى آنها رنگ زمان و مکان خودشان پیدا خواهد کرد و محدود به شرائط یک عصر و یک محیط مى شود، اما هنگامى که از این بخش از اسرار غیب آگاه باشند، برنامه ها را آنچنان پیاده مى کنند که براى آیندگان و کسانى که در شرائط و مقتضیات دیگر به وجود خواهند آمد نیز مفید و کافى خواهد بود.
(براى توضیح بیشتر در (زمینه آگاهى ) از غیب به جلد پنجم تفسیر نمونه صفحه 245- مراجعه فرمائید).
آیه و ترجمه
هو الذى خلقکم من نفس وحدة و جعل منها زوجها لیسکن إ لیها فلما تغشئها حملت حملا خفیفا فمرت به فلما اءثقلت دعوا الله ربهما لئن ءاتیتنا صلحا لنکونن من الشکرین (189)
فلما ءاتئهما صلحا جعلا له شرکاء فیما ءاتئهما فتعلى الله عما یشرکون (190)
اءیشرکون ما لا یخلق شیئا و هم یخلقون (191)
و لا یستطیعون لهم نصرا و لا اءنفسهم ینصرون (192)
و اءن تدعوهم اءلى الهدى لا یتبعوکم سواء علیکم اءدعوتموهم اءم اءنتم صمتون (193)
ترجمه :
189- او خدائى است که شما را از نفس واحدى آفرید و همسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار او بیاساید سپس هنگامى که با او نزدیکى کرد حملى سبک برداشت که با وجود آن به کارهاى خود ادامه مى داد، و چون سنگین شد، هر دو از خداوند و پروردگار خویش خواستند (که فرزند صالحى به آنان دهد و عرضه داشتند) اگر فرزند صالحى به ما دهى از شاکران خواهیم بود.
190- اما به هنگامى که فرزند صالحى به آنها داد (موجودات دیگر را در این موهبت مؤ ثر دانستند و) براى خدا شریکهائى در این نعمت که به آنها بخشیده بود قائل شدند، خداوند برتر است از آنچه شریک او قرار مى دهند!.
191- آیا موجوداتى را شریک او قرار مى دهند که چیزى را نمى آفرینند و خودشان مخلوقند؟!
192- و نمى توانند آنها را یارى کنند، و نه خودشان را یارى مى دهند.
193- و هر گاه آنها را به سوى هدایت دعوت کنید، از شما پیروى نمى کنند، براى آنها تفاوت نمى کند چه آنها را دعوت کنید و چه خاموش باشید.
تفسیر
کفران یک نعمت بزرگ
در این آیات به گوشه دیگرى از حالات مشرکان و طرز تفکر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا که آیه گذشته سود و زیان و آگاهى از علم غیب را منحصر به خدا معرفى مى کرد، و در حقیقت اشاره به توحید افعالى خدا بود، این آیات مکمل آنها محسوب مى شود، زیرا اینها نیز اشاره به توحید افعالى خدا است .
نخست مى گوید: (او کسى است که شما را از یک نفس آفرید و همسر او را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار او بیاساید) (هو الذى خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها).
این دو در کنار هم زندگى آرامبخشى داشتند، (اما هنگامى که زوج با همسر خود آمیزش جنسى کرد، بارى سبک برداشت ، به گونهاى که در آغاز کار این حمل براى او مشکلى ایجاد نمى کرد، و با داشتن حمل به کارهاى خود همچنان ادامه مى داد) (فلما تغشاها حملت حملا خفیفا فمرت به ).
اما با گذشت شب و روز، حمل او کم کم سنگین شد (تا کاملا احساس سنگینى کرد) (فلما اثقلت ).
در این هنگام دو همسر، انتظار فرزندى را مى کشیدند و آرزو داشتند خداوند فرزند صالحى به آنها مرحمت کند، لذا (متوجه درگاه خدا شدند و پروردگار خویش را چنین خواندند: بارالها اگر به ما فرزند صالحى عطا کنى از
شکرگزاران خواهیم بود) (دعوا الله ربهما لان اتیتنا صالحا لنکونن من الشاکرین ).
(ولى هنگامى که خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شایستگى کامل به آنها داد، آنها براى خدا در این نعمت بزرگ شرکائى قائل شدند، اما خداوند برتر و بالاتر از شرک آنهاست ) (فلما آتاهما صالحا جعلا له شرکاء فیما آتاهما فتعالى الله عما یشرکون ).
پاسخ به یک سؤ ال مهم
در اینکه منظور از این (زوجین ) که در دو آیه بالا پیرامون آنها بحث شده کیست ؟ در میان مفسران گفتگوى بسیار است :
آیا (نفس واحدة ) و همسرش اشاره به (آدم ) و (حوا) است ، در حالى که آدم از پیامبران و حوا زن با ایمان و شایسته اى بود، آیا ممکن است آنها از مسیر توحید منحرف شده ، راه شرک پیموده باشند؟!
و اگر منظور غیر آدم است و همه افراد بشر را شامل گردد با کلمه (واحدة ) چگونه سازگار است ؟
از این گذشته منظور از این شرک چه نوع عمل یا تفکرى بوده که از آنها سرزده است ؟
در پاسخ این سؤ الات باید گفت :
در تفسیر این آیات دو راه در پیش داریم که شاید تمام سخنان گوناگون مفسران که در تفسیر این آیه گفته اند ریشه اش به این دو باز گردد.
نخست اینکه : مراد از (واحد) در آیه (واحد شخصى ) است ، همانگونه که در بعض آیات دیگر مانند آیه اول سوره نساء نیز به همین معنى آمده
است .
اصولا (نفس واحدة ) در قرآن مجید در پنج مورد ذکر شده که یک مورد آن آیه مورد بحث است و چهار مورد دیگر سوره نساء آیه یک ، سوره انعام آیه 98 لقمان آیه 28 و زمر آیه 6 مى باشد که بعضى از آنها ارتباطى به بحث ما ندارد و بعضى مشابه آیه مورد بحث است ، بنابر این آیات مورد بحث منحصرا اشاره به آدم و همسر او است .
در این صورت مسلما منظور از شرک ، پرستش غیر خدا و یا اعتقاد به الوهیت غیر پروردگار نیست ، بلکه ممکن است چیزى از قبیل تمایل انسان به فرزندش بوده باشد، تمایلاتى که گاهى او را از خداوند غافل مى سازد.
تفسیر دیگر اینکه مراد از واحد، در اینجا (واحد نوعى ) است ، یعنى خداوند همه شما را از یک نوع آفرید، همانطور که همسران شما را نیز از جنس شما قرار داد.
در این صورت این دو آیه و آیات بعد اشاره به نوع انسانها است که به هنگام انتظار تولد فرزند دست به دعا بر مى دارند و از خدا فرزند صالح و شایسته مى خواهند و همانند همه اشخاصى که خود را در برابر مشکل یا خطرى مى بینند، با اخلاص کامل به درگاه خدا مى روند و با او عهد مى کنند که پس از بر آمدن حاجات و حل مشکلشان شکرگزار باشند، اما به هنگامى که فرزند متولد شد یا مشکل آنها بر طرف گردید تمام عهد و پیمانها را به دست فراموشى مى سپارند، گاه مى گویند اگر فرزند ما سالم ، یا زیبا است ، به پدر و مادرش رفته ، و قانون وراثت است ! گاه مى گویند نوع تغذیه ما و شرائط دیگر خوب بوده و چنین محصولى داده ! و گاه به بتهائى که مورد پرستش آنهاست روى مى آورند و مى گویند فرزند ما نظر کرده بت است !، و امثال اینگونه بحثها، و به طور کلى نقش آفرینش پروردگار را نادیده
مى گیرند، و علت اصلى این موهبت را تنها عوامل طبیعى و یا معبودهاى خرافى مى شمرند.
قرائنى در آیات فوق وجود دارد که نشان مى دهد با تفسیر دوم سازگارتر و مفهوم تر است زیرا اولا تعبیرات آیه حال همسرانى را بازگو مى کند، که قبلا در جامعه اى مى زیسته اند و تولد فرزندان صالح و ناصالح را با چشم خود دیده بودند، لذا از خداى خود، فرزندانى از گروه اول تقاضا مى کردند، و اگر آیات مربوط به آدم و حوا باشد، هنوز فرزندى براى آنها به وجود نیامده و هنوز صالح و ناصالح وجود نداشت که آنها از خداى خود فرزند صالح بخواهند.
ثانیا ضمائرى که در آخر آیه دوم و آیات بعد وجود دارد همه ضمیر جمع است و این مى رساند که منظور از ضمیر تثنیه اشاره به دو گروه بوده است نه دو شخص .
ثالثا آیات بعد نشان مى دهد که منظور از شرک در این آیات شرک به معنى بت پرستى است نه محبت فرزند و امثال آنها و این موضوع با حضرت آدم و همسرش سازگار نیست .
با توجه به این قرائن روشن مى شود که آیات فوق پیرامون نوع انسان و گروه (زوج ) و (زوجه ها) سخن مى گوید.
و همان گونه که در جلد سوم تفسیر نمونه صفحه 245 اشاره کردیم آفرینش همسر انسان از انسان به این معنى نیست که جزئى از بدن او جدا و تبدیل به همسر شده باشد (آنچنانکه در روایت مجعول و اسرائیلى نقل شده که حوا از دنده چپ آدم آفریده شد)، بلکه منظور این است که همسر انسان از نوع و از جنس او
است آنچنانکه در آیه 21 سوره روم مى خوانیم : و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها. (از نشانه هاى قدرت خدا این است که از جنس شما همسرانى براى شما آفریده تا در کنار آنها بیاسائید).
یک روایت مجعول و معروف !
در بعضى از منابع اهل تسنن و پاره اى از منابع غیر معتبر شیعه در تفسیر آیات فوق حدیثى نقل شده است که به هیچ رو با عقائد اسلامى درباره پیامبران سازگار نیست ، و آن اینکه : (سمرة بن جندب ) از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین نقل مى کند: لما ولدت حواء طاف بها ابلیس و کان لا یعیش لها ولد فقال سمیه عبد الحارث فعاش و کان ذلک من وحى الشیطان و امره : (هنگامى که حوا فرزندى آورد، ابلیس اطراف او را گرفت و قبل از آن هیچ فرزندى از او زنده نمى ماند شیطان به حوا پیشنهاد کرد، نام او را (عبد الحارث ) بگذارد (حارث یکى از نامهاى شیطان است بنابر این عبد الحارث یعنى بنده شیطان ) (حوا) چنین کرد و آن فرزند زنده ماند و این از وحى شیطان و فرمان او بود)!.
از پارهاى از روایات که به این مضمون وارد شده استفاده مى شود که (آدم ) نیز به این موضوع رضایت داد!
راوى این روایت خواه (سمرة بن جندب ) که از دروغگویان و کذابین مشهور است بوده باشد و یا افرادى مانند (کعب الاحبار و (وهب بن منبه ) که از سرشناسان یهود بودند و سپس اسلام آوردند، و به عقیده بعضى از دانشمندان اسلامى خرافات تورات و بنى اسرائیل را این دو نفر به محیط اسلام کشاندند هر چه باشد مضمون روایت خود بهترین دلیل بر فساد و بطلان آن است ، زیرا آدم که خلیفة الله و پیامبر بزرگ خدا و داراى علم اسماء بود هر چند با ترک اولى از بهشت به زمین آمد، کسى نبود که راه شرک را انتخاب کند و فرزند خود را (بنده شیطان )!
نام بگذارد، این کار تنها در شاءن یک بت پرست جاهل و نادان و بیخبر است .
و از آن عجیب تر اینکه حدیث مزبور متضمن معجزه یا کرامت شیطان است ، که با نامگذارى این فرزند به نام او، بر خلاف همه فرزندان گذشته ، زنده ماند! و بسیار جاى تاءسف است که بعضى از مفسران گذشته تحت تاءثیر اینگونه احادیث مجعول قرار گرفته و آنرا به عنوان تفسیر آیه ذکر کرده اند، به هر حال این حدیث را چون هم بر خلاف قرآن و هم بر خلاف عقل است باید به گوشه اى انداخت .
به دنبال این جریان ، قرآن بار دیگر فکر و عقیده بت پرستى را با بیان روشن و کوبنده اى محکوم مى کند، و مى گوید: آیا اینها موجوداتى را شریک خدا قرار مى دهند که قادر بر آفرینش چیزى نیستند، بلکه خودشان مخلوق اویند (اءیشرکون ما لا یخلق شیئا و هم یخلقون ).
به علاوه (این معبودهاى ساختگى در هیچیک از مشکلات قادر نیستند پرستش کنندگان خود را یارى کنند، و حتى قادر نیستند خود را نیز در برابر مشکلات یارى دهند) (و لا یستطیعون لهم نصرا و لا انفسهم ینصرون ).
این معبودها آنچنان هستند که اگر شما بخواهید آنها را هدایت کنید، از شما پیروى نخواهند کرد و حتى عقل و شعور آنرا ندارند (و ان تدعوهم الى الهدى لا یتبعوکم ).
آنها که چنین هستند و نداى هادیان را نمى شنوند، چگونه مى توانند دیگران را هدایت کنند؟
بعضى از مفسران احتمال دیگرى در تفسیر این آیه داده اند و آن اینکه ضمیر
(هم ) به بت پرستان و مشرکان بر مى گردد، یعنى گروهى از آنها بقدرى لجوج و متعصبند که هر چه آنها را دعوت به توحید کنید، تسلیم نمى شوند.
این احتمال نیز هست که منظور این باشد اگر شما از آنها تقاضاى هدایت کنید، تقاضاى شما انجام نخواهد شد به هر حال (براى شما مساوى است ، خواه آنها را، دعوت به سوى حق کنید و یا در برابرشان خاموش باشید) در هر دو صورت ، این گروه بت پرستان لجوج ، دستبردار نیستند (سواء علیکم ا دعوتموهم ام انتم صامتون ).
و طبق احتمال دوم معنى جمله این است : براى شما یکسان است ، خواه از بتها تقاضاى چیزى کنید، یا خاموش باشید، در هر دو صورت ، نتیجه منفى است ، زیرا بتها اثرى در سرنوشت کسى ندارند و قادر به انجام خواسته کسى نیستند.
فخر رازى در تفسیر خود در ذیل این آیه مى نویسد: مشرکان هنگامى که به مشکلى گرفتار مى شدند دست تضرع به سوى بتها بر مى داشتند، و هنگامى که مشکلى براى آنها واقع نمى شد، ساکت و خاموش بودند، قرآن به آنها مى گوید: خواه در برابر آنها تضرع و زارى کنید و خواه خاموش بمانید هیچ تفاوتى نمى کند.
آیه و ترجمه
إ ن الذین تدعون من دون الله عباد اءمثالکم فادعوهم فلیستجیبوا لکم إ ن کنتم صدقین (194)
اءلهم اءرجل یمشون بها اءم لهم اءید یبطشون بها اءم لهم اءعین یبصرون بها اءم لهم ءاذان یسمعون بها قل ادعوا شرکاءکم ثم کیدون فلا تنظرون (195)
ترجمه :
194 آنهائى را که غیر از خدا مى خوانید (و پرستش مى کنید) بندگانى همچون خود شما هستند، آنها را بخوانید و اگر راست مى گوئید باید به شما پاسخ دهند (و تقاضایتان را بر آورند).
195- آیا (آنها لا اقل همانند خود شما) پاهائى دارند که با آن راه بروند؟ یا دستهائى دارند که با آن چیزى را بگیرند (و کارى انجام دهند)؟ یا چشمانى دارند که با آن ببینند؟ یا گوشهائى دارند که با آن بشنوند؟ (نه ، هرگز، هیچکدام ) بگو (اکنون که چنین است ) این بتهائى را که شریک خدا قرار دادهاید (بر ضد من ) بخوانید و براى من نقشه بکشید و لحظه اى مهلت ندهید (تا بدانید کارى از آنها ساخته نیست !).
تفسیر
این دو آیه همچنان بحثهاى توحید و مبارزه با شرک را ادامه مى دهد، و بحثهائى را که در این زمینه در آیات قبل بوده تکمیل مى کند، شرک در عبادت و پرستش غیر خدا را عملى سفیهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نماید.
دقت در مضمون این دو آیه نشان مى دهد که با چهار دلیل ، منطق بت پرستان ابطال گردیده و سر اینکه قرآن با استدلالهاى مختلف ، پیرامون این مساءله بحث مى کند و هر زمان برهانى تازه ارائه مى دهد این است که شرک بدترین دشمن
ایمان و سعادت فرد و جامعه است ، و چون ریشه ها و شاخه هاى گوناگونى در افکار بشر دارد، و هر زمان به شکل تازهاى ظهور مى کند و جوامع انسانى را مورد تهدید قرار مى دهد لذا قرآن از هر فرصتى براى قطع این ریشه خبیث و شاخه هایش استفاده مى کند.
نخست مى گوید: (آنهائى را که شما جز خدا مى خوانید و عبادت مى کنید و از آنان یارى مى طلبید بندگانى همچون خود شما هستند)! (ان الذین تدعون من دون الله عباد امثالکم ).
بنابر این معنى ندارد که انسان در مقابل چیزى که مثل خود او است ، به سجده بیفتد و دست نیاز به سوى او دراز کند و مقدرات و سرنوشتش را در دست او بداند.
به تعبیر دیگر: مفهوم آیه این است که اگر دقت کنید مى بینید، آنها هم جسم دارند و اسیر زنجیر مکان و زمان هستند و محکوم قوانین طبیعتند و هم محدود از نظر عمر و زندگى و توانائیهاى دیگر، خلاصه هیچ امتیازى بر شما ندارند، تنها با خیال و وهم و امتیازى براى آنها ساخته اید.
در اینکه چرا در این آیه به معبودهاى بت پرستان (عباد) که جمع (عبد) به معنى بنده است اطلاق شده در حالى که عبد را به موجود زنده مى گویند، تفسیرهاى متعددى وجود دارد.
نخست اینکه ممکن است اشاره به معبودهاى انسانى ، همچون مسیح براى مسیحیان ، و فرشتگان براى بتپرستان عرب ، و امثال آن بوده باشد.
دیگر اینکه ممکن است روى توهمى که آنها پیرامون بتها داشتند با آنها سخن گفته باشد که اگر فرضا آنها داراى عقل و شعورى هم باشند، موجودى برتر از شما نخواهند بود.
سوم اینکه (عبد) در لغت گاهى به معنى موجودى که تحت تسلط و فرمان
دیگرى است و در برابر آن خاضع است هر چند عقل و شعور نداشته باشد نیز گفته شده ، از جمله به جاده اى که مرتبا از آن رفت و آمد مى کنند (معبد) (بر وزن مقدم ) گفته شده است .
سپس اضافه مى کند اگر فکر مى کنید آنها قدرت و شعورى دارند (آنها را بخوانید ببینید آیا شما را جواب مى دهند اگر راست مى گوئید) (فادعوهم فلیستجیبوا لکم ان کنتم صادقین ).
و این دومین دلیلى است که براى ابطال منطق آنها بیان شده و آن اینکه سکوت مرگبارشان نشانه بى عرضگى آنها و عدم قدرتشان بر هر چیز است .
در سومین بیان روشن مى سازد که آنها حتى از بندگان خود پست تر و ناتوان ترند: (خوب بنگرید آیا آنها لا اقل همانند شما پاهائى دارند که با آن راه بروند) (اءلهم ارجل یمشون بها)
(یا دستهایى دارند که با آن چیزى را بگیرند و کارى انجام دهند) (ام لهم اید یبطشون بها).
(یا چشمهائى دارند که با آن ببینند) (ام لهم اعین یبصرون بها)
(یا گوشهائى دارند که با آن بشنوند (ام لهم اذان یسمعون بها)
به این ترتیب آنها به قدرى ضعیفند، که حتى براى جابجا شدن نیاز به کمک شما دارند و براى دفاع از موجودیت خود، نیازمند به حمایت هستند، نه چشم بینا، نه گوش شنوا و نه هیچ احساس دیگرى در آنها وجود ندارد.
سرانجام در پایان آیه ضمن تعبیر دیگرى که در حکم چهارمین استدلال است مى گوید: (بگو اى پیامبر این معبودهائى را که شما شریک خدا قرار داده اید
بر ضد من بخوانید و همگى دست به دست هم دهید و براى من تا آنجا که مى توانید نقشه بکشید و در این کار هیچگونه تاءخیر روا مدارید، ببینیم با این حال کارى از همه شما ساخته است )؟ (قل ادعوا شرکائکم ثم کیدون فلا تنظرون )
یعنى اگر من دروغ مى گویم و آنها مقربان خدا هستند و من به حریم احترامشان جسارت کرده ام ، پس چرا آنها مرا غضب نمى کنند، و نیروى آنها و شما کمترین تاءثیرى در وضع من ندارد، بنابر این بدانید اینها موجودات غیر مؤ ثرى هستند که توهمات شما به آنها نیرو بخشیده !.
آیه و ترجمه
إ ن ولى الله الذى نزل الکتب و هو یتولى الصلحین (196)
و الذین تدعون من دونه لا یستطیعون نصرکم و لا اءنفسهم ینصرون (197)
و إ ن تدعوهم إ لى الهدى لا یسمعوا و ترئهم ینظرون إ لیک و هم لا یبصرون (198)
ترجمه :
196- (اما) ولى و سرپرست من خدائى است که این کتاب را نازل کرده است و او سرپرست همه صالحان است .
197- و کسانى را که شما جز او مى خوانید نمى توانند یاریتان کنند و نه (حتى ) خودشان را یارى دهند.
198- و اگر از آنها هدایت بخواهید سخنانتان را نمى شنوند و آنها را مى بینى (که با چشمهاى مصنوعیشان ) به تو نگاه مى کنند اما در حقیقت نمى بینند!.
تفسیر
معبودهاى بى ارزش :
در تعقیب آیه گذشته که به مشرکان مى گفت شما و بتهایتان نمى توانید کوچک ترین زیانى به من برسانید، در نخستین آیه مورد بحث به دلیل آن اشاره
کرده ، مى گوید: (ولى و سرپرست و تکیه گاه من خدائى است که این کتاب آسمانى را بر من نازل کرده است ) (ان ولیى الله الذى نزل الکتاب ).
نه تنها من ، (او همه صالحان و شایستگانرا حمایت و سرپرستى مى کند و مشمول لطف و عنایتش قرار مى دهد) (و هو یتولى الصالحین ).
سپس بار دیگر به تاءکید روى دلائل بطلان بت پرستى پرداخته مى گوید: (معبودهائى را که غیر از خدا مى خوانید کارى از آنها ساخته نیست ، نمى توانند شما را یارى کنند و نه خودشان را) (و الذین تدعون من دونه لا یستطیعون نصرکم و لا انفسهم ینصرون ).
و از این بالاتر اگر از آنها هدایت خویشتن را در مشکلات بخواهید، آنها حتى حرف شما را نمى شنوند! (و ان تدعوهم الى الهدى لا یسمعوا)
و حتى با چشمهاى مصنوعیشان که دارند، گویا به تو نگاه مى کنند، ولى در حقیقت نمى بینند (و تراهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون ).
چنانکه سابقا هم اشاره کردیم آیه اخیر ممکن است اشاره به بتها یا بت پرستان باشد، در صورت اول مفهومش همانست که گفته شد، و در صورت دوم تفسیرش چنین است : اگر شما مسلمانها این بت پرستان و مشرکان لجوج را به راه صحیح توحید دعوت نمائید از شما نمى پذیرند آنها با چشمهاى خود به سوى تو مى نگرند و نشانه هاى صدق و درستى را در تو مشاهده مى کنند، اما واقعیتها را نمى بینند.
مضمون دو آیه اخیر در آیات گذشته نیز آمده بود، و این تکرار به خاطر تاءکید هر چه بیشتر روى مساءله مبارزه با بت پرستى و ریشه کن کردن نفوذ آن در روح و فکر مشرکان از طریق تلقین مکرر است .
آیه و ترجمه
خذ العفو و اءمر بالعرف و اءعرض عن الجهلین (199)
و إ ما ینزغنک من الشیطن نزغ فاستعذ بالله إ نه سمیع علیم (200)
إ ن الذین اتقوا إ ذا مسهم طئف من الشیطن تذکروا فإ ذا هم مبصرون (201)
و إ خونهم یمدونهم فى الغى ثم لا یقصرون (202)
و إ ذا لم تأ تهم بایة قالوا لو لا اجتبیتها قل إ نما اءتبع ما یوحى إ لى من ربى هذا بصائر من ربکم و هدى و رحمة لقوم یؤ منون (203)
ترجمه :
199- با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکیها دعوت نما و از جاهلان روى بگردان (و با آنها ستیزه مکن ).
200- و هر گاه وسوسهاى از شیطان به تو رسد به خدا پناه بر، که او شنونده و دانا است .
201- پرهیزکاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شیطان شوند به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) مى افتند و (در پرتو یاد او راه حق را مى بینند و) بینا مى گردند.
202- (ولى ناپرهیزکاران ) برادرانشان (یعنى شیاطین ) آنان را پیوسته در گمراهى پیش مى برند و باز نمى ایستند!.
203- و هنگامى که (در نزول وحى تاءخیر افتد و) آیه اى براى آنها نیاورى مى گویند چرا خودت (از پیش خود) آنرا برنگزیدى بگو من تنها پیروى از چیزى مى کنم که بر من وحى مى شود این وسیله بینائى از طرف پروردگارتان و مایه هدایت و رحمت است براى جمعیتى که ایمان مى آورند.
تفسیر
وسوسه هاى شیطان :
در این آیات شرائط تبلیغ و رهبرى و پیشوائى مردم به طرز بسیار جالب و فشرده
بیان شده و با آیات گذشته که اشاره به مساءله تبلیغ مشرکان داشت نیز تناسب دارد. در نخستین آیه مورد بحث اشاره به سه قسمت از وظائف رهبران و مبلغان به صورت خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شده ، در آغاز مى گوید: در طرز رفتار با مردم سختگیر مباش و با آنها مدارا کن ، عذرشان را بپذیر، و بیش از آنچه قدرت دارند از آنها مخواه (خذ العفو).
عفو گاهى به معنى مقدار اضافى چیزى آمده ، و گاهى به معنى حد وسط و میانه ، و گاه به معنى قبول عذر خطاکار و بخشیدن او، و گاه به معنى آسان گرفتن کارها.
قرائن آیات نشان مى دهد که آیه فوق ارتباط با مسائل مالى و گرفتن مقدار اضافى از اموال مردم که بعضى از مفسران گفته اند ندارد، بلکه مفهوم مناسب ، همان آسان گرفتن و گذشت و انتخاب حد وسط و میانه است .
بدیهى است اگر رهبر و مبلغ ، شخص سختگیرى باشد به زودى جمعیت از اطراف او پراکنده مى شوند، و نفوذ خود را در قلوب از دست خواهد داد، همانطور که قرآن مجید مى گوید: و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک :
اگر سختگیر و بد اخلاق و سنگدل بودى به طور مسلم از گرد تو پراکنده مى شدند.
سپس دومین دستور را به این صورت مى دهد: مردم را به کارهاى نیک و آنچه را عقل و خرد، شایسته مى شناسد و خداوند آنرا نیک معرفى کرده ، دستور ده (و امر بالعرف ).
اشاره به اینکه ترک سختگیرى مفهومش مجامله کارى نیست ، بلکه باید
رهبران و مبلغان همه حقایق را بگویند و مردم را به سوى حق دعوت کنند و چیزى را فروگذار ننمایند.
در مرحله سوم دستور به تحمل و بردبارى در برابر جاهلان داده مى گوید: از جاهلان روى برگردان و با آنها ستیزه مکن (و اعرض عن الجاهلین ).
رهبران و مبلغان در مسیر خود با افراد متعصب ، لجوج ، جاهل و بیخبر، و افرادى که سطح فکر و اخلاق آنها بسیار پائین است ، روبرو مى شوند، از آنها دشنام مى شنوند، هدف تهمتشان قرار مى گیرند، سنگ در راهشان مى افکنند.
راه پیروزى بر این مشکل گلاویز شدن با جاهلان نیست ، بلکه بهترین راه تحمل و حوصله ، نادیده گرفتن و نشنیده گرفتن اینگونه کارها است ، و تجربه نشان مى دهد براى بیدار ساختن جاهلان و خاموش کردن آتش خشم و حسد و تعصبشان ، این بهترین راه است .
در آیه بعد دستور دیگرى مى دهد که در حقیقت چهارمین وظیفه رهبران و مبلغان را تشکیل مى دهد و آن اینکه بر سر راه آنها همواره وسوسه هاى شیطانى در شکل مقام ، مال ، شهوت و امثال اینها خودنمائى مى کند، و شیطان و شیطان صفتان مى کوشند آنها را از طریق این وسوسه ها از مسیرشان منحرف سازند و از هدفشان باز دارند.
قرآن دستور مى دهد که اگر وسوسه هاى شیطانى ، متوجه تو شد، به خدا پناه ببر، و خود را به او بسپار، و از لطفش مدد بخواه ، زیرا او سخن تو را مى شنود و از اسرار درونت آگاه و از وسوسه هاى شیاطین با خبر است (و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فاستعذ بالله انه سمیع علیم ).
جامعترین آیه اخلاقى
از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده که در قرآن مجید، آیه اى جامعتر در مسائل اخلاقى از آیه فوق (آیه نخست ) نیست .
بعضى از دانشمندان در تفسیر این حدیث ، چنین گفته اند، که اصول فضائل اخلاقى بر طبق اصول قواى انسانى که عقل و غضب و شهوت است در سه قسمت خلاصه مى شود.
فضائل عقلى که نامش حکمت است ، و در جمله و امر بالمعرف (به نیکى ها و شایستگى ها دستور ده ) خلاصه شده .
و فضائل نفسى در برابر طغیان و شهوت که نامش عفت است و در خذ العفو خلاصه گردیده .
و تسلط بر نفس در برابر قوه غضبیه که نامش شجاعت است ، در اعرض عن الجاهلین منعکس گردیده است .
حدیث فوق را خواه به صورتى که مفسران گفته اند و در بالا اشاره شد تفسیر کنیم ، و خواه به صورت شرائط رهبر که ما عنوان کردیم ، تفسیر شود، این واقعیت را بیان مى کند که جمله هاى کوتاه و فشرده آیه فوق متضمن یک برنامه جامع و وسیع و کلى در زمینه هاى اخلاقى و اجتماعى است ، بطورى که مى توان همه برنامه هاى مثبت و سازنده و فضائل انسانى را در آن پیدا کرد، و به گفته بعضى از مفسران ، اعجاز قرآن در شکل فشرده گوئى آمیخته با وسعت و عمق معنى ، در آیه فوق کاملا منعکس است .
توجه به این نکته نیز لازم است که مخاطب در آیه گرچه شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ولى همه امت و تمامى رهبران و مبلغان را شامل مى شود.
و نیز توجه به این نکته لازم است که در آیات فوق ، هیچ مطلبى که مخالف
مقام عصمت بوده باشد وجود ندارد، زیرا پیامبران و معصومان هم در برابر وسوسه هاى شیطان باید خود را به خدا بسپارند و هیچکس از لطف و حمایت خدا در برابر وساوس شیاطین و نفس بى نیاز نیست ، حتى معصومان .
در بعضى از روایات نقل شده هنگامى که نخستین آیه فوق نازل شد، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از جبرئیل درباره آن توضیح خواست (که چگونه با مردم مدارا و ترک سختگیرى کند) جبرئیل گفت نمى دانم باید از آنکه مى داند سؤ ال کنم ، سپس بار دیگر بر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نازل شد و گفت : یا محمد ان الله یامرک ان تعفوا عمن ظلمک و تعطى من حرمک و تصل من قطعک : اى محمد! خداوند به تو دستور مى دهد از آنها که به تو ستم کرده اند (به هنگامى که قدرت پیدا کردى ) انتقام نگیرى و) گذشت نمائى ، و به آنها که تو را محروم ساخته اند، عطا کنى ، و به آنها که از تو بریده اند پیوند برقرار سازى .
و در حدیث دیگرى نقل شده هنگامى که آیه نخست نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد در برابر جاهلان تحمل کند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرضه داشت پروردگارا با وجود خشم و غضب چگونه مى توان تحمل کرد؟ آیه دوم نازل شد و به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد که چنین هنگامى خود را به خدا بسپارد.
ذکر این نکته نیز مناسب است که عین آیه دوم مورد بحث در سوره فصلت آیه 36 آمده است ، تنها تفاوتى که دارد بجاى انه سمیع علیم ، انه هو السمیع العلیم مى باشد.
در آیه بعد راه غلبه و پیروزى بر وسوسه هاى شیطان را، به این صورت بیان
مى کند که : پرهیزکاران هنگامى که وسوسه هاى شیطانى ، آنها را احاطه مى کند به یاد خدا و نعمتهاى بى پایانش ، به یاد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا، مى افتند، در این هنگام ابرهاى تیره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بینند و انتخاب مى کنند (ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون ).
طائف به معنى طواف کننده است ، گویا وسوسه هاى شیطانى همچون طواف کننده اى پیرامون فکر و روح انسان پیوسته گردش مى کنند تا راهى براى نفوذ بیابند، اگر انسان در این هنگام به یاد خدا و عواقب شوم گناه بیفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهائى مى یابد و گرنه سرانجام در برابر این وسوسه ها تسلیم مى گردد. اصولا هر کس در هر مرحله اى از ایمان و در هر سن و سال گهگاه گرفتار وسوسه هاى شیطانى مى گردد، و گاه در خود احساس مى کند که نیروى محرک شدیدى در درون جانش آشکار شده و او را به سوى گناه دعوت مى کند، این وسوسه ها و تحریکها، مسلما در سنین جوانى بیشتر است ، در محیطهاى آلوده ، همچون محیطهاى امروز که خود مراکز فساد در آن فراوان و آزادى نه به معنى حقیقى بلکه به شکل بیبند و بارى همه جا را فرا گرفته و دستگاههاى تبلیغاتى غالبا در خدمت شیطان و وسوسه هاى شیطانى هستند، فزونتر مى باشد، تنها راه نجات از آلودگى در چنین شرائطى ، نخست فراهم ساختن سرمایه تقوى است که در آیه مورد بحث به آن اشاره شده ، و سپس مراقبت و سرانجام توجه به خویشتن و پناه بردن به خدا، یاد الطاف و نعمتهاى او، و مجازاتهاى دردناک خطاکاران است .
در روایات کرارا به اثر عمیق ذکر خدا در کنار زدن وسوسه هاى شیطان اشاره شده است .
حتى افراد بسیار با ایمان و دانشمند و با شخصیت همیشه احساس خطر در
مقابل وسوسه هاى شیطانى مى کردند، و از طریق مراقبت که در علم اخلاق بحث مشروحى دارد با آن مى جنگیدند.
اصولا وسوسه هاى نفس و شیطان همانند مى کربهاى بیماریزا است ، که در همه وجود دارند، ولى به دنبال بنیه هاى ضعیف و جسمهاى ناتوان مى گردند، تا در آنجا نفوذ کنند اما آنها که جسمى سالم و نیرومند و قوى دارند، این مى کربها را از خود دفع مى کنند.
جمله اذا هم مبصرون (به هنگام یاد خدا چشمشان بینا مى شود و حق را مى بینند) اشاره به این حقیقت است که وسوسه هاى شیطانى پرده بر دید باطنى انسان مى افکند، آنچنان که راه را از چاه و دوست را از دشمن و نیک را از بد نمى شناسد، ولى یاد خدا به انسان بینائى و روشنائى مى بخشد، و قدرت شناخت واقعیتها به او مى دهد، شناختى که نتیجه اش نجات از چنگال وسوسه ها است .
کوتاه سخن اینکه در آیه گذشته مشاهده کردیم که چگونه پرهیزکاران در پرتو ذکر خدا از چنگال وسوسه هاى شیطانى رهائى مى یابند، و این در حالى است که گناهکاران آلوده ، که برادران شیطانند در دام او گرفتارند، قرآن در آیه بعد در این باره چنین مى گوید: برادرانشان یعنى شیاطین پیوسته آنها را در گمراهى پیش مى برند، و از گمراه ساختن آنها باز نمى ایستند، بلکه بیرحمانه حملات خود را به طور مداوم بر آنها ادامه مى دهند (و اخوانهم یمدونهم فى الغى ثم لا یقصرون )
اخوان کنایه از شیاطین است و ضمیر هم به مشرکان و گنهکاران باز مى گردد، چنانکه در آیه 27 سوره اسراء مى خوانیم ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین : تبذیر کنندگان برادران شیطانند!.
یمدونهم از ماده امداد به معنى کمک دادن و ادامه دادن و افزودن است
یعنى پیوسته آنها را به این راه مى کشانند و پیش مى روند.
جمله لا یقصرون به معنى این است که شیاطین در گمراه ساختن آنها از هیچ چیز کوتاهى نمى کنند.
سپس حال جمعى از مشرکان و گنهکاران دور از منطق را شرح مى دهد و مى گوید هنگامى که آیات قرآن را براى آنها بخوانى آنرا تکذیب مى کنند و هنگامى که آیهاى براى آنها نیاورى و در نزول وحى تاخیرى افتد مى گویند پس این آیات چه شد؟ چرا از پیش خود آنها را تنظیم نمى کنى ؟ مگر همه اینها وحى آسمانى است ؟ (و اذا لم تاتهم بایة قالوا لو لا اجتبیتها).
اما به آنها بگو من تنها از آنچه به سویم وحى مى شود پیروى مى کنم ، و جز آنچه خدا نازل مى کند، چیزى نمى گویم (قل انما اتبع ما یوحى الى من ربى ).
این قرآن و آیات نورانیش وسیله بیدارى و بینائى از طرف پروردگار است ، که به هر انسان آماده اى دید و روشنائى و نور مى دهد (هذا بصائر من ربکم ).
و مایه هدایت و رحمت براى افراد با ایمان و آنها که در برابر حق تسلیمند مى باشد (و هدى و رحمة لقوم یؤ منون ).
ضمنا از این آیه روشن مى شود همه سخنان و کردار پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از وحى آسمانى سرچشمه مى گیرد و آنها که غیر از این مى گویند، از قرآن بیگانه اند.
آیه و ترجمه
و إ ذا قرئ القران فاستمعوا له و انصتوا لعلکم ترحمون (204)
و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال و لا تکن من الغفلین (205)
ان الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون (206)
ترجمه :
204- هنگامى که قرآن خوانده شود گوش فرا دهید و خاموش باشید تا مشمول رحمت خدا شوید.
205- پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف و آهسته و آرام ، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن ! و از غافلان مباش !
206- آنها که (در مقام قرب ) نزد پروردگار تواند هیچگاه از عبادتش تکبر نمى ورزند و او را تسبیح مى گویند و برایش سجده مى کنند.
تفسیر
به هنگام شنیدن تلاوت قرآن خاموش باشید
این سوره (سوره اعراف ) با بیان عظمت قرآن آغاز شده ، و با آیات مورد بحث که آنهم از قرآن سخن مى گوید، پایان مى پذیرد، هر چند بعضى از مفسران براى نزول نخستین آیه مورد بحث ، شاءن نزولهائى ذکر کرده اند از جمله اینکه ابن عباس و جمع دیگرى گفته اند، مسلمانان در آغاز کار گاهى در نماز صحبت مى کردند، و گاهى شخص تازه وارد، به هنگامى که نماز را شروع مى کرد، از دیگران سؤ ال مى کرد، چند رکعت نماز خوانده اید،؟ آنها هم جواب مى دادند فلان مقدار، آیه بالا نازل شد و آنها را از این کار نهى کرد. و نیز از زهرى نقل شده : هنگامى که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) تلاوت قرآن مى کرد، جوانى از انصار همراه او بلند قرآن مى خواند ، آیه نازل شد و از این
کار نهى کرد.
بهر صورت قرآن در آیه فوق دستور میدهد: هنگامى که قرآن تلاوت مى شود، با توجه گوش دهید و ساکت باشید، شاید مشمول رحمت خدا گردید (و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلکم ترحمون ).
انصتوا از ماده انصات به معنى سکوت تواءم با گوش فرا دادن است . در اینکه آیا این سکوت و استماع به هنگام قرائت قرآن در تمام موارد است ، یا منحصر به وقت نماز و هنگام قرائت امام جماعت ، و یا به هنگامى که امام در خطبه نماز جمعه تلاوت قرآن مى کند، در میان مفسران گفتگو بسیار است ، و احادیث مختلفى در کتب حدیث و تفسیر در این زمینه نقل شده است .
آنچه از ظاهر آیه استفاده مى شود این است که این حکم ، عمومى و همگانى است و مخصوص به حال معینى نیست ، ولى روایات متعددى که از پیشوایان اسلام نقل شده به اضافه اجماع و اتفاق علماء بر عدم وجوب استماع در همه حال ، دلیل بر این است که این حکم به صورت کلى یک حکم استحبابى است ، یعنى شایسته و مستحب است که در هر کجا و در هر حال کسى قرآن را تلاوت کند، دگران به احترام قرآن سکوت کنند و گوش جان فرا دهند و پیام خدا را بشنوند و در زندگى خود از آن الهام گیرند، زیرا قرآن تنها کتاب قرائت نیست ، بلکه کتاب فهم و درک و سپس عمل است ، این حکم مستحب به قدرى تاءکید دارد که در بعضى از روایات از آن تعبیر به واجب شده است .
در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم که فرمود: یجب الانصات للقرآن فى الصلوة و فى غیرها و اذا قرء عندک القرآن وجب علیک الانصات و الاستماع .
بر تو واجب است که در نماز و غیر نماز در برابر شنیدن قرآن سکوت و استماع کنى و هنگامى که نزد تو قرآن خوانده شود، لازم است سکوت کردن
و گوش فرا دادن
حتى از بعضى از روایات استفاده مى شود که اگر امام جماعت مشغول قرائت باشد فرد دیگرى ، آیهاى از قرآن تلاوت کند، مستحب است سکوت کند تا او آیه را پایان دهد، سپس امام قرائت را تکمیل کند، چنانکه از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که على (علیه السلام ) در نماز صبح بود و ابن کوا (همان مرد منافق تیره دل ) در پشت سر امام (علیه السلام ) مشغول نماز بود، ناگاه در نماز این آیه را تلاوت کرد و لقد اوحى الیک و الى الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین (و هدفش از خواندن آیه این بود که به طور کنایه به على (علیه السلام ) احتمالا در مورد قبول حکمیت در میدان صفین اعتراض کند) اما با این حال امام (علیه السلام ) براى احترام قرآن سکوت کرد تا وى آیه را به پایان رسانید، سپس امام (علیه السلام ) به ادامه قرائت نماز بازگشت ، و ابن کوا کار خود را دو مرتبه تکرار کرد، باز امام (علیه السلام ) سکوت کرد و ابن کوا براى سومین بار آیه را تکرار نمود، و على (علیه السلام ) مجددا به احترام قرآن سکوت کرد، سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یؤ منون (اشاره به اینکه مجازات دردناک الهى در انتظار منافقان و افراد بى ایمان است و در برابر آنها باید تحمل و حوصله به خرج داد) سرانجام امام سوره را تمام کرده و به رکوع رفت .
از مجموع این بحث روشن مى شود که استماع و سکوت به هنگام شنیدن آیات قرآن کار بسیار شایستهاى است ولى به طور کلى واجب نیست ، و شاید علاوه بر اجماع و روایات جمله لعلکم ترحمون (شاید مشمول رحمت خدا بشوید) نیز اشاره به مستحب بودن این حکم باشد.
تنها موردى که این حکم الهى شکل وجوب به خود مى گیرد موقع نماز جماعت است که ماموم به هنگام شنیدن قرائت امام باید سکوت کند و گوش فرا دهد، حتى جمعى از فقها این آیه را دلیل بر سقوط قرائت حمد و سوره از ماموم دانستهاند.
از جمله روایاتى که دلالت بر این حکم دارد حدیثى است که از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود:
و اذا قرء القرآن فى الفریضة خلف الامام فاستمعوا له و انصتوا لعلکم ترحمون : هنگامى که قرآن در نماز فریضه و پشت سر امام خوانده مى شود، گوش فرا دهید و خاموش باشید شاید مشمول رحمت الهى شوید.
و امام در مورد کلمه لعل (شاید) که در این گونه موارد به کار میرود، سابقا هم اشاره کردهایم که منظور این است براى اینکه مشمول رحمت خدا شوید، تنها سکوت و گوش فرا دادن کافى نیست ، شرائط دیگرى از جمله عمل به آن دارد.
ذکر این نکته نیز به مورد است که فقیه معروف فاضل مقداد در کتاب کنز العرفان تفسیر دیگرى براى آیه ذکر کرده است و آن اینکه ، مراد از آن شنیدن آیات قرآن و درک مفاهیم آن و پى بردن به معجزه بودنش مى باشد. ذکر این تفسیر شاید به خاطر آن است که در آیه قبل ، گفتگو از مشرکان بود که آنها درباره نزول قرآن بهانهجوئى مى کردند ، قرآن به آنها مى گوید: خاموش شوید و گوش فرا دهید تا حقیقت را دریابید.
هیچ مانعى ندارد که مفهوم آیه فوقرا آنچنان وسیع بدانیم که مسلمان و کافر همه را در بر گیرد، غیر مسلمان باید بشنوند و سکوت کنند و در آن
بیندیشند تا ایمان بیاورند و مشمول رحمت خدا شوند، مسلمانان هم باید گوش فرا دهند و مفاهیم آنرا دریابند و به آن عمل کنند، تا رحمت خدا آنها را نیز فرا گیرد، زیرا قرآن کتاب ایمان و علم و عمل است براى همگان نه براى یک گروه معین .
سپس در آیه بعد براى تکمیل دستور فوق به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور میدهد (و البته یک حکم عمومى است اگر چه روى سخن در آن به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شده همانند بسیارى دیگر از تعبیرات قرآن ) که پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف یاد کن (و اذکر ربک فى نفسک تضرعا و خیفة )
سپس اضافه مى کند: و آهسته و آرام نام او را بر زبان بیاور (و دون الجهر من القول )
و این کار را همواره صبحگاهان و شامگاهان تکرار کن (بالغدو و الاصال ) آصال جمع اصیل به معنى نزدیک غروب و شامگاه است .
و هرگز از غافلان و بیخبران از یاد خدا مباش (و لا تکن من الغافلین )
یاد خدا در همه حال و در هر روز و در صبحگاهان و شامگان مایه بیدارى دلها و کنار رفتن ابرهاى تاریک غفلت از دل آدمى است ، یاد خدا همچون باران بهارى است که چون بر دل ببارد گلهاى بیدارى ، توجه ، احساس مسئولیت ، روشنبینى و هر گونه عمل مثبت و سازندهاى را میرویاند.
سپس با این سخن سوره را پایان میدهد که نه تنها شما باید در همه حال به
یاد خدا باشید، فرشتگان مقرب پروردگار و آنها که در مقام قرب ، نزد پروردگار تواند هیچگاه از عبادت او تکبر نمیورزند، و همواره تسبیح او مى گویند و ذات پاکش را از آنچه شایسته مقام او نیست منزه مى شمارند و در پیشگاه او سجده مینمایند (ان الذین عند ربک لا یستکبرون عن عبادته و یسبحونه و له یسجدون ).
کلمه عند ربک (آنها که نزد پروردگار تواند) به معنى قرب مکانى نیست ، زیرا خداوند مکانى ندارد، بلکه اشاره به قرب مقامى است ، یعنى آنها با آن همه موقعیت و مقام باز در بندگى و یاد خدا و سجده و تسبیح کوتاهى ندارند، شما هم باید کوتاهى نکنید.
به هنگام تلاوت آیه فوق ، سجده کردن مستحب است ، ولى بعضى از اهل تسنن مانند پیروان ابو حنیفه آنرا واجب مى شمرند.
بار الها قلب ما را به نور یاد خودت روشن فرما همان روشنائى که در پرتو آن را خویش را به سوى حقیقت بگشائیم و از آن در بپاداشتن پرچم حق و پیکار با ظالمان و ستمگران و درک مسئولیتها و انجام رسالتها مدد گیریم .
(پایان سوره اعراف )
سوره انفال
از سورههاى مدنى است و داراى 75 آیه است
دور نما و فشرده مباحث این سوره
در هفتاد و پنج آیهاى که در سوره انفال وجود دارد مباحث بسیار مهمى مطرح شده است :
نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله انفال و غنائم که پشتوانه مهمى براى بیت المال محسوب مى گردد، شده است .
سپس مباحث دیگرى مانند:
صفات و امتیازات مؤ منان واقعى ، و داستان جنگ بدر، یعنى نخستین برخورد مسلحانه مسلمانان با دشمنان ، و حوادث عجیب و عبرتانگیزى که در این جنگ واقع شد.
قسمت قابل ملاحظهاى از احکام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پیگیر دشمن .
جریان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و داستان آن شب تاریخى هجرت (لیلة المبیت ).
وضع مشرکان و خرافات آنها قبل از اسلام .
چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز کار و سپس تقویت آنها در پرتو اسلام .
حکم خمس و چگونگى تقسیم آن .
لزوم آمادگى رزمى و سیاسى و اجتماعى براى جهاد در هر زمان و مکان .
برترى نیروهاى معنوى مسلمانان بر دشمن على رغم کمبود ظاهرى نفرات آنها.
حکم اسیران جنگى و طرز رفتار با آنها.
هجرت کنندگان و آنها که هجرت نکرده اند.
مبارزه و در گیرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره یک سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازنده دیگر.
به همین دلیل جاى تعجب نیست که در پارهاى از روایات که در فضیلت تلاوت این سوره وارد شده ، مانند روایتى که از امام صادق (علیه السلام ) به ما رسیده مى خوانیم که فرمود:
من قرء الانفال و برائة فى کل شهر لم یدخله نفاق ابدا و کان من شیعة امیر المؤ منین (علیه السلام ) حقا و یاکل یوم القیامة من موائد الجنة معهم حتى یفرغ الناس من الحساب .
کسى که سوره انفال و برائت را در هر ماه بخواند، هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پیروان حقیقى امیر مؤ منان على (علیه السلام ) خواهد بود و در روز رستاخیز از مائدههاى بهشتى با آنها بهره مى گیرد، تا مردم از حساب خویش فارغ شوند.
زیرا همانطور که سابقا هم اشاره شد فضائل سورههاى قرآن و پاداشهاى بزرگى که به تلاوت کنندگان وعده داده شده تنها در پرتو خواندن الفاظ آن به دست نمى آید بلکه خواندن مقدمهاى است براى اندیشه ، و اندیشه وسیلهاى است براى فهم ، و فهم مقدمهاى است براى عمل ، و از آنجا که در سوره انفال و برائت صفات منافقان و همچنین مؤ منان راستین تشریح شده آنها که آن را بخوانند و در زندگى خود پیاده کنند هیچگاه گرفتار روح نفاق نخواهند شد و همچنین از آنجا که در این دو سوره به صفات مجاهدان راستین و گوشهاى از فداکاریهاى سرور مجاهدان على (علیه السلام ) اشاره شده آنها که محتویات این دو سوره را درک و اجرا نمایند از شیعیان راستین امیر مؤ منان (علیه السلام ) خواهند بود.
آیه و ترجمه
بسم الله الرحمن الرحیم
یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله و الرسول فاتقوا الله واصلحوا ذات بینکم و اطیعوا الله و رسوله ان کنتم مومنین (1)
ترجمه :
1 از تو درباره انفال (غنائم و هر گونه مال بدون مالک مشخص ) سؤ ال مى کنند بگو: انفال مخصوص خدا و پیامبر است ، پس از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید و میان برادرانى را که با هم ستیزه دارند آشتى دهید و اطاعت خدا و پیامبرش را کنید اگر ایمان دارید.
شان نزول :
از ابن عباس چنین نقل شده که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در روز جنگ بدر براى تشویق جنگجویان اسلام جوائزى براى آنها تعیین کرد و مثلا فرمود کسى که فلان فرد دشمن را اسیر کند و نزد من آورد چنین پاداشى را به او خواهم داد، این تشویق (علاوه بر روح ایمان و جهاد که در وجود آنها شعلهور بود) سبب شد که سربازان جوان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در یک مسابقه افتخار آمیز با سرعت به سوى هدف بشتابند، ولى پیر مردان و افراد سالخورده در زیر پرچمها توقف کردند، هنگامى که جنگ بدر پایان پذیرفت ، جوانان براى گرفتن پاداشتهاى افتخارآمیز خود به خدمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شتافتند، اما پیر مردان به آنها گفتند که ما نیز سهمى داریم ، زیرا ما تکیه گاه و مایه دلگرمى شما بودیم و اگر کار بر شما سخت مى شد و عقبنشینى مى کردید ، حتما به سوى ما مى آمدید، در این موقع میان
دو نفر از انصار مشاجره لفظى پیدا شد و راجع به غنائم جنگ با یکدیگر گفتگو کردند، آیه فوق نازل شد و صریحا غنائم را متعلق به پیغمبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) معرفى کرد که هر گونه بخواهد با آن رفتار کند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) هم آنرا به طور مساوى در میان همه جنگجویان تقسیم کرد، و دستور داد که میان برادران دینى صلح و اصلاح شود.
تفسیر
همانگونه که در شاءن نزول خواندیم آیه فوق پس از جنگ بدر نازل شده و پیرامون غنائم جنگى صحبت مى کند و به صورت قانون کلى ، یک حکم وسیع اسلامى را بیان میدارد، خطاب به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کرده و مى گوید: از تو درباره انفال سؤ ال مى کنند (یسئلونک عن الانفال ).
بگو انفال مخصوص خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله است (قل الانفال لله و الرسول ).
بنابر این تقوا را پیشه کنید و در میان خود اصلاح کنید و برادرانى را که با هم ستیزه کرده اند آشتى دهید (فاتقوا الله و اصلحوا ذات بینکم ).
و اطاعت خدا و پیامبرش کنید، اگر ایمان دارید (و اطیعوا الله و رسوله ان کنتم مؤ منین ) .
یعنى تنها ایمان با سخن نیست ، بلکه جلوهگاه ایمان ، اطاعت بى قید و شرط در همه مسائل زندگى از فرمان خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، نه تنها در غنائم جنگى در همه چیز باید گوش به فرمان و تسلیم اوامر آنها باشید.
انفال چیست ؟
انفال در اصل از ماده نفل (بر وزن نفع ) به معنى زیادى است ، و این که به نمازهاى مستحب نافله گفته مى شود چون اضافه بر واجبات است ، و همچنین اگر نوه را نافله مى گویند به خاطر این است که بر فرزندان افزوده مى شود، نوفل به کسى گفته مى شود که بخشش زیاد داشته باشد.
و اگر به غنائم جنگى نیز انفال گفته شده است ، یا به جهت این است که یک سلسله اموال اضافى است که بدون صاحب میماند و به دست جنگجویان میافتد در حالى که مالک خاصى براى آن وجود ندارد، و یا به این جهت است که جنگجویان براى پیروزى بر دشمن میجنگند، نه براى غنیمت ، بنابر این غنیمت یک موضوع اضافى است که به دست آنها میافتد.
در اینجا به سه نکته مهم باید توجه داشت :
1 گرچه آیه فوق در زمینه غنائم جنگى وارد شده است ، ولى مفهوم آن یک حکم کلى و عمومى است ، و تمام اموال اضافى یعنى آنچه مالک خصوصى ندارد را شامل مى شود، به همین دلیل در روایاتى که از طریق اهلبیت (علیهمالسلام ) به ما رسیده میبینیم که مفهوم وسیعى براى انفال بیان شده است ، در روایات معتبر از امام باقر و امام صادق (علیه السلام ) چنین مى خوانیم :
انها ما اخذ من دار الحرب من غیر قتال کالذى انجلى عنها اهلها و هو المسمى فیئا و میراث من لا وارث له ، و قطائع الملوک اذا لم تکن مغصوبة و الاجام ، و بطون الاودیه ، و الموات ، فانها لله و لرسوله و بعده لمن قام مقامه یصرفه حیث یشاء من مصالحه و مصالح عیاله :
انفال اموالى است که از دار الحرب بدون جنگ گرفته مى شود و همچنین
سرزمینى که اهلش آنرا ترک کرده و از آن هجرت مى کنند و آن فیى ء نامیده مى شود و میراث کسى که وارثى نداشته باشد، و سرزمین و اموالى که پادشاهان به این و آن مى بخشیدند در صورتى که صاحب آن شناخته نشود و بیشهزارها و جنگلها و درهها و سرزمینهاى موات که همه اینها از آن خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و بعد از او براى کسى است که قائم مقام او است ، و او آن را در هر راه که مصلحت خویش و مصلحت مردمى که تحت تکفل او هستند ببیند، مصرف خواهد کرد.
گرچه همه غنائم جنگى در حدیث بالا نیامده است ، ولى در حدیث دیگرى که از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده مى خوانیم : ان غنائم بدر کانت للنبى خاصة فقسمها بینهم تفضلا منه : غنائم بدر مخصوص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بود و او به عنوان بخشش آنها را در میان جنگجویان تقسیم کرد.
از آنچه گفته شد چنین نتیجه مى گیریم که مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلکه همه اموالى را که مالک خصوصى ندارد شامل مى شود و تمام این اموال متعلق به خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و قائم مقام او است ، و به تعبیر دیگر متعلق به حکومت اسلامى است و در مسیر منافع عموم مسلمین مصرف مى گردد.
منتها در مورد غنائم جنگى و اموال منقولى که با پیکار به دست سربازان میافتد، قانون اسلام چنانکه در همین سوره شرح خواهیم داد بر این قرار گرفته که چهار پنجم آنرا به عنوان تشویق و جبران گوشهاى از زحمات جنگجویان به آنها داده شود، و تنها یک پنجم از آن به عنوان خمس در مصارفى که ذیل آیه 41 اشاره خواهد شد مصرف گردد، و به این ترتیب غنائم نیز در مفهوم عمومى انفال مندرج است و در اصل ، ملک حکومت اسلامى است و بخشیدن چهار پنجم آن به جنگجویان به عنوان عطیه و تفضل است (دقت کنید).
2- ممکن است تصور شود که آیه فوق (بنابر این که غنائم جنگى را نیز شامل شود) با آیه چهل و یکم همین سوره که مى گوید: تنها یک پنجم غنائم (خمس آنها) متعلق به خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و سایر مصارف است منافات دارد زیرا مفهوم آن این است که چهار پنجم باقیمانده به جنگجویان متعلق است . ولى با توجه به آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود که غنائم جنگى در اصل همه متعلق به خدا و پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) است ، و این یکنوع بخشش و تفضل مى باشد که چهار پنجم آنرا در اختیار جنگجویان میگذارند و به تعبیر دیگر حکومت اسلامى چهار پنجم حق خود را از غنائم منقول در مورد مجاهدین مصرف مى کند و به این ترتیب هیچگونه منافاتى باقى نمیماند.
و از اینجا نیز روشن مى شود که آیه خمس آنچنانکه بعضى از مفسران پنداشتهاند آیه انفال را نسخ نمى کند، بلکه هر دو به قوت خود باقى هستند.
3- همانگونه که در شاءن نزول خواندیم در میان بعضى از مسلمانان مشاجرهاى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع این مشاجره نخست ریشه آن که مساءله غنیمت بود زده شد و به طور دربست در اختیار پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) قرار گرفت ، سپس دستور اصلاح میان مسلمانان و افرادى که با هم مشاجره کردند، به دیگران داد. اصولا اصلاح ذات البین و ایجاد تفاهم و زدودن کدورت ها و دشمنى ها و تبدیل آن به صمیمیت و دوستى ، یکى از مهمترین برنامه هاى اسلامى است .
ذات به معنى خلقت و بنیه و اساس چیزى است ، و بین به معنى حالت ارتباطى و پیوند میان دو شخص یا دو چیز است ، بنابراین اصلاح ذات البین به معنى اصلاح اساس ارتباطات و تقویت و تحکیم پیوندها و از میان بردن عوامل و اسباب تفرقه و نفاق است .
در تعلیمات اسلامى به اندازهاى به این موضوع اهمیت داده شده که به عنوان
یکى از برترین عبادات معرفى گردیده است ، امیر مؤ منان على (علیه السلام ) در آخرین وصایایش به هنگامى که در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود: انى سمعت جدکما رسول الله (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) یقول : اصلاح ذات البین افضل من عامة الصلوة و الصیام : من از جد شما پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شنیدم که مى فرمود اصلاح رابطه میان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است
در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده که فرمود: صدقة یحبها الله اصلاح بین الناس اذا تفاسدوا و تقارب بینهم اذا تباعدوا عطیه و بخششى را که خداوند دوست دارد اصلاح بین مردم است هنگامى که به فساد گرایند و نزدیک ساختن آنها به یکدیگر است به هنگامى که از هم دور شوند. و نیز در همان کتاب از امام صادق (علیه السلام ) نقل شده که به مفضل (یکى از یاران امام ) فرمود: اذا راءیت بین اثنین من شیعتنا منازعة فافتدها من مالى هنگامى که میان دو نفر از پیروان ما مشاجره اى ببینى (که مربوط به امور مالى است ) از مال من غرامت بپرداز (و آنها را با هم صلح ده ).
و به همین دلیل در یکى دیگر از روایات مى خوانیم که مفضل روزى دو نفر از شیعیان را دید که در مورد ارث با هم نزاع دارند آنها را به منزل خود دعوت کرد، و چهارصد درهم که مورد اختلاف آنها بود به آنها پرداخت و غائله را ختم کرد، سپس به آنها گفت : بدانید که این از مال من نبود، ولى امام صادق (علیه السلام ) به من دستور داده است که در اینگونه موارد با استفاده از سرمایه امام ، صلح و مصالحه در میان یاران ایجاد کنم .
علت اینهمه تاءکید در زمینه مساءله اجتماعى با کمى دقت روشن مى شود زیرا
عظمت و توانائى و قدرت و سربلندى یک ملت ، جز در سایه تفاهم و تعاون ممکن نیست ، اگر مشاجره ها، اختلافات کوچک اصلاح نشود، ریشه عداوت و دشمنى تدریجا در دلها نفوذ مى کند، و یک ملت متحد را به جمعى پراکنده مبدل مى سازد، جمعى آسیب پذیر، ضعیف و ناتوان و زبون در مقابل هر حادثه و هر دشمن ، و حتى میان چنین جمعیتى بسیارى از مسائل اصولى اسلام همانند نماز و روزه و یا اصل موجودیت قرآن به خطر خواهد افتاد.
به همین دلیل بعضى از مراحل اصلاح ذات البین شرعا واجب و حتى استفاده از امکانات بیت المال براى تحقق بخشیدن آن مجاز است و بعضى از مراحل آن که با سرنوشت مسلمانان زیاد تماس ندارد مستحب مؤ کد است .
آیه و ترجمه
إ نما المؤ منون الذین إ ذا ذکر الله وجلت قلوبهم و إ ذا تلیت علیهم ءایته زادتهم إ یمنا و على ربهم یتوکلون (2)
الذین یقیمون الصلوة و مما رزقنهم ینفقون (3)
اءولئک هم المؤ منون حقا لهم درجت عند ربهم و مغفرة و رزق کریم (4)
ترجمه :
2- مؤ منان تنها کسانى هستند که هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان مى گردد، و هنگامى که آیات او بر آنها خوانده مى شود ایمانشان افزون مى گردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند.
3- آنها که نماز را بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ایم انفاق مى کنند.
4- مؤ منان حقیقى آنها هستند، براى آنان درجات (فوقالعاده اى ) نزد پروردگارشان است و براى آنها آمرزش و روزى بى نقص و عیب
تفسیر :
پنج صفت ویژه مؤ منان
در آیه گذشته به تناسب گفتگوئى که در امر غنائم میان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهیزکارى و ایمان به میان آمد، براى تکمیل این موضوع در آیات مورد بحث صفات مومنان راستین و حقیقى در عباراتى کوتاه و پر معنى بیان شده است .
در این آیات خداوند به پنج قسمت از صفات برجسته مؤ منان اشاره کرده که سه قسمت آن ، جنبه روحانى و معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه علمى و خارجى ، سه قسمت اول عبارتند از احساس مسئولیت و تکامل ایمان و توکل و دو قسمت دیگر عبارتند از ارتباط با خدا و ارتباط و پیوند با خلق خدا.
نخست مى گوید: مؤ منان تنها کسانى هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها به خاطر احساس مسئولیت در پیشگاهش ترسان مى گردد (انما المؤ منون الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم ).
و جل همان حالت خوف و ترسى است که به انسان دست مى دهد که سرچشمه آن یکى از این دو چیز است ، گاهى به خاطر درک مسئولیتها و احتمال عدم قیام به وظائف لازم در برابر خدا مى باشد، و گاهى به خاطر درک عظمت مقام و توجه به وجود بى انتها و پر مهابت او است .
توضیح اینکه : گاه مى شود انسان به دیدن شخص بزرگى که راستى از هر نظر شایسته عنوان عظمت است مى رود. شخص دیدار کننده گاهى آنچنان تحت تاثیر مقام پر عظمت او قرار مى گیرد، که احساس یکنوع وحشت در درون قلب خویش مى نماید، تا آنجا که به هنگام سخن گفتن لکنت زبان پیدا مى کند
و حتى گاهى حرف خود را فراموش مى نماید، هر چند آن شخص بزرگ نهایت محبت و علاقه را به او و همه دارد، و کار خلافى نیز از این شخص سرنزده است ، این نوع ترس ، بازتاب و عکس العمل درک عظمت است .
قرآن مجید مى گوید: لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءیته خاشعا متصدعا من خشیة الله : اگر این قرآن را بر کوه نازل مى کردیم ، خاشع و ترسان و از خوف خدا شکافته مى شد (حشر 21)
و نیز مى خوانیم انما یخشى الله من عباده العلماء تنها بندگان عالم و آگاه از عظمت خدا، از او مى ترسند (فاطر 28).
و به این ترتیب پیوندى میان آگاهى و خوف ، همواره بر قرار است ، بنابراین اشتباه است ، که ما سرچشمه خوف و خشیت را تنها عدم انجام وظایف و مسئولیتها بدانیم .
سپس دومین صفت آنها را چنین بیان مى کند: آنها همواره در مسیر تکامل پیش مى روند و لحظه اى آرام ندارند، و هنگامى که آیات خدا بر آنها خوانده شود بر ایمانشان افزوده مى شود (و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا)
نمو و تکامل ، خاصیت همه موجودات زنده است ، موجود فاقد نمو و تکامل یا مرده است و یا در سراشیبى مرگ قرار گرفته ، مؤ منان راستین ، ایمانى زنده دارند، که نهالش با آبیارى از آیات خدا روز بروز نمو بیشتر و گلها و شکوفه ها و میوه هاى تازه ترى پیدا مى کند، آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى زنند، و در یک حال رکود و یکنواختى مرگبار نیستند، هر روز که نو مى شود فکر و ایمان و صفات آنها هم نو مى شود.
سومین صفت بارز آنها این است که تنها بر پروردگار خویش تکیه و توکل مى کنند (و على ربهم یتوکلون ).
افق فکر آنها آنچنان بلند است که از تکیه کردن بر مخلوقات ضعیف
و ناتوان هر قدر هم به ظاهر عظمت داشته باشند، ابا دارد، آنها آب را از سرچشمه مى گیرند و هر چه مى خواهند و مى طلبند، از اقیانوس بیکران عالم هستى ، از ذات پاک پروردگار مى خواهند، روحشان بزرگ و سطح فکرشان بلند، و تکیه گاهشان تنها خدا است .
اشتباه نشود مفهوم توکل آنچنانکه بعضى از تحریف کنندگان پنداشته اند، چشمپوشى از عالم اسباب و دست و روى دست گذاشتن و به گوشه اى نشستن نیست ، بلکه مفهومش خود سازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به این و آن و ژرفنگرى است ، استفاده از عالم اسباب جهان طبیعت و حیات ، عین توکل بر خدا است ، زیرا هر تاءثیرى در این اسباب است به خواست خدا و طبق اراده او است .
پس از ذکر این سه قسمت ، از صفات روحانى و نفسانى مؤ منان راستین مى گوید: آنها در پرتو احساس مسئولیت و درک عظمت پروردگار و همچنین ایمان فزاینده و بلندنگرى توکل ، از نظر عمل داراى دو پیوند محکمند، پیوند و رابطه نیرومندى با خدا و پیوند و رابطه نیرومندى با بندگان خدا آنها کسانى هستند که نماز را (که مظهر رابطه با خداست ) بر پا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ایم در راه بندگان خدا انفاق مى کنند (الذین یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون ).
تعبیر به اقامه نماز (به جاى خواندن نماز) اشاره به این است که نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلکه کارى مى کنند که این رابطه محکم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد، و تعبیر مما رزقناهم (از آنچه به آنها روزى داده ایم ) تعبیر وسیعى است که تمام سرمایه هاى مادى و معنوى را در بر مى گیرد، آنها نه تنها از اموالشان بلکه از علم و دانششان ، از هوش و فکرشان ، از موقعیت و نفوذشان و از تمام مواهبى که در اختیار دارند در راه بندگان خدا مضایقه نمى کنند
در آخرین آیه مورد بحث ، موقعیت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اینگونه مؤ منان راستین را بیان مى کند.
نخست مى گوید: مؤ منان حقیقى تنها آنها هستند (اولئک هم المؤ منون حقا).
سپس سه پاداش مهم آنها را بیان مى کند:
آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند (لهم درجات عند ربهم ).
درجاتى که میزان و مقدار آن تعیین نشده و همین ابهام دلالت بر فوقالعادگى آن دارد.
به علاوه آنها مشمول مغفرت و رحمت و آمرزش او خواهند شد (و مغفرة ) و روزیهاى کریم یعنى مواهب بزرگ و مستمر و همى شگى که نقص و عیبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نیست در انتظارشان مى باشد (و رزق کریم ) براستى ما مسلمانان که دم از اسلام مى زنیم و گاهى آنچنان خود را طلبکار از اسلام و قرآن مى دانیم که از روى نادانى گناه عقب ماندگیها را به گردن اسلام و قرآن مى افکنیم ، آیا اگر ما تنها مضمون این چند آیه را که روشنگر صفات مؤ منین راستین است در زندگى خود پیاده کنیم و ضعف و زبونى و وابستگى به این و آن را در پناه ایمان و توکل از خود دور سازیم و هر روزى که بر ما مى گذرد، در مرحله تازه اى از ایمان و آگاهى گام بگذاریم و همواره در پرتو ایمان احساس مسئولیت در برابر آنچه در اجتماعمان مى گذرد داشته باشیم رابطه ما با خدا و خلق آنچنان قوى باشد که از همه سرمایه هاى وجود خویش در پیشبرد اجتماع انفاق کنیم روزگارمان چنین خواهد بود که امروز است ؟!
ذکر این موضوع نیز لازم است ، که ایمان مراحلى دارد و درجاتى ، ممکن
است در پاره اى از مراحل به قدرى ضعیف باشد که جلوه هاى عملى قابل ملاحظه اى از خود نشان ندهد، و با بسیارى از آلودگیها نیز بسازد، ولى یک ایمان راسخ و حقیقى و محکم محال است از جنبه هاى عملى و مثبت و سازنده خالى شود.
و اینکه بعضیها عمل را جزء ایمان ندانسته اند تنها نظرشان به مرحله بسیار پائین ایمان بوده است .
آیه و ترجمه
کما اخرجک ربک من بیتک بالحق و ان فریقا من المؤ منین لکرهون (5)
یجدلونک فى الحق بعد ما تبین کانما یساقون الى الموت و هم ینظرون (6)
ترجمه :
5- (ناخشنودى پاره اى از شما از چگونگى تقسیم غنائم بدر) همانند آن است که خداوند تو را از خانه ات به حق بیرون فرستاد (به سوى میدان بدر) در حالى که جمعى از مؤ منان کراهت داشتند (ولى سرانجامش پیروزى آشکار بود).
6- آنها با اینکه مى دانستند این فرمان خدا است باز با تو مجادله مى کردند (و آنچنان ) ترس و وحشت آنها را فرا گرفته بود که ) گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشم خود ) مى نگرند.
تفسیر
در آیه نخست از این سوره خواندیم که پاره اى از مسلمانان تازه کار از چگونگى تقسیم غنائم بدر تا حدى ناراضى بودند، در آیات مورد بحث خداوند به آنها مى گوید: این تازگى ندارد که چیزى ناخوش آیند شما باشد در حالى که صلاحتان در آن است ، همانگونه که اصل جنگ بدر که فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوش آیند بود و دیدید سرانجام چه نتائج درخشانى براى مسلمانان در بر داشت
بنابراین نباید با دید محدود خود، احکام الهى را ارزیابى کنید، بلکه باید در برابر آنها سر تسلیم فرود آرید و از نتائج نهائى بهره مند شوید.
در آیه نخست مى گوید: این ناخشنودى پاره اى از افراد از طرز تقسیم غنائم بدر، همانند آن است که خداوند تو را از خانه و جایگاهت در مدینه به حق بیرون فرستاد در حالى که بعضى از مؤ منان کراهت داشتند (کما اخرجک ربک من بیتک بالحق و ان فریقا من المؤ منین لکارهون ).
کلمه بالحق اشاره به این است که این فرمان خروج ، طبق یک وحى الهى و دستور آسمانى صورت گرفت که نتیجه اش وصول به حق براى جامعه اسلامى بود.
این گروه ظاهر بین و کم حوصله در مسیر راه به سوى بدر مرتبا با تو مجادله و گفتگو در این فرمان حق داشتند، و با اینکه این واقعیت را دریافته بودند که این فرمان خدا است ، ولى باز دست از اعتراض خویش بر نمى داشتند (یجاد لونک فى الحق بعد ما تبین ).
و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فرا گرفته بود که گوئى به سوى مرگ رانده مى شوند و مرگ و نابودى خویش را با چشم خود مى بینند (کانما یساقون الى الموت و هم ینظرون ).
ولى حوادث بعد نشان داد که آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى دلیل بودند، و این جنگ چه پیروزیهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورد، با دیدن چنین صحنه اى چرا بعد از جنگ بدر، در مورد غنائم زبان به اعتراض مى گشایند.
ضمنا از تعبیر فریقا من المؤ منین (جمعى از مؤ منان ) روشن مى شود که اولا این مشاجره و گفتگو به خاطر روح نفاق و بى ایمانى نبود، بلکه بر اثر
ضعف ایمان و نداشتن بینش کافى در مسائل اسلامى بود.
و ثانیا تنها عده محدودى این چنین فکر مى کردند و اکثریت که از مسلمانان مجاهد راستین بودند تسلیم فرمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و اوامر او بودند.
آیه و ترجمه
و اذ یعدکم الله احدى الطائفتین انها لکم و تودون اءن غیر ذات الشوکة تکون لکم و یرید الله اءن یحق الحق بکلمته و یقطع دابر الکفرین (7)
لیحق الحق و یبطل البطل و لو کره المجرمون (8)
ترجمه :
7- و (به یاد بیاورید) هنگامى را که خداوند به شما وعده داد که یکى از دو گروه (کاروان تجارى قریش یا لشکر آنها) براى شما خواهد بود اما شما دوست مى داشتید که کاروان براى شما باشد (و بر آن پیروز شوید) ولى خداوند مى خواهد حق را با کلمات خود تقویت و ریشه کافران را قطع کند (لذا شما را با لشگر قریش درگیر ساخت ).
8- تا حق تثبیت شود و باطل از میان برود هر چند مجرمان کراهت داشته باشند.
غزوه بدر نخستین درگیرى مسلحانه اسلام و کفر
چون در آیات گذشته اشاره اى به جنگ بدر شد، قرآن مجید بحث را به جنگ بدر کشانده و فرازهاى حساسى از آنرا که هر کدام یک دنیا آموزندگى در بر دارد در آیات مورد بحث و آیات آینده تشریح مى کند، تا مسلمانان این حقایق را که در گذشته نزدیک تجربه کرده بودند براى همیشه به خاطر بسپارند و در همه عمر از آن الهام بگیرند.
براى روشن شدن تفسیر این آیات و آیات آینده قبلا باید فشرده اى از جریان این جهان اسلامى که نخستین در گیرى مسلحانه مسلمانان با دشمنان سرسخت و
خون آشام بود، از نظر بگذرانیم ، تا ریزه کاریها و اشاراتى که در این آیات هست کاملا روشن گردد.
طبق آنچه تاریخ نویسان و محدثان و مفسران آورده اند، غزوه بدر از اینجا آغاز شد که (ابوسفیان ) بزرگ (مکه ) در راءس یک کاروان نسبتا مهم تجارتى که از چهل نفر با 50 هزار دینار مال التجاره تشکیل مى شد از شام به سوى مدینه باز مى گشت ، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به یاران خود دستور داد آماده حرکت شوند و به طرف این کاروان بزرگ که قسمت مهمى از سرمایه دشمن را با خود حمل مى کرد بشتابند و با مصادره کردن این سرمایه ، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتیجه بر قدرت نظامى دشمن وارد کنند.
پیامبر و یارانش حق داشتند دست به چنین حمله اى بزنند زیرا اولا با هجرت مسلمانان از مکه به مدینه بسیارى از اموالشان به دست مکیان افتاد و خسارت سنگینى به آنها وارد شد و آنها حق داشتند چنین خسارتى را جبران کنند، از این گذشته مردم مکه در طى 13 سال اقامت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و مسلمین در آنجا کاملا نشان داده بودند که از هیچگونه ضربه و صدمه به مسلمانان فروگذار نخواهند کرد و حتى آماده کشتن شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نیز شدند چنین دشمنى با هجرت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به مدینه بیکار نخواهد نشست ، و مسلما نیروى خود را براى ضربه قاطعترى بسیج خواهد کرد، پس عقل و منطق ایجاب مى کند که مسلمانان به عنوان یک اقدام پیشگیرانه با مصادره کردن سرمایه عظیم کاروان تجارتى آنها ضربه سختى بر آنان وارد سازند، و هم بنیه اقتصادى و نظامى خود را براى دفاع از خویشتن در آینده قوى کنند، و این اقدامى است ، که در همه برنامه هاى جنگى دنیا، در امروز و گذشته بوده و هست ، و آنها که بدون در نظر گرفتن این جهات ، سعى دارند حرکت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را به سوى قافله در شکل یکنوع غارتگرى منعکس سازند یا افراد بى اطلاعى هستند، که از ریشه هاى مسائل تاریخى اسلام بیخبرند،
و یا مغرضانى که سعى دارند واقعیتها را دگرگون جلوه دهند.
به هر حال ابوسفیان از یکسو بوسیله دوستان خود در مدینه از این تصمیم پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آگاه شد و از سوى دیگر چون موقعى که این کاروان براى آوردن مال التجارة به سوى شام مى رفت نیز مورد چنین تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به مکه فرستاد، تا جریان را به اطلاع اهل مکه برساند، قاصد در حالى که طبق توصیه ابوسفیان بینى شتر خود را دریده و گوش آنرا بریده و خون به طرز هیجان انگیزى از شتر مى ریخت و پیراهن خود را از دو طرف پاره کرده بود و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب کند، وارد مکه شد، و فریاد برآورد: اى مردم پیروزمند کاروان خود را دریابید، کاروان خود را دریابید، بشتابید و عجله کنید اما باور نمى کنم به موقع برسید، زیرا محمد و افرادى که از دین شما خارج شده اند براى تعرض به کاروان از مدینه بیرون شتافتند، در این موقع خواب عجیب و وحشتناکى که عاتکه فرزند عبدالمطلب و عمه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دیده بود دهان به دهان مى گشت و بر هیجان مردم مى افزود.
جریان خواب این بود که او سه روز قبل در خواب دیده بود که شخصى فریاد مى زند، مردم به سوى قتلگاه خود بشتابید و سپس این منادى بر فراز کوه (ابوقیس ) رفت و قطعه سنگ بزرگى را از بالا به حرکت در آورد، این قطعه سنگ متلاشى شد و هر قسمتى از آن به یکى از خانه هاى قریش اصابت کرد، و نیز از دره مکه سیلاب خون جارى شد.
هنگامى که وحشت زده از خواب بیدار شد و به برادرش عباس خبر داد، مردم در وحشت فرو رفتند، اما هنگامى که داستان این خواب به گوش ابوجهل رسید، گفت : این زن پیامبر دومى است که در فرزندان عبدالمطلب ظاهر شده ، قسم به بتهاى لات و عزى که سه روز مهلت مى دهیم اگر اثرى از تعبیر خواب
او ظاهر نشد، نامه اى را در میان خودمان امضا مى کنیم که بنى هاشم دروغگوترین طوائف عربند، ولى روز سوم که از این کار گذشت ، همان روزى بود که فریاد قاصد ابوسفیان همه مکه را لرزان ساخت .
و از آنجا که بسیارى از مردم مکه در این کاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسیج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى که جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مکه بودند با 700 شتر و 100 راءس اسب به حرکت در آمدند، و فرماندهى لشکر به عهده ابوجهل بود.
از سوى دیگر ابوسفیان براى اینکه خود را از تعرض مسلمانان مصون بدارد، مسیر خود را تغییر داد و به سرعت به سوى مکه گام بر مى داشت .
پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با 313 نفر که تقریبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشکیل مى دادند به نزدیکى سرزمین بدر، بین راه مکه و مدینه رسیده بود که خبر حرکت سپاه قریش به او رسید.
در این هنگام با یاران خود مشورت کرد که آیا به تعقیب کاروان ابوسفیان و مصادره اموال کاروان بپردازد و یا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجیح دادند ولى گروهى از این کار اکراه داشتند، و ترجیح مى دادند که کاروان را تعقیب کنند، دلیل آنها هم این بود که ما به هنگام بیرون آمدن از مدینه به قصد مقابله با سپاه مکه نبودیم و آمادگى رزمى براى درگیرى با آنها نداریم در حالى که آنها با پیش بینى قطعى و آمادگى کافى براى جنگ ، به سوى ما مى آیند.
این دودلى و تردید در این گروه هنگامى افزایش یافت که معلوم شد نفرات دشمن تقریبا بیش از سه برابر نفرات مسلمانان و تجهیزات آنها چندین برابر تجهیزات مسلمانان است ، ولى با همه این حرفها پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نظر گروه اول را پسندید، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند، هنگامى که دو سپاه با هم
روبرو شدند، دشمن نتوانست باور کند که مسلمانان با آن نفرات و تجهیزات کم به میدان آمده اند بلکه فکر مى کرد قسمت مهم سپاه اسلام در جائى مخفى شده اند تا به موقع حمله خود را به طور غافلگیرانه شروع کنند، لذا شخصى را براى تحقیق فرستادند، اما به زودى فهمیدند که جمعیت همانست که دیده بودند.
از طرفى همانطور که گفتیم جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند که مبارزه با این گروه عظیم که هیچگونه موازنه اى با آنها ندارد صلاح نیست ، ولى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با این وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت : خداوند به من وعده داده که بر یکى از دو گروه پیروز خواهید شد، یا بر کاروان قریش یا بر لشکرشان ، و وعده خداوند تخلف ناپذیر است ، بخدا سوگند گویا محل کشته شدن ابوجهل و عده اى از سران قریش را با چشم خود مى بینم ، سپس به مسلمانان دستور داد که در کنار چاه بدر فرود آیند (بدر در اصل نام مردى از قبیله جهینه بود که چاهى در آن سرزمین احداث کرد، بعدا آن چاه و آن سرزمین به نام سرزمین بدر و چاه بدر نامیده شد).
در این گیرودار ابوسفیان توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهائى بخشد، و از طریق ساحل دریا (دریاى احمر) از بیراهه به سوى مکه با عجله بشتابد، و به وسیله قاصدى به لشکر پیغام فرستاد که خدا کاروان شما را رهائى بخشید، من فکر مى کنم مبارزه با محمد در این شرائط لزوم ندارد چون دشمنانى دارد که حساب او را خواهند رسید، ولى رئیس لشکر ابوجهل به این پیشنهاد تن در نداد، و به بتهاى بزرگ لات و عزى قسم یاد کرد که ما نه تنها با آنها مبارزه مى کنیم بلکه تا داخل مدینه آنها را تعقیب خواهیم کرد و یا اسیرشان مى کنیم و به مکه مى آوریم تا صداى این پیروزى به گوش تمام قبائل عرب برسد.
سرانجام لشکر قریش نیز وارد سرزمین بدر شد، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، یاران پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آنها را گرفته و براى
بازجوئى به خدمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آوردند، حضرت از آنها پرسید شما کیستید؟ گفتند: غلامان قریشیم ، فرمود: تعداد لشکر چند نفر است ، گفتند اطلاعى از این موضوع نداریم فرمود هر روز چند شتر براى غذا مى کشند، گفتند نه تا ده شتر، فرمود جمعیت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراک یکصد مرد جنگى ).
محیط، محیط رعب آور و براستى وحشتناکى بود، لشکر قریش که با ساز و برگ جنگى فراوان و نیرو و غذاى کافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهییج یا سرگرمى لشکر قدم به میدان گذارده بودند، خود را با حریفى روبروى مى دیدند که باورشان نمى آمد، با آن شرائط قدم به میدان جنگ بگذارند.
پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) که مى دید یارانش ممکن است ، از وحشت شب را به آرامى نخوابند، و روز و فردا با جسم و روحى خسته در برابر دشمن قرار بگیرند، طبق یک وعده الهى به آنها فرمود: غم مخورید اگر نفراتتان کم است ، جمع عظیمى از فرشتگان آسمان به کمک شما خواهند شتافت و آنها را کاملا دلدارى داده به پیروزى نهائى که وعده الهى بود مطمئن ساخت بطورى که آنها شب را به آرامى خوابیدند.
مشکل دیگرى که جنگجویان از آن وحشت داشتند، وضع میدان بدر بود که از شنهاى نرم که پاها در آن فرو مى رفت پوشیده بود، در آن شب باران جالبى بارید، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمین زیر پاى آنها سفت و محکم شد، و عجب اینکه این رگبار در سمت دشمن به طورى شدید بود که آنها را ناراحت ساخت .
خبر تازه اى که به وسیله گزارشگران مخفى که از لشکر اسلام شبانه به کنار اردوگاه دشمن آمده بودند، دریافت شد و به سرعت در میان مسلمانان انعکاس یافت این بود که آنها گزارش دادند، که لشکر قریش با آنهمه امکانات ، سخت بیمناکند گوئى خداوند لشکرى از وحشت در سرزمین قلب آنها فرو ریخته است ،
فردا صبح لشکر کوچک اسلام با روحیه اى نیرومند در برابر دشمن صف کشیدند. قبلا پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنها پیشنهاد صلح کرد تا عذر و بهانه اى باقى نماند و نماینده اى به میان آنها فرستاد که من دوست ندارم شما نخستین گروهى باشید که مورد حمله ما قرار مى گیرید، بعضى از سران قریش مایل بودند این دستى را که به عنوان صلح به سوى آنها دراز شده بفشارند و صلح کنند، ولى باز ابوجهل مانع شد.
سرانجام آتش جنگ شعله ور گردید، حمزه عموى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و على (علیه السلام ) که جوانترین افراد لشکر بودند و جمعى دیگر از جنگجویان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن که سنت آن روز بود، ضربات شدیدى بر پیکر حریفان خود زدند و آنها را از پاى در آوردند، روحیه دشمن باز ضعیفتر شد، ابوجهل فرمان حمله عمومى صادر کرد، و قبلا دستور داده بود آن دسته از اصحاب پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را که از مدینه اند به قتل برسانند و مهاجرین مکه را اسیر کنند و براى انجام یک سلسله از تبلیغات به مکه آورند، لحظات حساسى بود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به مسلمانان دستور داده بود زیاد به انبوه جمعیت نگاه نکنند و تنها به حریفان خود بنگرند و دندانها را روى هم فشار دهند و سخن کمتر بگویند و از خداوند مدد بخواهند و از فرمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در همه حال سر نپیچند و به پیروزى نهائى امیدوار باشند، پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دست به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: یا رب ان تهلک هذه العصابة ، لم تعبد: اگر این گروه کشته شوند کسى ترا پرستش نخواهد کرد.
باد به شدت به سوى لشکر قریش مى وزید و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى کردند، استقامت و پایمردى و دلاوریهاى آنها قریش را در تنگنا قرار داده بود، در نتیجه هفتاد نفر از سپاه دشمن که ابوجهل در میان آنها بود، کشته شدند و در میان خاک و خون غلطیدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسیر گشتند ولى مسلمانان تعداد کمى کشته بیشتر نداشتند، و به این ترتیب نخستین پیکار مسلحانه
مسلمانان با دشمن نیرومندشان با پیروزى غیر منتظرهاى پایان گرفت .
تفسیر
اکنون که چگونگى غزوه بدر را به طور فشرده دانستیم به تفسیر آیات سوره باز مى گردیم ، در نخستین آیه مورد بحث اشاره به وعده پیروزى اجمالى خداوند در جریان جنگ بدر شده ، و مى گوید: به یاد بیاورید هنگامى را که خداوند به شما وعده داد که یکى از دو گروه (کاروان تجارى قریش یا لشکر آنها) در اختیار شما قرار خواهد گرفت (و اذ یعدکم الله احدى الطائفتین انها لکم )
اما شما براى پرهیز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتیهاى ناشى از آن دوست مى داشتید کاروان در اختیارتان قرار بگیرد، نه لشکر قریش (و تودون ان غیر ذات الشوکة تکون لکم ).
در روایات آمده است که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنها فرمود: احدى الطائفتین لکم اما العیر و اما النفیر که عیر به معنى کاروان و نفیر به معنى لشکر است ولى همانطور که در آیه ملاحظه مى کنید به جاى لشکر، ذات الشوکة و به جاى کاروان غیر ذات الشوکة تعبیر شده است .
این تعبیر، نکته لطیفى در بر دارد، زیرا شوکة که به معنى قدرت و شدت است در اصل از شوک به معنى خار گرفته شده ، سپس به سر نیزه هاى سربازان و بعد از آن به هر گونه اسلحه ، شوکة گفته شده ، و از آنجا که سلاح نشانه قدرت و شدت است به هرگونه قدرت و شدت نیز، شوکة اطلاق مى شود.
بنابراین ذات شوکة به معنى سربازان مسلح ، و غیر ذات شوکة به
معنى کاروان غیر مسلح است که اگر مردان مسلحى هم در آن بوده ، مسلما قابل ملاحظه نبوده اند.
یعنى گروهى از شما روى حس راحت طلبى یا علاقه به منافع مادى ، ترجیح مى دادند که با مال التجاره دشمن روبرو شوند، نه با سربازان مسلح ، در حالى که پایان جنگ نشان داد، صلاح و مصلحت قطعى آنها در این بود که قدرت نظامى دشمن را درهم بکوبند، تا راه براى پیروزیهاى بزرگ آینده هموار گردد.
لذا به دنبال آن مى گوید: خدا مى خواهد به این وسیله حق را با کلمات خود تثبیت کند، و آئین اسلام را تقویت نماید و ریشه کافران را قطع کند (و یرید الله ان یحق الحق بکلماته و یقطع دابر الکافرین )
بنابراین ، این یک درس بزرگ عبرت براى همه شما مسلمانان بود که در حوادث مختلف ، دورنگر و آینده ساز باشید، نه کوته بین و تنها به فکر امروز، هر چند دورنگرى و مال اندیشى مشکلات فراوانى در بر داشته باشد و کوته بینى تؤ ام با آسایش و منافع مادى زودگذر، زیرا پیروزى نخست یک پیروزى ریشه دار و همه جانبه است ، اما پیروزى دوم یک پیروزى سطحى و موقت است .
این تنها درسى براى مسلمانان آن روز نبود، بلکه مسلمانان امروز نیز باید از این تعلیم آسمانى الهام بگیرند، هرگز به خاطر مشکلات و ناراحتیها و زحمات طاقت فرسا از برنامه هاى اصولى چشم بپوشند و بسراغ برنامه هاى غیر اصولى ولى ساده و کم زحمت نروند.
در آخرین آیه باز هم به طور آشکارتر پرده از روى مطلب بر مى دارد که هدف اصلى این برنامه (درگیرى مسلمانان با لشکر دشمن در میدان بدر) این بود
که حق یعنى توحید و اسلام و عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم ، تثبیت و جاى گیر شود و باطل یعنى شرک و کفر و بى ایمانى و ظلم و فساد ابطال گردد و از میان برود، هر چند مشرکان مجرم و مجرمان مشرک مایل نباشند (لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون ).
آیا این آیه تاءکید همان مطلبى است که در آیه پیش گفته شد همانطور که در نظر ابتدائى به چشم مى خورد؟ یا مطلب جدیدى را در بر دارد، بعضى از مفسران مانند (فخر رازى ) در تفسیر (کبیر) و نویسنده (المنار) در تفسیرش چنین گفته اند که حق در آیه قبل اشاره به پیروزى مسلمانان در جنگ بدر بود، اما حق در آیه دوم اشاره به پیروزى اسلام و قرآن است که نتیجه پیروزى نظامى در جنگ بدر بود، و به این ترتیب ، پیروزى نظامى در آن شرائط خاص مقدمه پیروزى هدف و مکتب بود.
این احتمال نیز هست که آیه قبل اشاره به اراده خدا (اراده تشریعى که در شکل فرمان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آشکار شد) بوده باشد، و آیه اخیر اشاره به نتیجه این حکم و فرمان (دقت کنید).
آیه و ترجمه
اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم انى ممدکم بالف من الملئکة مردفین (9)
و ما جعله الله إ لا بشرى و لتطمئن به قلوبکم و ما النصر إ لا من عند الله إ ن الله عزیز حکیم (10)
اذ یغشیکم النعاس اءمنة منه و ینزل علیکم من السماء ماء لیطهرکم به و یذهب عنکم رجز الشیطن و لیربط على قلوبکم و یثبت به الاقدام (11)
اذ یوحى ربک إ لى الملئکة انى معکم فثبتوا الذین امنوا سالقى فى قلوب الذین کفروا الرعب فاضربوا فوق الاعناق و اضربوا منهم کل بنان (12)
ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله و من یشاقق الله و رسوله فإ ن الله شدید العقاب (13)
ذلکم فذوقوه و اءن للکفرین عذاب النار (14)
ترجمه :
9- (به خاطر بیاورید) زمانى را (که از شدت ناراحتى در میدان بدر) از پروردگارتان تقاضاى کمک مى کردید و او تقاضاى شما را پذیرفت (و گفت ) من شما را با یک هزار از فرشتگان که پشت سر هم فرود مى آیند یارى مى کنم .
10- ولى خداوند این را تنها براى شادى و اطمینان قلب شما قرار داد وگرنه پیروزى جز از طرف خدا نیست خداوند توانا و حکیم است .
11- (به خاطر بیاورید) هنگامى را که خواب سبکى که مایه آرامش از ناحیه خدا بود شما را فرو گرفت و آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد تا با آن شما را پاک و پلیدى شیطان را از شما دور سازد و دلهاى شما را محکم و گامها را با آن ثابت دارد.
12- (به خاطر بیاورید) موقعى را که پروردگارت به فرشتگانى وحى کرد من با شما هستم کسانى را که ایمان آورده اند ثابت قدم بدارید. بزودى در دلهاى کافران ترس و وحشت مى افکنم ضربه ها را بر بالاتر از گردن (بر سرهاى دشمنان ) فرود آرید و دست و پاى آنها را از کار بیندازید.
13- این به خاطر آنست که آنها با خدا و پیامبرش (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دشمنى ورزى
خدا و پیامبرش دشمنى کند (کیفر شدیدى مى بیند) خداوند شدید العقاب است .
14- این (مجازات دنیا) را بچشید و براى کافران مجازات آتش (در جهان دیگر) خواهد بود.
تفسیر
درسهاى آموزنده در میدان بدر
این آیات به قسمتهاى حساسى از جنگ بدر و نعمتهاى گوناگونى که خداوند در این صحنه خطرناک نصیب مسلمانان کرد اشاره مى کند، تا حس اطاعت و شکرگزارى آنها را برانگیزد و راه را به سوى پیروزیها و پیشرفتهاى آینده در برابر آنها بگشاید.
نخست به یارى فرشتگان اشاره کرده مى گوید: به خاطر بیاورید زمانى را که از شدت وحشت و اضطراب که از کثرت نفرات دشمن و فزونى تجهیزات جنگى آنها براى شما پیش آمده بود، به خدا پناه بردید و دست حاجت به سوى او دراز کردید و از وى تقاضاى کمک نمودید (و اذ تستغیثون ربکم ).
در پاره اى از روایات آمده که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نیز با مسلمانها در استغاثه و یارى طلبیدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى آسمان بلند کرده بود و عرضه مى داشت اللهم انجز لى ما وعدتنى اللهم ان تهلک هذه العصابة لا تعبد فى الارض : خداوندا وعده اى را که به من داده اى تحقق بخشد، پروردگارا اگر این گروه مؤ منان نابود شوند پرستش تو از زمین بر چیده خواهد شد، و آنقدر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به این استغاثه و دعا ادامه داد که عبا از دوشش بر زمین افتاد.
در این هنگام خداوند تقاضاى شما را پذیرفت و فرمود: من شما را با یک هزار نفر از فرشتگان که پشت سر هم فرود مى آیند، کمک و یارى مى کنم (فاستجاب لکم انى ممد کم بالف من الملائکة مردفین ).
مردفین از ماده ارداف به معنى پشت سر هم قرار گرفتن است ،
بنابراین مفهوم این کلمه این مى شود که فرشتگان پشت سر یکدیگر براى یارى مسلمانان فرود آمدند.
این احتمال نیز در معنى آیه داده شده است که منظور این است که این گروه هزار نفرى گروههاى متعدد دیگرى را پشت سر داشتند و به این ترتیب با آیه 124 سوره آل عمران که مى گوید پیامبر به مؤ منان مى گفت : (آیا کافى نیست که خداوند شما را به سه هزار نفر از فرشتگان یارى کند) تطبیق مى نماید.
ولى ظاهر این است که عدد فرشتگان در بدر یکهزار نفر بوده است ، و مردفین صفت آن یکهزار نفر است ، و آیه سوره آل عمران وعده اى بوده است به مسلمانان که حتى اگر لازم شود خداوند عدد بیشترى را به یارى شما مى فرستد.
سپس براى اینکه کسى خیال نکند پیروزى به دست فرشتگان و مانند آنها است ، مى گوید خداوند این کار را فقط براى بشارت و اطمینان قلب شما قرار داد (و ما جعله الله الا بشرى و لتطمئن به قلوبکم )
وگرنه پیروزى جز از ناحیه خداوند نیست و ما فوق همه این اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشیت او است (و ما النصر الا من عند الله )
زیرا خداوند آنچنان قادر و قوى است که هیچکس نمى تواند در برابر اراده و ایستادگى کند و آنچنان حکیم و دانا است که یارى خود را جز در مورد افراد شایسته قرار نخواهد داد (ان الله عزیز حکیم )
آیا فرشتگان جنگیدند؟
در میان مفسران در این زمینه گفتگوى بسیار شده است ، بعضى معتقدند که فرشتگان رسما وارد صحنه نبرد شدند و با سلاحهاى مخصوص به خود به لشکر دشمن حمله کردند و عده اى از آنها را به خاک افکندند، پاره اى از روایات را نیز در این زمینه نقل کرده اند.
ولى قرائنى در دست است که نشان مى دهد نظر گروه دوم که مى گویند: فرشتگان تنها براى دلگرمى و تقویت روحیه مؤ منان نازل شدند، به واقع نزدیکتر است .
زیرا اولا: در آیه فوق خواندیم که مى فرمود: اینها تمام براى اطمینان قلب شما بوده است که با احساس این پشت گرمى بهتر مبارزه کنید، نه اینکه آنها اقدام به جنگ کرده باشند.
ثانیا: اگر بنا شود فرشتگان ، شجاعانه سربازان دشمن را به خاک افکنده باشند چه فضیلتى براى مجاهدین بدر باقى خواهد ماند که این همه در روایات از آنها سخن به میان آمده است .
ثالثا: تعداد مقتولین بدر 70 نفر بودند که قسمت مهمى از آنها با شمشیر على (علیکم السلام ) به خاک افتادند و قسمت دیگرى به دست جنگجویان اسلام که غالبا قاتلین آنها در تاریخ به نام ذکر شده اند، بنابراین چه باقى مى ماند براى فرشتگان و چه کسى را آنها به خاک انداختند.
سپس دومین نعمت خود را به مؤ منان یادآور مى شود و مى گوید به خاطر بیاورید هنگامى را که خواب سبکى شما را فرو گرفت که مایه آرامش و امنیت روح و جسم شما از ناحیه خداوند گردید (اذ یغشیکم النعاس امنة منه )
یغشى از ماده غشیان به معنى پوشاندن و احاطه کردن است ، گوئى خواب همچون پرده اى بر آنها افکنده شد و آنها را پوشاند.
نعاس به ابتداى خواب و یا خواب کم و سبک و آرام بخش گفته مى شود، و شاید اشاره به این است که در عین استراحت آنچنان خواب عمیقى بر شما مسلط نشد که دشمن بتواند از موقعیت استفاده کرده و بر شما شبیخون بزند.
و به این ترتیب مسلمانان در آن شب پر اضطرار، از این نعمت بزرگى که
فرداى آن روز در میدان مبارزه به آنها کمک فراوانى کرد بهره گرفتند.
سومین موهبتى را که در آن میدان به شما ارزانى داشت این بود، که آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد (و ینزل علیکم من السماء ماء)
تا بوسیله آن شما را پاک و پاکیزه کند و پلیدى شیطان را از شما دور سازد (لیطهرکم به و یذهب عنکم رجز الشیطان )
این پلیدى ممکن است وسوسه هاى شیطانى بوده و ممکن است پلیدى جسمانى بر اثر جنابت بعضى در آن شب و یا هر دو، و در هر حال این آب حیاتبخش که در گودالهاى اطراف بدر جمع شده بود، در حالى که دشمن چاهها را در اختیار گرفته بود و مسلمانان نیاز شدیدى براى شستشو و رفع عطش به آن داشتند همه این پلیدیها را شست و با خود برد.
به علاوه خدا مى خواست با این نعمت دلهاى شما را محکم دارد (و لیربط على قلوبکم ) و نیز مى خواست در آن شنزار که پاى شما فرو مى رفت ، و لغزنده بود، به وسیله ریزش باران گامهاى شما را محکم کند (و یثبت به الاقدام )
این احتمال نیز وجود دارد که مراد از تثبیت اقدام تقویت روحیه و افزودن میزان پایمردى و استقامت آنها در پرتو این نعمت باشد و یا اشاره به هر دو قسمت بوده باشد.
دیگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر، ترس و وحشتى بود که در دل دشمنان افکند و روحیه آنها را سخت متزلزل ساخت در این باره مى فرماید: به خاطر بیاورید هنگامى را که پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد، من با شما هستم و شما افراد با ایمان را تقویت کنید و ثابت قدم بدارید (اذ یوحى ربک الى الملائکة انى معکم فثبتوا الذین آمنوا)
و به زودى در دلهاى کافران ترس و وحشت مى افکنم ، (سالقى فى قلوب الذین کفروا الرعب )
و این راستى عجیب بود که ارتش نیرومند قریش در برابر سپاه کوچک مسلمانان طبق نقل تواریخ آنچنان روحیه خود را باخته بود که جمعى از درگیر شدن با مسلمانان بسیار وحشت داشتند، گاه پیش خود فکر مى کردند اینها افراد عادى نیستند بعضى مى گفتند مرگ را بر شترهاى خویش حمل کرده و از یثرب (مدینه ) برایتان سوغات آورده اند.
شک نیست که این رعب افکنى در دل دشمن که از عوامل مؤ ثر پیروزى بود بدون حساب نبود، آن پایمردى مسلمانان ، آن نماز جماعت و شعارهاى گرم و داغشان ، آن اظهار وفادارى مؤ منان راستین و سخنانى همچون سخنان سعد بن معاذ که به عنوان نمایندگى از طرف انصار به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت باد اى رسول خدا ما به تو ایمان آورده ایم و به نبوت تو گواهى داده ایم که هر چه مى گوئى از طرف خدا است ، هر دستورى را مى خواهى بده و از اموال ما هر چه مى خواهى برگیر، به خدا سوگند اگر به ما فرمان دهى که در این دریا (اشاره به دریاى احمر که در آن نزدیکى بود) فرو رویم فرو خواهیم رفت ، ما آرزو داریم خداوند به ما توفیق دهد خدمتى کنیم که مایه روشنى چشم تو شود، آرى اینگونه سخنان که به هر حال در میان دوست و دشمن پخش مى شد به اضافه آنچه قبلا از استقامت مردان و زنان مسلمان در مکه دیده بودند، همگى دست به دست هم داد، و وحشت براى دشمنان آفرید.
باد شدیدى که به سوى جبهه دشمن مى وزید و رگبارى که بر آنها فرود آمد، و خاطره وحشتناک خواب عاتکه در مکه و مانند اینها عوامل دیگرى براى وحشت و اضطراب آنها بودند.
سپس فرمانى را که در میدان بدر به وسیله پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به مسلمانان داده بود، به یاد آنها مى آورد، و آن این بود که هنگام نبرد با مشرکان از ضربه هاى
غیر کارى بپرهیزید و نیروى خود را در آن صرف نکنید، بلکه ضربه هاى کارى بر پیکر دشمن فرود آرید ضربه بر بالاتر از گردن ، بر مغزها و سرهاى آنها فرود آرید (فاضربوا فوق الاعناق )
و دست و پاى آنها را از کار بیندازید (و ضربوا منهم کل بنان )
بنان جمع بنانه به معنى سر انگشت دست یا پا و یا خود انگشتان است ، و در آیه مورد بحث مى تواند کنایه از دست و پا بوده باشد و یا به معنى اصلیش که انگشتان است ، زیرا قطع شدن انگشتان و از کار افتادن آنها اگر در دست باشد قدرت حمل سلاح را از انسان مى گیرد، و اگر در پا باشد، قدرت حرکت را. این احتمال نیز وجود دارد که اگر دشمن مهاجم پیاده باشد، هدف را سر او قرار دهید و اگر سواره باشد دست و پاى او.
همانطور که در سابق هم اشاره کردیم بعضى این جمله را خطاب به فرشتگان مى دانند ولى قرائن نشان مى دهد که مخاطب در این جمله مسلمانان هستند، و اگر هم مخاطب فرشتگان باشند ممکن است هدف از ضربه زدن بر مغزها و دست و پا ایجاد رعب و وحشت در آنها باشد آنچنانکه دست و پایشان در کار بلغزد، و سرها به زیر آید. (البته این تفسیر بر خلاف ظاهر عبارت است و باید به کمک قرائنى که سابقا درباره جنگ نکردن ملائکه گفتیم اثبات شود)
بعد از همه گفتگوها براى اینکه کسى این فرمانهاى شدید و دستورات قاطع و کوبنده را بر خلاف آئین جوانمردى و رحم و انصاف تصور نکند، مى فرماید: اینها استحقاق چنین چیزى را دارند زیرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصیان و گردنکشى در برابر خدا و پیامبرش در آمدند (ذلک بانهم شاقوا الله و رسوله )
شاقوا از ماده شقاق در اصل به معنى شکاف و جدائى است و از آنجا که شخص مخالف و دشمن و عصیانگر، صف خود را جدا مى کند به عمل او شقاق
گفته مى شود، و هر کس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پیامبرش در آید، گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد شد، زیرا خداوند (همانگونه که رحمتش وسیع و بى انتها است ) مجازاتش شدید و دردناک است (و من یشاقق الله و رسوله فان الله شدید العقاب )
سپس براى تاءکید این موضوع مى گوید این مجازات دنیا را بچشید مجازات ضربه هاى سخت در میدان جنگ و کشته شدن و اسارت و شکست و ناکامى و در انتظار مجازات سراى دیگر باشید، زیرا عذاب آتش در انتظار کافران است (ذلکم فذوقوه و ان للکافرین عذاب النار)
آیه و ترجمه
یاءیها الذین امنوا إ ذا لقیتم الذین کفروا زحفا فلا تولوهم الادبار (15)
و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الى فئة فقد باء بغضب من الله و ماوئه جهنم و بئس المصیر (16)
فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى و لیبلى المؤ منین منه بلاء حسنا ان الله سمیع علیم (17)
ذلکم و اءن الله موهن کید الکافرین (18)
ترجمه :
15- اى کسانى که ایمان آورده اید هنگامى که با انبوه کافران در میدان نبرد روبرو شوید به آنها پشت نکنید.
16- و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند مگر در صورتى که هدفش کناره گیرى از میدان براى حمله مجدد و یا به قصد پیوستن به گروهى (از مجاهدان ) بوده باشد (چنین کسى ) گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و ماواى او جهنم و چه بد جایگاهى است .
17- این شما نبودید که آنها را کشتید بلکه خداوند آنها را کشت و این تو نبودى (اى پیامبر که خاک و ریگ به صورت آنها) پاشیدى بلکه خدا پاشید و خدا مى خواست مؤ منان را به این وسیله به خوبى بیازماید، خداوند شنوا و دانا است .
18- سرنوشت مؤ منان و کافران همان بود که دیدید و خداوند نقشه هاى کافران را
تفسیر
فرار از جهاد ممنوع !
همانگونه که در تفسیر آیات گذشته اشاره شد بازگو کردن داستان جنگ بدر و نعمتهاى گوناگون خداوند بر مسلمانان نخستین در این جریان بخاطر آن است که از گذشته براى آینده درس بیاموزند لذا در آیات مورد بحث روى سخن را به مؤ منان کرده و یک دستور کلى جنگى را به آنها توصیه و تاءکید مى کند و مى گوید اى کسانى که ایمان آورده اید هنگامى که با کافران در میدان جهاد روبرو شدید به آنها پشت مى کنید و فرار اختیار ننمائید (یا ایها الذین امنوا اذا لقیتم الذین کفر وا زحفا فلا تولوهم الادبار)
لقیتم از ماده لقاء به معنى اجتماع و روبرو شدن است ولى در بسیارى از موارد به معنى روبرو شدن در میدان جنگ آمده است .
زحف در اصل به معناى حرکت کردن به سوى چیزى است آنچنان که پاها به سوى زمین کشیده شود، همانند حرکت کودک قبل از آنکه راه بیافتد و یا شتر به هنگام خستگى که پاى خود را به روى زمین مى کشد سپس به حرکت لشکر انبوه نیز گفته شده است زیرا از دور چنان به نظر مى رسد که گوئى روى زمین مى لغزند و به پیش مى آیند. در آیه فوق بکار بردن کلمه زحف اشاره به این است که هر چند دشمن از نظر نفرات و تجهیزات فراوان و شما در اقلیت قرار داشته باشید نباید از میدان مبارزه فرار کنید همانگونه که نفرات دشمن در میدان بدر چند برابر شما بود و پایدارى به خرج دادید و سرانجام پیروز شدید.
اصولا فرار از جنگ یکى از بزرگترین گناهان در اسلام محسوب مى شود
منتهى با توجه به بعضى از آیات قرآن ، آن را مشروط به این دانسته اند که جمعیت دشمن حداکثر دو برابر مسلمانان بوده باشد که بحث آن به خواست خداوند در همین سوره ذیل آیه 65 و 66 خواهد آمد.
به همین جهت در آیه بعد مجازات دردناک فرار کنندگان از میدان جهاد را با ذکر استثناهاى آن شرح مى دهد و مى فرماید: کسانى که به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها کنند مگر در صورتى که هدف کناره گیرى از میدان براى انتخاب یک روش جنگى بوده باشد و یا بقصد پیوستن به گروهى از مسلمانان و حمله مجدد چنین کسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد (و من یولهم یومئذ دبره الا متحرفا لقتال او متحیزا الى فئة فقد باء بغضب من الله ).
همانگونه که مشاهده مى کنیم در این آیه دو صورت از مسئله فرار، استثناء شده که در ظاهر شکل فرار دارد اما در باطن شکل مبارزه و جهاد.
نخست صورتى است که از آن تعبیر به متحرفا لقتال شده متحرف از ماده تحرف به معناى کناره گیرى از وسط به اطراف و کناره هاست ، و منظور از این جمله این است که جنگجویان به عنوان یک تاکتیک جنگى از برابر دشمن بگریزند و به کنارى بروند که او را به دنبال خود بکشانند و ناگهان ضربه غافلگیرانه را بر پیکر او وارد سازند و یا به صورت جنگ و گریز دشمن را خسته کنند که جنگ گاهى حمله و گاهى عقب نشینى به عنوان حمله مجدد است و به قول عربها (الحرب کر و فر )
شکل دوم آن است که جنگجوئى خود را در میدان تنها بیند و براى پیوستن به گروه جنگجویان عقب نشینى کند و پس از پیوستن به آنها حمله را آغاز نماید.
بهر حال دستور تحریم فرار از میدان نباید به شکل خشکى تفسیر شود
که مانورها و تاکتیکهاى جنگى را از میان ببرد همان مانورهائى که سرچشمه بسیارى از پیروزیهاست .
و در پایان آیه مى فرماید نه تنها فرار کنندگان گرفتار خشم خدا مى شوند بلکه جایگاه آنها دوزخ و چه بد جایگاهى است (و ماویه جهنم و بئس المصیر) جمله باء از ماده بواء به معناى مراجعت و منزل گرفتن آمده ، ولى ریشه آن به معناى صاف و مسطح کردن یک محل و مکان است و از آنجا که انسان به هنگام منزل گرفتن محل خود را صاف و مسطح مى کند این کلمه به این معنا آمده است ، همچنین چون انسان به منزلگاه خویش مراجعت مى کند به معناى بازگشت نیز آمده است و در آیه بالا اشاره به این است که آنها مشمول غضب مستمر و مداوم پروردگار مى شوند گوئى در خشم و غضب پروردگار منزل گرفته اند.
ماوى در اصل به معناى پناهگاه است و اینکه در آیه بالا مى خوانیم ماواى فرار کنندگان از جهاد جهنم است اشاره به این است که آنها با فرار مى خواهند پناهگاهى براى خود انتخاب کنند که از هلاکت مصون بمانند ولى بعکس پناهگاه آنها جهنم مى شود نه تنها در جهان دیگر بلکه در این جهان نیز در جهنمى سوزان از ذلت و بدبختى و شکست و محرومیت ، پناه خواهند گرفت .
لذا در کتاب عیون الاخبار امام على بن موسى الرضا (علیهماالسلام ) در پاسخ یکى از دوستانش که از فلسفه بسیارى از احکام سئوال مى کند در زمینه فلسفه تحریم فرار از جهاد مى نویسد: خداوند به این دلیل فرار از جهاد را تحریم کرده که موجب وهن و سستى در دین و تحقیر برنامه پیامبران و امامان و پیشوایان عادل مى گردد و نیز سبب مى شود که آنها نتوانند بر دشمنان پیروز شوند و دشمن را به خاطر مخالفت با دعوت به توحید پروردگار و اجراى عدالت و ترک ستمگرى و از میان بردن فساد کیفر دهند، بعلاوه سبب مى شود که دشمنان در برابر مسلمانان جسور شوند و حتى مسلمانان بدست آنها اسیر و مقتول گردند و سرانجام آئین خداوند عز و جل بر چیده شود
در میان امتیازات فراوانى که على (علیه السلام ) داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى دیگران به آن اشاره مى کند همین مسئله عدم فرار از میدان جهاد است آنجا که مى فرماید (انى لم افر من الزحف قط و لم یبارزنى احد الا سقیت الارض من دمه )!: (من هیچگاه از برابر انبوه دشمن فرار نکردم (با اینکه در طول عمرم در میدانهاى زیاد شرکت جستم ) و هیچ کس در میدان جنگ با من روبرو نشد مگر اینکه زمین را از خونش سیراب کردم )
عجیب این است که جمعى از مفسران اهل تسنن اصرار بر این دارند که حکم آیه فوق مخصوص جنگ بدر بوده است و این تهدید و تشدیدى که در زمینه فرار از جهاد در آن بیان شده مربوط به جنگجویان بدر است ، در حالى که نه تنها دلیلى در آیه بر اختصاص نیست بلکه مفهوم آیه یک مفهوم کلى درباره همه جنگجویان و همه مجاهدان است ، قرائن دیگر در آیات و روایات نیز این موضوع را تاءیید مى کند (البته این حکم اسلامى شرائطى دارد که در آیات آینده از همین سوره بیان خواهد شد)
سپس براى اینکه مسلمانان از پیروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نیروى جسمانى خودشان تکیه نکنند بلکه همواره دل و جان خود را به یاد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى گوید:
(این شما نبودید که دشمنان را در میدان بدر کشتید بلکه خداوند آنها را به قتل رساند) (فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم )
(و تو اى پیامبر نیز خاک و ریگ در صورت آنها نپاشیدى بلکه خدا پاشید)
(و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى )
در روایات اسلامى و مفسران آمده است که در روز بدر پیامبر به على فرمود: مشتى از خاک و سنگریزه از زمین بردار و به من بده ، على (علیه السلام ) چنین کرد و پیامبر آنها را به سوى مشرکان پرتاب کرد و فرمود: (شاهت الوجوه ): رویتان زشت و سیاه باد! و نوشته اند این کار اثر معجزه آسائى داشت و از آن گرد و غبار و سنگ ریزه در چشم دشمنان فرو ریخت و وحشتى از آن به همه دست داد.
شک نیست که در ظاهر همه این کارها را پیامبر و مجاهدان بدر انجام دادند اما اینکه مى گوید شما نبودید که این کار را کردید اشاره به این است که اولا: قدرت جسمانى و روحانى و نیروى ایمان که سرچشمه این برنامه ها بود از ناحیه خدا به شما بخشیده شد و شما به نیروى خدا داد در راه او گام برداشتید و ثانیا: در میدان بدر حوادث معجزآسائى که سابقا به آن اشاره کردیم تحقق یافت که مایه تقویت روحیه مجاهدان اسلام و موجب شکست روحیه دشمنان شد این تاءثیر فوق العاده نیز از ناحیه پروردگار بود.
در حقیقت آیه فوق اشاره لطیفى است به مکتب (لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین ) نه اجبار است و نه واگذارى مطلق بلکه چیزى است در میان این دو است زیرا در عین اینکه نسبت کشتن دشمنان را به مسلمانان و نسبت پاشیدن خاک را به پیامبر مى دهد در عین حال از آنها این نسبت را سلب مى کند (دقت کنید).
بدون شک در چنین عبارتى تناقضى وجود ندارد بلکه هدف این است که این کار، هم کار شما بود، و هم کار خدا، کار شما بود چون به اراده شما انجام گرفت و کار خدا بود چون نیرو و مدد از ناحیه او بود، بنابراین آنها که پنداشته اند آیه فوق دلیل بر مکتب جبر است پاسخشان در خود آیه نهفته شده است .
و نیز اینکه قائلین به وحدت وجود آیه را دستاویزى براى مکتب خود قرار داده اند پاسخ آن نیز در خود این آیه به طرز لطیفى منعکس است ، زیرا
اگر منظور بیان این باشد که خدا و خلق یکى هستند نباید نسبت فعل را به صورتى براى آنها اثبات و به صورتى از آنها نفى کند این نفى و اثبات خود دلیل بر تعدد مخلوق و خالق است و اگر فکر خود را از پیش داوریهاى نادرست و تعصب آمیز خالى کنیم خواهیم دید که آیه ارتباطى با هیچیک از مکتبهاى انحرافى ندارد، بلکه تنها به مکتب واسطه و امر بین الامرین اشاره مى کند آن هم بخاطر یک هدف تربیتى یعنى از میان بردن آثار غرور که معمولا بعد از پیروزیها، دامنگیر افراد مى شود.
در پایان آیه اشاره به نکته مهم دیگرى مى کند و آن این که : میدان بدر یک میدان آزمایش براى مسلمانان بود (و خدا مى خواست مؤ منان را از سوى خود به وسیله این پیروزى بیازماید) (و لیبلى المؤ منین منه بلاء حسنا).
(بلاء) در اصل به معناى آزمایش کردن است منتهى گاهى بوسیله نعمتهاست که آن را بلاء حسن مى گویند و گاهى بوسیله مصیبتها و مجازاتهاست که به آن (بلاء سى ء) گفته مى شود، چنانکه درباره بنى اسرائیل مى خوانیم و بلوناهم بالحسنات و السیئات : (آنها را بوسیله نعمتها و مصائب آزمودیم ) (اعراف 168).
خدا مى خواست در این نخستین برخورد مسلحانه مؤ منان با دشمنان نیرومند طعم پیروزى را به آنها بچشاند و نسبت به آینده امیدوار و دلگرم سازد، این موهبت الهى آزمونى براى همه آنها بود، ولى هرگز نباید آنها از این پیروزى نتیجه منفى بگیرند و گرفتار غرور شوند، دشمن را کوچک بشمرند، خودسازى و آمادگى را فراموش کنند، و از اتکاى به لطف پروردگار غفلت نمایند.
لذا با این جمله آیه را تمام مى کند که (خداوند هم شنواست و هم داناست ) (ان الله سمیع علیم ).
یعنى خدا صداى استغاثه پیامبر و مؤ منان را شنید و از صدق نیت و اخلاص آنها آگاه و باخبر بود، و به همین دلیل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر
دشمن پیروز ساخت ، و در آینده نیز خدا بر طبق نیات و میزان اخلاص و اندازه پایمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد کرد، مؤ منان مخلص و مجاهد سرانجام پیروز مى شوند و متظاهران ریاکار و سخنگویان بى عمل شکست خواهند خورد.
در آیه بعد براى تاءکید و تعمیم این موضوع مى فرماید: (سرنوشت مؤ منان و کافران و عاقبت کارشان همان بود که شنیدید (ذلکم ).
سپس به عنوان ذکر علت مى گوید خداوند نقشه هاى کافران را در برابر مؤ منان ضعیف و سست مى کند تا نتوانند آسیبى به آنها و برنامه هایشان برسانند) (و ان الله موهن کید الکافرین ).
آیه و ترجمه
إ ن تستفتحوا فقد جاءکم الفتح و إ ن تنتهوا فهو خیر لکم و إ ن تعودوا نعد ولن تغنى عنکم فئتکم شیئا و لو کثرت و اءن الله مع المؤ منین (19)
ترجمه :
19- اگر شما خواهان فتح و پیروزى هستید به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت ) خوددارى کنید براى شما بهتر است و اگر باز گردید ما هم باز خواهیم گشت (اگر به مخالفتهاى خود ادامه دهید ما شما را گرفتار دشمن خواهیم کرد) و جمعیت شما هر چند زیاد باشند شما را بى نیاز (از یارى خدا) نخواهد کرد و خداوند با مؤ منان است .
تفسیر
در اینکه روى سخن در آیه فوق به سوى چه اشخاصى است میان مفسران گفتگو است گروهى معتقدند مخاطب در این آیه مشرکانند زیرا آنها پیش از آنکه از مکه به سوى میدان بدر خارج شوند کنار خانه کعبه آمدند و روى غرورى که داشتند و خود را بر حق مى پنداشتند دست در پرده هاى خانه کعبه زدند و گفتند اللهم انصر اعلى الجندین و اهدى الفئتین و اکرم الحزبین (خدایا از میان این دو لشکر آن گروه که برتر و هدایت یافته تر و گرامى تر است پیروز گردان ) و نیز نقل شده که ابوجهل در دعاى خود گفت : (خداوندا آئین ما یک آئین کهن و قدیمى است اما آئین محمد تازه و خام است هر کدام از این دو آئین نزد تو محبوبتر است پیروانش را پیروز بگردان ).
لذا بعد از پایان جنگ بدر آیه فوق نازل شد و به آنها چنین گفت : (اگر شما خواهان فتح و پیروزى و آئین حق هستید که آئین محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) پیروز شد و حقانیت آن بر شما آشکار گردید) (ان تستفتحوا فقد جاءکم الفتح ).
(و اگر دست از آئین شرک و مخالفت فرمان خدا بردارید به سود شماست (و ان تنتهوا فهو خیر لکم ).
(و اگر به سوى جنگ با مسلمانان باز گردید ما هم بار دیگر به سوى شما باز مى گردیم ) یعنى مسلمانان را پیروز و شما را مغلوب خواهیم ساخت (و ان تعودوا نعد).
و هرگز به فزونى جمعیت خود مغرور نشوید زیرا (جمعیت شما هر چند
زیاد باشد موجب بى نیازى شما نخواهد بود). (و لن تغنى عنکم فئتکم شیئا و لو کثرت ).
(و خداوند با مؤ منان است ) (و ان الله مع المؤ منین ).
ولى چیزى که این تفسیر را از نظر دور مى سازد این است که در آیات قبل و بعد همگى روى سخن با مؤ منان بوده و مفهوم آیات نشان مى دهد که در میان آنها یک نوع پیوند معنوى وجود دارد بنابراین در این وسط در یک آیه تنها روى سخن به کفار بوده باشد بعید به نظر مى رسد.
لذا گروهى از مفسران مخاطب را مؤ منان دانسته اند و بهترین راه تفسیر آیه طبق این نظر چنین است :
بعد از جنگ بدر چنانکه دیدیم میان بعضى از مسلمانان تازه کار و ضعیف الایمان بر سر تقسیم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آیات نازل گردید و آنها را توبیخ کرد و غنائم را دربست در اختیار پیامبر گذارد، و او هم به طور مساوى در میان مسلمانان تقسیم کرد سپس براى تعلیم و تربیت مؤ منان ، حوادث جنگ بدر را به یاد آنها آورد که چگونه خداوند آنها را در برابر یک گروه نیرومند پیروز کرد.
این آیه نیز همان مطلب را دنبال مى کند که اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پیروزى کردید خدا دعاى شما را مستجاب کرد و پیروز شدید.
و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) خوددارى کنید به سود شماست .
و اگر به همان روش اعتراض آمیز خود باز گردید ما هم باز مى گردیم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى سازیم .
و جمعیت شما هر چند زیاد هم باشند بدون یارى خدا کارى از پیش نخواهند برد.
و خداوند با مؤ منان راستین و مطیع فرمان او و پیامبرش مى باشد.
از آنجا که مخصوصا آیات آینده نیز مسلمانان را در پاره اى از مخالفتها مورد ملامت قرار مى دهد و در آیات گذشته نیز همین معنا را خواندیم و نیز از آنجا که پیوند میان این آیات یک پیوند معنوى آشکار است ، تفسیر دوم قویتر به نظر مى رسد.
آیه و ترجمه
یأ یها الذین اءمنوا اءطیعوا الله و رسوله و لا تولوا عنه و اءنتم تسمعون (20)
و لا تکونوا کالذین قالوا سمعنا و هم لا یسمعون (21)
إ ن شر الدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون (22)
و لو علم الله فیهم خیرا لا سمعهم و لو اءسمعهم لتولوا و هم معرضون (23)
ترجمه :
20- اى کسانى که ایمان آورده اید اطاعت خدا و پیامبرش را کنید و سرپیچى ننمائید در حالى که سخنان او را مى شنوید.
21- و همانند کسانى نباشید که مى گفتند: شنیدیم ولى در حقیقت نمى شنیدند.
22- بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمى کنند.
23- و اگر خداوند خیرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رسانید ولى (با این حالى که دارند) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپیچى کرده و روگردان مى شوند.
تفسیر
شنوندگان ناشنوا!
این آیات تعقیب بحثهاى گذشته در زمینه دعوت مسلمانان به اطاعت کامل
از پیامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه هاست ، لحن آیات نشان مى دهد که بعضى از مؤ منان از وظیفه خود در این زمینه کوتاهى کرده بودند لذا در نخستین آیه مى گوید: (اى کسانى که ایمان آورده اید اطاعت خدا و پیامبرش کنید) (یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و رسوله )
و باز براى تاءکید اضافه مى کند (هیچگاه از اطاعت فرمان او رویگردان نشوید در حالى که سخنان او و اوامر و نواهیش را مى شنوید (و لا تولوا عنه و اءنتم تسمعون ).
شک نیست که اطاعت فرمان خدا بر همه لازم است چه مؤ منان و چه کافران ولى از آنجا که مخاطبین پیامبر و شرکت کنندگان در برنامه هاى تربیتى او، مؤ منان بودند روى سخن در اینجا با آنهاست .
در آیه بعد بار دیگر روى همین مسئله تکیه کرده ، مى گوید: (همانند کسانى نباشید که مى گفتند شنیدیم ولى در حقیقت نمى شنیدند) (و لا تکونوا کالذین قالوا سمعنا و هم لا یسمعون ).
این تعبیر جالبى است که قرآن درباره کسانى که مى دانند ولى عمل نمى کنند و مى شنوند ولى ترتیب اثر نمى دهند و ظاهرا در صف مؤ منانند ولى مطیع فرمان نیستند ذکر کرده است ، مى گوید: آنها گوش شنوا دارند الفاظ و سخنان را مى شنوند و معانى آن را مى فهمند اما چون بر طبق آن عمل نمى کنند گوئى اصلا کر هستند، زیرا همه این مسائل مقدمه عمل است و هنگامى که عمل نباشد مقدمات بى فایده است .
درباره اینکه این افراد که قرآن مى گوید داراى چنین صفتى هستند و مسلمانان باید بهوش باشند که مثل آنها نشوند چه اشخاصى مى باشند؟ بعضى احتمال داده اند منظور منافقانى هستند که خود را در صف مسلمانان جا زده بودند
و بعضى گفته اند اشاره به گروهى از یهود مى باشد و بعضى اشاره به مشرکان عرب دانسته اند، ولى هیچ مانعى ندارد که همه گویندگان بدون عمل ، از این گروههاى سه گانه ، در مفهوم آیه وارد باشند.
از آنجا که گفتار بدون عمل و شنیدن بدون ترتیب اثر یکى از بزرگترین بلاهاى جوامع انسانى و سرچشمه انواع بدبختیهاست بار دیگر در آیه بعد روى همین مسئله تکیه کرده و با بیان زیباى دیگرى بحث را ادامه مى دهد و مى گوید: بدترین جنبندگان نزد خدا افرادى هستند که نه گوش شنوا دارند، و نه زبان گویا، و نه عقل و درک ، کر و لال و بى عقلند (ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لا یعقلون ).
از آنجا که قرآن کتاب عمل است نه یک کتاب تشریفاتى همه جا روى نتائج تکیه مى کند و اصولا هر موجود بى خاصیتى را معدوم ، و هر زنده بى حرکت و بى اثرى را مرده ، و هر عضوى از اعضاى انسان که در مسیر هدایت و سعادت او اثر بخش نباشد همانند فقدان آن مى شمرد، در این آیه نیز کسانى که ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسیر شنیدن آیات خدا و سخنان حق و برنامه هاى سعادت بخش نیستند، آنها را فاقد گوش مى داند و کسانى که زبان سالمى دارند اما مهر سکوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى کنند و نه مبارزهاى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه نهى از منکر و نه دعوت به راه حق بلکه این نعمت بزرگ خدا را در مسیر بیهوده گوئى یا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و یا تحریف حق و تقویت باطل بکار مى گیرند همچون افراد لال و گنگ مى داند و آنان که از نعمت هوش و عقل بهره مندند اما درست نمى اندیشند همچون دیوانگان مى شمرد!
در آیه بعد مى گوید خداوند هیچگونه مضایقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد (اگر آنها آمادگى مى داشتند و خدا از این نظر خیر و نیکى در آنها مى دید حرف حق را به هر صورت بود بگوش آنها مى رسانید) (و لو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم ).
در پاره اى از روایات آمده است که جمعى از بت پرستان لجوج نزد پیامبر آمدند گفتند: اگر جد بزرگ ما قصى بن کلاب را از قبر زنده کنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسلیم خواهیم شد! آیه فوق نازل شد و گفت اگر اینها همین سخن را از روى حقیقت مى گفتند خداوند به طرز معجز آسائى این کار را براى آنها انجام مى داد.
ولى آنها دروغ مى گویند و بهانه مى گیرند و هدفشان شانه خالى کردن از زیر بار حق است .
(و اگر با این حال خداوند خواسته آنها را بپذیرد و سخنان حق را بیش از این به گوش آنها بخواند و یا جدشان قصى بن کلاب را زنده کند و گواهى او را بشنوند باز روگردان مى شوند و اعراض مى کنند) (و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون ).
این جمله ها درباره کسانى است که بارها سخنان حق را شنیده اند و آیات روح پرور قرآن به گوش آنها رسیده و محتواى عالى آن را فهمیده اند ولى باز بر اثر تعصب و لجاجت در مقام انکار بر آمدند این چنین افراد شایستگى هدایت را بر اثر اعمالشان از دست داده اند و دیگر خدا و پیامبرش را با آنها کارى نیست .
این آیه جواب دندان شکنى است براى پیروان مکتب جبر، و نشان مى دهد که سر چشمه همه سعادتها از خود انسان شروع مى شود و خداوند هم بر طبق آمادگیها و شایستگیهائى که مردم از خود نشان مى دهند با آنها رفتار مى کند.
نکته ها
در اینجا باید به دو نکته توجه کرد
1- گاهى بعضى از افراد تازه کار از آیه فوق یک قیاس منطقى درست مى کنند و از آن نتیجه گیج کننده اى براى خود مى گیرند و مى گویند: قرآن در آیه بالا مى گوید اگر خدا خیرى در آنها بداند حق را به گوش آنها مى رساند و اگر حق را بگوش آنها برساند سرپیچى مى کنند، نتیجه این دو جمله این مى شود که (اگر خداوند خیرى در آنها ببیند سرپیچى مى کنند)! و این نتیجه ، نتیجه درستى نیست .
ولى اشتباه آنها در این است که جمله (حق را بگوش آنها مى رساند) در قسمت اول سخن مفهومش این است که اگر آنها زمینه آماده اى داشته باشند حق را بگوش آنها مى رساند.
ولى در قسمت دوم سخن مفهومش این است که اگر با فراهم نبودن زمینه چنین کارى را کند آنها سرپیچى مى کنند.
بنابر این جمله فوق در دو معنى مختلف و جداگانه در آیه فوق بکار رفته است و با این حال نمى توان از آنها یک قیاس منطقى تشکیل داد (دقت کنید).
این درست به آن مى ماند که کسى بگوید من اگر مى دانستم فلان کس دعوت مرا مى پذیرد از او دعوت مى کردم ، ولى در حال حاضر وضع طورى است که اگر دعوت کنم نخواهد پذیرفت بنابر این دعوت نخواهم کرد.
2- شنیدن سخن حق مراحلى دارد:
گاهى انسان تنها الفاظ و عباراتى را مى شنود بدون اینکه در مفهوم آنها بیندیشد گروهى از افراد لجوج هستند که حتى حاضر به این مقدار شنیدن نیز نیستند.
چنانکه قرآن مى گوید: و قال الذین کفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فیه لعلکم تغلبون : (کافران گفتند گوش به این قرآن فرا ندهید و سر و صدا ایجاد کنید شاید شما پیروز شوید) و کسى سخن حق را نشنود (فصلت 26).
و گاه انسان حاضر به شنیدن الفاظ و سخنان هست ولى هیچگاه تصمیم به عمل ندارد همچون منافقانى که در آیه 16 سوره محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به آنها اشاره شده است آنجا که مى گوید: و منهم من یستمع الیک حتى اذا خرجوا من عندک قالوا للذین اوتوا العلم ما ذا قال انفا: (بعضى از آن منافقان هستند که به سخنان تو گوش فرا مى دهند اما هنگامى که از نزد تو بیرون مى روند از روى انکار و یا مسخره به افراد آگاه مى گویند این چه سخنى بود که محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى گفت .
و گاه وضع آنها طورى است که حس تشخیص نیک و بد از آنها چنان سلب شده که حتى اگر گوش فرا دهند مطلب حق را درک نمى کنند و این خطرناک ترین مرحله است .
قرآن درباره همه این گروه هاى سه گانه مى گوید: آنان در حقیقت افراد کر و ناشنوا هستند زیرا شنواى حقیقى کسى است که هم گوش فرا میدهد و هم درک مى کند و مى اندیشد و هم تصمیم بر عمل از روى اخلاص دارد.
و چه بسیار در عصر و زمان ما کسانى که به هنگام شنیدن آیات قرآن (بلا تشبیه همانند شنیدن آهنگهاى موسیقى ) احساسات نشان میدهند و سر و صدا و جمله هایى که حاکى از شور و هیجان است ظاهر مى سازند، ولى تمام همتشان همین است و بس و در عمل آلودگان بینوائى هستند که هیچ شباهتى با محتواى قرآن ندارند.
آیه و ترجمه
یاءیها الذین ءامنوا استجیبوا لله و للرسول اءذا دعاکم لما یحییکم و اعلموا اءن الله یحول بین المرء و قلبه و اءنه إ لیه تحشرون (24)
و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة و اعلموا اءن الله شدید العقاب (25)
و اذکروا إ ذ اءنتم قلیل مستضعفون فى الاءرض تخافون اءن یتخطفکم الناس فاوئکم و اءیدکم بنصره و رزقکم من الطیبت لعلکم تشکرون (26)
ترجمه :
24- اى کسانى که ایمان آورده اید دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامى که شما را به سوى چیزى مى خواند که مایه حیاتتان است و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حائل مى شود و اینکه همه شما نزد او (در قیامت ) اجتماع خواهید کرد.
25- و از فتنه اى بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمى رسد (بلکه همه را فرا خواهد گرفت چرا که دیگران سکوت اختیار کرده اند) و بدانید خداوند کیفر شدید دارد.
26- و به خاطر بیاورید هنگامى که شما گروهى کوچک و اندک و ضعیف در روى زمین بودید آنچنان که مى ترسیدید مردم شما را بربایند ولى او شما را پناه داد و یارى کرد و از روزیهاى پاکیزه بهره مند ساخت تا شکر نعمتش را به جا آورید.
تفسیر
دعوت به سوى حیات و زندگى
در تعقیب آیات گذشته که مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسلیم دعوت مى کرد در این آیات همان هدف از راه دیگرى دنبال مى شود.
نخست مى گوید: (اى کسانى که ایمان آورده اید اجابت کنید دعوت خدا و پیامبر را به هنگامى که شما را به چیزى مى خواند که شما را زنده مى کند) (یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم )
آیه فوق با صراحت مى گوید که دعوت اسلام ، دعوت به سوى حیات و زندگى است حیات معنوى ، حیات مادى ، حیات فرهنگى ، حیات اقتصادى ، حیات سیاسى بمعناى واقعى ، حیات اخلاقى و اجتماعى ، و بالاخره حیات و زندگى در تمام زمینه ها.
این تعبیر کوتاهترین و جامعترین تعبیرى است که درباره اسلام و آئین حق آمده است اگر کسى بپرسد اسلام هدفش چیست ؟ و چه چیز مى تواند به ما بدهد؟ در یک جمله کوتاه مى گوئیم هدفش حیات در تمام زمینه ها و این را به ما مى بخشد.
آیا مردم قبل از طلوع اسلام و دعوت قرآن ، مرده بودند! که قرآن آنها را دعوت به حیات مى کند؟!
پاسخ این سؤ ال این است که آرى آنها فاقد حیات به معنى قرآنیش بودند، زیرا مى دانیم حیات و زندگى مراحل مختلفى دارد که قرآن به همه آنها اشاره کرده است .
گاهى به معناى حیات گیاهى آمده آن چنانکه مى گوید: اعلموا ان الله یحیى الارض بعد موتها (بدانید خدا زمین را پس از مرگ زنده مى کند.) (حدید آیه 17)
و گاهى به معناى حیات حیوانى ذکر شده مانند ان الذى احیاها لمحیى الموتى خداوندى که آن (زمین ) را زنده کرد مردگان را نیز زنده مى کند)(فصلت 39)
و زمانى به معناى حیات فکرى و عقلانى و انسانى آمده است مانند او من کان میتا فاحییناه ... (آیا آن کس که مرده و گمراه بود و هدایتش کردیم
همانند گمراهان است ؟) (انعام 122)
و گاهى به معناى حیات جاودان جهان دیگر آمده مانند یا لیتنى قدمت لحیاتى (اى کاش براى زندگى امروز (روز رستاخیز) چیزى از پیش فرستاده بودم ). (سوره فجر آیه 24)
و زمانى به معناى علم و توانائى بى حد و انتهاء مى آید آن چنان که درباره خدا مى گوئیم هو الحى الذى لا یموت او زنده اى است که برایش مرگ وجود ندارد).
با توجه به آنچه در اقسام حیات گفتیم روشن مى شود که مردم عصر جاهلى گر چه زندگى مادى حیوانى داشتند اما از زندگى انسانى و معنوى و عقلانى محروم بودند قرآن آمد و آنها را دعوت به حیات و زندگى کرد.
و از این جا به خوبى معلوم مى شود آنها که دین و مذهب را در یک سلسله برنامه هاى خشک و بى روح و خارج از محدوده زندگى و در حاشیه برنامه هاى فکرى و اجتماعى مى پندارند چقدر در اشتباه ند یک دین راستین آن است که حرکت در همه زمینه هاى زندگى ایجاد کند روح بدهد فکر و اندیشه بدهد، احساس مسئولیت بیافریند، همبستگى و اتحاد و ترقى و تکامل در همه زمینه ها ایجاد کند و به تمام معنى حیات آفرین بوده باشد!
ضمنا این حقیقت نیز آشکار شد آنها که آیه فوق را تنها به جهاد یا ایمان یا قرآن یا بهشت تفسیر کرده اند و این امور را به عنوان تنها عامل حیات در آیه فوق معرفى کرده اند، در حقیقت مفهوم آیه را محدود ساخته اند زیرا مفهوم آیه همه اینها را در بر مى گیرد و بالاتر از آنها را هر چیز، هر فکر، هر برنامه ، و هر دستورى که شکلى از اشکال حیات انسانى را بیافریند در آیه فوق مندرج است .
سپس مى گوید: (بدانید که خداوند میان انسان و قلب او حائل مى شود، و
اینکه همه شما نزد او در قیامت اجتماع خواهید کرد) (و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه و انه الیه تحشرون ).
شک نیست که منظور از قلب همانگونه که سابقا هم گفته ایم روح و عقل است و اما اینکه خدا چگونه میان انسان و روح و عقل او قرار مى گیرد احتمالات فراوانى درباره آن داده شده است :
گاه گفته مى شود: اشاره به شدت نزدیکى خداوند به بندگان است ، آنچنان که گوئى در درون جان او و میان او و خودش قرار گرفته همانگونه که قرآن مى گوید: (و نحن اقرب الیه من حبل الورید) (ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم .)
و گاه گفته مى شود: (اشاره به آن است که گردش دلها و فکرها به دست خداست آن چنان که در دعا مى خوانیم (یا مقلب القلوب و الابصار): (اى کسیکه گردش دلها و فکرها به دست تو است .)
و گاه گفته مى شود: منظور این است که اگر لطف خدا نبود هرگز انسان بحقانیت حق ، و باطل بودن باطل ، پى نمى برد.
و نیز گفته اند: منظور این است که مردم باید تا فرصت دارند در انجام طاعات و کار نیک تلاش کنند زیرا خداوند میان انسان و قلبش بوسیله مرگ حائل ایجاد مى کند.
اما با یک نظر کلى مى توان همه این تفسیرها را در یک تفسیر واحد جمع کرد و آن اینکه خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد در عین اینکه با موجودات این جهان یکى نیست از آنها هم جدا و بیگانه نمى باشد، مرگ و حیات ، علم و قدرت ، آرامش و امنیت ، توفیق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و بهمین دلیل نه انسان چیزى را مى تواند از او مکتوم دارد و نه کارى را بى توفیق او انجام دهد و نه سزاوار است به غیر او روى آورد و از
غیر او تقاضا کند، چرا که او مالک همه چیز است و محیط به تمام وجود انسان ! ارتباط این جمله با جمله قبل از این نظر است که اگر پیامبر دعوت به سوى حیات مى کند فرستاده کسى است که حیات و مرگ و هدایت و عقل همه به دست اوست .
لذا براى تاءکید این موضوع مى گوید نه تنها امروز در محدوده قدرت او قرار دارید بلکه در سراى دیگر نیز به سوى او خواهید رفت اینجا و آنجا همه در برابر او قرار دارید.
سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذیرش دعوت حیات بخش خدا و پیامبر مى کند و مى گوید: (از فتنهاى بپرهیزید که تنها دامن ستمکاران شما را نمى گیرد بلکه همه را فرا خواهد گرفت ) (و اتقوا فتنة لا تصیبن الذین ظلموا منکم خاصة ).
(فتنه ) در قرآن مجید در موارد متعددى بکار رفته گاهى به معناى آزمایش و امتحان و گاهى به معناى بلاء و مصیبت و عذاب آمده است این کلمه در اصل به معناى داخل کردن طلا در کوره است تا خوبى و بدى آن آشکار شود سپس به معنى آزمایش ها که نشان دهنده چگونگى صفات باطنى انسانهاست بکار برده شده است ، و همچنین در مورد بلاها و مجازاتها که باعث تصفیه روح انسان و یا تخفیف گناه اوست بکار مى رود.
در آیه مورد بحث (فتنه ) به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است که دامن همه را مى گیرد و به اصطلاح خشک و تر در آن مى سوزند.
و در حقیقت خاصیت حوادث اجتماعى چنین است هنگامى که جامعه در اداء رسالت خود کوتاهى کند و بر اثر آن قانون شکنى ها و هرج و مرج ها و ناامنیها و مانند آن به بار آید نیکان و بدان در آتش آن مى سوزند و این اخطارى
است که خداوند در این آیه به همه جوامع اسلامى مى کند و مفهوم آن این است :
افراد جامعه نه تنها موظفند وظایف خود را انجام دهند بلکه موظفند دیگران را هم به انجام وظیفه وادارند زیرا اختلاف و پراکندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شکست برنامه ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى رود، من نمى توانم بگویم چون وظیفه خود را انجام داده ام از آثار شوم وظیفه شناسیهاى دیگران بر کنار خواهم ماند چه اینکه آثار مسائل اجتماعى فردى و شخصى نیست .
این درست به آن مى ماند که براى جلوگیرى از هجوم دشمنى صدهزار نفر سرباز نیرومند لازم باشد اگر عده اى مثلا پنجاه هزار نفر وظیفه خود را انجام دهند مسلما کافى نخواهد بود و نتایج شوم شکست هم وظیفه شناسان را مى گیرد و هم وظیفه نشناسان را، و همانطور که گفتیم خاصیت مسائل جمعى و گروهى همین است .
این حقیقت را به بیان دیگرى نیز مى توان روشن ساخت و آن اینکه : نیکان جامعه وظیفه دارند که در برابر بدان سکوت نکنند اگر سکوت اختیار کنند در سرنوشت آنها نزد خداوند سهیم و شریک خواهند بود.
چنانکه در حدیث معروفى از پیامبر نقل شده که فرمود: (ان الله عز و جل لا یعذب العامة بعمل الخاصة حتى یروا المنکر بین ظهرانیهم و هم قادرون على ان ینکروه فاذا فعلوا ذلک عذب الله الخاصة و العامة ): (خداوند عز و جل هرگز عموم را به خاطر عمل گروهى خاص مجازات نمى کند مگر آن زمان که منکرات در میان آنها آشکار گردد و توانائى بر انکار آن داشته باشند در عین حال سکوت کنند در این هنگام خداوند آن گروه خاص و همه توده اجتماع را مجازات خواهد کرد.
از آنچه گفتیم روشن مى شود که این حکم هم در زمینه مجازاتهاى الهى در
دنیا و آخرت صادق است ، و هم در زمینه نتائج و آثار اعمال گروهى و دسته جمعى .
در پایان آیه با زبان تهدید آمیز مى گوید (بدانید خداوند مجازاتش شدید است ) (و اعلموا ان الله شدید العقاب ).
مبادا لطف و رحمت خدا آنها را غافل کند و شدت مجازاتهاى الهى را به دست فراموشى بسپارند و آشوبها و فتنه ها دامان آنها را بگیرد همانگونه که دامان جامعه اسلامى را گرفت و بر اثر فراموش کردن این سنن الهى آنها را به قهقرا کشانید.
یک نگاه کوتاه به جوامع اسلامى در عصر ما و شکست هاى پى در پى که در برابر دشمنان دامن گیرشان مى شود و فتنه هاى (استعمار) و (صهیونیسم ) و (الحاد) و مادیگرى و مفاسد اخلاقى و متلاشى شدن خانواده ها و سقوط جوانان در دامن فحشاء و انحطاط و عقب گرد علمى ، حقیقت و محتواى آیه را مجسم مى سازد که چگونه این فتنه ها دامن کوچک و بزرگ ، نیک و بد و عالم و جاهل را فرا گرفته است و اینها همچنان ادامه خواهد یافت تا آن زمان که مسلمانان روح اجتماعى پیدا کنند و نظارت همگانى را در جامعه عملا بپذیرند و دو وظیفه امر به معروف و نهى از منکر به عنوان وظیفه قطعى و تخلف ناپذیر عملى گردد.
بار دیگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و بگذشته تاریخشان باز مى
گرداند و به آنها حالى مى کند که در چه پایه اى بودید و اکنون در چه مرحله اى قرار دارید تا درسى را که در آیات قبل به آنها آموخت به خوبى درک کنند.
مى گوید: (بخاطر بیاورید آن زمان را که شما گروهى کوچک و ناتوان بودید و در چنگال دشمنان گرفتار، و آنها مى خواستند شما را به ضعف و ناتوانى بکشانند) (و اذکروا اذ انتم قلیل مستضعفون فى الارض ).
(آنچنان که مى ترسیدند مشرکان و مخالفان شما را به سرعت بربایند)
(تخافون ان یتخطفکم الناس )
این تعبیر، تعبیر لطیفى است که نهایت ضعف و کمى نفرات مسلمانان را در آن زمان آشکار مى سازد آن چنان که گوئى همانند یک جسم کوچک در هوا معلق بودند که دشمن به آسانى مى توانست آنها را برباید و این اشاره به وضع مسلمانان در مکه قبل از هجرت در برابر مشرکان نیرومند و یا اشاره به مسلمانان بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ایران و روم است .
(ولى خداوند شما را پناه داد) (فاواکم ).
(و با یارى خود شما را تقویت کرد) (و ایدکم بنصره ).
(و از روزى هاى پاکیزه شما را بهره مند ساخت ) (و رزقکم من الطیبات ).
(شاید شکر نعمت او را به جا آرید) (لعلکم تشکرون ).
آیه و ترجمه
یاءیها الذین ءامنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اءمنتکم و اءنتم تعلمون (27)
و اعلموا اءنما اءمولکم و اءولدکم فتنة و اءن الله عنده اءجر عظیم (28)
ترجمه :
27- اى کسانى که ایمان آورده اید به خدا و پیامبر خیانت نکنید و (نیز) در امانات خود خیانت روا مدارید در حالى که متوجهید و مى دانید.
28- و بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش است و پاداش عظیم (براى آنها که از عهده امتحان برآیند) نزد خدا است .
شاءن نزول :
درباره نزول آیات فوق روایاتى نقل شده ، از جمله امام باقر و امام صادق علیهماالسلام چنین روایت کرده اند که پیامبر دستور داد یهود (بنى قریظه ) (طائفه اى از یهود مدینه ) را محاصره کنند این محاصره بیست و یک شب ادامه یافت لذا ناچار شدند پیشنهاد صلحى همانند صلحى که برادرانشان از طائفه (بنى نضیر) (گروه دیگرى از یهود مدینه ) کرده بودند بکنند به این ترتیب که از سرزمین مدینه کوچ کرده و به سوى شام بروند، پیامبر از این پیشنهاد امتناع کرد (شاید به این جهت که صداقتشان در این پیشنهاد مشکوک بود) و فرمود تنها باید حکمیت (سعد بن معاذ) را بپذیرید آنها تقاضا کردند که پیامبر (ابو لبابه ) را (که یکى از یاران پیامبر در مدینه بود) نزد آنها بفرستد و (ابو لبابه ) با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.
پیامبر این پیشنهاد را قبول کرد، و ابولبابه را نزد آنها فرستاد آنها با (ابولبابه ) مشورت کردند که آیا صلاح است (حکمیت سعد بن معاذ) را بپذیرند؟ ابو لبابه اشاره به گلوى خود کرد یعنى اگر بپذیرید کشته خواهید شد، تن به این پیشنهاد ندهید، پیک وحى خدا جبرئیل این موضوع را به پیامبر خبر داد.
ابولبابه مى گوید هنوز گام بر نداشته بودم متوجه شدم که من به خدا و پیامبر خیانت کردم آیه هاى فوق درباره او نازل شد.
در این هنگام (ابولبابه ) سخت پریشان گشت به طورى که خود را با طنابى به یکى از ستون هاى مسجد پیامبر بست و گفت به خدا سوگند نه غذا میخورم و نه آب مى نوشم تا مرگ من فرا رسد، مگر اینکه خداوند توبه مرا بپذیرد.
هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشید آن چنان که بى هوش به روى زمین افتاد خداوند توبه او را پذیرفت ، این خبر وسیله مؤ منان به اطلاع او رسید ولى او سوگند یاد کرد که من خود را از ستون باز نمى کنم تا پیامبر بیاید و مرا بگشاید.
پیامبر آمد و او را گشود ابو لبابه گفت براى تکمیل توبه خود خانه ام را که در آن مرتکب گناه شده ام رها خواهم ساخت و از تمام اموالم صرف نظر مى کنم ، پیامبر فرمود کافى است که یک سوم از اموالت را در راه خدا صدقه بدهى .
همین مضمون در کتب اهل تسنن نیز درباره شاءن نزول آیه آمده است ولى از آنجا که آیات گذشته مربوط به حادثه بدر بود بعضى بعید دانسته اند این آیه درباره داستان یهود و بنى قریظه باشد، زیرا این جریان مدتها بعد واقع شد و لذا گفته اند منظور از روایات فوق این است که داستان ابولبابه یکى از مصادیق آیه مى تواند باشد نه اینکه در این موقع نازل گردیده باشد و این تعبیر در مورد شاءن نزول آیات سابقه دارد.
مثلا در بعضى از کتب ، از پاره اى از صحابه نقل شده که فلان آیه در مورد قتل عثمان نازل گردیده در حالى که مى دانیم قتل عثمان سالیان دراز بعد از وفات پیامبر بود.
این احتمال نیز هست که آیه در حادثه (بنى قریظه ) نازل شده باشد اما چون تناسب با آیات بدر داشته به فرمان پیامبر به آنها ملحق شده است .
تفسیر
خیانت و سرچشمه آن
در نخستین آیه خداوند روى سخن را به مؤ منان کرده و مى گوید (اى کسانى که ایمان آورده اید به خدا و پیامبر خیانت نکنید) (یا ایها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول ).
خیانت به خدا و پیامبر آن است که اسرار نظامى مسلمانان را به اختیار دیگران بگذارند، و یا دشمنان را در مبارزه خود تقویت کنند، و یا به طور کلى واجبات و محرمات و برنامه هاى الهى را پشت سر بیفکنند، لذا از (ابن عباس ) نقل شده که هر کس چیزى از برنامه هاى اسلامى را ترک کند یک نوع خیانت نسبت به خدا و پیامبر مرتکب شده است .
سپس مى گوید در (امانات خود نیز خیانت نکنید) (و لا تخونوا اماناتکم ).
(خیانت ) در اصل به معناى خود دارى از پرداخت حقى است که انسان پرداختن آن را تعهد کرده و آن ضد (امانت ) است .
امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسیعى دارد که تمام شئون زندگى اجتماعى و سیاسى و اخلاقى را در بر مى گیرد، لذا در حدیث وارد شده که (المجالس بالامانة ): (گفتگوهائى که در جلسه خصوصى مى شود امانت است ).
و در حدیث دیگرى مى خوانیم : (اذا حدث الرجل بحدیث ثم التفت فهو امانة ): هنگامى که کسى براى دیگرى سخنى نقل کند سپس به اطراف خود
بنگرد (که آیا کسى آن را شنید یا نه ) این سخن امانت است ).
روى این جهت آب و خاک اسلام در دست مسلمانان امانت الهى است ، فرزندان آنها امانت هستند، و از همه بالاتر قرآن مجید و تعلیماتش امانت بزرگ پروردگار محسوب مى شود.
بعضى گفته اند امانت خدا آئین اوست و امانت پیامبر سنت اوست و امانت مؤ منان اموال و اسرار آنها مى باشد ولى امانت در آیه فوق همه را شامل مى شود.
بهر حال خیانت در امانت از منفورترین اعمال و از زشتترین گناهان است ، کسى که در امانت خیانت مى کند در حقیقت منافق است ، چنانکه در حدیث از پیامبر نقل شده : (آیة المنافق ثلاث : اذا حدث کذب ، و اذا وعد اخلف ، و اذا ائتمن خان ، و ان صام و صلى و زعم انه مسلم ): (نشانه منافق سه چیز است :
هنگام سخن دروغ مى گوید، و بهنگامى که وعده مى دهد تخلف مى کند و بهنگامى که امانتى نزد او بگذارند خیانت مى نماید، چنین کسى منافق است هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند).
اصولا ترک خیانت در امانت از وظائف و حقوق انسانى است یعنى حتى اگر صاحب امانت مسلمان هم نباشد نمى توان در امانت او خیانت کرد.
در پایان آیه مى گوید: ممکن است از روى اشتباه و بى اطلاعى چیزى را که خیانت است مرتکب شوید ولى هرگز آگاهانه اقدام به چنین کارى نکنید (و انتم تعلمون )
البته اعمالى همچون اعمال ابو لبابه مصداق جهل و اشتباه نیست ، بلکه عشق و علاقه به مال و فرزند و حفظ منافع شخصى گاهى در یک لحظه حساس چشم و گوش انسان را مى بندد و مرتکب خیانت به خدا و پیامبر مى شود این در حقیقت خیانت آگاهانه است . ولى مهم این است که انسان زود همچون (ابولبابه ) بیدار شود و گذشته را جبران کند.
در آیه بعد به مسلمانان هشدار مى دهد که مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زودگذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نیفکند و مرتکب خیانتهائى که سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى افکند نشوند مى گوید: (بدانید اموال و اولاد شما وسیله آزمایش و امتحان شما هستند) (و اعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنة ).
(فتنه ) همانطور که سابقا هم اشاره کردیم در این گونه موارد به معناى وسیله آزمایش است و در حقیقت مهمترین وسیله آزمون ایمان و کفر، شخصیت و فقدان شخصیت ، و میزان ارزش انسانى اشخاص ، همین دو موضوع است .
چگونگى به دست آوردن اموال ، و چگونگى خرج کردن آنها، و طرز نگاهدارى آن ، و میزان دلبستگى و علاقه به آن ، همگى میدان هاى آزمایش بشر است بسیارند کسانى که از نظر عبادات معمولى و تظاهر به دین و مذهب ، و حتى گاهى از نظر انجام مستحبات ، بسیار سخت گیرند و وفا دارند، اما به هنگامى که پاى یک مسئله مالى به میان مى آید، همه چیز کنار مى رود و تمام قوانین الهى ، و مسائل انسانى ، و حق و عدالت ، به دست فراموشى سپرده مى شود.
در مورد فرزندان ، که میوه هاى قلب انسان و شکوفه هاى حیات او هستند نیز غالبا چنین است بسیارى از کسانى را که به ظاهر پایبند به امور دینى و مسائل انسانى و اخلاقى هستند مى بینیم که به هنگامى که پاى فرزندشان به میان مى آید گوئى پردهاى بر افکارشان مى افتد و همه این مسائل را فراموش مى کنند، عشق به فرزند سبب مى شود که حرام را حلال ، و حلال را حرام بشمرند و براى تامین آینده خیالى او تن به هر کارى بدهند و هر حقى را زیر پا بگذارند، باید خود را در این دو میدان بزرگ امتحان ، به خدا بسپاریم و به هوش باشیم که بسیار کسان ، در این دو میدان لغزیدند و سقوط کردند و نفرین ابدى را براى خود فراهم ساختند.
باید اگر یک روز لغزشى از ما سر زد (ابولبابه ) وار در مقام جبران لغزش برآئیم و حتى اموالى که سبب چنین لغزشى شده است در این راه قربانى کنیم .
و در پایان آیه به آنها که از این دو میدان امتحان پیروز بیرون مى آیند بشارت مى دهد که : (پاداش بزرگ نزد پروردگار است ) (و ان الله عنده اجر عظیم ).
هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه کند، و هر اندازه اموالى که مورد نظر است زیاد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى تر و بزرگ تر است .
در اینجا سؤ الاتى است از قبیل اینکه چرا خداوند با آن احاطه علمى که دارد مردم را آزمایش مى کند؟ و اینکه چرا آزمایش خدا عمومى است و حتى پیامبران را شامل مى شود؟ و اینکه مواد آزمایش الهى و راه پیروزى در آنها چیست ؟ که پاسخ همه این سئوالات را در جلد اول تفسیر نمونه صفحه 384 تا صفحه 390 بیان کرده ایم .
آیه و ترجمه
یاءیها الذین ءامنوا إ ن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و یکفر عنکم سیاتکم و یغفر لکم و الله ذو الفضل العظیم (29)
ترجمه :
29 اى کسانى که ایمان آورده اید اگر از (مخالفت فرمان ) خدا بپرهیزید براى شما وسیله اى براى جدائى حق از باطل قرار مى دهد (و روشن بینى خاصى که در پرتو آن حق را از باطل خواهید شناخت ) و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد و خداوند فضل و بخشش عظیم دارد.
تفسیر
ایمان و روشنبینى
در آیات گذشته یک سلسله دستورات حیات بخش که ضامن سعادت مادّى و معنوى بود بیان شد ولى بکار بستن آنها جز در سایه تقوا میسر نیست ، لذا در این آیه اشاره به اهمیت تقوا و آثار آن در سرنوشت انسان مى کند، در این آیه چهار نتیجه و ثمره براى تقوى و پرهیزکارى بیان شده است .
نخست مى فرماید: اى کسانى که ایمان آورده اید اگر تقوى پیشه کنید و از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید به شما نورانیت و روشن بینى خاصى مى بخشد که بتوانید حق را از باطل به خوبى تشخیص دهید (یا ایها الذین امنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا).
(فرقان ) صیغه مبالغه از ماده (فرق ) است و در اینجا به معناى چیزى است که به خوبى حق را از باطل جدا مى کند.
این جمله کوتاه و پر معنا یکى از مهمترین مسائل سرنوشت ساز انسان را بیان کرده و آن اینکه در مسیر راهى که انسان به سوى پیروزیها مى رود همیشه پرتگاهها و بیراهه هائى وجود دارد که اگر آنها را به خوبى نبیند و نشناسد و پرهیز نکند چنان سقوط مى کند که اثرى از او باقى نماند در این راه مهمترین مساءله ، شناخت حق و باطل ، شناخت نیک و بد، شناخت دوست و دشمن ، شناخت مفید و زیان بخش ، و شناخت عوامل سعادت و یا بدبختى است ، اگر به راستى انسان این حقائق را به خوبى بشناسد رسیدن به مقصد براى او آسان است .
مشکل این است که در بسیارى از این گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود باطل را به جاى حق مى پندارد و دشمن را به جاى دوست انتخاب مى کند،
و بیراهه را شاهراه .
در اینجا دید و درک نیرومندى لازم است و نورانیت و روشن بینى فوق العاده .
آیه فوق مى گوید: این دید و درک ثمره درخت تقوى است اما چگونه تقوى و پرهیز از گناه و هوى و هوسهاى سرکش به انسان چنین دید و درکى مى دهد شاید براى بعضى مبهم باشد اما کمى دقت پیوند میان این دو را روشن مى سازد.
توضیح اینکه : (اولا) نیروى عقل انسان به قدر کافى براى درک حقایق آماده است ولى پرده هائى از حرص و طمع و شهوت و خودبینى و حسد و عشقهاى افراطى به مال و زن و فرزند و جاه و مقام همچون دود سیاهى در مقابل دیده عقل آشکار مى گردد، و یا مانند غبار غلیظى فضاى اطراف را مى پوشاند و پیداست که در چنین محیط تاریکى انسان چهره حق و باطل را نمى تواند بنگرد، اما اگر با آب تقوى این غبار زدوده شود و این دود سیاه و تاریک از میان برود دیدن چهره حق آسان است :
به گفته شاعر
جمال یار ندارد حجاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد
و یا به گفته شاعر دیگرى :
حقیقت سرائى است آراسته هوى و هوس گرد برخاسته نبینى
که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر گرچه بیناست مرد!
و ثانیا مى دانیم که هر کمالى در هر جا وجود دارد پرتوى از کمال حق است و هر قدر انسان به خدا نزدیک تر شود پرتو نیرومندترى از آن کمال مطلق در وجود او انعکاس خواهد یافت ، روى این حساب همه علم و دانشها از علم و دانش او سر چشمه مى گیرد و هر گاه انسان در پرتو تقوى و پرهیز از گناه و هوى و هوس به او نزدیک تر شود و قطره وجود خود را به اقیانوس بیکران هستى او پیوند دهد سهم بیشترى از آن علم و دانش خواهد گرفت .
و به تعبیر دیگر قلب آدمى همچون آئینه است و وجود هستى پروردگار همچون آفتاب عالمتاب ، اگر این آئینه را زنگار هوى و هوس تیره و تار کند نورى در آن منعکس نخواهد شد، اما هنگامى که در پرتو تقوى و پرهیزگارى صیقل داده شود و زنگارها از میان برود نور خیره کننده آن آفتاب پر فروغ در آن منعکس مى گردد و همه جا را روشن مى سازد.
لذا در طول تاریخ در حالات مردان و زنان پرهیزکار روشن بینى هائى مشاهده مى کنیم که هرگز از طریق علم و دانش معمولى قابل درک نیست ، آنها بسیارى از حوادث را که در لابلاى آشوب هاى اجتماعى ریشه آن ناشناخته بود بخوبى مى شناختند و چهرههاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فریبنده مى دیدند!.
این اثر عجیب تقوى در شناخت واقعى و دید و درک انسانها در بسیارى از روایات و آیات دیگر نیز آمده است ، در سوره بقره آیه 282 اتقوا الله و یعلمکم الله :
(تقوى پیشه کنید و خداوند بشما تعلیم مى دهد)
و در حدیث معروف آمده است (المؤ من ینظر بنور الله ): انسان با ایمان با نور خدا مى بیند) و در (نهج البلاغه ) در کلمات قصار مى خوانیم (اکثر مصارع العقول تحت بروق المطامع ): (زمین خوردن عقلها غالبا به خاطر برق طمع است که چشم عقل را از کار مى اندازد و پرتگاه ها و لغزشگاهها را نمى بیند.
ثالثا از نظر تجزیه و تحلیل عقلى نیز پیوند میان تقوى و درک حقایق قابل فهم است ، زیرا مثلا جوامعى که بر محور هوى و هوس مى گردد و دستگاه هاى تبلیغاتى آنها در مسیر دامن زدن به همین هوى و هوسها گام بر مى دارد، روزنامه ها مروج فساد مى شوند، رادیوها بلندگوى آلودگى و انحرافات مى گردند، و تلویزیونها در خدمت هوى و هوسند، بدیهى است در چنین جامعه اى تمیز حق از
باطل ، و خوب از بد، براى غالب مردم بسیار مشکل است ، بنابر این آن بى تقوائى سرچشمه این فقدان تشخیص و یا سوء تشخیص است .
و یا فى المثل در خانوادهاى که تقوا نیست و کودکان در محیط آلوده پرورش مى یابند و از همان طفولیت به فساد و بى بندوبارى خو مى گیرند در آینده که بزرگ مى شوند تشخیص نیکى ها از بدیها براى آنها مشکل مى شود، اصولا بکار افتادن نیروها و انرژیها و هدر رفتن این سرمایه ها در راه گناه موجب مى شود که مردم از نظر درک و اطلاع ، در سطحى پائین قرار گیرند و افکار منحطى داشته باشند هر چند در صنایع و زندگى مادى پیشروى کنند.
بنابر این به خوبى مى بینیم که هر بى تقوائى سر چشمه یک نوع نا آگاهى و یا سوء تشخیص است ، بهمین جهت در دنیاى ماشینى امروز جوامعى را مشاهده مى کنیم که از نظر علم و صنعت بسیار پیشرفته اند ولى در زندگى روزانه خود چنان گرفتار نا بسامانیها و تضادهاى وحشتناکى هستند که انسان را در تعجب فرو مى برد اینها همه عظمت این گفته قرآن را روشن مى سازد.
و با توجه به اینکه تقوا منحصر به تقواى عملى نیست ، بلکه تقواى فکرى و عقلى را شامل مى شود این حقیقت آشکارتر خواهد شد، تقواى فکرى در برابر بى بندوبارى فکرى به این معناست که ما در مطالعات خود به دنبال مدارک صحیح و مطالب اصیل برویم و بدون تحقیق کافى و دقت لازم در هیچ مسالهاى اظهار عقیده نکنیم ، آنها که تقواى فکرى را بکار مى بندند بدون شک بسیار آسانتر از بى بندوباران به نتائج صحیح مى رسند ولى آنها که در انتخاب مدارک و طرز استدلالى بیبند و بارند اشتباهاتشان فوق العاده زیاد است .
اما مطلب مهمى که باید جدا به آن توجه داشت و مانند بسیارى دیگر از مفاهیم سازنده اسلامى در میان ما مسلمانان دستخوش تحریف شده بسیارند کسانى که خیال مى کنند آدم با تقوى کسى است که زیاد بدن و لباس خود را آب بکشد
و همه کس و همه چیز را نجس یا مشکوک بداند، و در مسائل اجتماعى به انزوا در آید و دست به سیاه و سفید نزند، و در برابر هر مسئلهاى سکوت اختیار کند، اینگونه تفسیرهاى غلط براى تقوا و پرهیزکارى در واقع یکى از عوامل انحطاط جوامع اسلامى محسوب مى گردد چنین تقوائى نه آگاهى مى آفریند و نه روشن بینى و فرقان و جدائى حق از باطل !.
اکنون که نخستین پاداش پرهیزکاران روشن شد به تفسیر بقیه آیه و سایر پاداشهاى چهارگانه آنها مى پردازیم .
قرآن مى گوید: علاوه بر تشخیص حق از باطل نتیجه پرهیز کارى این است که (خداوند گناهان شما را مى پوشاند و آثار آن را از وجود شما بر مى دارد) (و یکفر عنکم سیئاتکم )
به علاوه (شما را مشمول آمرزش خود قرار مى دهد) (و یغفر لکم )
و پاداش هاى فراوان دیگرى در انتظار شماست که جز خدا نمى داند زیرا خداوند فضل و بخشش عظیم دارد) (و الله ذو الفضل العظیم ).
این چهار اثر، میوه هاى درخت تقوا و پرهیزکارى هستند و وجود رابطه طبیعى در میان تقوا و پاره اى از این آثار مانعى از آن نمى شود که همه آنها را به خدا نسبت بدهیم زیرا کرارا در این تفسیر گفته ایم که هر موجودى هر اثرى دارد به خواست خداست و لذا هم مى توان آن اثر را به خدا نسبت داد و هم به آن موجود.
در اینکه میان (تکفیر سیئات ) و (غفران ) چه تفاوتى است بعضى از مفسران معتقدند که اولى اشاره به پرده پوشى در دنیا و دومى اشاره به رهائى از مجازات در آخرت است .
ولى احتمال دیگرى در اینجا وجود دارد که (تکفیر سیئات ) اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد که در پرتو تقوا و پرهیزکارى از میان مى رود،
ولى (غفران ) اشاره به مساءله عفو و بخشش خداوند و رهائى از مجازات است .
آیه و ترجمه
و إ ذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک اءو یقتلوک اءو یخرجوک و یمکرون و یمکر الله و الله خیر المکرین (30)
ترجمه :
30 (به خاطر بیاور) هنگامى را که کافران نقشه مى کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا (از مکه ) خارج سازند، آنها چاره مى اندیشیدند (و تدبیر مى کردند) و خداوند هم تدبیر مى کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدیران ) است .
شاءن نزول :
مفسران و محدثان ، آیه فوق را اشاره به حوادثى مى دانند که منتهى به هجرت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از مکه به مدینه شد، این حوادث که با تعبیراتى مختلف نقل شده همگى یک حقیقت را تعقیب مى کنند و آن اینکه خداوند به طرز اعجاز آمیزى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را از دام یک خطر بزرگ و قطعى رهائى بخشید، جریان حادثه طبق نقل (درالمنثور) چنین است :
گروهى از قریش و اشراف مکه از قبائل مختلف جمع شدند تا در (دارالندوة ) (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مکه ) اجتماع کنند، و درباره خطرى که از ناحیه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آنها را تهدید مى کرد بیندیشند.
(مى گویند) در اثناء راه پیر مرد خوش ظاهرى به آنها برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود (یا انسانى که داراى روح و فکر شیطانى ) از او پرسیدند کیستى ؟ گفت پیر مردى از اهل نجد هستم چون از تصمیم شما با خبر شدم خواستم
در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیر خواهى خود را از شما دریغ ندارم گفتند بسیار خوب داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوة وارد شد.
یکى از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت درباره این مرد (اشاره به پیامبر اسلام ) باید فکرى کنید، زیرا به خدا سوگند بیم آن مى رود که بر شما پیروز گردد (و آئین و عظمت شما را در هم پیچد).
یکى پیشنهاد کرد او را حبس کنید تا در زندان جان بدهد...
پیر مرد نجدى این نظر را رد کرد و گفت بیم آن مى رود که طرفدارانش بریزند و در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسیترى کنید.
دیگرى گفت او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید، زیرا همینکه از میان شما بیرون برود هر کار کند ضررى به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است .
پیر مرد نجدى گفت به خدا سوگند این هم عقیده درستى نیست ، مگر شیرینى گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دلها نمى بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب مى رود و گرد او را مى گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز مى گردد و شما را از شهرهاى خود مى راند و بزرگان شما را به قتل مى رساند!، جمعیت گفتند به خدا راست مى گوید فکر دیگرى کنید.
(ابوجهل ) که تا آن وقت ساکت بود به سخن در آمد و گفت : من عقیده اى دارم که غیر از آن را صحیح نمى دانم ! گفتند چه عقیده اى ؟ گفت از هر قبیلهاى جوانى شجاع و شمشیر زن را انتخاب مى کنیم و به دست هر یک شمشیر برنده اى مى دهیم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله کنند، و هنگامى که به این صورت او را بقتل برسانید خونش در همه قبائل پخش مى شود، و باور نمى کنم طائفه بنى هاشم بتوانند با همه طوائف قریش بجنگند و مسلما در این صورت به
خونبها راضى مى شوند، و ما هم از آزار او راحت خواهیم شد.
پیر مرد نجدى (با خوشحالى ) گفت به خدا راءى صحیح همین است که این جوانمرد گفت من هم غیر از آن عقیده اى ندارم (و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق عموم پذیرفته شد) و آنها با این تصمیم پراکنده شدند.
جبرئیل فرود آمد و به پیامبر دستور داد که شب را در بستر خویش نخوابد.
پیامبر شبانه به سوى غار (ثور) حرکت کرد و سفارش نمود على (علیه السلام ) در بستر او بخوابد (تا کسانى که از درز در مراقب بستر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بودند او را در بسترش خیال کنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود).
هنگامى که صبح شد و به خانه ریختند و جستجو کردند على (علیه السلام ) را در بستر پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) دیدند و به این ترتیب خداوند نقشه هاى آنان را نقش بر آب کرد، صدا زدند پس محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) کجاست ؟ فرمود نمى دانم آنها به دنبال رد پاى پیامبر حرکت کردند تا به کوه رسیدند و به نزدیکى غار اما (با تعجب دیدند که تار عنکبوتى در جلو غار نمایان است به یکدیگر گفتند اگر او در این غار بود اثرى از این تارهاى عنکبوت بر در غار وجود نداشت و به این ترتیب باز گشتند).
پیامبر سه روز در غار ماند (و هنگامى که دشمنان همه بیابانهاى مکه را جستجو کردند و خسته و مایوس باز گشتند او به سوى مدینه حرکت کرد).
تفسیر
سر آغاز هجرت
بعضى معتقدند که این آیه و پنج آیه بعد از آن ، در مکه نازل شده است
چون اشاره به جریان هجرت (پیامبر) مى کند، ولى طرز بیان آیه گواهى مى دهد که بعد از هجرت نازل گردیده است چون به شکل بازگوئى حادثه گذشته است ، بنابر این آیه اگر چه اشاره به جریان هجرت دارد ولى مسلما در مدینه نازل شده و بازگو کننده یک خاطره بزرگ و نعمت عظیم پروردگار بر پیامبر و مسلمانان است نخست مى گوید:
(بخاطر بیاور زمانى را که مشرکان مکه نقشه مى کشیدند که تو را یا به زندان بیفکنند و یا به قتل رسانند و یا تبعید کنند) (و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک او یقتلوک او یخرجوک ).
کلمه (مکر) همانگونه که قبلا نیز گفته ایم در لغت عرب به معنى تدبیر و چاره اندیشى و طرح نقشه است نه به معنى معروفى که در فارسى امروز دارد، همانطور که (حیله ) نیز در لغت به معنى چاره اندیشى است . ولى در فارسى امروز به معنى نقشه هاى مخفیانه زیانبخش بکار مى رود.
سپس اضافه مى کند: (آنها نقشه مى کشند و چاره مى اندیشند، و خداوند هم چاره جوئى و تدبیر مى کند و او بهترین چاره جویان و مدبران است (و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین ).
اگر در حادثه هجرت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) درست بیندیشیم به این نکته برخورد مى کنیم که آنها حد اکثر نیروى فکرى و جسمانى خویش را براى نابود کردن پیامبر اسلام به کار بردند، و حتى پس از آنکه پیامبر از چنگال آنها بیرون رفت یکصد شتر که در آن روز سرمایه عظیمى بود براى یافتن پیامبر جایزه تعیین کردند و افرادى بسیار بخاطر تعصب مذهبى و یا بدست آوردن این جایزه بزرگ کوه ها و بیابانهاى اطراف مکه را زیر پا گذاردند، و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با یک وسیله بسیار ساده و کوچک چند تار عنکبوت همه این طرحها را نقش بر آب کرد، و با توجه به اینکه مسئله هجرت سر آغاز مرحله نوینى از
تاریخ اسلام بلکه تاریخ بشریت بود نتیجه مى گیریم که خداوند بوسیله چند تار عنکبوت مسیر تاریخ بشریت را تغییر داد! این منحصر به جریان هجرت نیست بلکه تاریخ انبیاء نشان مى دهد که همواره خداوند براى در هم کوبیدن گردنکشان از ساده ترین وسائل استفاده مى کرده گاهى از وزش باد، و زمانى از انبوه پشه ها، و گاهى از پرنده کوچک ابابیل ، و او مانند اینها، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى پایانش آشکار سازد، و او را از فکر طغیان و سرکشى باز دارد.
این نکته نیز قابل توجه است که توسل به این سه موضوع : (زندان )، (تبعید)، و (کشتار) منحصر به مشرکان مکه در برابر پیامبر نبود بلکه همیشه جباران براى کوتاه کردن زبان مصلحان و از میان بردن نفوذ آنها در میان توده هاى رنجدیده اجتماع به یکى از این سه موضوع توسل مى جستند، ولى همانگونه که اقدام مشرکان مکه در مورد پیامبر نتیجه معکوس داد و مقدمه تحرک و جنبش تازهاى در اسلام شد اینگونه سختگیریها در موارد دیگر نیز معمولا نتیجه معکوس بخشیده است .
آیه و ترجمه
و إ ذا تتلى علیهم ءایتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا إ ن هذا إ لا اءسطیر الا ولین (31)
و إ ذ قالوا اللهم إ ن کان هذا هو الحق من عندک فأ مطر علینا حجارة من السماء اءو ائتنا بعذاب اءلیم (32)
و ما کان الله لیعذبهم و اءنت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون (33)
و ما لهم اءلا یعذبهم الله و هم یصدون عن المسجد الحرام و ما کانوا اءولیاءه إ ن اءولیاؤ ه إ لا المتقون و لکن اءکثرهم لا یعلمون (34)
و ما کان صلاتهم عند البیت إ لا مکاء و تصدیة فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون (35)
ترجمه :
31- و هنگامى که آیات ما بر آنها خوانده مى شود مى گویند شنیدیم (چیز مهمى نیست !) ما هم اگر بخواهیم مثل آن را مى گوئیم اینها افسانه هاى پیشینیان است (ولى دروغ
مى گویند و هرگز مثل آن را نمى آورند).
32- و (به خاطر بیاور) زمانى را که گفتند: پروردگارا! اگر این حق است و از طرف تو است بارانى از سنگ از آسمان بر ما فرود آر، یا عذاب دردناکى براى ما بفرست .
33- ولى خداوند، تا تو در میان آنها هستى آنها را مجازات نخواهد کرد، و (نیز) تا استغفار مى کنند خدا عذابشان نمى کند.
34- چرا خدا آنها را مجازات نکند با اینکه از (عبادت موحدان در کنار) مسجد الحرام جلوگیرى مى کنند در حالى که سرپرست آن نیستند، سرپرست آن فقط پرهیزکارانند ولى بیشتر آنها نمى دانند.
35- نماز آنها (که مدعى هستند ما هم نماز داریم ) نزد خانه (خدا) چیزى جز (صوت کشیدن ) و (کف زدن ) نبود، پس بچشد عذاب (الهى ) را به خاطر کفرتان !
تفسیر
بیهوده گویان
در آیه گذشته نمونهاى از منطق عملى (مشرکان ) خرافى مکه بیان شد، در آیات مورد بحث نمونه اى از منطق فکرى آنها منعکس شده است تا روشن شود که آنها نه داراى سلامت فکر بودند و نه درستى عمل ، بلکه همه برنامه هایشان بى اساس و ابلهانه بود!.
در آیه نخست مى گوید: (هنگامى که آیات ما بر آنها خوانده شود مى گویند آن را شنیدیم (اما چیز مهمى نیست ) اگر بخواهیم مثل آن را مى گوئیم )!
(و اذا تتلى علیهم ایاتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا)
(اینها که محتواى مهمى ندارد، همان افسانه هاى پیشینیان است )! (ان هذا الا اساطیر الاولین ).
این سخن را در حالى مى گفتند که بارها به فکر مبارزه با قرآن افتاده ،
و از آن عاجز گشته بودند، آنها به خوبى مى دانستند که توانائى بر معارضه با قرآن ندارند، ولى از روى تعصب و کینه توزى و یا براى اغفال مردم مى گفتند این آیات مهم نیست ما هم مثل آن را مى توانیم بیاوریم اما هیچگاه نیاوردند، این یکى از منطقه اى نادرستشان بود که با ادعاهاى تو خالى و بى اساس مانند همه جباران تاریخ سعى داشتند کاخ قدرتشان را چند روزى بر پا دارند.
در آیه بعد منطق عجیب دیگرى را بازگو مى کند و مى گوید:( (به خاطر بیاور) هنگامى را که (دست به دعا بر مى داشتند و) مى گفتند خداوندا اگر این (آئین و این قرآن ) حق است و از ناحیه تو است بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آور)! (و اذ قالوا اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء).
(یا به عذاب دردناک (دیگرى ) ما را گرفتار کن ) (او ائتنا بعذاب الیم ).
این سخن را به خاطر آن مى گفتند که بر اثر شدت تعصب و لجاجت چنان مى پنداشتند که آئین اسلام صددرصد بى اساس است و گرنه کسى که احتمال حقانیت آن را مى دهد چنین نفرینى به خود نمى کند، این احتمال نیز وجود دارد که سرکردگان مشرکان براى اغفال مردم گاهى چنین سخنى را مى گفتند تا به افراد ساده لوح نشان دهند آئین محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به کلى باطل است ، در حالى که در دلشان چنین نبود.
گویا مشرکان در این سخن مى خواستند این مطلب را وانمود کنند که تو درباره انبیاى پیشین مى گوئى خداوند دشمنانشان را گاهى به وسیله بارانى از سنگ مجازات کرد (همانند قوم لوط) اگر راست مى گوئى تو نیز چنین کن !
در مجمع البیان از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده : (پس از آنکه پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) على (علیه السلام ) را در غدیر خم به خلافت منصوب کرد و فرمود: (من کنت مولاه
فعلى مولاه ) این مسئله در همه جا منتشر شد، نعمان بن حارث قهرى (که از منافقان بود) خدمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آمد و گفت : به ما گفتى شهادت به توحید و نفى بتها بدهیم ، و گواهى به رسالت تو بدهیم ، و دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکوة دادى ، همه را پذیرفتیم ، ولى به این قناعت نکردى و این پسر (منظورش على بن ابى طالب (علیه السلام ) است !) را خلیفه کردى و گفتى (من کنت مولاه فعلى مولاه ) آیا این سخن از تو است یا دستورى از طرف خداست ؟
پیامبر فرمود: به خدائى که جز او معبودى نیست از ناحیه خداست ، نعمان برگشت در حالى که مى گفت (اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء): خداوندا اگر این سخن از ناحیه تو است بارانى از سنگ از آسمان بفرست چیزى نگذشت که سنگى بر او سقوط کرد و کشته شد.
این حدیث منافات با آن ندارد که آیه پیش از داستان غدیر نازل شده باشد، زیرا شاءن نزول آیه جریان نعمان نبوده بلکه نعمان در نفرین خود از آیهاى که قبلا نازل شده بود، اقتباس کرد و این نظیر آن است که ما در دعاى خود از قرآن اقتباس مى کنیم و مى گوئیم (ربنا آتنا فى الدنیا حسنة ) و فى الاخرة حسنة (شرح بیشتر درباره حدیث فوق و مدارک فراوانى که از کتب اهل سنت براى آن داریم در ذیل آیه (سئل سائل بعذاب ) واقع در آغاز سوره (معارج ) به خواست خداوند بزرگ خواهد آمد).
در آیات گذشته دو ایراد از ناحیه مخالفان به پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) شد که یکى از آنها باطل بودنش واضح بوده ، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته ، و آن اینکه گفتند: ما اگر بخواهیم مى توانیم مثل قرآن را بیاوریم مسلما این یک ادعاى کاذب و تو خالى بود و اگر مى توانستند حتما آورده بودند، بنابر این نیازى به
پاسخ نداشته است .
ایراد دوم آنها این بود که اگر این آیات حق است و از طرف خدا است پس ما را مجازات کند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در سومین آیه مورد بحث به آنها چنین پاسخ مى دهد:
(هیچگاه خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد در حالى که تو در میان آنها هستى (و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم ).
در حقیقت وجود پر برکت تو که (رحمة للعالمین ) هستى مانع از آن است که بر این گناهکاران بلا نازل گردد، و همانند اقوام گذشته که به طور دسته جمعى و یا انفرادى با وسائل مختلف از میان رفتند، نابود گردند.
سپس اضافه مى کند همچنین خداوند آنها را مجازات نخواهد کرد در حالى که استغفار کنند (و از او تقاضاى عفو نمایند) (و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون ).
در تفسیر این جمله مفسران احتمالاتى داده اند بعضى گفته اند منظور این است که بعضى از مشرکان بعد از گفتن جمله آیه قبل از گفتار خود پشیمان شده اند و عرضه داشته اند: غفرانک ربنا: (خدایا ما را بر این گفتار ببخش ) و همین سبب شد که حتى بعد از خروج پیامبر از مکه گرفتار بلا و نابودى نشوند.
جمع دیگرى گفته اند این جمله اشاره به باقیمانده مؤ منان در مکه است زیرا پس از هجرت پیامبر جمعى که قادر بر هجرت نبودند همچنان در مکه باقى ماندند و وجود آنها که پرتوى از وجود پیامبر بود مانع از نزول عذاب بر مشرکان مکه شد.
این احتمال نیز وجود دارد که این جمله مفهوم یک جمله شرطیه را دارد یعنى اگر آنها از کردار خود پشیمان شوند و به درگاه خدا روى آرند و استغفار کنند مجازات الهى از آنها برداشته خواهد شد.
در عین حال جمع میان این احتمالات در تفسیر آیه نیز بعید نیست ، یعنى ممکن است آیه اشاره به همه اینها باشد.
در هر حال مفهوم آیه اختصاص به مردم عصر پیامبر ندارد بلکه یک قانون کلى درباره همه مردم است لذا در حدیث معروفى که در منابع شیعه از حضرت على (علیه السلام ) و در منابع اهل تسنن از شاگرد على (علیه السلام ) ابن عباس نقل شده مى خوانیم کان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونکم الاخر فتمسکوا به و قراء هذه الایة : در روى زمین دو وسیله امنیت از عذاب الهى بود یکى از آنها (که وجود پیامبر بود) برداشته شد.
هم اکنون به دومى (یعنى استغفار) تمسک جوئید سپس آیه فوق را تلاوت فرمود.
از آیه فوق و این حدیث روشن مى شود که وجود پیامبران وسیله مؤ ثرى براى امنیت مردم در برابر بلاهاى سخت و سنگین ، و پس از آن استغفار و توبه و روى آوردن به درگاه حق عامل دیگرى است .
اما اگر عامل دوم نیز برچیده شود جوامع بشرى هیچگونه مصونیتى در برابر مجازاتهاى دردناکى که به خاطر گناهانشان در انتظار آنهاست نخواهند داشت ، این مجازاتها در شکل حوادث دردناک طبیعى ، و یا جنگهاى خانمانسوز و ویرانگر یا اشکال دیگر آشکار مى شوند، همانگونه که انواع مختلف آن را را تا کنون دیده یا شنیده ایم .
در دعاى کمیل که از حضرت على (علیه السلام ) نقل شده مى خوانیم اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلاء: (خداوندا گناهانى را که مایه نزول بلاها مى شود بر من ببخش این تعبیر نشان مى دهد که اگر استغفار نباشد بسیارى از گناهان مى توانند سرچشمه نزول بلاها شوند.
ذکر این نکته نیز لازم است که منظور از استغفار گفتن و تکرار جمله
(خدایا مرا ببخش ) یا( اللهم اغفر لى ) نیست ، بلکه روح استغفار یک حالت بازگشت به سوى حق و آمادگى براى جبران گذشته است .
در آیه بعد مى گوید اینها استحقاق عذاب الهى را دارند: (چرا خداوند آنها را عذاب نکند و حال آنکه مانع از رفتن مؤ منان به مسجد الحرام مى شوند)
(و ما لهم الا یعذبهم الله و هم یصدون عن المسجد الحرام )
و این اشاره به زمانى است که مسلمانان در مکه بودند و حق نداشتند آزادانه در کنار خانه خدا اقامه نماز جماعت کنند و با انواع مزاحمتها و شکنجه ها روبرو مى شدند، و یا اشاره به ممانعتهائى است که بعدا از انجام مراسم حج و عمره نسبت به مؤ منان به عمل مى آوردند.
عجیب اینکه این مشرکان آلوده خود را صاحب اختیار و سرپرست این کانون بزرگ عبادت مى پنداشتند ولى قرآن اضافه مى کند آنها هرگز سرپرستان این مرکز مقدس نبودند (و ما کانوا اولیائه ).
هر چند خود را متولیان و صاحبان اختیار خانه خدا مى پنداشتند، تنها کسانى حق این سرپرستى را دارند که موحد و پرهیز کار باشند (ان اولیائه الا المتقون ).
(ولى غالب آنها از این واقعیت بى خبرند) (و لکن اکثرهم لا یعلمون ).
گر چه این حکم درباره مسجد الحرام گفته شده است ، ولى در واقع شامل همه کانونهاى دینى و مساجد و مراکز مذهبى مى شود متولیان و متصدیان آنها باید از پاک ترین و پرهیزکارترین و فعالترین مردم باشند که این کانونها را پاک و زنده و مرکز تعلیم و تربیت و بیدارى و آگاهى قرار دهند، نه مشتى افراد کثیف و وابسته و خود فروخته و آلوده که این مراکز را تبدیل به (دکه تجارتى ) و مرکز تخدیر افکار و بیگانگى از حق سازند، و به عقیده ما اگر
مسلمانان همین دستور اسلامى را درباره مساجد و کانونهاى مذهبى اجرا مى کردند امروز جوامع اسلامى شکل دیگرى داشت .
عجیبتر اینکه آنها مدعى بودند که نماز و عبادتى دارند و به کارهاى احمقانه خود، نعره زدنها و کف زدنهاى در اطراف خانه خدا، نام نماز مى گذاشتند، لذا قرآن اضافه مى کند: (نماز آنها در کنار خانه خدا کعبه چیزى جز صوت کشیدن و کف زدن نبود) (و ما کان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیة ).
در تاریخ مى خوانیم که گروهى از اعراب در زمان جاهلیت به هنگام طواف خانه کعبه لخت مادرزاد مى شدند، و صوت مى کشیدند و کف مى زدند و نام آن را عبادت مى گذاشتند، و نیز نقل شده هنگامى که پیامبر در کنار حجرالاسود رو به سوى شمال مى ایستاد (که هم مقابل کعبه باشد و هم بیت المقدس !) و مشغول نماز مى شد دو نفر از طائفه (بنى سهم ) در طرف راست و چپ آن حضرت مى ایستادند یکى (صیحه ) مى کشید و دیگرى کف مى زد تا نماز پیامبر را مشوش کنند.
در تعقیب این جمله مى گوید اکنون که همه کارهاى شما حتى نماز و عبادتتان این چنین ابلهانه و زشت و شرم آور است مستحق مجازاتید (پس بچشید عذاب الهى را به خاطر این کفرتان ) (فذوقوا العذاب بما کنتم تکفرون ).
هنگامى که انسان صفحات تاریخ عرب جاهلى را ورق مى زند و قسمتهائى را که از آن در قرآن آمده مورد بررسى قرار مى دهد مى بیند با کمال تعجب در عصر ما که به اصطلاح عصر فضا و اتم نیز است کسانى هستند که با تکرار اعمال زمان جاهلیت خود را در صف عبادت کنندگان مى پندارند آیات قرآن و گاهى اشعارى که در مدح پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و على (علیه السلام ) است با نغمه هاى موسیقى تواءم مى کنند و حرکاتى شبیه رقص به سر و گردن و دستهاى خود مى دهند، و نام آن
را بزرگداشت این مقدسات مى گذارند، این اعمال گاهى به نام وجد و سماع و زمانى به نام ذکر و حال و گاهى به نامهاى دیگر در خانقاهها و غیر خانقاهها انجام مى گیرد.
در حالى که اسلام از همه این کارها بیزار است و این اعمال نمونه دیگرى از اعمال جاهلى است .
در اینجا یک سئوال باقى مى ماند و آن اینکه در آیه سوم مورد بحث نفى مجازات و عذاب از آنها (البته با دو شرط) شده است ولى در آیه چهارم اثبات عذاب گردیده ، آیا این دو با هم تضاد ندارند؟
پاسخ این است که آیه اول اشاره به مجازاتهاى دنیوى است ، و آیه دوم ممکن است اشاره به مجازاتهاى جهان دیگر باشد و یا اشاره به این باشد که این گروه استحقاق مجازات در همین دنیا دارند و زمینه آن براى آنها فراهم است و اگر پیامبر از میان برود و توبه نکنند دامان آنها را خواهد گرفت .
آیه و ترجمه
إ ن الذین کفروا ینفقون اءمولهم لیصدوا عن سبیل الله فسینفقونها ثم تکون علیهم حسرة ثم یغلبون والذین کفروا إ لى جهنم یحشرون (36)
لیمیز الله الخبیث من الطیب و یجعل الخبیث بعضه على بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فى جهنم اءولئک هم الخسرون (37)
ترجمه :
36- آنها که کافر شدند اموالشان را براى بازداشتن مردم از راه خدا انفاق مى کنند، آنها این اموال را (که براى بدست آوردن آن زحمت کشیده اند در این راه ) انفاق مى نمایند اما مایه حسرت و اندوهشان خواهد شد و سپس شکست خواهند خورد.
و (در جهان دیگر این ) کافران همگى به سوى دوزخ مى روند.
37- (اینها همه ) به خاطر آن است که خداوند (مى خواهد) ناپاک را از پاک جدا سازد و ناپاکها را روى هم بگذارد و متراکم سازد و یکجا در دوزخ قرار دهد و اینها هستند زیانکاران .
شاءن نزول :
در تفسیر على بن ابراهیم و بسیارى دیگر از تفاسیر چنین آمده است که آیه فوق در مورد جنگ بدر و کمک هاى مالى مردم مکه نازل شده است ، زیرا هنگامى که مشرکان مکه به وسیله قاصد ابوسفیان از جریان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور کردند تا به جنگجویان خود کمک کنند، اما سرانجام شکست
خوردند و کشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در این راه مصرف کرده بودند مایه حسرت و اندوهشان شد.
البته در آیه نخست اشاره به سایر کمک هاى آنها در مبارزاتشان بر ضد اسلام نیز هست و مساءله به طور کلى مطرح شده است .
بعضى نیز گفته اند که آیه درباره کمک هاى ابوسفیان براى استخدام دو هزار مزدور در جنگ احد نازل شده است ولى از آنجا که آیات در ردیف آیات مربوط به جنگ بدر قرار گرفته شاءن نزول اول صحیحتر به نظر مى رسد.
تفسیر
شاءن نزول آیه هر چه باشد مفهوم آیه یک مفهوم جامع است که تمام کمک هاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پیشرفت مقاصد شومشان در بر مى گیرد.
نخست مى گوید: کافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى کنند تا مردم را از راه خدا باز دارند (ان الذین کفروا ینفقون اموالهم لیصدوا عن سبیل الله )
اما این صرف اموال هیچ گاه پیروزى براى آنها نمى آفریند (به زودى این اموال را انفاق مى کنند اما سرانجام مایه حسرت و اندوهشان خواهد بود (فسینفقونها ثم تکون علیهم حسرة ).
(سپس مغلوب طرفداران حق مى شوند) (ثم یغلبون ).
نه تنها در زندگى این جهان گرفتار حسرت و شکست مى شوند بلکه در سراى دیگر این (کافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى روند) (والذین کفروا الى جهنم یحشرون ).
در اینجا به چند نکته باید توجه داشت :
1- از این آیه استفاده مى شود که آنها حتى قبل از شکست خوردن متوجه بیهودگى کار خود مى شوند و چون نتیجه کافى در برابر اموالى که صرف کرده اند نمى بینند گرفتار رنج و اندوه مى گردند، و این یکى از مجازاتهاى آنها در دنیا است .
مجازات دیگرشان شکست برنامه هایشان است ، زیرا افراد زر خرید و مزدور و آنها که به عشق مال و ثروت نبرد مى کنند هرگز نمى توانند در برابر افراد با ایمانى که به خاطر هدف مقدسى مى جنگند بایستند.
حوادث دنیاى معاصر ما نیز بارها نشان داده که دولتهاى نیرومند که سربازانشان را با پول و وسائل شهوت تشویق به جنگ مى کردند در برابر ملتهاى کوچکى که از روى ایمان مى جنگیدند به رسوائى مغلوب شدند.
علاوه بر این دو مجازات دنیا، مجازات سومى نیز در جهان دیگر در پیش دارند که همان گرفتارى آتش خشم و غضب الهى است .
2- آنچه در آیه فوق آمده در جهان امروز ما نیز نمونه هاى فراوانى دارد، نیروهاى اهریمنى استعمار، و طرفداران ظلم و فساد و ستمگرى ، و حامیان مذاهب خرافى و باطل ، سرمایه هاى کلانى براى پیشبرد اهدافشان و بازداشتن انسانها از راه حق به اشکال مختلفى مصرف مى کنند، گاهى در لباس مزدوران جنگى ، و زمانى در شکل کمک هاى ظاهرا انسانى ، مانند ساختن بیمارستانها و درمانگاهها، و زمان دیگرى به شکل کمک هاى فرهنگى و مانند آن ، اما ماهیت و هدف نهائى همه یکى است و آن توسعه استعمار و ظلم و ستم است و اگر مؤ منان راستین همانند مجاهدان بدر صفوف متشکل و پرمقاومتى داشته باشند، مى توانند همه این نقشه ها را
نقش بر آب کنند و حسرت این سرمایه ها را به دلشان بگذارند، و سرانجام جمعشان را به دوزخ بفرستند!.
3 بعضى از مفسران گفته اند که این آیه یکى از نشانه هاى صدق دعوت پیامبر است ، زیرا از حوادث بعد که شکست دشمنان اسلام است خبر مى دهد، اگر چه آنها براى پیروزى اموال زیادى مصرف کردند ولى اگر ما آیه را یک اخبار غیبى مربوطه به حوادث آینده هم ندانیم حداقل نشانه محتوى دقیق و حساب شده قرآن درباره مبارزه حق و باطل است و عظمت قرآن و تعلیمات اسلام را روشن مى سازد.
پس از آنکه در آیه گذشته سه نتیجه شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد در آیه بعد مى فرماید: این حسرت و شکست و بدبختى (براى آن است که خداوند مى خواهد ناپاک را از پاک در این جهان و جهان دیگر جدا سازد) (لیمیز الله الخبیث من الطیب ).
این یک سنت الهى است که براى همیشه (پاک ) و (ناپاک ) (مخلص ) و (ریاکار) (مجاهد راستین ) و (دروغین ) (کارهاى الهى ) و (شیطانى ) برنامه هاى انسانى و ضد انسانى ناشناخته نمى مانند، بلکه سرانجام صفوف از یکدیگر مشخص مى گردد، و حق جلوه خود را نشان خواهد داد، و البته این در صورتى است که طرفدارانش همانند مسلمانان راستین بدر از آگاهى و فداکارى کافى برخوردار باشند.
سپس اضافه مى کند: خداوند ناپاکها را به یکدیگر ضمیمه مى کند و همه را متراکم مى سازد، و در جهنم قرار مى دهد (و یجعل الخبیث بعضه على بعض فیرکمه جمیعا فیجعله فى جهنم ).
خبیث و ناپاک از هر گروه و در هر شکل و لباس سرانجام شکل واحدى خواهند داشت ، و پایان کار همه آنها زیان و خسران خواهد بود چنانکه قرآن مى گوید آنها زیانکارانند (اولئک هم الخاسرون ).
آیه و ترجمه
قل للذین کفروا إ ن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف و إ ن یعودوا فقد مضت سنت الا ولین (38)
و قتلوهم حتى لا تکون فتنة و یکون الدین کله لله فإ ن انتهوا فإ ن الله بما یعملون بصیر(39)
و إ ن تولوا فاعلموا اءن الله مولئکم نعم المولى و نعم النصیر (40)
ترجمه :
38- بکسانیکه کافر شدند بگو: چنانچه از مخالفت باز ایستند (و ایمان آورند) گذشته آنها بخشوده خواهد شد و اگر به اعمال سابق باز گردند سنت خداوند در گذشتگان درباره آنها جارى مى شود.
39- و با آنها پیکار کنید تا فتنه (شرک و سلب آزادى ) برچیده شود و دین (و پرستش ) همه مخصوص خدا باشد و اگر آنها (از راه شرک و فساد باز گردند و از اعمال نادرست ) خوددارى کنند (خداوند آنها را مى پذیرد) خدا به آنچه انجام مى دهند بیناست .
40- و اگر سرپیچى کنند بدانید (ضررى به شما نمى زنند) خداوند سرپرست شماست ، او بهترین سرپرست و بهترین یاور است .
تفسیر
تفسیر مى دانیم روش قرآن این است که بشارت و انذار را با هم تواءم مى کند یعنى همانگونه که دشمنان حق را تهدید به مجازاتهاى سخت و دردناک مى نماید، راه بازگشت را نیز به روى آنها باز مى گذارد.
آیه نخست از آیات مورد بحث همین روش را تعقیب مى کند، و به پیامبر دستور مى دهد: (به افرادى که کافر شده اند بگو: اگر از مخالفت و لجاجت و طغیان و سرکشى باز ایستند و به سوى آئین حق باز گردند گذشته آنها بخشوده خواهد شد) (قل للذین کفروا ان ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف ).
از این آیه استفاده مى شود که با قبول اسلام گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى گیرد و این همان چیزى است که در روایات اسلامى به عنوان یک قانون کلى آمده است گاهى به عبارت (الاسلام یجب ما قبله ): (اسلام ما قبل خود را مى پوشاند) و یا به تعبیر دیگر که از طرق اهل سنت از پیامبر نقل شده (ان الاسلام یهدم ما کان قبله ، و ان الهجرة تهدم ما کان قبلها و ان الحج یهدم ما کان قبله ) (اسلام آنچه را که قبل از آن است از میان مى برد، و هجرت کردن نیز قبل خود را از میان مى برد، و حج خانه خدا ما قبل خود را محو مى کند).
منظور این است اعمال و کارهاى خلاف و حتى ترک فرائض و واجبات که قبل از اسلام انجام گرفته به خاطر پذیرش اسلام از میان خواهد رفت و این قانون عطف به گذشته نمى شود لذا در کتب فقه اسلامى مى خوانیم بر شخصى که مسلمان مى شود حتى قضاء عبادات گذشته لازم نیست .
سپس اضافه مى کند اما اگر از روش نادرست خود باز نایستند (و به اعمال
سابق باز گردند سنت خداوند در پیشینیان درباره آنها انجام مى شود) (و ان یعودوا فقد مضت سنة الاولین ).
منظور از این سنت همان سرنوشتى است که دشمنان حق در برابر انبیاء، و حتى خود مشرکان مکه در برابر پیامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند، در سوره غافر آیه 51 مى خوانیم انا لننصر رسلنا والذین امنوا فى الحیوة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد: (ما رسولان خود و مؤ منان را در زندگى دنیا و روز رستاخیز که گواهان بر مى خیزند یارى مى کنیم ) همچنین در سوره اسراء آیه 77 پس از ذکر در هم پیچیده شدن زندگى دشمنان اسلام مى خوانیم : سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لا تجد لسنتنا تحویلا: (این سنت ما درباره پیامبران پیشین است و این سنت هرگز دگرگون نمى شود).
از آنجا که در آیه قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت کرده بود و این دعوت ممکن بود این فکر را براى مسلمانان ایجاد کند که دیگر دوران جهاد پایان یافته و هیچ راهى جز انعطاف و نرمش در پیش نیست ، براى رفع این اشتباه اضافه مى کند: (با این دشمنان سرسخت مبارزه کنید و پیکار را همچنان ادامه دهید تا فتنه برچیده شود و دین یکپارچه براى خدا باشد) (و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه و یکون الدین کله لله ).
(فتنه ) همانگونه که در تفسیر آیه 193 سوره بقره گفته ایم مفهوم وسیعى دارد که هر گونه اعمال فشار را شامل مى شود، لذا گاهى در قرآن کلمه فتنه به معنى شرک و بت پرستى که انواع محدودیتها و فشارها را براى جامعه در بر دارد گفته شده ، همچنین به فشارهائى که از ناحیه دشمنان براى جلوگیرى از گسترش دعوت اسلام و به منظور خفه کردن نداى حق طلبان و حتى باز گرداندن مؤ منان به سوى کفر به عمل مى آید (فتنه ) اطلاق شده است .
در آیه فوق بعضى از مفسران فتنه را به معنى شرک و بعضى به معنى کوشش هاى دشمنان براى سلب آزادى فکرى و اجتماعى از مسلمانان گرفته اند، ولى حق این است که مفهوم آیه مفهوم وسیعى است که هم (شرک ) را شامل مى شود و (به قرینه جمله و یکون الدین کله لله ) و هم سایر فشارهائى که از طرف دشمنان به مسلمانان وارد مى شد.
هدف جهاد و یک بشارت
آیه فوق به دو قسمت از اهداف مقدس جهاد اسلامى اشاره مى کند:
1- بر چیدن بساط بت پرستى و از میان بردن بتکده ها، زیرا همان طور که در بحث اهداف جهاد گفته ایم آزادى دینى مخصوص کسانى است که از یکى از ادیان آسمانى پیروى کنند، و در برابر آنها اعمال فشار براى تغییر عقیده صحیح نیست ، ولى بت پرستى نه دین است و نه مکتب بلکه خرافه است و انحراف ، و حکومت اسلامى باید نخست از طریق تبلیغ و اگر ممکن نشد از طریق توسل به زور بساط بت پرستى را از همه جا برچیند و بتخانه ها را ویران کند.
2- به دست آوردن آزادى بیان و تبلیغ و نشر اسلام ، در این قسمت نیز اسلام اجازه مى دهد که اگر کسانى با اعمال خود جلو آزادى عمل مسلمانان را در نشر و تبلیغ و دعوت به اسلام بگیرند آنها حق دارند متوسل به جهاد آزادى بخش شوند و راه را براى تبلیغ منطقى بگشایند (براى توضیح بیشتر به تفسیر نمونه جلد دوم صفحه 15 تا 18 مراجعه فرمائید).
در تفسیرهاى اهل سنت مانند تفسیر آلوسى (تفسیر روح البیان ) و تفاسیر مختلف شیعه از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل شده که فرمود: لم یجى ء تاءویل هذه الایة و لو قام قائمنا بعد سیرى من یدرکه ما یکون من تاءویل هذه الایة و لیبلغن دین محمد ما بلغ اللیل حتى لا یکون مشرک على ظهر الارض :
(تاءویل و تفسیر نهائى این آیه هنوز فرا نرسیده است ، و هنگامى که قائم ما قیام کند کسانى که زمان او را درک کنند تاءویل این آیه را خواهند دید، به خدا سوگند که در آن موقع دین محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) به تمام نقاطى که شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى افکند خواهد رسید تا در سراسر روى زمین مشرک و بت پرستى باقى نماند.
نویسنده تفسیر المنار روى تعصب خاصى که در مسئله قیام حضرت مهدى (علیه السلام ) دارد این حدیث را انکار کرده است و این بخاطر پیشداورى غلطى است که او در زمینه مسئله قیام حضرت مهدى دارد عجیب این است که او طبق تصریحات تفسیرش تمایل خاصى به مکتب وهابیه دارد، در حالى که وهابیان سختگیر نیز با صراحت تمام ظهور حضرت مهدى (علیه السلام ) را امر مسلم و روایات آن را متواتر مى دانند که اسناد و مدارک آن در ذیل آیه 33 سوره توبه (در همین جلد) خواهد آمد و نیز به نقطه اصلى اشتباه مفسر مزبور و پاسخ آن اشاره خواهیم کرد، و مطالب مشروحترى در کتاب مصلح بزرگ جهانى نیز آورده ایم و اگر پاره اى از روایات مربوط به ظهور حضرت مهدى (علیه السلام ) نادرست و یا مشتمل بر خرافاتى باشد سبب نمى شود که اینهمه روایات صحیح و متواتر را نادیده بگیریم .
در ذیل آیه بار دیگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى کند و مى گوید (اگر از راه و روش خود دست بر دارند خداوند به آنچه عمل مى کنند آگاه است و با لطف و مرحمت خاص خویش با آنان رفتار خواهد کرد) (فان انتهوا فان الله بما یعملون بصیر).
(اما اگر باز به سرپیچى خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسلیم نشوند بدانید پیروزى براى شما و شکست در انتظار آنهاست ، زیرا خداوند مولى و
سرپرست شماست (و ان تولوا فاعلموا ان الله مولیکم ).
(او بهترین مولى و رهبر و بهترین یار و یاور است ) (نعم المولى و نعم النصیر).
آیه و ترجمه
و اعلموا اءنما غنمتم من شى ء فاءن لله خمسه و للرسول و لذى القربى و الیتمى و المسکین و ابن السبیل إ ن کنتم اءمنتم بالله و ما اءنزلنا على عبدنا یوم الفرقان یوم التقى الجمعان و الله على کل شى ء قدیر (41)
ترجمه :
41- و بدانید هر گونه غنیمتى به شما رسد خمس آن براى خدا و براى پیامبر و براى ذى القربى و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه است ، اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدائى حق از باطل ، روز درگیرى دو گروه (با ایمان و بى ایمان یعنى روز جنگ بدر) نازل کردیم ، ایمان آورده اید، و خداوند بر هر چیزى قادر است .
تفسیر
خمس یک دستور مهم اسلامى
در آغاز این سوره دیدیم که پاره اى از مسلمانان بعد از جنگ بدر بر سر تقسیم غنائم جنگى مشاجره کردند و خداوند براى ریشه کن ساختن ماده اختلاف غنائم را دربست در اختیار پیامبر گذاشت تا هر گونه صلاح مى داند آن را مصرف کند و پیامبر آنها را در میان جنگجویان به طور مساوى تقسیم کرد.
این آیه در حقیقت بازگشت به همان مسئله غنائم است به تناسب آیاتى که درباره جهاد، قبل از این گفته شد، زیرا در چند آیه قبل اشارات مختلفى به موضوع جهاد گردید و از آنجا که جهاد غالبا با مسئله غنائم آمیخته است تناسب با ذکر حکم غنائم دارد (بلکه چنانکه خواهیم گفت قرآن در اینجا حکم
را از مساءله غنائم جنگى نیز فراتر برده و به همه درآمدها اشاره کرده است ).
در آغاز آیه مى فرماید: بدانید هر گونه غنیمتى نصیب شما مى شود یک پنجم آن ، از آن خدا و پیامبر و ذى القربى (امامان اهل بیت ) و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از خاندان پیامبر) مى باشد (و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى و الیتامى و المساکین و ابن السبیل ).
و براى تاءکید اضافه مى کند: (که اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در (روز جنگ بدر) روز جدائى حق از باطل ، روزى که دو گروه مؤ من و کافر در مقابل هم قرار گرفتند، نازل کردیم ایمان آورده اید باید به این دستور عمل کنید و در برابر آن تسلیم باشید (ان کنتم امنتم بالله و ما انزلنا على عبدنا یوم الفرقان یوم التقى الجمعان ).
در اینجا توجه به این نکته لازم است : با اینکه روى سخن در این آیه به مؤ منان است ، زیرا پیرامون غنائم جهاد اسلامى بحث مى کند و معلوم است مجاهد اسلامى مؤ من است ، ولى با این حال مى گوید: اگر ایمان به خدا و پیامبر آورده اید اشاره به اینکه نه تنها ادعاى ایمان نشانه ایمان نیست بلکه شرکت در میدان جهاد نیز ممکن است نشانه ایمان کامل نباشد و این عمل به خاطر اهداف دیگرى انجام گیرد، مؤ من کامل کسى است که در برابر همه دستورات مخصوصا دستورات مالى تسلیم باشد و تبعیضى در میان برنامه هاى الهى قائل نگردد.
و در پایان آیه اشاره به قدرت نامحدود الهى کرده مى گوید و خدا بر همه چیز قادر است (و الله على کل شى ء قدیر).
یعنى با اینکه در میدان بدر از هر نظر شما در اقلیت قرار داشتید و دشمن ظاهرا از هر نظر برترى چشمگیرى داشت خداوند قادر توانا آنها را شکست داد و شما را یارى کرد تا پیروز شدید.
نکته ها :
در اینجا به چند نکته باید توجه داشت .
1- روز جدائى حق از باطل
نام روز جنگ (بدر) در این آیه روز جدائى حق از باطل (یوم الفرقان ) و روز درگیرى گروه طرفداران کفر با گروه طرفداران ایمان ذکر شده ، اشاره به اینکه اولا روز تاریخى بدر روزى بود که نشانه هاى حقانیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) ظاهر گشت ، زیرا قبلا وعده پیروزى به مسلمانان داده بود در حالى که ظاهرا هیچ نشانه اى از آن وجود نداشت ، و چنان عوامل مختلف غیر منتظره براى پیروزى دست به دست هم داد که آن را نمى شد بر تصادف حمل کرد، بنابراین صدق آیاتى که بر این پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در چنین روزى نازل شده دلیل آن در خودش نهفته است .
(ثانیا) درگیرى بدر (یوم التقى الجمعان ) در واقع یک نعمت بزرگ الهى براى مسلمانان بود که گروهى در آغاز از آن پرهیز داشتند اما همین درگیرى و پیروزى سالها آنها را جلو برد، و اسم و آوازه آنها در پرتو آن در سراسر جزیره عرب پیچید، و همه را به اندیشه در آئین جدید و قدرت حیرت انگیزى که در پرتو آن در جزیره عرب تولد یافته بود وادار نمود، و ضمنا در آن روز که روز وا نفسا براى امت کوچک اسلام بود مؤ منان راستین اسلام از مدعیان کاذب شناخته شدند، پس این روز از هر نظر روز جدائى حق از باطل بود.
2- در آغاز سوره گفتیم میان آیه انفال و این آیه تضادى وجود ندارد و لزومى ندارد که یکى را ناسخ دیگرى بدانیم ، زیرا به مقتضاى آیه انفال غنائم جنگى نیز متعلق به پیامبر است .
ولى پیامبر چهار پنجم آن را به جنگجویان مى بخشد و یک پنجم آن را براى مصارفى که در آیه تعیین شده نگاه مى دارد (براى توضیح بیشتر به بحث ما در ذیل آیه نخست همین سوره مراجعه کنید.
3- منظور از ذى القربى چیست ؟
خویشاوندان نیست و نه همه خویشاوندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بلکه امامان اهل بیت هستند دلیل بر این موضوع روایات متواترى است که از طرق اهلبیت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) نقل شده است . و در کتب اهل سنت نیز اشاراتى به آن وجود دارد.
بنابراین آنها که یک سهم از خمس را متعلق به همه خویشاوندان پیامبر مى دانند در برابر این سئوال قرار مى گیرند که این چه امتیازى است که اسلام براى اقوام و بستگان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) قائل شده است ، در حالى که مى دانیم اسلام ما فوق نژاد و قوم و قبیله است .
ولى اگر آن را مخصوص امامان اهل بیت بدانیم با توجه به اینکه آنها جانشینان پیامبر و رهبران حکومت اسلامى بوده و هستند علت دادن این یک سهم از خمس به آنها روشن مى گردد، به تعبیر دیگر (سهم خدا) و (سهم پیامبر) و (سهم ذى القربى ) هر سه سهم متعلق به (رهبر حکومت اسلامى ) است ، او زندگى ساده خود را از آن اداره مى کند و بقیه را در مخارج گوناگونى که لازمه مقام رهبرى امت است مصرف خواهد نمود، یعنى در حقیقت در نیازهاى جامعه و مردم .
بعضى از مفسران اهل سنت مانند نویسنده (المنار) چون (ذى القربى ) را همه خویشاوندان دانسته است ، براى پاسخ اشکال فوق به دست و پا افتاده و براى حکومت اسلامى پیامبر تشریفاتى قائل شده و او را موظف دانسته که قوم و قبیله خویش را بوسیله اموال گرد خود نگاه دارد!، روشن است که چنین منطقى به هیچ وجه با منطق حکومت جهانى و انسانى و حذف امتیازات قبیلگى سازگار نیست (در این زمینه توضیح دیگرى داریم که در بحثهاى آینده خواهد آمد)
4- منظور از (یتیمان ) و (مسکینان ) و (واماندگان در راه ) تنها ایتام و مساکین
و ابناء سبیل بنى هاشم و سادات مى باشند، اگر چه ظاهر آیه مطلق است و قیدى در آن دیده نمى شود، دلیل ما بر این تقیید روایات زیادى است که در تفسیر آیه از طرق اهل بیت وارد شده و مى دانیم بسیارى از احکام در متن قرآن به طور مطلق آمده ولى شرائط و قیود آن بوسیله سنت بیان شده است و این منحصر به آیه مورد بحث نیست تا جاى تعجب باشد.
به علاوه با توجه به آنکه زکوة بر نیازمندان بنى هاشم به طور مسلم حرام است باید احتیاجات آنها از طریق دیگرى تاءمین گردد و این خود قرینه مى شود بر اینکه منظور از آیه فوق خصوص نیازمندان بنى هاشم است لذا، در احادیث مى خوانیم که امام صادق (علیه السلام ) مى فرموده خداوند هنگامى که زکوة را بر ما حرام کرد خمس را براى ما قرار داد بنابراین زکوة بر ما حرام است و خمس حلال
5- آیا غنائم منحصر به غنائم جنگى است ؟
موضوع مهم دیگرى که در این آیه باید مورد بررسى دقیق قرار گیرد و در حقیقت قسمت عمده بحث در آن متمرکز مى گردد، این است که لفظ (غنیمت ) که در آیه آمده است تنها شامل غنائم جنگى مى شود یا هر گونه در آمدى را در بر مى گیرد؟!.
در صورت اول آیه تنها خمس غنائم جنگى را بیان مى کند و براى خمس در سایر موضوعات باید از سنت و اخبار و روایات صحیح و معتبر استفاده کرد و هیچ مانعى ندارد که قرآن به قسمتى از حکم خمس و به تناسب مسائل جهاد اشاره کند و قسمتهاى دیگرى در سنت بیان شود.
مثلا در قرآن مجید نمازهاى پنجگانه روزانه صریحا آمده است ، و همچنین به نمازهاى طواف که از نمازهاى واجبه است اشاره شده ، ولى از نماز آیات که مورد
اتفاق تمام مسلمانان اعم از شیعه و سنى است ذکرى به میان نیامده است ، و هیچکس را نمى یابیم که بگوید چون نماز آیات در قرآن ذکر نشده و تنها در سنت پیامبر آمده نباید به آن عمل کرد، و یا اینکه چون در قرآن به بعضى از غسلها اشاره شده و سخن از دیگر غسلها به میان نیامده است باید از آن صرف نظر کرد، این منطقى است که هیچ مسلمانى آن را نمى پذیرد.
بنابراین هیچ اشکالى ندارد که قرآن تنها قسمتى از موارد خمس را بیان کرده باشد و بقیه را موکول به سنت نماید و نظیر این مسئله در فقه اسلام بسیار زیاد است .
ولى با این حال باید ببینیم که غنیمت در لغت و در نظر عرف چه معنى مى دهد؟!
آیا راستى منحصر به غنائم جنگى است و یا هر گونه در آمدى را شامل مى شود؟
آنچه از کتب لغت استفاده مى شود، این است که در ریشه معنى لغوى این کلمه عنوان جنگ و آنچه از دشمن به دست مى آید، نیفتاده است ، بلکه هر در آمدى را شامل مى شود، به عنوان شاهد به چند قسمت از کتب معروف و مشهور لغت که مورد استناد دانشمندان و ادباى عرب است اشاره مى کنیم :
در کتاب (لسان العرب ) جلد دوازدهم مى خوانیم (والغنم الفوز بالشى ء من غیر مشقة ... و الغنم ، الغنیمة و المغنم الفیى ء... و فى الحدیث الرهن لمن رهنه له غنمه و علیه غرمه ، غنمه زیادته و نمائه و فاضل قیمته ... و غنم الشى ء فاز به ...:
غنم یعنى دسترسى یافتن به چیزى بدون مشقت ، و غنم و غنیمت و مغنم به معنى فیى ء است (فیى ء را نیز در لغت به معنى چیزهائى که بدون زحمت به انسان مى رسد ذکر کرده اند...)
و در حدیث وارد شده که گروگان در اختیار کسى است که آن را به گرو گرفته ، غنیمت و منافعش براى اوست و غرامت و زیانش نیز متوجه اوست و نیز غنم به معنى زیادى و نمو و اضافه قیمت است ، و فلان چیز را به غنیمت گرفت یعنى به او دسترسى پیدا کرد.)
و در کتاب (تاج العروس ) جلد نهم مى خوانیم (و الغنم الفوز بالشیى ء بلا مشقة ): (غنیمت آن است که انسان بدون زحمت به چیزى دست یابد).
در کتاب (قاموس ) نیز غنیمت بهمان معنى فوق ذکر شده است .
و در کتاب (مفردات راغب ) مى خوانیم غنیمت از ریشه (غنم ) به معنى (گوسفند) گرفته شده و سپس مى گوید (ثم استعملوا فى کل مظفور به من جهة العدى و غیره ) یعنى : (سپس در هر چیزى که انسان از دشمن و یا غیر دشمن به دست مى آورد به کار رفته است ) حتى کسانى که یکى از معانى غنیمت را غنائم جنگى ذکر کرده اند انکار نمى کنند که معنى اصلى آن معنى وسیعى است که به هر گونه خیرى که انسان بدون مشقت به آن دست یابد گفته مى شود.
در استعمالات معمولى نیز غنیمت در برابر غرامت ذکر مى شود، همان طور که معنى غرامت معنى وسیعى است و هرگونه غرامت را شامل مى شود غنیمت نیز معنى وسیعى دارد و به هرگونه در آمد قابل ملاحظه اى گفته مى شود این کلمه در (نهج البلاغه ) در موارد زیادى به همین معنى آمده است ، در خطبه 76 مى خوانیم (اغتنم المهل ): (فرصتها و مهلتها را غنیمت بشمارید).
و در خطبه 120 مى فرماید (من اخذها لحق و غنم ): (کسى که به آئین خدا عمل کند به سر منزل مقصود مى رسد و بهره مى برد)
در نامه 53 به مالک اشتر مى فرماید: (و لا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم ): در برابر مردم مصر همچون حیوان درنده اى مباش که خوردن آنها را غنیمت و درآمدى براى خود فرض کنى ).
و در نامه 45 به عثمان بن حنیف مى فرماید: (فو الله ما کنزت من دنیاکم تبرا و لاادخرت من غنائمها وفرا): (به خدا سوگند از دنیاى شما طلائى نیاندوختم و از غنائم و درآمدهاى آن اندوخته اى فراهم نکردم ).
و در کلمات قصار، در جمله 331 مى فرماید ان الله جعل الطاعة غنیمة الاکیاس : (خداوند اطاعت را غنیمت و بهره هوشمندان قرار داده است ).
و در نامه 41 مى خوانیم (و اغتنم من استقرضک فى حال غناک ): (هر کس در حال بى نیازیت از تو قرضى بخواهد غنیمت بشمار.)
و نظیر این تعبیرات بسیار فراوان است که همگى نشان مى دهد (غنیمت ) منحصر به غنائم جنگى نیست .
و اما مفسران :
بسیارى از مفسران که در زمینه این آیه به بحث پرداخته اند صریحا اعتراف کرده اند که غنیمت در اصل معنى وسیعى دارد و شامل غنائم جنگى و غیر آن و به طور کلى هر چیزى را که انسان به دون مشقت فراوانى به آن دست یابد مى شود حتى آنها که آیه را به خاطر فتواى فقهاى اهل تسنن مخصوص غنائم جنگى دانسته اند باز معترفند که در معنى اصلى آن این قید وجود ندارد بلکه به خاطر قیام دلیل دیگرى این قید را به آن زده اند.
(قرطبى ) مفسر معروف اهل تسنن در تفسیر خود، ذیل آیه چنین مى نویسد (غنیمت در لغت خیرى است که فرد یا جماعتى با کوشش به دست مى آورند)... و بدانکه اتفاق (علماى تسنن ) بر این است که مراد از غنیمت در آیه (و اعلموا انما غنمتم ) اموالى است که با قهر و غلبه در جنگ به مردم مى رسد، ولى باید توجه داشت که این قید همانطور که گفتیم در معنى لغوى آن وجود ندارد، ولى در عرف شرع ، این قید وارد شده است .
فخر رازى در تفسیر خود تصریح مى کند که : (الغنم الفوز بالشیى ء) (غنیمت این است که انسان به چیزى دست یابد) و پس از ذکر این معنى وسیع از نظر لغت مى گوید: (معنى شرعى غنیمت (به عقیده فقهاى اهل تسنن ) همان غنائم جنگى است ).
و نیز در تفسیر المنار غنیمت را به معنى وسیع ذکر کرده و اختصاص به غنائم جنگى نداده اگر چه معتقد است باید معنى وسیع آیه فوق را به خاطر قید شرعى مقید به غنائم جنگى کرد.
در تفسیر (روح المعانى ) نوشته آلوسى مفسر معروف سنى نیز چنین آمده است که : (غنم در اصل به معنى هر گونه سود و منفعت است ).
در تفسیر (مجمع البیان ) نخست غنیمت را به معنى غنائم جنگ تفسیر کرده ، ولى به هنگام تشریح معنى آیه چنین مى گوید: (قال اصحابنا ان الخمس واجب فى کل فائدة تحصل للانسان من المکاسب و ارباح التجارات ، و فى الکنوز و المعادن و الغوص و غیر ذلک مما هو مذکور فى الکتب و یمکن ان یستدل على ذالک بهذه الایة فان فى عرف اللغة یطلق على جمیع ذالک اسم الغنم و الغنیمة ) علماى شیعه معتقدند که خمس در هر گونه فایده اى که براى انسان فراهم مى گردد واجب است اعم از اینکه از طریق کسب و تجارت باشد، یا از طریق گنج و معدن ، و یا آنکه با غوص از دریا خارج کنند، و سایر امورى که در کتب فقهى آمده است ، و مى توان از آیه بر این مدعى استدلال کرد، زیرا در عرف لغت به تمام اینها (غنیمت ) گفته مى شود.
شگفت آور این که بعضى از مغرضان که گویا براى سمپاشى در افکار عمومى ماءموریت خاصى دارند در کتابى که در زمینه خمس نوشته اند دست به تحریف رسوائى در عبارت تفسیر مجمع البیان زده ، قسمت اول گفتار او را که متضمن تفسیر غنیمت به غنائم جنگى است ذکر کرده ولى توضیحى را که درباره عمومیت معنى لغوى و معنى آیه در آخر بیان کرده است ، به کلى نادیده گرفته و یک مطلب دروغین به این مفسر بزرگ اسلامى نسبت داده اند، مثل اینکه فکر مى کرده اند تفسیر مجمع البیان تنها در دست خود آنها است و دیگرى آن را مطالعه نخواهد کرد، و عجیب این است که این خیانت را تنها در این مورد مرتکب نشده ، بلکه در موارد دیگر نیز آنچه به سود بوده گرفته ، و آنچه به زیان بوده است نادیده گرفته اند.
در تفسیر المیزان نیز با استناد به سخنان علماى لغت تصریح شده که غنیمت هر گونه فایده اى است که از طریق تجارت یا کسب و کار و یا جنگ به دست انسان مى افتد و مورد نزول آیه گرچه غنائم جنگى است ولى مى دانیم که هیچ گاه مورد عمومیت مفهوم آیه را تخصیص نمى زند.
از مجموع آنچه گفته شد چنین نتیجه گرفته مى شود که :
آیه غنیمت معنى وسیعى دارد و هرگونه درآمد و سود و منفعتى را شامل مى شود زیرا معنى لغوى این لفظ عمومیت دارد و دلیل روشنى بر تخصیص آن در دست نیست .
تنها چیزى که جمعى از مفسران اهل تسنن روى آن تکیه کرده اند این است که آیات قبل و بعد در زمینه جهاد وارد شده است و همین موضوع قرینه مى شود که آیه غنیمت نیز اشاره به غنائم جنگى باشد.
در حالى که مى دانیم شاءن نزولها و سیاق عمومیت آیه را تخصیص نمى زنند
و به عبارت روشنتر هیچ مانعى ندارد که مفهوم آیه یک معنى کلى و عمومى باشد و در عین حال مورد نزول آیه غنائم جنگى که یکى از موارد این حکم کلى است بوده باشد و اینگونه احکام در قرآن و سنت فراوان است که حکم کلى است و مصداق جزئى است :
مثلا در آیه 7 سوره حشر مى خوانیم ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا: (هر چه پیامبر براى شما مى آورد بگیرید و هر چه از آن نهى مى کند خوددارى کنید).
این آیه یک حکم کلى درباره لزوم پیروى از فرمانهاى پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) بیان مى کند در حالى که مورد نزول آن اموالى است که از دشمنان بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد (و اصطلاحا به آن (فیى ء) گفته مى شود).
و نیز در آیه 233 سوره بقره یک قانون کلى به صورت (لا تکلف نفس الا وسعها): (هیچ کس بیش از آنچه قدرت دارد تکلیف نمى شود) بیان شده در حالى که مورد آیه درباره اجرت زنان شیرده است و به پدر نوزاد دستور داده شده است به اندازه توانائى خود به آنها اجرت بدهد، ولى آیا ورود آیه در چنین مورد خاصى مى تواند جلو عمومیت این قانون (عدم تکلیف به ما لا یطاق ) را بگیرد؟!
خلاصه اینکه : آیه در ضمن آیات جهاد وارد شده ولى مى گوید: هر درآمدى از هر موردى عاید شما شود که یکى از آنها غنائم جنگى است خمس آن را بپردازید مخصوصا (ما) موصوله و (شیى ) که دو کلمه عام و بدون هیچ گونه قید و شرطند این موضوع را تاءیید مى کنند.
6- آیا اختصاص نیمى از خمس به بنى هاشم تبعیض نیست ؟
بعضى چنین تصور مى کنند، که این مالیات اسلامى که بیست درصد بسیارى از اموال را شامل مى شود و نیمى از آن اختصاص به سادات و فرزندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم )
دارد، یک نوع امتیاز نژادى محسوب مى شود و ملاحظات جهات خویشاوندى و تبعیض در آن به چشم مى خورد، و این موضوع با روح عدالت اجتماعى اسلام و جهانى بودن و همگانى بودن آن ، سازگار نیست .
پاسخ
کسانى که چنین فکر مى کنند شرائط و خصوصیات این حکم اسلامى را کاملا بررسى نکرده اند زیرا جواب این اشکال به طور کامل در این شرائط نهفته شده است .
توضیح اینکه (اولا) نیمى از خمس که مربوط به سادات و بنى هاشم است منحصرا باید به نیازمندان آنان داده شود، آن هم به اندازه احتیاجات یک سال ، و نه بیشتر، بنابراین تنها کسانى از آن مى توانند استفاده کنند که یا از کار افتاده اند، و بیمارند، و یا کودک یتیم و یا کسان دیگرى که به علتى در بن بست از نظر هزینه زندگى قرار دارند.
بنابراین کسانى که قادر به کار کردن هستند، (بالفعل و یا بالقوة ) مى توانند درآمدى که زندگى آنها را بگرداند داشته باشند هرگز نمى توانند از این قسمت خمس استفاده کنند و جمله اى که در میان بعضى از عوام معروف است که مى گویند سادات مى توانند خمس بگیرند، هر چند ناودان خانه آنها طلا باشد، گفتار عوامانه اى بیش نیست ، و هیچ گونه پایه اى ندارد.
ثانیا: مستمندان و نیازمندان سادات و بنى هاشم حق ندارند چیزى از زکات مصرف کنند، و بجاى آن مى توانند تنها از همین قسمت خمس استفاده نمایند.
ثالثا: اگر سهم سادات که نیمى از خمس است ، از نیازمندى سادات موجود بیشتر باشد باید آن را به بیت المال ریخت و در مصارف دیگر مصرف نمود.
همانطور که اگر سهم سادات کفایت آنها را ندهد باید از بیت المال و یا سهم زکات به آنها داد.
با توجه به جهات سه گانه فوق روشن مى شود که در حقیقت هیچگونه تفاوت از نظر مادى میان سادات و غیر سادات گذارده نشده است .
نیازمندان غیر سادات مى توانند مخارج سال خود را از محل زکات بگیرند ولى از خمس محرومند، و نیازمندان سادات تنها مى توانند از محل خمس استفاده کنند، اما حق استفاده از زکات را ندارند.
در حقیقت دو صندوق در اینجا وجود دارد، صندوق خمس و صندوق زکات و هر کدام از این دو دسته تنها حق دارند از یکى از این دو صندوق استفاده کنند آن هم به اندازه مساوى یعنى به اندازه نیازمندى یک سال . (دقت کنید)
ولى کسانى که دقت در این شرائط و خصوصیات نکرده اند چنین مى پندارند که براى سادات سهم بیشترى از بیت المال قرار داده شده است و یا از امتیاز ویژه اى برخوردارند.
تنها سئوالى که پیش مى آید این است که اگر هیچگونه تفاوتى از نظر نتیجه میان این دو نبوده باشد این برنامه چه ثمره اى دارد؟
پاسخ این سئوال را نیز با توجه به یک مطلب مى توان دریافت ، و آن اینکه میان خمس و زکات تفاوت مهمى وجود دارد و آن این است که زکات از مالیاتهائى است که در حقیقت جزو اموال عمومى جامعه اسلامى محسوب مى شود لذا مصارف آن عموما در همین قسمت مى باشد، ولى خمس از مالیاتهائى است که مربوط به حکومت اسلامى است ، یعنى مخارج دستگاه حکومت اسلامى و گردانندگان این دستگاه از آن تاءمین مى شود.
بنابراین محروم بودن سادات از دستیابى به اموال عمومى (زکات ) در حقیقت براى دور نگهداشتن خویشاوندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از این قسمت است تا بهانه اى به دست مخالفان نیفتد که پیامبر خویشان خود را بر اموال عمومى مسلط ساخته است .
ولى از سوى دیگر نیازمندان سادات نیز باید از طریقى تاءمین شوند، این موضوع در قوانین اسلام چنین پیش بینى شده که آنها از بودجه حکومت اسلامى بهره مند گردند، نه از بودجه عمومى ، در حقیقت خمس نه تنها یک امتیاز براى سادات نیست بلکه یک نوع کنار زدن آنها، به خاطر مصلحت عموم و به خاطر اینکه هیچ گونه سوءظنى تولید نشود مى باشد.
جالب اینکه به این موضوع در احادیث شیعه و سنى اشاره شده است : در حدیثى از امام صادق (علیه السلام ) مى خوانیم : (جمعى از بنى هاشم به خدمت پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسیدند و تقاضا کردند که آنها را ماءمور جمع آورى زکات چهار پایان کنند و و گفتند این سهمى را که خداوند براى جمع آورى کنندگان زکات تعیین کرده است ، ما به آن سزاوارتریم پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: اى (بنى عبد المطلب ) زکات نه براى من حلال است ، و نه براى شما ولى من به جاى این محرومیت به شما وعده شفاعت مى دهم ... شما به آنچه خداوند و پیامبر برایتان تعیین کرده راضى باشید (و کار به امر زکات نداشته باشید) آنها گفتند راضى شدیم ).
از این حدیث به خوبى استفاده مى شود که بنى هاشم این را یک نوع محرومیت براى خود مى دیدند، و پیامبر در مقابل آن به آنها وعده شفاعت داد!.
در (صحیح مسلم ) که از معروف ترین کتب اهل تسنن است حدیثى مى خوانیم که خلاصه اش این است : عباس و ربیعة ابن حارث خدمت پیامبر رسیدند، و تقاضا کردند که فرزندان آنها یعنى (عبد المطلب ابن ربیعة ) و (فضل بن عباس ) که دو جوان بودند ماءمور جمع آورى زکات شوند، و همانند دیگران سهمى بگیرند تا بتوانند هزینه ازدواج خود را از این راه فراهم کنند پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) از این موضوع امتناع ورزید و دستور داد از راه دیگر، وسائل ازدواج آنها فراهم گردد، و از محل خمس مهریه همسران آنها پرداخته شود.
از این حدیث که شرح آن طولانى است نیز استفاده مى شود که پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) اصرار داشت خویشاوندان خود را از دست یافتن به زکات (اموال عمومى مردم ) دور نگهدارد.
از مجموع آنچه گفتیم روشن شد که خمس نه تنها امتیازى براى سادات محسوب نمى شود بلکه یک نوع محرومیت براى حفظ مصالح عمومى بوده است .
7 منظور از سهم خدا چیست ؟
ذکر سهمى براى خدا به عنوان (لله ) به خاطر اهمیت بیشتر روى اصل مسئله خمس و تاءکید و تثبیت ولایت و حاکمیت پیامبر و رهبر حکومت اسلامى است ، یعنى همانگونه که خداوند سهمى براى خویش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است پیامبر و امام را نیز بهمان گونه حق ولایت و سرپرستى و تصرف داده ، وگرنه سهم خدا در اختیار پیامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى که پیامبر یا امام صلاح مى داند صرف مى گردد، و خداوند نیاز به سهمى ندارد.
آیه و ترجمه
إ ذ اءنتم بالعدوة الدنیا و هم بالعدوة القصوى و الرکب اءسفل منکم و لو تواعدتم لاختلفتم فى المیعد و لکن لیقضى الله اءمرا کان مفعولا لیهلک من هلک عن بینة و یحیى من حى عن بینة و إ ن الله لسمیع علیم (42)
إ ذ یریکهم الله فى منامک قلیلا و لو اءرئکهم کثیرا لفشلتم و لتنزعتم فى الا مر و لکن الله سلم إ نه علیم بذات الصدور (43)
و إ ذ یریکموهم إ ذ التقیتم فى اءعینکم قلیلا و یقللکم فى اءعینهم لیقضى الله اءمرا کان مفعولا و إ لى الله ترجع الا مور (44)
ترجمه :
42- در آن هنگام شما در طرف پائین بودید و آنها در طرف بالا (و از این نظر دشمن بر شما برترى داشت و کاروان (قریش ) پائینتر از شما بود (و دسترسى به آنها ممکن نبود، و ظاهرا وضع چنان سخت بود که ) اگر با یکدیگر وعده مى گذاشتند (که در میدان نبرد حاضر شوید) در انجام وعده خود اختلاف مى کردید، ولى (همه این مقدمات ) براى آن بود که خداوند کارى را که مى بایست انجام شود تحقق بخشد تا آنها که هلاک (و گمراه ) مى شوند از روى اتمام حجت باشد، و آنها که زنده مى شوند (و هدایت مى یابند) از روى دلیل روشن باشد و خداوند شنوا و دانا است .
43 در آن موقع خداوند تعداد آنها را در خواب به تو کم نشان داد، و اگر فراوان نشان
مى داد مسلماء سست مى شدید و (درباره شروع به جنگ بآنها) کارتان به اختلاف مى کشید، ولى خداوند (شما را از همه اینها) سالم نگهداشت ، خداوند به آنچه درون سینه هاست دانا است .
44- و در آن هنگام که با هم (در میدان نبرد) روبرو شدید آنها را به چشم شما کم نشان مى داد، و شما را (نیز) به چشم آنها کم مى نمود تا خداوند کارى را که مى بایست انجام گیرد، صورت بخشد، (شما نترسید و اقدام به جنگ کنید آنها هم وحشت نکنند و حاضر به جنگ شوند و سرانجام شکست بخورند) و همه کارها به خداوند باز مى گردد.
تفسیر
کارى که مى بایست انجام گیرد
قرآن بار دیگر در آیات به تناسب سخنى که از (یوم الفرقان ) (روز جنگ بدر) در آیه قبل آمده بود و پیروزیهائى که در این صحنه خطرناک نصیب مسلمانان شد جزئیات دیگرى از این جنگ را به خاطر مسلمانان مى آورد تا به اهمیت این نعمت پیروزى واقف تر شوند.
نخست مى گوید: آن روز شما در طرف پائین و نزدیک مدینه قرار داشتید و آنها در طرف بالا و دورتر (اذ انتم بالعدوة الدنیا و هم بالعدوة القصوى ).
(عدوة ) از ماده (عدو) (بر وزن سرو) در اصل به معنى تجاوز کردن است ولى به حاشیه و اطراف هر چیز نیز عدو گفته مى شود، زیرا از حد وسط به یک جانب تجاوز کرده است ، و در آیه مورد بحث به همین معنى طرف و جانب آمده است .
(دنیا) از ماده (دنو) (بر وزن علو) به معنى پائین تر و نزدیکتر مى آید و نقطه مقابل آن (اقصى ) (و قصوى ) به معنى دورتر است .
در این میدان مسلمانان در سمت شمالى که نزدیکتر به مدینه است قرار
داشتند، و دشمنان در سمت جنوبى که دورتر است ، این احتمال نیز وجود دارد که محلى را که مسلمانان به حکم ناچارى براى مبارزه با دشمن انتخاب کرده بودند پائین تر و محل دشمن مرتفع تر بوده و این یک امتیاز براى دشمن محسوب مى شد.
سپس مى گوید: (کاروانى را که شما در تعقیب آن بودید (کاروان تجارتى قریش و ابو سفیان ) در نقطه پائین ترى قرار داشت ) (و الرکب اسفل منکم ).