کتاب کامل رساله بدیعه مرحله 1 تا 10
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت اول: انگیزه تالیف کتاب، فلسفه حقوق زن و مرد، حقوق فطری و اولیه زن، اختلا ف قوای زن و مرد
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مقدمه مولف
بهترین ستایش و نیایش از آن خداوندی است که کاخ عالم وجود را بر اساس اتقان و استحکام برافراشت؛ و عالَم مُلک و مَلکوت و خلق و أمر را متین و استوار بیافرید؛ و به هر موجودی از موجودات هر عالم، تا برسد به هر ذرّهای از ذرّات این عالم، آنچه طبق مصلحت و حکمت بود عنایت کرد؛ و آن را در پیمودن راه کمال و حرکت بسوی هدف و موطن اصلی در تکاپو و حرکت آورد.
و از میان همه آفریده شدگان، انسان را به نِعمت خلافت مُنَعَّمْ و به خِلْعت علم مُخَلَّع فرمود؛ مرد و زن را مجهّز به جهازِ مناسبِ طیّ این طریق نمود؛ و هر یک را به قوی و استعداد لازم و آلات و اسباب مورد نیاز آنان ممهّد ساخت. تا هر یک از این دو صنف، تمام استعدادهای خود را به مقام فعلیّت در آورند؛ و به کمال خود نائل آیند. فَتَبَارَکَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـ'لِقِینَ1
و شایستهترین درود و سلام از آنِ پیامبران و دستگیران راه هدایت بشری است؛ که با کدّ و تَعَب و جدّ و جهد، این قافله عقب مانده، و انسان بسیط و سازج را در تحت تعلیم و تربیت الهیّه خود درآورند؛ خاصّه حضرت پیامبر آخر الزّمان مُحَمَّدِ مُصْطَفَی صلّی الله علیه وآله وسلّم که در این راه، بارش از همه گرانتر، و تعهّدش بیشتر، و سعهاش افزونتر بود؛ برای تنزیل قرآن در این عالم، گویا به گفتار مَا أُوذِی نَبِیٌّ مِثْلَ مَا أُوذِیتُ قَطُّ2 گردید. و از جانب خداوند به وَ مَا أَرْسَلْنَـ'کَ إِلاَّ رَحْمَه لِلْعَـ'لَمِینَ 3، رحمتِ محضه و خیرِ مطلقه تمامی جهانیان قرار گرفت؛ و به خطاب: طَـ'هَ مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْءَانَ لِتَشْقَی'4، مخاطب شد.
و عالیترین تحیّت و إکرام بر یگانه تربیت شده دسترنج او، باب مدینه علم و شهر دانش، و برفرازنده پرچم حمد و لِوای توحید؛ برادر و خلیفه، و وصیّ بلافصل و حامل ولایت او: حضرت أمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیهالسّلام باد که برای أداء تبلیغِ تأویل قرآن از پای ننشست تا فرقش در محراب عبادت بشکست.
و بر یازده اولاد أمجادش، خاصّه صاحب مقام ولایت کبری'، امام زمان حُجَّه بْن الْحَسَنِ الْعَسْکَرِی ارواحنا له الفداء، که پیوسته پاسدار دین، و نگهبان شریعت سیّد المرسلین بوده و هستند؛ و از دو سوی مُلک و ملکوت، و تکوین و تشریع، نفوس ناطقه انسانیّه را در صراط مستقیم بسوی کمال خود رهبری میکنند؛ و با بیانات ساطعه و ارشادات کامله خود، که بر اساس میزان حقّ، و حقِّ میزان است، و بر محور عقل استوار، و بر مرکز واقعیّت و حقیقت متّکی است، آنچه را که لازمه هدایت و سلامت انسان، از امراض روحی و جسمی، ظاهری و باطنی بوده، بیان کرده و چون طبیبِ دوّار به علم خود، دچار هیچگونه خطا و اشتباهی نمیگردند.5 فَلِلَهِ دَرُّهُمْ وَ عَلَیْهِ أجْرُهُمْ.
باری چون وظیفه هر فرد مسلمان است که در تشیید مبانی و تحکیم اساس حکومت اسلام ساعی و کوشا باشد؛ و بقدر وُسع در تقویت ارکان دولت اسلام جدّ و جهد نماید؛ و در از بین بردن نقاط ضعف نیز هیچگونه دریغ نکند؛ این حقیر از نیمه شوّال تا بیست و دوّم ذوالقعده یکهزار و سیصد و نود و نه هجریّه قمریّه رسالهای به نامه رساله بدیعه در تفسیر آیه: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءَ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضُهُمْ عَلَی' بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفُقُوا مِن أَمْوَ'لِهِمْ تألیف کردم، که بصورت کتابی استدلالی، در موضوع جهاد و حکومت و قضاوت زنان است و بطور استطرادی در آن بحثی نیز از ولایت فقیه بمیان آمده است.
این نوشته چون بر اساس مطالب فقهیّ اجتهادیّ تحریر شده است، و بر طریق اصطلاحات علمی و بحث تامّ و بررسی کامل، در جهات تفسیری و روایتی و مسائل عقلی و اجماعی و شهرت و سیره و غیرها تدوین یافته، و کاملاً بر سبک و اسلوب کتب استدلالیّه فقهیّه است؛ و طبعاً اینگونه کتب علمیّه از فقهاء اسلام تا کنون به زبان عربی بوده است و بالاخصّ باید در مجامع علمی و حوزههای علمیّه مورد بحث طلاّب ارجمند قرار گیرد؛ و نیز به جهات دیگری، به زبان عربی نوشته شد و به همان صورت با خطّ خود حقیر طبع و منتشر گردید.
بسیاری از رجال علم، از اخوانِ روحانی و أخِلاَّءِ ایمانی اظهار نمودند که: چه خوب بود این کتاب به زبان فارسی نوشته میشد؛ و با حذف اصطلاحات علمی و افزون مقداری دیگر از شواهد تاریخی و اجتماعی در دسترس برادران و خواهران عزیز پارسی زبان قرار میگرفت. و بسیاری دیگر نیز تأکید در سرعت بر ترجمه آن بهمان صورت نمودند؛ و ضرورت انتشار آن را برای عموم متذکّر شدند.
و چون این حقیر نه حال و حوصله ترجمه آن را داشتم، و نه مجال تحریر آنرا ثانیاً به زبان فارسی، و از طرفی نیز نمیخواستم مختصر تغییری در مطالب آن داده شود، لهذا ناشر محترم به صلاحدید خود ترجمه کتاب را به یکی از آقایان واگذار نمود که بنا به خواست ایشان از ذکر نامشان خودداری میشود؛ و پس از مدّتی ترجمه آن را ارائه داد. برای تدقیق و بررسی بیشتری در تطبیق ترجمه با متن؛ و روانتر بودن عباراتی که در بسیاری از جاها بطور تحت اللفظی به پارسی برگردانده شده بود، و کاملاً مفید معنای متن نبود، این ترجمه در چهار نوبت دیگر توسّط چهار نفر از اهل فضل و دانش و امین در نقل، مورد نظر و بازبینی قرار گرفت؛ و تنقیحات و تصحیحاتی به عمل آمد.
و در این اوان، آخرین بازبینی شده آنرا نزد حقیر آوردند، و با کثرت مشاغلو شواغل علمی که از هر سو متراکم بود؛ خداوند منّان توفیق داد که یکبار از ابتداء تا انتهای آنرا مطالعه و پس از مختصر تغییری آن را کامل و آماده برای طبع و مطالعه یافتم. از مترجم محترم و نیز از دیگر دوستان اهل فضل و دانش که در کار ترجمه و تصحیح کتاب متحمّل زحمات شدند و از ذکر نام خود خرسند نیستند کمال تشکّر و امتنان حاصل است. کمال شکر و سپاس سزاوار خداوند است، که چنین توفیقی عنایت فرمود، تا این رساله فرهنگی اسلامی بدین صورت مطلوب در دسترس اهل نظر و مطالعه و دقّت قرار گیرد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَولاَ أَنْ هَدَانَا اللَهُ.6
مشهد مقدّس رضوی، چهارم رجب 1403 هجریّه قمریّه
سیّد محمّد حسین حسینیّ طهرانی
بازگشت به فهرست
سبب تالیف این رساله
بسم الله الرّحمن الرّحیم
حمد و سپاس خداوندی را سزاست که ما را از جان واحدی آفرید و از جنس وی همسرش را پدید آورد و از این جفت، مردان و زنان بسیاری را در عالم پخش کرد و پراکند7؛ و ما را از ظلمتکده حیوانی بیرون کشیده بسوی انوار الهیّه رهبری فرمود؛ و منازل کمال ما را یکی پس از دیگری به پایان آورده و با ودیعه نهادن صفات الهی و نور احدی ما را به زیور انسانی بیاراست؛ فَتَبَارَکَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـ'لِقِینَ8
سپس ما را به لباس تکلیف شرافت داد و با تکریم و بزرگداشت برتری و فضیلت بخشید که فرمود: و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی' کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْصِیل9. و آنچه را در زمین و آسمان است مسخّر ما گردانید10، و خورشید و ماه دوّار و شب و روز را برای ما بکار گرفت11، و همه چیز را در زمین برای ما بیافرید12، و از هر چه خواستیم در اختیار ما نهاد که اگر بخواهیم نعمتهای الهی را شماره کنیم از عهده بر نخواهیم آمد. بار خدایا تو از هر جهت منزّهی در حالیکه انسان کفرورز و ستمپیشه است.13
و درود و سلام بیپایان به روان بهترین کسیکه جوامع الکّلِم14، و فصل الخِطاب15، به او عنایت شد، صاحب شریعت و قوانین محکم الهی و دین استوار. آن کسی که از جانب خداوند نور و کتابی آورد تا مردمی را که در راه رضای او ره سپرند به جایگاه سلامت و سعادت برساند و به اذن او از تاریکیها به روشنائی درآورد و به راه راست و مسیر استوار رهنمون گردد.16 پیامبری که ما را به هر نیکی دعوت کرد و از هر زشتی و منکری باز داشت، پاکها و پاکیزهها را بر ما حلال و آلودگیها را بر ما حرام ساخت، و قید و زنجیرهای اسارت را از دست و گردن ما برداشت17، و با قول حقُّ و کلام راستین خود فرمود: حَلاَلُ مُحَمَّدٍ حَلاَلٌ إِلَی' یَوْمَ الْقِیَامَه وَ حَرَامُ مُحَمَّدٍ حَرَامٌ إِلَی' یَوْمَ الْقِیَامَه.
«حلال محمّد تا روز قیامت حلال است و حرام محمّد تا روز قیامت حرام»؛ و درود بیپایان به روان پاک و معصوم اهل بیت طاهرین وی باد که نگهبانان دین و به دارندگان کتاب و سرپرستان امّت اویند، درود و سلامی که جز تو ای خدای بزرگ کس نتواند آنرا بر شمرد.
خداوندا ما را از آن کسانی قرار ده که به پیامبرت ایمان آورده و او را یاری کردند و به دنبال نوری که با وی فرستاده شد قدم برداشتند، و ما را از رستگاران قرار ده، به حقّ مقام ولایتش و اوصیاء و ذرّیّه طاهرین او که تو شنونده دعائی؛ و لعن و نفرین تو بر کسانی باد که در دین تو تغییر و تبدیل کردند و کلمات تو را تحریف نمودند و امامان تو را به مسخره و بیارجی گرفتند؛ و ما را به رأی و فکر و هواهای خود وامگذار؛ بار خدایا و دعای ما را بپذیر.
باری... چون دیدم که فرهنگ آمیخته به کفر مادّی از شرقی و غربی بر شریعت اسلامی حملهور شده و اختلافاتی را که در حقوق اسلامی میان زن و مرد به حسب اقتضای فطرت و غریزه خاصّ هر یک وجود دارد؛ مورد ایراد قرار دادهاند، و وجود این اختلافات را سبب سلب حقوق طبیعی زنان در جامعه دانسته و موجب بازداشتن آنان از نیل به کمالات انسانی خود و جای گرفتن در کنج خانه و ذلّت و سرافکندگی میشمارند. و در مقابل مشاهده کردم که گروهی در پاسخ این اعتراضات اظهار میدارند که: ممنوعیّتها و محرومیّتهائی که در حقوق زن نسبت به مرد در نظام اسلام وجود دارد امری الهی است و در آن رعایت مصلحت عمومی منظور گردیده است و برای تشکیل و بقای جامعه ایدهآل و مدینه فاضله، وجود یک سلسله محرومیّتها ضروری است. و گروهی دیگر، اصلاً منکر اختلاف (در حقوق) شده، و هر دو جنس (زن و مرد) را در جمیع حقوق فردی و اجتماعی حتّی در مواردی چون جهاد و قضاوت و حکومت مساوی دانستهاند.
این بود که بر آن شدم که در اطراف این مسأله اسلامی به طور خلاصه آنچه را که از کتاب خدا و سنّت پیامبر اکرم و معصومین علیهم السّلام وارد شده، به رشته تحریر درآورم، و آن را با براهین عقلی و فطری مؤیّد سازم و حقیقت مسأله و نقاط ضعف هر دو جواب فوق را روشن سازم. و اینک به یاری و استعانت پروردگار آغاز سخن مینمائیم که هیچ نیرو و قدرتی جز از ناحیه خداوند بزرگ و والا وجود ندارد.
بحث ما به دو مرحله تقسیم میشود:
اوّل: بحث کلّی، که در آن فلسفه حقوق زن و مرد بطور عامّ بیان میشود.
دوّم: بحث اختصاصی فقهی، که به استناد ادلّه شرعی نسبت به موقعیّت زن در زمینه جهاد و قضاء و حکومت انجام میگیرد.
بازگشت به فهرست
مرحله اوّل: بحث کلی در فلسفه حقوق زن و مرد بهطور عامّ(در پنج جهت)
سخن ما در مرحله نخست مجموعاً در چند جهت میباشد:
جهت اوّل: نظام عالم با تمام کثرات آن، نظامی است واحد، پیوسته و بر اساس حقّ
نظام جهان با تمام کثرات آن از مجرّدات و مادّیّات تا عوالم مُلْک و ملکوت و بسائط و مرکّبات، نظامی است یگانه بر اساس خالق یکتای آن؛ بنای عظیمی است که بر قاعدهای استوار و اسلوبی بدیع پیریزی شده که در آن تمام اجزاء با یکدیگر در نهایت وابستگی و ارتباط پیوستهاند؛ صُنْعَ اللَهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ.18 آن چنان که نه رخنهای میپذیرد و نه سستیئی مییابد که: مَا تَرَی' فِی خَلْقِ الرَّحْمَـ'نِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجَعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی' مِن فُطُورٍ.19 نه باطلی بر آن نظام چیره شده و نه بازیچه و بیهودهگی در آن مشاهده میگردد. وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءِ وَ الاْرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا بَـ'طِلاً ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا.20 وَمَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَالاْرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَـاعِبِینَ لَوْ أَردْنَا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْوًا لاَتَّخَذْنَـ'هُ مِنْ لَدُنَّآ إِنْ کُنَّا فَـ'عِلِینَ21 أَفَحَسَبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقَنْـ'کُمْ عَبَثًا وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ.22 آری پروردگار جهان، عالم را بر اساس متقن و استوار و به حقّ بنیاد ساخت. وَ مَا خَلَقَنَا السَّمَـ'وَ ' تِ وَ الاْرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ.23
پس بر این منوال همه عوالم و شؤون و موقعیّتهای آنها و آنچه که از عقول مفارقه و مقارنه و نفوس روحانی انسانی و حیوانی و نباتی و جمادی و غیر آن، در آن دیده میشود، حقّ صرف و خالص و واقعیّت خالی از مجاز و صدق بیشائبه است که جَلَوات جمال و جلال الهی و نشانگر عزّت و قیمومیّت، و مظاهر اسماء و صفات او میباشند. ذَلِکَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَـ'طِل وَ أَنَّ اللَهُ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ.24
مگر گفته خداوند حکیم ما را کافی نیست که فرمود: سَنُریهِمْ ءَایَـ'تِنَا فِی الاْفَآقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ و الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ و عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ أَلاَ أَنَّهُمْ فِی مِرْیَه مِن لِقَآءِ رَبِّهِمْ أَلاَ´ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ.25
بازگشت به فهرست
جهت دوّم: نظام عالم، نظامی است هدایت شده و جهتدار
خداوند متعال عالم آفرینش را پس از خلقت، باقی نگذاشته و لحظهای رهایش نساخته است، بلکه پس از خلقت، عالم را از اوّلین مرتبه قابلیّت و استعداد تا منتها درجه کمال فعلیّت و تمامیّت، راهبری مینماید؛ البتّه هر موجودی را به اندازه و ظرفیّت وجود متناسب با او. در این سیر تکاملی او را به کلّیّه قوای فطری که در سرشت او به ودیعه نهاده هدایت مینماید و نیازهای طبیعی و ذاتی هر موجودی را بدو عطا میفرماید، و او را بدون هیچگونه رنج و تعب توقّفی در راه رسیدن به سرشت و تحقّق ماهیّت خود روزی میدهد. مگر نمیبینی که موسی در پاسخ فرعون چه گفت ـ آنگاه که فرعون از خدای او و برادرشهارون پرسید: رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی' کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ ثُمَّ هَدَی.26
و این جوابی به حقّ کامل و تمام است که در آن، معنی لزوم هدایت پس از خلق و ایجاد هر موجودی مندرج است، که خداوند ابزار تکامل در اختیارش نهاد و همچنین وسائل هدایت و راهیابی را به او تفضّل نمود. و بر این منوال است آیه شریفه: سَبَّحِ اسْمَ رَبِّکَ الاْعْل ی' * الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی * وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی.27 پس منزّه است خداوندی که خلقت را در همه چیز به کمال و تمام رسانید و منزّه است خداوندی که فرمان تشریع او با آفرینش و تکوین وی مطابقت دارد. کَانَ النَّاسُ أُمَّه وَ ' حِدَه فَبَعَثَ اللَهُ النَّبِیِّینَ مُّبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَـ'بَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیه.28 رُسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَهِ حُجَّه بَعْدَ الرُّسُلُ.29 پس منزّه است خداوندی که پیامبران را فرستاد و بهمراه ایشان کتابها و موازین حقّ را، تا انسان از حدّ خود بدر نرود و از مقام خود پا فراتر ننهد. لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَـ'تِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَـ'بَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُوُمُ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.30 تا هیچکس نتواند زبان به اعتراض گشاید که: رَبَّنَا لَوْ لاَ أَرْسَـ´لْتَ إِلَیْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِـعِ ءَایَـ'تِکَ مِنْ قَبْلِ نَذِلَّوَ نَخْزِی.31
حاصل سخن آنکه دین قویم و استوار آن است که از فطرت انسانی که خداوند در وی به ودیعت نهاده ریشه و پایه بگیرد: و هیچ حکم و قانون الهی اعمّ از کلّی و جزئی نیست مگر آن که در آن مصلحتی کامل وجود دارد بیآنکه که کوچکترین تباین و تضادّی میان قوانین تشریعی و سنن و قواعد تکوینی وجود داشته باشد؛ بلکه قوانین تشریعی مؤیّد و پشتیبان نظام تکوین است و موجب حرکت و راهنمائی انسان برای پیمودن و مدارج قوّه و استعداد و بروز و ظهور فعلیّت و کمال غائی اوست. فَأقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ حَنِفًا فِطْرَه اللَهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَهِ ذَ ' لِکَ الدِّینَ الْقَیِّمْ وَلَـ'کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ.32 و به ویژه آئین و شریعت سیّد و سرور ما رسول خاتم محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه وآله وسلّم نور تابان و روح دلها، به کمال رساننده انسانها و پاک کننده و پیراینده جانها و همگام با آیات الهی و بیان کننده آنها و معلّم آموزنده کتاب و حکمت و چراغ درخشانی که مردم را از تیرگیها به اذن پروردگارش به نور و روشنی میکشاند. خداوند کریم در قرآن مجید میفرماید إِنَّا أَرْسَلْنـ'کَ شَـ'هِدًا وَ مُّبَشِّرًا وَ نَذِیرًا وَ دَاعِیًا إِلَی اللَهِ بِإذْنِهِ وَ سِرَاجًا مُّنِیرًا.33
بازگشت به فهرست
جهت سوّم: در نظام عالم از حقِّ هیچ موجودی ذرّهای فرو گذار نمیشود
خداوند عزّوجلّ از هیچ صاحب حقّی، حقّی را ولو بقدر ذرّهای مسلوب نمیکند؛ بلکه فراوانترین و کاملترین حقوق را برای همگان مقرر میدارد: زیرا که ذات اقدس او عدل است و به عدالت و قسط و رعایت میزان صحیح و عادلانه فرمان میدهد. إِنَّ اللَهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ.34 قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ.35 وَ زِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ.36 و نیز خداوند مکرّر در کتاب خویش یادآور میشود که: إِنَّ اللَهَ لَیْسَ بِظَلاَّمِ لِّلْعَبِیدِ.37 و نیز در موارد بسیاری خبر میدهد که: مَا کَانَ اللَهُ لِیَظْلِمَهُمْ.38 بلکه میگوید: إِنَّ اللَهَ لاَ یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئًا.39 إِنَّ اللَهَ لاَ یَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّه.40 و پیداست که یکی از قوانینِ عدل اینست که به هر ذی حقّی، حقّ او بدون افراط و تفریط داده شود. و خداوند سبحان حقّ هر شیئی را که خلق فرموده بر حسب نیاز فطری و احتیاج غریزی او داده است. افراط و زیاده روی، باری سنگین و وراء تحمّل و بالاتر از حدّ قدرت و طاقت میباشد. وَ لاَ یُکَلِّفُ اللَهُ نَفْسًا إِلاَّ مَا ءَاتَنـ'هَا.41 لاَ یُکَلِّفُ اللَهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا.42 همانطور که تفریط و کاستی نیز ستم و موجب محرومیّت و تعطیل سیر تکاملی است و وَ لاَ یُظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا.43
و چون مخلوقات و از جمله انسان بر نوع و وجهه واحد و یکسان آفریده نشدهاند، بلکه در نوع انسانی از نظر نیروی جسمانی و قوای مادّی قوی و ضعیف وجود دارد؛ و نیز از نظر صفات روحی و غرایز اخلاقی و تفکّر و احساسات و عواطف؛ افراد مختلف و متفاوت دیده میشوند که انسان آمیزهای است از موادّ گوناگون و صفات متعدّده و خداوند وی را به درجات استعداد و مراتب استحقاقی که دارد بر این ترکیب آفریده است؛ و از جمله مرد و زن هر یک را به ویژگیهائی مجهّز ساخته و برای هر یک از آنها (ذکور و إناث) بر حسب ظرفیّت و گنجایش و خصائص وجودی برنامه و تکالیفی مقرّر فرموده است؛ و اگر نه چنین بود بجای عدل ستم شده بود و ظلم از ساحت اقدس وی به دور است.
بنابراین اگر در بعضی از امور اجتماعی مثل قضاوت و حکومت و جهاد و اختلاط با مردان و کشف حجاب و نماز جماعت و تشییع جنازه برای زنان در شرع مقدّس اسلام محدودیّتهائی وجود دارد، و برداشتن کارهای سنگین و مشقّت بار از دوش بانوان، نه از جهت سلب حقّ از آنان است، بلکه اعطاء حقّ ایشان است به نحو اتّم و اکمل. زیرا خداوند متعال پس از انکه زنان را با انواع غرائز بیافرید و با ویژگیهای مخصوص شکل داد آنچه را مصحلت و شایسته شأن آنهاست در حقّ آنان مراعات فرمود؛ که همان دور ماندن از جهاد و قضاوت و حکومت و امثال این امور است.
و این «بازداشتن»، حقّ اوّلیّه الهی است که خداوند علیم و خبیر به ایشان عطا فرموده است؛ نه اینکه حقّ اوّلیّه فطری آنان جهاد و امثال آن باشد و خداوند آنها را از این حقوق محروم ساخته باشد. که خداوند هیچ صاحب حقّی را از حقّ خویش محروم نساخته، بلکه به او آنچه را سزاوار تکامل اوست عنایت کرده است و بر حذر باش که آنچه را عین دادن حقّ است سلب حقّ مپنداری.
بازگشت به فهرست
حقوق فطری و اولیّه زن
حقّ اوّلیّه فطری زن، خودداری از امور جانکاه و مشقّت بار است، نه اینکه حقّ اوّلیّه وی آزادی در انجام این امور میباشد و بعد منع خداوندی برا این حقّ طبیعی عارض شده و جلوی آنرا گرفته باشد.
حقّ اوّلیّه زن، حجاب و پوشانیدن پیکر است از دیدگان شهوی مفسده انگیز، نه اینکه حقّ اوّلیّه وی برهنگی و خودنمائی است، خداوند او را از این حقّ محروم ساخته و به حجاب و خانهنشینی امر فرموده است.
آری بخدا قسم ملاکها جابجا شده و در شناخت حقایق تحریف پیش امده است، نه فقط در مرحله تکلّم و سخن بلکه در ساحت تفکّر؛ تا آنجا که گوئی خودنمائی و جلوهگری و برهنگی و بیحجابی زن و ورود در جماعات مردان و تصدّی مناصب قضاوت و حکومت و جهاد از جمله حقوق اوّلیّه زن است و شارع از وی سلب کرده است.
و اینگونه تحریفها بندگی و ذلّت حقیقی فکری است و عبارت از برداشتن حقایق و معانی از جای اصلی خود و در غیر جای خود نهادن آنها میباشد. و این از بزرگترین مصائبی است که از ناحیه کفر خانمان برانداز مادّی بر ما وارد شده است؛ زیرا که بدین ترتیب نه تنها دیدگان ما را از ملاحظه ظواهر امور بازداشته است بلکه اساساً مانع دریافت حقایق امور و واقعیّات برای ما گردیده است. و این مطلب نظائر و شواهد بسیاری در معارف و آداب ما دارد که کفر خانمان سوز مادّی لغات را از معانی واقعی خود منحرف و تهی ساخته و معانی مختلف را از جایگاه اصلی خود بدر برده است، و بدین ترتیب شدیدترین ضربات را بر پیکر جامعه و فرهنگ ما فرود آورده است. از خداوند تعالی مسألت داریم که پس از آنکه چشم ظاهر ما را به نعمت بینائی و دیدن گشود، ما را در کوری باقی نگذارد؛ و پس از اینکه چشم بصیرت ما را به ادراک حقیقت منوّر ساخت دیگر ما را در جهالت و کوردلی رها نساخته و به آراء منحطّ و ناچیز و افکار هلاکتبار خود وا مگذارد که به وبال اعمال خود گرفتار آئیم و به سرانجامی خسرانبار دچار شویم.44 و ما را از زمره کسانی قرار ندهد که قلبشان از ذکر خداوند در غفلت است و دنباله روی هوی' نموده و تجاوزکارانند. 45
بازگشت به فهرست
جهت چهارم: اختلاف قوای ظاهری و باطنی زن و مرد
یکی از بدیهیّات، اختلاف بین وجود مرد و زن از جهات متعدّد ظاهری و باطنی، جسمی و روحی، خَلق و خُلقی و فکری و عاطفی است.
بر همین اساس است که خداوند سبحانه و تعالی از گنجینه رحمت و دریای بیکران فیوضات اسماء و صفات خود به مرد و زن آنچه را که با شأن و ساختمان و سرشت هر یک از آنها متناسب است عنایت فرمود. وَ إِن مِن شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ و وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ46 مرد دارای صلابت و شدّت و استواری قدم در رتق و فتق امور، باز و ارکان قوی، مزاج نیرومند، قدرت تعقّل و تفکّر قوی و احساسات متناسب با آن است؛ و زن با بنیان ظریف و ارکان لطیف و احساسات تند و عاطفهای قوی و تفکّری متناسب با آن، درست در نقطه مقابل مرد قرار دارد.
و خداوند سبحان در هر یک از این دو جنس مخالف آنچه را که برای پیمودن راه کمال حقیقی و به ثمر رساندن و فعلیّت درآوردن همه قابلیّتهای وجودی او بهتر است و راه را نزدیکتر میکند، به ودیعت نهاده است تا اینکه بتوانند درخت وجود خویش را بارور سازند و از میوه زندگی خود بدون توقّف و کاستی بهره گیرند.
و تو ای عاقل! اگر در ویژگیهائی که خداوند در هر یک از دو جنس زن و مرد به ودیعت نهاده، و آنچه که در نظام خلقت از آنان انتظار میرود نیک بیندیشی، میبینی که زن دارای ظرفیّتی وسیع است برای تحمّل رنجهای بارداری و پذیرش نطفه که بزرگترین تجلیّات الهی است در رحم خود که از دقیقترین اعضاء داخلی بدن اوست، و نیز برای زائیدن و شیردادن و پرورش نوزاد طاقتی فراوان دارد، و مشکلات حاصله را به آسانی پذیراست؛ و برای انجام این وظائف به محبّت شدید و عاطفه قوی و احساس لطیف و ذوق سرشار محتاج است تا بتواند این مشکلات را تحمّل کند و ترتیب انجام این امور را به دقیقترین وجه بدهد و این بار را به بهترین شکل به منزل برساند؛ و همچنین نیازمند آرامش خاطر و فراغت بال از کسب نفقه و معاش میباشد. به خلاف مرد که از همه این امور فارغ است، و نظام خلقت در این سلسله طویل جز سپردن نطفه به مادر که هیچگونه رنج و تعبی را برای او در پی ندارد، از بقیّه امور او را بر کنار داشته است؛ پس ناگزیر سهم مرد کار و کوشش در تحصیل معاش و تهیّه مسکن و لباس و خوراک و نگهداری خانه از آفات و حوادث خارجی و تشکیل کانون خانواده به بهترین و کاملترین صورت میباشد. و نیز فراهم کردن ضروریّتهای زندگی و رفع مشکلات و موانع و جهاد و مبارزه برای دفعا از موجودیّت خانه و اجتماعی که در آن زندگی میکند به عهده مرد است. و باید برای حلّ و فسخ گرفتاریها، داد و ستدها، و از بین بردن موانع و ناهمواریها تمام قوای جسمی و عقلی و فکری خود را به کار بندد پس خداوند سبحانه و تقدّس به او نیروی جسمانی زیاد و استخوانبندی ستبر و قدرت عمل بدون انفعال و وازدگی و نیرو تفکّر قویّ برتر از احساس، و روحیّه خشن کار و تلاش و صلابت بسیار، بر حسب وظیفه و استحقاق و موقعیّت کاری، داده است. و این سهم بندی صحیح و تقسیم بندی سلیم و عادلانه است. خداوند میفرماید:
إِنَّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْنَـ'هُ بِقَدَرٍ.47 وَ کَانَ أَمْرُ اللَهِ قَدَرًا مَقْدُورًا. 48 وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ.49 و این همان حقّی است که خداوند سبحان ذات اقدسش را بدان توصیف فرمود بگفتهاش: بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ.50 و این همان حکمتی است که اقتضا میکند هر شیئی در جای شایسته خود قرار گیرد، و بهر صاحب حقّی، حقّش داده شود؛ و خداوند سبحان در آیات بسیاری ذات اقدس خود را به علم و حکمت، وصف فرموده است. این از یکسو، و از سوی دیگر، بین مرد و زن جاذبه بسیار نیرومند فعّال و مغناطیسی وجود دارد که هر یک دیگری را سخت بخود میخواند و هیچ مانعی را در این راه نمیپذیرد؛ و اگر کشش طبیعی بخود واگذاشته و رها شود ارکان امر ازدواج متزلزل شده و امر تولید مثل و حفظ نوع تعطیل میشود. آرامش خانوادگی از میان رفته و حرث نابود میگردد، و حال آنکه خداوند فساد را دوست ندارد، وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَهُ لاَ یُحِبُّ الْفَسَادَ.51
از اینرو خداوند سبحان مقدار این جذب و کشش را معیّن و مهار نموده، و آنرا در چهارچوب ازدواج و تشکیل خانواده و عفّت و خویشتنداری و پوشیدن چشم از نامحرم و حجاب و پوشش زن و عدم خودنمائی و جلوهگری و تحریکات مَفسدهانگیز در سخن گفتن و قرارِ در خانه، محدود ساخته است.
بازگشت به فهرست
دفع این اشکال که ضعف زنان ناشی از محرومیتهایی است که به آنها اعمال شده است.
و اینکه بعضی بیخبران از روی جهالت و نادانی میگویند که: «نگهداشتن زنها در خانه، و پوشانیدن آنها به حجاب و عدم اشتراک و همدوشی آنان با مردان در میدانهای نبرد و دیگر کارهای سخت و خطیر است که ضعف در قوای جسمی و فکری زنان و عهدهداری امور کودک را برای آنها به میراث گذارده است، و این ضعف و کمبود نسبی در زنان ناشی از این محرومیتهای اجتماعی و امری اکتسابی است نه یک ویژگی غریزی و سرشتی در زنان. و در واقع ضعف و کمبود معلول آن محرومیتهای اجتماعی و حقوقی است، نه علّت آن.» سخن درستی نیست، و این اشکال به سه دلیل باطل میشود:
اوّلاً ـ آنچه از ضعف قوای جسمانی و کمبود نسبت به مردان، در زنان مشاهده میشود اختصاص به جوامعی که زنها با حجاب و خانهنشین و دور از کارهای اجتماعی مردانه هستند ندارد؛ بلکه مشترک بین آنها و سایر زنان (که در جوامع دیگر همردیف و همکار مردان و کارهای مردانه هستند) میباشد؛ با توجّه باینکه همه زنها (در همه شهرها و روستاها) بدون تفاوت بین شهری و روستائی، هر ماه دچار حیض و عادت ماهیانه هستند.
و ثانیاً ـ اختلاف قوا بین مذکّر و مؤنّث تنها در نوع انسان نیست، بلکه همه اقسام و انواع حیوانات را اعمّ از صحرائی و دریائی و پرندگان در بر میگیرد؛ و چنین تفاوتی در تمام انواع حیوانات از نر و ماده به روشنی مشهود است،ای این اختلاف در سایر انواع جانوران نیز مربوط به حجاب است؟
و اگر گفته شود که در حیوانات مادّه نیز یک نوع حجاب از طرف جنس نر وجود داردکه موجب ضعف او شده است، میگوئیم که: بنابراین حجاب امری لازم و ضروری است که عالم تکوین به آن اقرار دارد و هیچ حیوانی از آن مستثنی نیست؛ پس چرا ما انسان را از این قاعده عمومی کنار بگذاریم و درباره او حکم به برهنگی و بیحجابی بنمائیم. و اگر این سستی و ضعف منوط به حجاب نباشد، بنابراین در اصالت تفاوت داشتنِ مذکّر و مؤنّث بین حیوانات و انسان فرقی نیست.
ثالثاً ـ این تفاوت، ناموس و قانون کلّی آفرینش است که در همه اعضاء جهانِ مادّه اعمّ از جمادات و غیر آن ساری و جاری میباشد؛ زیرا که قوّه فعلیّه و اثربخشی ـ در عالم مادّه ـ همواره از قوّه انفعالیّه و اثر پذیری نیرومندتر است؛ و در علم فیزیک نیز به اثبات رسیده است که مقدار نیروی پروتون متمرکز در مرکز اتم که حاصل قوّه فعلیّه مثبت است به تنهائی برابر با جمیع قوای الکترونی که بدور آن میچرخد و حامل قوّه انفعالیّه منفی است، میباشد.
بازگشت به فهرست
جهت پنجم: تفکیک اعتبارهای طبیعی، اجتماعی و سلوکی در زن و مرد
هنگامیکه بر مرد و زن از نظر اشتراک در زندگی خانوادگی در مدینه فاضله انسانی بنگریم، میبینم که برای هر یک از آنها سهمی مساویِ دیگری از نظر نقش تنظیم و اشتراک در امور زندگی و امور اجتماعی قرار داده شده است.
و اگر هر یک از مرد و زن را مجرّد از دیگری و به تنهائی و از دید مواهب طبیعی الهی داده شده به هریک به دیگری مقایسه کنیم در مییابیم مردان از جهت بنیه بدنی و قوای عالیه عقلانی و وسعت فکر و قدرت تدبیر بر زنان برتری دارند که الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعضٍ.52 وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَه.53
ولی اگر هر یک را از نظر سلوک و حرکت خاصّ تکاملی بسوی خداوند و لقاء او، و سیر مدارج و مراتب کمال غائی انسانی و درجات نزدیکی و قرب خداوندی در نظر بگیریم، راه روشن و طریق واضح است، که هیچیک را مانع و دافعی (در مقابل این سیر تکاملی) نیست؛ بلکه هر یک میتوانند دامن همّت بکمر زده و از ظاهر به باطن و از عالم اعتبار به عالم حقیقت و از جهل و خیال به اندیشه و تفکّر سالم و صحیح و از دنیا به عُلیا و از غیر خدا بسوی توجّه کامل بخدا و نزول در حرم قدس و حریم عزّت او حرکت کنند، تا در جایگاه صدق و حقُّ، نزد آن سلطان مقتدر و صاحب اختیار عزیز قرار گیرند. فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ.54 بنگر که خداوند تبارک و تعالی چگونه هر دوی آنها (مرد و زن) را در مقابل آمرزش و غفران و اجر عظیم خود در یک درجه واحد و برابر قرار داده است: «إِنَّ المُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَـ'تِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤمِنَـ'تِ وَالْقَـ'نِتِینَ وَ الْقَانِتَـ'تِ وَ الصَّـ'دِقینَ وَ الصَّـ'دِقَـ'تِ وَ الْصَّـ'بِرِینَ وَ الصَّـ'بِرَ'تِ وَ الخَـ'شِعِینَ وَالْخَـ'شِعَـ'تِ وَالْمُتَصَدِّقَـ'تِ وَالصَّـ'نءِمِینَ وَالصَّـ'نءِمَـ'تِوَالْحَـ'فِظِینَ فِرُوجَهُمْ وَ الْحَـ'فِظَـ'تِ وَ الذّ ' کِرِینَ اللَهَ کَثِیرًا وَ الذَّ ' کِرَ ' تِ أَعَدَّ اللَهُ لَهُمْ مَغْفِرَه وَ أَجْرًا عَظِیمًا.55
و از کاملترین آیات در این معنی، گفته خداوند متعال است که: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّـ'لِحَـ'تِ مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُلَـ'نءِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّه وَ لاَ یَظْلَمُونَ نَفِیرًا. 56
و از آیه فوق کاملتر این آیه است: وَ مَنْ عَمِلَ صَـ'لِحًا مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَـ'نءِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّه یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ.57 و صریحتر از آن و کاملتر در معنی، قول خداوند تبارک و تعالی است: مَنْ عَمِلَ صَـ'لِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیـ'وه طَیِّبَه وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ.58 که در این آیه خداوند سبحان حیات طیّبه و پاداش بهتر و برتر از آنچه را که استحقاق است، وعده فرموده است. و اینها مطالبی بود که میخواستیم در مرحله اوّل بحث بیان کنیم.
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقیها
1 آیه 14، از سوره 23: مؤمنون: پس بلند مرتبه و مقدّس است خداوند که از میان همه آفرینندگان، او فقط مورد پسند و اختیار است.
2 حدیث نبوی است که: هیچ پیغمبری هیچگاه بقدری که من مورد آزار و اذیّت واقع شدم؛ مورد آزار و اذیّت واقع نشده است.
3 آیه 108، از سوره 21: الانبیآء: و ما فرو نفرستادیم تو را مگر بجهت رحمت برای تمام جهانیان
4 آیه 1، از سوره 20: طه: ای پیغمبر ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم تا اینکه برای هدایت مردم خود را به رنج و تعب بیفکنی؟
5 اقتباس است از فرمایش أمیرالمؤمنین علیه السّلام که در وصف رسول أکرم صلّیالله علیه وآله وسلّم در خطبه 106 فرمودهاند: ُطَبیِبٌ دَوَّارٌ بِطبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَه : پیغمبر أکرم طبیبی است که در علم خود استادِ ماهر و حاذقِ ذی بصیرتی است که برای برانداختن زخمها و نابود کردن مادّه فساد، مِیلهایِ برکَننده زخم را خوب داغ میکند و بر موضع مینهد و سپس بر روی آن بهترین مرهمها را میگذارد و محکم میکند.
6 آیه 43، از سوره 7: الاعراف: سپاس اختصاص به خداوند دارد که او ما را بدینجا رهبری کرد؛ و اگر رهبری او نبود، هرگز ما نمیتوانستیم بدینجا راه یابیم.
7 اقتباس از آیه 1، از سوره 4: النّسآء: یَـ'أَیـُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِن نَّفسٍ وَ'حِدَه وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً کَثِیرًا وَ نِسَآءً.
8 آیه 14، از سوره 23: المؤمنون: «پس براستی که خداوند بهترین خلق کنندگان است.
9 آیه 70، از سوره 17: الاءسرآء: «همان بنی آدم را گرامی داشتیم و بر خشکی و دریا حمل نمودیم و روزیهای پاک و گوارا را در اختیارشان نهادیم و بر بسیاری از آفریدگان خود برتری بخشودیم.
10 اقتباس از آیه 20، از سوره 31: لقمان: أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَهَ سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَـ'وَ'تِ وَ مَا فِی الاْرْضِ. و از آیه 13، از سوره 45: الجاثیّه: سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَـ'وَ'تِ وَالاْرْضِ جَمِیعًا مِنْهُوَ
11 اقتباس از آیه 33، از سوره 14: إبراهیم: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دائِبَیْنَ وَ سَخَّرَ لَکُمْ الْـَّیْلَ وَ النَّهَارِ.
12 اقتباس از آیه 29، از سوره 2: البقره: هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الاْرْضِ جَمِیعًا.
13 اقتباس از آیه 34، از سوره 14: إبراهیم: وَ ءَاتِیکُمْ مِن کُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَه اللَهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللَهَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ.
14 جوامع الکلم: عبارات جامع و ترکیبهای کوتاه حاوی کاملترین معانی حکمتها در اوج فصاعت و بلاغت. (مترجم)
15 فصل الخطاب: کلام متقن و محکمی را گویند که هیچگونه شکّ و تردیدی در آن راه ندارد. (مترجم)
16 اقتباس از آیه 15 و 16، از سوره 5: المائده: قَدْ جَآءَکُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ کِتَـ'بٌ مُّبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضَوَ'نَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ.
17 اقتباس از ایه 156، از سوره 7: الاعراف: الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاْمّـِیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ و مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَیـ'ه وَ الاْءِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَـ'هُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَـ'تِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمْ الْخَبَـ'نءِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَُمْ وَ الاْغْلَـ'لَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ ءَامَنُو بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی´ أُنْزِلَ مَعَهُ و أُولَـ'´نءِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
18 آیه 88، از سوره 37: النّمل. «آفرینش خدائی که تمام آفریدههای او سخت استوار است.
19 آیه 3، از سوره 67: المُلک. «در آفرینش خداوند رحمان هیچ کمی و بیشی (و دوگانگی) نخواهی یافت پس نیک به اطراف خود بنگرای اثری از نقص و کاستی مشاهده میکنی.
20 آیه 27، از سوره 38: ص. «و ما آسمان و زمین و آنچه را بین آنهاست به باطل نیافریدیم و این گمان مردمان کافر است.
21 آیه 16 و 17، از سوره 21: الانبیآء. «و ما آسمان و زمین و آنچه را در بین آنها است به عبث و بیهوده و از روی بازیچه خلق نکردیم، که اگر میخواستیم کار عبث و بیهوده انجام دهیم این عمل را از جانب خود شروع میکردیم.
22 آیه 115، از سوره 23: المومنون. «آیا فکر میکنید که ما شما را بیهوده آفریدیم و شما بسوی ما باز نخواهید گشت؟
23 آیه 85، از سوره 15: الحجر. «و ما آسمانها و زمین را و آنچه در آنها است جز بر حقّ نیافریدیم.
24 آیه 30، از سوره 31: لقمان. «این از آنجاست که خداوند حقّ است و جز او هر معبودی باطل است و همانا خداوند هم او برتر و بزرگ است.
25 آیه 53 و 54، از سوره 41: فصّلت. «به زودی نشانهها و عظمت خویش را در کرانههای گیتی و در وجود خودشان به ایشان مینمایانیم تا خود بدانند که او (خداوند) حقّ است وای کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد است؟ بدانید که آنها بدیدار پروردگارشان شکّ دارند، و همان او بر همه چیز احاطه دارد.
26 آیه 50، از سوره 20: طه. «پروردگار ما کسی است که هر چیز را خلقت خاصّ خود بخشیده آنگاه به راه کمالش هدایت فرمود.
27 آیه 1 و 2 و 3، از سوره 87: الاعلی. «منزّه بدان و تسبیح گوی خداوند بلند مرتبهای را که خلق کرد و آراست و اندازه گرفت و راهبری و هدایت فرمود.
28 آیه 213، از سوره 2: البقره. «همگی مردم ملّت واحدی بودند پس خداوند پیامبران را بشارت دهنده (به بهشت و رحمت ابدی) و ترساننده (از دوزخ و عذاب جاوید) فرستاد و بهمراه آنها کتاب حقّی فرستاد تا میان مردم در موارد اختلاف حکم کنند
29 آیه 165، از سوره 4: النّسآء. «پیامبرانی بشارت دهنده و ترساننده تا پس از این پیامبران، مردم را بر خدا حجّتی نباشد
30 آیه 25، از سوره 57: الحدید. «همانا أنبیاء را با دلایل و نشانههای روشن فرستادیم و همراه ایشان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم را بر طریق عدل استوار دارند.
31 آیه 134، از سوره 20: طه. «خداوندا چرا برای ما پیغمبری نفرستادی که پیش از آنکه به ذلّت و کژی و عذاب گرفتار آئیم آیات ترا پیروی کنیم.
32 آیه 30، از سوره 30: روم. «پس با همه قوای خود به سوی دین حقّ روی آور، همان دینی که بر پایه فطرتی است که خداوند مردم را بدان فطرت سرشت، قانون خلقت خدائی هرگز تغییر نپذیرد، و این است دین استوار و نگبهان و نگاهدار ولی اکثر مردم آگاهی ندارند
33 آیه 45 و 46، از سوره 33: الاحزاب. «ای پیامبر ما تو را شاهد بر مردم و وعده دهنده بر بهشت و بیم دهنده از عذاب و دعوت کننده بشر به رضوان الهی و چراغ روشن کننده راه قرار دادیم.»
34 آیه 90، از سوره 16: النّحل. «همانا خداوند به عدل امر میکند.»
35 آیه 29، از سوره 7: الاعراف. «بگو پروردگارم مرا امر به عدل فرمود.»
36 آیه 35، از سوره 17: الاءسرآء. «در سنجشهای خود همیشه عدل را مراعات کنید.
37 آیه 182، از سوره 3: ءَال عِمران. و آیه 51، از سوره 8: الانفال. و آیه 10، از سوره 22: حج. «خداوند به بندگان ستم روا نمیدارد.»
38 آیه 70، از سوره 9: التّوبه. و آیه 40، از سوره 29: العنکبوت. و آیه 9، از سوره 30: الرّوم. «خداوند شیوه ستمگری بر بندگان نداشته و ندارد.»
39 آیه 44، از سوره 10: یونس. «خداوند به بندگان به هیچ مقدار ستم روا نمیدارد.
40 آیه 40، از سوره 4: النّسآء. «و خداوند ذرّهای ظلم نمیکند.»
41 آیه 7، از سوره 65: الطّلاق. «و خداوند هیچکس را جز بقدر توانی که به او عطا فرموده تکلیف نمیکند.»
42 آیه 286، از سوره 2: البقره. و بلکه «خداوند جز بقدر ظرفیّت و استطاعت افراد تکلیف نمینماید.»
43 آیه 49، از سوره 18: الکهف. «و پروردگارت به هیچکس ستم نمینماید.»
44 اقتباس از آیه 9، از سوره 65: الطّلاق. فَذَاقَتْ وَبَالَ أَمْرِهَا وَ کَانَ عَـ'قِبَه أَمْرِهَا خُسْرًا.
45 اقتباس از آیه 28، از سوره 18: الکهف. وَ لاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ کَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا.
46 آیه 21، از سوره 15: الحجر. «هیچ شیئی وجود ندارد مگر آنکه گنجینههای آن در نزد ماست و ما جز باندازه معلوم و لازم فرو نمیفرستیم.»
47 آیه 49، از سوره 54: القمر. «ما هر چیزی را به اندازه و مقدار و معیار معیّن آفریدیم.»
48 آیه 38، از سوره 33: الاحزاب. «و امر خداوند بر پایه اندازهگیری و میزان است.»
49 آیه 8، از سوره 13: الرّعد. «و هر چیزی نزد خدا بر حسب اندازه و مقدار است.»
50 آیه 62، از سوره 22: الحجّ. «و همانا خداوند همو حقّ است.
51 آیه 205، از سوره 2: البقره
52 آیه 34، از سوره 4: النّسآء. «مردان بر زنان بواسطه برترییی که خداوند یکی را بر دیگری داده است قیمومیّت دارند.
53 آیه 228، از سوره 2: البقره. «برای زنان بخوبی حقوقی است (که از طرف مردان باید رعایت شود) همچنانکه تکالیفی نیز دارند (که بخاطر مردان باید رعایت کنند) و مردان را (در حقوق) بر زنان پایهای بالاتر و افزونی است.»
54 آیه 55، از سوره 54: القمر
55 آیه 35، از سوره 33: الاحزاب. «همانا مردان مسلمان و زنان مسلمان و مردان مؤمن و زنان مؤمن و مردان و زنانی که دائماً فرمانبر خدایند و مردان راستگو و زنان راستگو و مردان پایدار و زنان پایدار و مردان فروتن و زنان فروتن و مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و مردان روزهدار و زنان روزهدار و مردان با عفّت و خویشتندار و زنان با عفّت و خویشتندار و مردانی که یاد خدا بسیار میکنند و زنانی که یاد خدا بسیار میکنند، خداوند برای همه آنها آمرزش و پاداشی بس بزرگ اماده کرده است.»
56 آیه 124، از سوره 4: النّسآء. «هر کس از مرد یا زن کارهای نیک کند و مؤمن باشد (بر اساس ایمان کار نیک انجام دهد) این گروه بیشک به بهشت در خواهند آمد و باندازه ذرّهای به آنها ظلم نخواهد شد.»
57 آیه 40، از سوره 40: المؤمن. «هر کس از مرد یا زن که از روی ایمان عمل صالحی انجام دهد، پس این گروه بیشکّ به بهشت در خواهند آمد و در آن بیحساب از نعمتهای الهی روزی داده خواهند شد.»
58 آیه 97، از سوره 16: النّحل. «هر کس از مرد یا زن از روی ایمان عمل صالحی انجام دهد او را حیات و زندگی پاکیزه و خوشی بخشیم و به بهتر از آنچه عمل میکردند پاداششان میدهیم.»
بازگشت به فهرست
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت دوم: آیات و روایات مربوط به موقعیت زن در زمینه جهاد،قضاوت وحکومت
صفحه قبل
مرحله دوّم: بحث با استناد به ادّله شرعی فقهی پیرامون موقعیّت زن در زمینه جهاد و قضاوت و حکومت
در اینجا بحث در دو مقام وارد میشود:
اوّل ـ آیات وارده در این زمینه در قرآن کریم.
دوّم ـ روایات وارده از معصومین علیهم السّلام.
مقام اوّل ـ در اینجا پیرامون دو آیه از قرآن کریم بحث میکنیم:
آیه اوّل: قول خداوند جلّ و عزّ: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءَ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمَوَ ' لِهِمْ.59
و آیه دوّم: وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِّلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَه60.
بازگشت به فهرست
بحث پیرامون آیه الرّ ِجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النّـِسَآءِ بِمَا فِضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی' بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَموَ ' لِهِمْ.
الرّ ِجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النّـِسَآءِ بِمَا فِضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی' بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَموَ ' لِهِمْ.61
قبل از ورود در اصل بحث، لغت «قوّامون» را از نظر لغویّون معنی میکنیم و بدنبال آن آنچه مفّسران در تفسیر آیه گفتهاند ذکر کرده و بعد به بحث درباره مستفاد آیه میپردازیم.
بازگشت به فهرست
گفتار لغویّون در معنی قوّامون
در «مجمع البحرین» مینویسد: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُم عَلَی' بَعْضٍ... (تا آخر آیه) یعنی به عهده مردان است که به قیمومیت و سرپرستی و تدبیر امور زنان قیام کنند؛ و این سرپرستی به دو جهت به مرد وارد شده است:
جهت اوّل موهبتی و تفضّل از جانب خداوند متعال است که خداوند مردان را از جهات بسیاری بر زنان برتری داده است از جمله برتری عقلانی و حسن تدبیر و نیروی بدنی بیشتر در مورد بجا آوردن اعمال و طاعات، و بهمین جهت به نبوّت و امامت و ولایت و اقامه شعائر و جهاد و قبول شهادت آنان در همه امور و فزونی سهمیّه ارث و امثال آن اختصاص داده شدهاند.
و جهت دوّم اکتسابی است و از دادن نفقه و «مهریّه» از جانب مردان به زنان ریشه میگیرد، با اینکه فائده ازدواج بین هردوی آنها مشترک است. و «باء» در (بِمَا فَضَّلَ اللَهُ) و (بِمَا أَنْفِقُوا) «سبیّه» و «ما» مصدریّه است یعنی به سبب آن برتری خداوند و آن انفاقی که بر زنان میکنند، سمت قیمومیّت و سرپرستی زنان را دارا میباشد.
و در «أقرب الموارد» آمده: قَامَ یَقُومُ قَوْمًا وَ قَوْمَه: إنتَصَبَ (ایستاد) ضِدُّ قَعَدَ (نشست) وَ قَامَ الاْمْرُ: کار راست گردید و درست شد و قَامَ الرَّجُلُ الْمَره وَ عَلَیْهَا: مؤنه وی را به عهده گرفت و به امور و شؤون وی قیام کرد. (و در مادّه مَوَن گفته است: مَانَ یَمُونُهُ مَوْنًا و مَؤنَه: مؤنه وی را به گردن گرفت و شؤون وی را به انجام رسانید و مائن شد.) تا جائیکه میگوید: قَوَّام مثل شدّاد یعنی خوش قامت، و برای انجام و بپاداری کار توانا، و القوّام یعنی امیر (صاحب امارت و حکومت) و سرپرست و جمع آن «قوّامون».
و در «صحاح الّلّغه: قِوّامِ امر ـ با کسره ـ نظام و استقامت شیء را گویند، و مثلاً میگویند: فلان کس قوّام اهل بیت خود است، و قیام اهل بیت خود است یعنی او کسی است که امور و شؤون اهل بیت خود را برقرار میکند و مرکز و محور کارهای آنها قرار میگیرد، و باین معنی است قول خداوند متعال که: وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَ ' لَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَهُ لَکُمْ قِیـ'مًا.62 و قوام امر همچنین ملاکی است که آن امر به آن قیام و قوام دارد.
و در «اساس اللّغه» مینویسد: وَ قَامَ الاْمِیرُ عَلَی الرَّعِیَّه: وَلِیهَا. ولایت و سرپرستی امور رعیّت را بر عهده گرفت و به کار رعیّت قیام کرد.
و در «نهایه ابن اثیر» در مادّه (قَیَم) گوید: در دعائی آمده است که: لَکَ الْحَمْدُ أَنْتَ قَیَّامُ السَّمَواتِ وَالاْرْضِ: «پروردگارا! حمد ویژه ذات اقدس توست زیرا تو نگبهان آسمانها و زمین هستی.» و در روایتی دیگر «قَیِّمُ» و در دیگری «قَیُّومُ» ذکر شده است که هر سه از صیغههای مبالغهاند و از صفات خداوند متعال میباشند و معنای آنها قائم و بپادارنده امور خلق و مدبّر عالم در همه احوالات و شؤون است و اصل آن از «واو» است، قَیْوام و قَیْوم و قیْوَوم بر وزن فَیْعَال و فَیْعِل و فیعُول، تا جائی که میگوید: و بدین معنی است حدیث شریف: مَا أَفْلَحُ قَوْمٌ قَیَّمُهُم أَمْرَه: «قومی که سرپرست و مدبّر و قیّم آنها زنی باشد به رستگاری نخواهند رسید.»
و در «لسان العرب» از ابن برّی نقل شده که گوید: گاهی «قیام» به معنی محافظت و اصلاح میآید و به این معنی است آیه شریفه: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ، و آیه شریفه: إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَانءِمًا: یعنی «مادامی که بر آنها مواظب و محافظ باشی».
و در «تاج العروس» آمده که ابن اثیر گفته: «اَلْقَوْمَ» در اصل مصدر «قَامَ» است و سپس در استعمال برای مردان (نسبت به زنان) غلبه پیدا کرد و مردان بدان نامیده شدند زیرا که آنها «قَوَّ ' مُونَ عَلَی النّـِسَآء» هستند در اموری که اقامه و انجام آن در شأن زنان نیست.
و «جوهری» گفته: و به همین معنی است مضمون آیه شریفه: وَ لاَیَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ، یعنی «جایز نیست دسته و گروهی گروه دیگر را به مسخره بگیرند» و سپس میفرماید: وَ نِسآءٌ مِنْ نِسَآءٍ» و همچنین طایفه زنان نیز نباید همدیگر را استهزاء کنند. و اگر «نساء ـ زنان» داخل در «قوم» بودند دیگر لزومی نداشت خداوند بگوید و به زن هم قیّمه گفته میشود، و قیّمِ زن همسر اوست (مطابق بعضی از کتابهای لغت) زیرا امور و مایحتاج او را قیمومیّت میکند و انجام میدهد.
و «فَرّا» گفته: اصل قَیِّم قَوْیِمْ بر وزن فَعْیِل است، زیرا در ادبیّات عرب لغتی بر وزن فَیْعِلْ نیامده است.
و «سیبویه» گفته است: قَیِّم بر وزن فَیْعِلْ است و اصل آن قَیْوِم بوده است و قَوّام به متکفّل امور میگویند. و همچنین در «تاج العروس» مطلبی را از ابن بّری نقل کرده که در «لسان العرب» آورده است و ما قبلاً آن را متذکّر شدیم.
بازگشت به فهرست
گفتار مفسّرین در مورد آیه
الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفِقُوا مِنْ أَمْوَ ' لِهِمْ فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَانِتَـ'تٌ حَـ'فِظَـ'تٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَهُ...».
«تفسیر تبیان» شیخ طوسی (ره)
در «تفسیر تبیان» شیخ طوسی (ره) میگوید: سبب نزول این ایه قضیّهای است که حسن وقتاده و ابن جُریج و سُدّی نقل کردهاند که مردی بصورت همسرش سیلی زد و آن زن به حضور پیغمبر أکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و تقاضای قصاص کرد. در این هنگام این آیه نازل شد: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ؛ یعنی مردان نسبت به تأدیب و تدبیر امور زنان، قیّم آنها هستند که خداوند مردان را از نظر عقل و رأی (درایت) نسبت به زنان فزونی و برتری داده است.
و «زُهْری» گفته است که میان مرد و زن (دو همسر) در کمتر از قتلِ نفس قصاص واقع نمیشود، و گفته میشود که مرد «قَیِّم» و «قَوَّام» و «قَیَّام» است. یعنی مردان زمام امور زنان را بعهده میگیرند و نسبت به اطاعتی که زنها باید در مقابل پروردگار و شوهرانشان داشته باشند قیام میکنند. و در تفسیر (از خداوند و شوهر)، و بهمین معناست قنوت در رکعت آخر شب به سبب طولانی بودن قیام در آن؛ «وَ حَـ'فِظَـ'تٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفَظَ اللَهُ» به قول قتاده و عطاء و سفیان یعنی حافظ چیزهائیاند که از شوهر غائب است و از آنها خبر ندارد از قبیل حفظ مال و رعایت وضعیّت آبرو و شخصیّت و حال شوهر و حفظ ناموس خود (برای شوهر).63
بازگشت به فهرست
تفسیر «مجمع البیان» شیخ طبرسی
و در تفسیر «مجمع البیان» شیخ طبرسی آمده است: گفته میشود مرد قَیِّم و قَیَّام و قَوَّام است، و این اوزان و صیغهها (قوّام) برای مبالغه و تکثیر و زیادی است. و اصل قنوت به معنی اطاعت دائم است و بهمین معناست قنوت در نماز وتر (رکعت آخر نماز شب) به خاطر طولانی بودن قیام در آن.
مقاتل میگوید: آیه در مورد سعدبن ربیع که یکی از رؤسای عرب بود، و همسرش حبیه دختر زید بن أبی زُهَیر که هر دو از انصار بودند نازل شد. و آن اینکه (در مورد مسائل زناشوئی) همسر از شوهرش تمکین نمیکرد، و شوهر به صورت او سیلی زد، و سپس پدر او به اتّفاق دخترش خدمت پیغمبر اکرم شکایت برد، و گفت: نور چشمم را به ازدواج او (سعد) درآوردهام، و او را سیلی زده است؛ پیغمبر فرمود: برود از شوهرش قصاص کند، و زن به اتّفاق پدرش برای قصاص شوهر به راه افتاد؛ که پیغمبر اکرم فرمودند: برگردید اینک جبرئیل است که آمده و خداوند این آیه را فرستاد، بعد پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: ما چیزی را خواستیم و اراده کردیم و خداوند هم چیزی را اراده کرد و آنچه که خداوند اراده فرموده خیر است، و قصاص را برداشت. (حکم قصاص را نقض کرد.)
کلبی گوید: آیه در مورد سعد بن ربیع 64 و همسر او خوله دختر محمّد بن مسلمه نازل شده است و داستان فوق را بتمامه نقل کرده است؛ و أبوروق میگوید: درباره جمیله دختر عبدالله بن اُبَیّ و شوهرش ثابت بن قیس بن شمّاس وارد شده است و داستانی شبیه داستان فوق را بیان میکند.
و معنی آیه اینستکه مردان قیمومیّت دارند بر زنان و مسلطاند بر آنان در تدبیر و تأدیب و سازندگی و تعلیم. و (بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ) بیان علّت این قیمومیّت است که خداوند امر اداره زنان را بواسطه فزونی (بخشش خداوندی) در علم و عقل و حسن نظر و ارداه به دست مردان سپرده است. 65
بازگشت به فهرست
تفسیر «رَوْحُ الجِنان و رُوحُ الجنّان» أبی الفتوح رازی
و در تفسیر «رَوْحُ الجِنان و رُوحُ الجنّان» أبی الفتوح رازی پس از ذکر معنی قَوّام و شأن نزول آیه به نحوی که طبرسی (ره) گفته است، میگوید: در ملاک تفضیل و برتری مردان بر زنان در کلام خداوند: «فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ» گفتههای مختلفی است از جمله:
گفتهاند: منظور، برتری عقلانی است.
و گفتهاند: فزونی و برتری دین و یقین است، زیرا که زنان از نظر قوای عقلانی و فرائض دینی در مرحله مادون مرد قرار دارند. زیرا که در هر ماه در ایّام حیض از نماز و روزه ممنوع میشوند.
و گفتهاند: نقصان شهادت است، زیرا که شهادت دو زن بجای شهادت و گواهی یک مرد است «فَرَجُلٌ وَامْرَأتَان».66
و گفتهاند: در تصرّف در امور و تجارت است.
و گفتهاند: به جهاد است زیرا مردان مخاطبند در قول خداوند حکمی در آیه: إِنْفَرُوا خِفَافًا وَ ثِقَالاً وَ جَـ'هِدُوا بِأَمْوَ ' لِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَهِ.67
و زنان مخاطب گفته خداوند بزرگند در آیه: وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ. 68
و ربیع میگوید: در نماز جمعه و جماعت است.
و حسن بصری میگوید: در نفقه است زیرا که به عهده مردان است نه زنان.
و گفتهاند: در جواز ازدواج مرد با چهار زن است و ازدواج زن با بیش از یک مرد جایز نیست.
و گفتهاند: در طلاق است که اختیار آن بدست مردان است که امام علیهالسّلام فرموده است: «طلاق با مردان است و عِدّه نگهداشتن با زنان».
و گفتهاند: در ارث است.
و گفتهاند: در دیه است که دیه زن نصف دیه مرد است.
و گفتهاند: در نبوّت و امامت و ولایت است.
پیغمبر اکرم فرموده است: زن تا وقتی که همسر اختیار نکرده است در او کمبودی وجود دارد؛ گفتند: ای پیغمبر خدا! و اگر چه ثروتمند باشد؟ فرمود: و اگر چه ثروتمند باشد؛ پس این آیه را قرائت فرمود:
الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ.
أبو هُرَیره روایت کرده است، همانا رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: بهترین زنان آن زنی است که وقتی به او مینگری تو را شادمان سازد، و اگر به او فرمان دهی ترا اطاعت کند، و هنگامی که از او غایب شوی مال تو و ناموس خود را برای تو حفظ نماید؛ سپس این آیه را قرائت فرمود: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ.69
بازگشت به فهرست
تفسیر «علیّ بن إبراهیم قمّی»
و در تفسیر «علیّ بن إبراهیم قمّی» آمده است: یعنی خداوند بر مردان واجب کرده است که مخارج زنان را بپردازند و سپس زنان را ستایش میکند که: فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ حَـ'فِظَـ'تلِّلْغَیْبِ بِمَا حَفَظَ اللَهٌُ . یعنی: «زنان صالحه مطیع شوهرند و (ناموس) خود را در غیاب شوهر حفظ میکنند.» و در روایت أبی الجارود از أبی جعفر امام باقر علیه السّلام در معنی قانتات آمده است: یعنی اطاعت کنندگان.70
تفسیر «صافی» فیض کاشانی
و در تفسیر «صافی» فیض کاشانی میگوید: یعنی مردان، قیام و ولایت زمامداران نسبت به ملّت و مردم را، بر زنان دارند؛ به سبب اینکه خداوند مردان را به کمال عقل و حسن تدبیر و توانائی بیشتر در اعمال و طاعات بر زنان برتری داده است... تا جائی که میگوید: در کتاب «علل» از نبی أکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت شده است، سؤال شد برتری مردان بر زنان چیست؟ فرمود: همانند مزیّت آب بر زمین، که زمین به آب زنده میشود و بواسطه مردان زنان حیات میگیرند، و اگر مردان نبودند زنان خلق نمیشدند. سپس این آیه را تلاوت کرد و پس از آن فرمود:ای نمینگری بر زنان که چگونه حیض میشوند و از آن ناپاکی عبادت ممکنشان نیست، و مردان را چنین حالتی عارض نمیگردد.71
بازگشت به فهرست
«منهج الصّادقین» فتح الله کاشانی
و در «منهج الصّادقین» فتح الله کاشانی به آنچه که از تفسیر «صافی» نقل کردیم اکتفا نموده و روایات وارده را نقل نکرده است.72
تفسیر «برهان»
و در تفسیر «برهان» آنچه را که فیض در «صافی» از روایات آورده است ذکر کرده و روایات دیگری که در این مورد وارد است به آن اضافه نموده است.73
بازگشت به فهرست
تفسیر «جواهر» طنطاوی
و در تفسیر «جواهر» طنطاوی میگوید: «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» یعنی مردان چون زمامدارانند و زنان چون رعیّت (ملّت و مردم).74
«جامع البیان عن تأویل القرآن» طبری
و در «جامع البیان عن تأویل القرآن» طبری درتفسیر آیه میگوید: واین برتری را خداوند تبارک و تعالی به مردان نسبت به زنان داده است، و بهمین جهت مردان قیّم و مدبّر بر زنان شدهاند، و در آن امور زنان که خداوند به آنان (مردان) سپرده است امرشان نسبت به زنان نافذ است. سپس حکایت سیلی زدن مرد انصاری به صورت زنش را که به شش سند از قتاده و حسن و ابن جریج و سُدّی روایت شده به همان نحو که ما در اینجا از مجمع البیان نقل کردیم آورده است.
و به هشت سند از سفیان و مجاهد و علی بن أبی طلحه و قتاده و سُدّی روایتی نقل میکند که منظور از «صالحات قانتات» در قول خداوند عزّ وجلّ اینستکه زنان صالحه مطیع شوهران خود باشند.
و به شش سند از قتاده و سُدّی و عطاء وسفیان و أبی هُریره روایت میکند که: مراد از «حَـ'فِظَـ'تُ لِّلْغَیْبِ» زنانی هستند که در غیاب شوهر آنچه را که مربوط به اوست أعمّ از وجود و ناموس خود و اموال و ثروت او حفظ میکنند. 75
بازگشت به فهرست
تفسیر «ابن کثیر دمشقی»
و در تفسیر «ابن کثیر دمشقی» آمده: خداوند متعال میگوید : «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» یعنی مرد قیّم زن است به این معنی که مرد رئیس و بزرگ خانواده و حاکم بر اوست و هنگامی که منحرف و غیر معتدل شود تأدیب کننده و به اعتدال آورنده او میباشد.
بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ یعنی زیرا که مردان از زنان برترند، و مرد بیش از زن مورد انتخاب واقع میشود و از اینرو است که نبوّت خاصّ مردان است، و همچنین مُلک اعظم (قدرتمندی وریاست اصلی جامعه) ویژه مردان است زیرا که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: قومی که زمام امور خود را بدست زنی بسپارد هرگز رستگار نخواهد شد. «لَنْ یُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوا أمْرَهُمُ امْرَه».
این حدیث را بخاری از طریق عبدالرحمن بن أبی بکره از پدرش روایت کرده، و منصب قضاوت و غیر آن هم نیز چنین است.
(وَ بِمَا أَنْفِقُوا مِن أَمْوَ ' لِهِمْ) یعنی به علّت مهور (مهریّهها) و نفقهای که مردان به زنان میپردازند، و تکلیفی که خداوند بر مردان نسبت به زنان در کتاب خود و سنّت پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم واجب فرموده است، پس مرد فی نفسه (بالذّات) از زن برتر است و بر او فضل و برتری و ارجحیّت دارد، و از این رو شایسته است که قیّم زن باشد، چنانکه خداوند متعال میفرماید: وَ لّـِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَتَهُ: «برای مردان نسبت به زنان مزیّتی است.»
سپس حدیث مرد انصاری را که بصورت زن خود سیلی زد و شأن نزول آیه را در این باره از بصری نقل میکند. و بعد روایت ابوهریره را درباره «بهترین زنان کسی است که...» که ما از «مجمع البیان» نقل کردیم ذکر میکند. سپس در معنی «قَـ'نِتَـ'تٌ حَـ'فِظَـ'تٌ لِّلْغَیْبِ» مانند آنچه را که طبری در «جامع البیان» نوشته است بیان میکند. و بعد حدیثی را از امام أحمد حنبل از یحیی بن اسحاق از ابن لهیعه از عبدالله بن أبی جعفر نقل میکند که ابن قارظ خبر میدهد که عبدالرّحمن بن عوف گفت: رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: هنگامی که زن نمازهای پنچگانه خود را بجا آورد، و ماه رمضان را روزه بدارد، و ناموس خود و شوهر را حفظ کند و از شوهرش اطاعت کند، به او خطاب میشود: از هر دری که میخواهی به بهشت داخل شو. 76
تفسیر «کشّاف» زمخشری
و در تفسیر «کشّاف» زمخشری مینویسد: «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» یعنی مردان با امر و نهی خود زنان را قیمومیّت و سرپرستی میکنند، چنانکه حکّام و زمامداران رعایا را، و از این رو قُوَّم (جمع قوّام: سیاستمدار و مدبّر) نامیده میشوند، و ضمیر «هُمْ» در (بَعْضَهُمْ) هم برای مردان است و هم برای زنان، یعنی مردان بر زنان سیطره (احاطه توأم با قدرت) و تسلّط دارند بواسطه برتریای که خداوند به بعضی از ایشان (مردان) نسبت به بعض دیگر (زنان) داده است، و این مطلب خود دلیلی است که شایستگی «ولایت و سرپرستی» فقط به فضل و برتریای که از جانب خداوند متعال داده شده، میباشد نه به غلبه و زور و گردنفرازی و قهر و قدرت. و در برتری مردان بر زنان، عقل، حزم (دور اندیشی) عزم (تصمیم قاطع)، نیروی جسمانی و سواد نوشتن در اکثر موارد و سوارکاری و تیراندازی و اینکه انبیاء و علماء از مردانند و امامت کبری و صغری در بین ایشان است و جهاد و اذان و خطبه و اعتکاف و تکبیرات تشریق در فقه أبوحنیفه و قبول شهادت در حدّ زدن و قصاص و زیادی سهم در ارث و تعصیب در میراث77 و حَمَالَه78 و قَسامه79 و ولایت (حقّ) در نکاح و طلاق و رجوع و تعدّد زوجات و انتساب فرزندان به آنها و اینکه محاسن و عمامه ویژه آنهاست، را ذکر کردهاند. (وَ بِمَا أَنْفَقُوا) یعنی به سبب آنچه که مردان در ازدواج با زنان از مهر و نفقه به آنها از مال خود میپردازند. و سپس قضیّه سعد بن ربیع و همسرش و شأن نزول آیه را ذکر میکند و میگوید پس از نزول این آیه قصاص (از شوهر) برداشته شد، سپس میگوید: و در اینجا بین علماء اختلاف است، گفته شده: بین مرد و زن (زوج و زوجه) هیچ قصاصی در کمتر از قتل نفس نیست اگر چه جراحتی بر او (زن) وارد کند، لکن عقل آن را واجب میشمارد و دیه هست. و گفته شده: در مورد جرح و قتل قصاص هست ولی در مورد سیلی زدن و مثل آن نه. (قـ'نِتَـ'ت) زنان مطیع و فرمانبر که حقوق شوهر را بر پا میدارند. (حَـ'فِظَـ'تٌ لِّلْغَیْبِ) غیب خلاف حضور است یعنی در غیبت و عدم حضور شوهران آنچه را حفظ آن واجب است محفوظ نگه میدارند، أعمّ از ناموس و خانهها و اموال شوهر.80
بازگشت به فهرست
تفسیر «دُرّ المنثور» سیوطی
و در تفسیر «دُرّ المنثور» سیوطی در ذیل آیه شریفه «وَ لاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ» تا آخر آیه.
بواسطه عبدالرّزّاق و عبد بن حمید و ترمذی و حاکم و سعید بن منصور و ابن جریر و ابن منذر و ابن حاتم از طریق مجاهد از امّ سلمه نقل میکند که امّسلمه خدمت پیغمبر اکرم عرض کرد: یا رسول الله! مردان جهاد میکنند و ما جهاد نمیکنیم که به فیض شهادت نائل آئیم و همانا برای ما نصف سهمیّه در ارث است؟ پس خداوند این آیه را نازل فرمود: وَ لاَ تَتَمَنَّواْ مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ. 81 و در باره جواب به سؤال امّ سلمه این آیه نیز نازل شد: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَـ'تِ...»82 تا آخر آیه. و همچنین ابن أبی حاتم از طریق سعید بن جبیر از ابن عبّاس نقل میکند که: زنی خدمت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و گفت: ای پیغمبر خدا! مرد دو برابر زن ارث میبرد، و شهادت دو زن برابر با یک مرد است؛ای ما (زنان) در مورد اعمال نیز این چنینیم؟ اگر زنی کار نیکی انجام دهد نصف این نیکی برای او نوشته میشود؟ پس خداوند در پاسخ، این آیه را نازل فرمود که: «وَ لاَ تَتَمَنَّواْ...» تقاضای غیر از آنچه مقدّر شده نکنید که عدل است و از من صادر شده است.
و سعید بن منصور و ابن منذر از عکرمه نقل میکنند که گفت: گروهی از زنان از پیغمبر اکرم تقاضای جهاد کردند و گفتند: دوست داریم که خداوند جهاد را برای ما هم قرار دهد و آن اجری که مردان از (جهاد) میبرند نصیب ما هم بشود. خداوند این آیه را نازل فرمود که: وَ لاَ تَتَمَنَّواْ مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ. 83
و در تفسیر آیه: «الرِّجالُ قَوَّ ' مُونَ...» تا آخر آیه، روایات متعدّدی در شأن نزول آیه که مرد انصاری به صورت زن خود سیلی زد، و رسول اکرم حکم به قصاص فرمود و سپس این آیه نازل شد، نقل کرده و مینویسد که: در بعضی روایات نقل شده است که در اینجا خداوند این آیه را نازل فرمود که: «وَ لاَ تَعْجَلْ بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ أنْ یُقْضَی إلَیْکَ وَحْیَهُ». 84
و عبدالرّزّاق و بزّاز و طبرانی از ابن عبّاس نقل میکنند که گفت: زنی خدمت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و گف: یا رسول الله! به نمایندگی زنان نزد شما آمدهام؛ خداوند جهاد را برای مردان واجب کرد که اگر پیروز شوند اجر میبرند و اگر کشته شوند زندگانی هستند که نزد پروردگارشان روزی میخورند؛ و ما طایفه زنان کارها و امور آنها را انجام میدهیم، پس از این اجر (جهاد مردان) سهم ما چیست؟ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: به زنی که برخوردی، این کلام را برسان که همانا اطاعت شوهر و اعتراف زن به حقّ شوهر بر او معادل همه این ثوابهائی است که ذکر کردی؛ و کماند از شما کسانی که این چنین باشند. 85
و ابن أبی شبیه و احمد از معاذبن جبل روایت میکنند که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: اگر قرار بود که بشری را امر به سجده بر بشر دیگری بکنم حتماً زن را امر میکردم که شوهرش را سجده کند.
و بیهقّی در کتاب «شعب الایمان» از جابر نقل میکند که گفت: رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّلا فرمودند: سه نفرند که نمازشان قبول نخواهد شد و حسنهای از آنها به عالم بالا نخواهد رفت: غلامی که فرار کرده تا اینکه به مولای خود برگردد، و زنی که شوهرش بر او خشمگین باشد، و شخص مست تا وقتی که به شعور آید.
و ابن أبی شبیه و حاکم ـ که این روایت را صحیح دانسته ـ و بیهقّی از امّسلمهروایت میکنند که گفت: رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: هر زنی که شب را بصبح برساند و همسرش از او راضی باشد داخل در بهشت خواهد شد.
و بیهقّی از أنَس نقل میکند که: زنان بمحضر پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم رسیدند و گفتند: یا رسول الله! مردان به افتخار فضیلت جهاد در راه خدا نائل آمدند،ای برای ما عملی هست که ثواب مجاهد در راه خدا بواسطه آن عمل دریابیم؟ رسول خدا صلّی الله علیه واله وسلّم فرمودند: کار و مشقّت هر یک از شما در خانه خود، همانند عمل مجاهدین در راه خداست.86
کاملترین و جامعترین روایات از نظر معنی حدیثی است که سیوطی دراین مورد نقل کرده است؛ و همچنین استاد بزرگوار ما عالم بیبدیل علاّمه طباطبائی مُدَّ ظلّه العالی در «المیزان فی تفسیر القرآن» از او نقل کرده است.87
و آن اینکه بیهقّی از اسماء بیت یزید که زنی انصاری است نقل میکند که او (اسماء) نزد پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم که در میان اصحاب خود نشسته بودند آمد و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد. من نماینده و فرستاده زنان نزد شمایم، و بدان ـ ای جان من فدای تو ـ که هیچ زنی در شرق و غرب عالم از آمدن من به نزد شما مطّلع نشد جز اینکه بعقیده من بود.
همانا خداوند ترا برای مردان و زنان بحقّ برانگیخت و ما همگان بتو و خدای فرستنده تو ایمان آوردیم. و ما طایفه زنان خانهنشین و محدود و پاسدار خانههای شما و محلّ تلذّذات جسمانی شما و حامله بفرزندان شمائیم، و شما طایفه مردان به جمعه و نمازهای جماعت و عیادت مرضی' و تشییع جنازه و حج و پس از حج (متوالی) و از همه بالاتر جهاد در راه خدا بر ما فضیلت یافتید. و چون مردان به حج یا عمره یا حفظ سرحدّات بیرون میشوید و ما زنان اموالتان را حفظ میکنیم و لباسهایتان را میبافیم و اموالتان را سرپرستی میکنیم آنگاه در اثر چه عملی با شما مردان شریک میباشیم یا رسول الله؟
پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم با تمام صورت رو به اصحاب کرد و فرمود:ای سخن هیچ زنی را در سؤال از امر دین خود بهتر از سخن این زن شنیدهاید؟
اصحاب گفتند: یا رسول الله ما گمان نمیکردیم هیچ زنی به چنین چیزی (سؤالی) راه برده باشد؛ آنگاه پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم رو باو کرده و فرمودند: ای بانو برگرد و به زنانی که منتظر جوابند بگو: که خوب شوهرداری کردن هر یک از شما، و در پی خشنودی شوهر بودن و بر موافقت وی رفتار کردن برابر همه این ثوابهائی است که بر شمردی. و زن در حالیکه از خوشحالی لاَ إلَهَ إِلاَّ اللَه وَاللَهُ أکبَر میگفت بازگشت.88
بازگشت به فهرست
تفسیر «بیضاوی»
و در تفسیر «بیضاوی» آمده است: «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» یعنی مردان قیّم زنانند همچنانکه حکّام قیّم رعایای خویش میباشند و این امر بدو دلیل واقع میشود: موهبتی خدادادی و اکتسابی. و میگوید: (بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ) یعنی بسبب برتری دادن خداوند مردان را نسبت به زنان در کمال عقل و حسن تدبیر و زیادی نیروی جسمانی در انجام عمل و عبادات؛ و به این جهت به نبوّت و امامت و ولایت و اقامه شعائر و شهادت در محضر قضاوت و وجوب جهاد و جمعه و مانند آن و تعصیب89 و زیادی سهم در میراث و اختیار طلاق اختصاص داده شدند.
(وَ بِمَا أنْفَقُوا مِنْ أَمْوَ ' لِهِم) و بسبب بخشش از اموال در ازدواج مانند مهر و نفقه دادن به زن. سپس قصّه سعد و همسرش (شأن نزول آیه) را ذکر میند و میگوید (فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ) زنان صالحه، مطیع خداوند و ادا کننده حقوق همسران (شوهران) هستند.
(حَـ'فِظَـ'تُ لِّلْغَیْبِ) حافظ شؤون و موجبات غیبت شوهرانند، یعنی در غیبت شوهر آنچه را که حفظش از ناموس خود و مال شوهر واجب است حفظ میکنند و از آن حضرت علیه الصلوه والسلام است که: بهترین زنان کسی است که چون به او مینگری شادمانت کند، و چون او را فرمان دهی ترا اطاعت کند و اگر از او غایب شوی مال و نفس خود را برای تو حفظ نماید. این آیه را قرائت فرمود (الرِّجَالُ...) و گفته میشود: یعنی اسرار شوهر را حفظ کنند. 90
حاشیه شیخزاده بر تفسیر «بیضاوی»
و در حاشیهای که شیخزاده بر تفسیر «بیضاوی» نوشته است میگوید: در مورد گفته بیضاوی (که مردان بر زنان قیام حکّام را نسبت به رعایا دارند) از صیغه قوّام استفاده شده است. که اسم مبالغه برای کسی که قیام بکاری داشته و مسلّط بر آن و نافذ الحکم در آن زمینه باشد، که گوئی امیر بر اوست، و قَوّام و قَیِّم هر دو دارای یک معنی هستند و قَوّام رساتر است و مرد قیّم به حفظ مصالح و تدبیر امور زن و ساعی و کوشا در حفظ و نگهداری و پاسداری از زن است. و در مورد «قَـ'نِتَـ'تُ» یعنی زنان مطیع میگوید: و اطاعت در اینجا اعمّ از اطاعت خداوند و شوهران است، «وَ الصَّـ'لِحَـ'تٌ» جمع مُحلاّی به الف و لام حمل بر استغراق میشود و دلالت میکند که هر زن صالحهای همواره و دائماً باید مطیع خداوند و همچنین همسر باشد وا ین که در غیبت شوهر حافظ واجبات زمان غیبت او (که برای خود زن وضع شده است) باشد، و مقصود آیه امر است با زبان اخبار (خبردادن)، و از آن دانسته میشود که زن، صالحه نخواهد بود مگر اینکه مطیع خداوند متعال و شوهر باشد در حضور او، و نگهداری حقّ همسر و حرمت و احترام او در حال غیبت. 91
بازگشت به فهرست
«حاشیه شهاب» بر تفسیر «بیضاوی» به نام «عنایه القاضی و کفایه الرّاضی»
و در «حاشیه شهاب» بر تفسیر «بیضاوی» به نام «عنایه القاضی و کفایه الرّاضی» آمده است:
گفته بیضاوی: (قیام وله بر رعیّت إلی آخر) یعنی چنانکه حکّام رعیّت و ملّت را با امر و نهی قیمومیّت میکنند مردان بر زنان قیمومیّت واقعی دارند نه استعارهای و غیر واقعی و اعتباری، و برتری موهبتی مرد فضیلتهائی است که خداوند به مرد عنایت کرده و برتری اکتسابی بواسطه مهر و نفقهای است که به زنان میپردازند. و گفته بیضاوی: (به سبب برتری... إلی آخر) اشاره به این است که «باء» سببیّه است و «ما» مصدریّه (وَ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ وَ بِمَا أَنْفَقُوا). و اینکه بیضاوی گفته: نبوّت در مردان است شاید قول مشهور باشد یا مقصود رسالت است، و امامت شامل امامت صغری و کبری است؛ و از ولایت مراد تولّی و اختیار در امر نکاح میباشد یا ولایت در قضاء و مانند آن، و اقامه شعائر مثل اذان و اقامه و خطبه و جمعه و تکبیرات ایّام تشریق در فقه أبوحنیفه و مقصود از شهادت در مجامع قضاوت شهادت در امور مهمّی است که باید به آنها در محافل عمومی رسیدگی شود. مثل جاری کردن حدود و مانند آن که در اینگونه امور شهادت زنان قبول نمیشود و آنکه بعضی مطلق شهادت زن را جایز ندانستهاند، مردود است. 92
بازگشت به فهرست
تفسیر «مفاتیح الغیب» امام فخر رازی
و در تفسیر «مفاتیح الغیب» امام فخر رازی، پس از ذکر معنی قوّام و قصّه معروف شأن نزول میگوید:
بدانکه برتری مردان بر زنان حاصل از جنبههای بسیاری است که بعضی از آنها صفات حقیقی و برخی احکام شرعی میباشند.
امّا صفات حقیقی، بدانکه حاصل فضائل حقیقی به دو امر برمیگردد: علم و قدرت. و بدون شک عقل و علم مردان بیشتر و نیز قدرتشان نیز بر انجام اعمال مشکل و سخت کاملتر است. و به این دو دلیل، فضیلت و برتری مردان بر زنان در عقل و دور اندیشی و قدرت و در نویسندگی در اغلب آنها و سوارکاری و تیراندازی و اینکه انبیاء و علماء از آنها هستند و امامت کبری و صغری و جهاد و اذان و خطبه و اعتکاف و شهادت در حدود و قصاص (به اتّفاق همه علماء) و نکاح در فقه شافعی و زیادی سهم در میراث و تعصیب در میراث و به گردن گرفتن دیه در قتل خطاء و در قسامه و ولایت در نکاح و طلاق و حق رجوع و تعدد زوجات و انتساب فرزندان به آنها حاصل میشود؛ و همه اینها دلالت بر برتری مردان بر زنان دارد.93
دنباله متن
بازگشت به فهرست
پاورقیها
59 آیه 34، از سوره 4: النّسآء.
60 آیه 228، از سوره 2: البقره
61 آیه 34، از سوره 4: النّسآء
62 آیه 5، از سوره 4: النّساء. «اموال خود را به افراد سفیه نسپرید، اموالی که خداوند شما را بر آن سلطه بخشیده است و برقراری مصارف آن باشماست و قوام و قیام و ایستادگی شما را به آن (اموال) قرار داده است.
63 «التبیان» جلد اوّل چاپ سنگی، ص 424
64 در کتاب «أسْدُ الغَابه» مذکور است: سعد بن الربیع بن عمرو بن أبی زهیر بن مالک بن أمری القیس الخزرجی عقبی بدری، یکی از فقهای انصار بشمار میرفته و دارای دو زن بوده است.
65 «مجمع البیان» طبع صیدا، جلد سوّم، ص 43
66 آیه 282، از سوره 2: البقره
67 آیه 41، از سوره 9: التّوبه. «پیاده و سواره یورش برید و کوچ کنید و در راه خدا به مالها و جانهای خود جهاد کنید.»
68 آیه 33، از سوره 33: الاحزاب. «در خانههای خود بمانید و قرار گیرید.»
69 تفسیر «أبی الفتوح» طبع مظفّری جلد اوّل، ص 761 ـ 760
70 تفسیر «قمّی» طبع سنگی، در سال 1311 ص 125
71 «تفسیر صافی» طبع اسلامیّه سنه 1384، جلد اوّل ص 353
72 «المنهج» چاپ سنگی سال 1296، جلد اوّل، ص 381
73 «برهان» چاپ سنگی سال 1295، جلد اوّل، ص 226
74 «جواهر» چاپ مصر سال 1350، جلد سوّم، ص 39
75 «جامع البیان» چاپ مصر سال 1373، جلد پنجم از ص 57 تا ص 60
76 «تفسیر ابن کثیر» چاپ دارالفکر، جلد دوّم ص 275 تا ص 277
77 از جمله مسائلی که در مورد ارث مختصّ فقه اهل تسنن است مسأله عول و تعصیب میباشد.
مسأله عول عبارتست از اینکه اگر اموال متوّفی کمتر از سهمیّههای ورّاث باشد اهل تسنن نقصان را به حساب تمام سهمیهها میگذارند. ولی در فقه شیعه از سهمیّه ورّاثی که دو مرتبه متفاوت در ارثیه دارند «مثلاً زوجه که در صورت داشتن فرزند (یک هشتم) و در صورت نداشتن فرزند (یک چهارم) ماتَرَک ارث خواهد برد» کم نخواهد شد و از سهمیه کسانی که یک مرتبه در ارث دارند (مثلاً فرزند) برداشته میشود.
و امّا حکم درمسأله تعصیب به عکس مسأله عول است بدین نحو که اگر سهام ورّاث از مجموعه اموال متوّفی کمتر شود اهل تسنن زیادی ارثیه را به عَصَبه (خویشان پدری) واگذار میکنند. ولی در فقه شیعه زیادی ارث به همه ورّاث به نسبت قرابت با متوّفی به سهمیّهها بر میگردد. و در مسائل ارث غیر از این دو مورد اختلاف قابل توجّهی بین فقه شیعه و فقه اهل تسنن وجود ندارد. واز ائمّه اهل بیت علیهم السّلام بطور متواتر نقل شده است که عول و تعصیب در اسلام نیست و ادلّهای از کتاب خدا و سنّت پیغمبر اکرم از آنها در این نفی در کتابهای مفصّل موجود است و چون در فقه شیعه تعصیب وجود ندارد بنابراین از اینجهت برتریای برای مردان نسبت به زنان وجود ندارد. و امّا اعتکاف و تکبیرات ایّام تشریق و ولایت در بعضی از موارد در نکاح نیز نزد علماء شیعه بین مرد و زن یکسان است.
78 «حماله» متحمل شدن (قبول دیه و یا سایر احکام وارده) جرائمی است که از روی سهو و خطا بعضی از ارحام نزدیک مرد، مرتکب میشوند. (مترجم)
79 «قسامه» شاهد واقع شدن در مورد قتل، که شهادت به قَسَم 50 مرد لازم است تا قتلی عمدی ثابت شود. و در قتل خطاء 25 مرد (در صورتی که شاهد عادلی نباشد که بر قتل شهادت دهد قسمهائی است که اولیاء مقتول برای اثبات قتل اداد میکنند و در قتل عمدی عبارت است از پنجاه قسم و در قتل خطاء بیست و پنج قسم). (مترجم)
80 «کشّاف» چاپ اوّل در مصر شرقی، جلد اوّل ص 204 و 205
81 آیه 32، از سوره 4: النّسآء. «آنچه را که خداوند به بعضی از شما نسبت به دیگری فزونی و برتری بخشید آرزو نکنید.»
82 آیه 30، از سوره 33: الاحزاب
83 «الدّر المنثور» چاپ افست در طهران سال 1377، جلد دوّم ص 149
84 «الدّر المنثور» جلد دوّم، ص 151. «درباره قرائت قرآن قبل از آنکه وحی بر تو کامل شود شتاب مکن.»
85 «الدّر المنثور» جلد دوّم، ص 152
86 «تفسیر الدّر المنثور» ج 2، ص 153
87 «المیزان» چاپ اوّل جلد چهارم، ص 372
88 «الدّر المنثور» جلد 2، ص 153
89 در پاورقی 77 شماره توضیح داده شده است
90 «تفسیر بیضاوی» که در حاشیه قرآن کریم چاپ شده، ص 121
91 «حاشیه شیخ زاده» تکمله جزء اوّل، چاپ عثمانی ص 31 و 32
92 «حاشیه شهاب» چاپ دار صادر بیروت، جلد سوّم ص 133
93 «مفاتیح الغیب» چاپ عثمانیه، جلد سوّم ص 316
بازگشت به فهرست
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت سوم: گفتار مفسرین در مورد آیه الرجال قوامون علی النسا ء
صفحه قبل
تفسیر «خازن» علاءالدّین بغدادی
در تفسیر «خازن» علاءالدّین بغدادی، معنی و شأن نزول آیه را مانند آنچه که رازی در تفسیرش آورده ذکر میکند.94
و در تفسیر «غرائب القرآن و رغائب الفرقان» نظام الدّین نیشابوری در شأن نزول آیه: وَ لاَ تَتَمَنَّواْ مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ، اقوالی را ذکر کرده است.
یکی از قول مجاهد که: امّ سلمه خدمت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کرد: یا رسول الله مردان جنگ و جهاد میکنند و ما جنگ نمیکنیم، و میراث آنها (مردان) دو برابر ما است، پس این آیه نازل شد.
و دیگر از قول قتاده و سُدّی: که چون آیه «لّـِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاْنْثَیَیْنِ» (ارثیه مرد برابر با ارثیه دو زن است) نازل شد مردان گفتند: امید داریم که در آخرت نیز بر زنان برتری داشته باشیم همچنان که در میراث برتری یافتیم، و زنان گفتند: امیدواریم که هر وزر گناه (سنگینی گناه بر انسان) بر ما نصف مردان باشد. و در روایت دیگری است که زنان گفتند: ما نیازمندتریم (به بیشتر میراث بردن)، زیرا مردان ضعیف هم از ما (زنان) به کسب معیشت تواناترند. سپس این آیه نازل شد.
دیگر آنکه گفتهاند: نماینده زنان به خدمت پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید و گفت: پروردگار مردان و زنان یکی است، و تو بر ما و ایشان هر دو رسولی. و پدر آدم و مادر ما حوّا است، پس سبب چیست که خداوند مردان را نام میبرد و ما را ذکر نمیکند. (در اموری که تفاوت در حقوق وجود دارد: اموری واجب است بر مردان که بر زنان واجب نیست مثل جهاد)؟
پس این آیه نازل شد، بعد آن زن گفت: همانا مردان به جهاد بر ما سبقت یافتهاند، پس برای ما چیست؟ پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: همانا برای زن حامله از شما اجر و ثواب روزهدار و نمازگزار است، وچون درد زائیدن او را فرا گیرد هیچکس ثواب و اجر او را نمیتواند ادراک کند؛ و چون شیر بدهد به هر مکیدنی اجر و ثواب زنده کردن نفس محترمه و جانی برای او است.
و در تفسیر آیه «الرّ ِجَالُ قَوَّ ' مُونَ» ذکر کرده که: گفته میشود که عبارت «قَیِّمُ الْمَرْه» و «قَوَّامُهَا» صیغه مبالغه است یعنی مرد امور زن را به پا دارد و بر حفظ و حراست او همّت میگمارد. همچنانکه والی و حاکم به حفظ رعیّت میکوشد، و از اینرو مردان قُوّام (قائم به امور و سیاستمدار و مدبّر) نامیده شدهاند، و ضمیر «هُمْ» در لغت «بعضهم» برای مردان و زنان هر دو است: یعنی که مردان مسلّط بر زناناند به سبب برتری که خداوند بعضی را (مردان) بر بعضی دیگر (زنان) داده است.
سپس همه وجوه برتری مردان را بر زنان که حاصل آن به برتری در علم و قدرت بر میگردد، مانند آنچه که ما از رازی نقل کردیم ذکر کرده و به «قیل: گفته شده» تعبیر کرده است.
سپس از مقاتل حکایت سعد بن ربیع و همسرش را در شأن نزول آیه روایت کرده است.
و بعد نتیجه میگیرد و میگوید که: معنی «قَـ'نِتَـ'ت» مطیع خداوند و همسر و معنی «وَ الْحَـ'فِظَـ'تُ لّـِلْغَیْبِ» حافظین و برپادارندگان حقوق شوهر در نبودن او است، و غیب خلاف حضور است، و شؤون و موجبات حفظ غیب شوهر این است که خود را از «زنا» مصون دارد تا مبادا موجب ننگ شوهر بشود، و فرزند حاصل از نطفه دیگری به او نسبت پیدا کند. و اینکه اسرار شوهر را مکتوم دارد و مال او را از اسراف و تلف شدن حفظ کند و خانهاش را از آنچه شرعاً و عرفاً شایسته نیست محفوظ بدارد. 95
بازگشت به فهرست
تفسیر «الجامع لاحکام القرآن» قُرطبی
و در تفسیر «الجامع لاحکام القرآن» قُرطبی، میگوید: «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآء» مبتداء و خبر است، یعنی مردان به پرداخت نفقه به زنان و دفعا از آنان قیام میکنند؛ و همچنین حکّام و امراء و جنگ جویان از مردانند نه زنان. گفته میشود: قوّام (برپادارنده) و قیّم (سرپرست)
سپس میگوید: آیه در مورد سعد بن ربیع نازل شده است و بعد آن قصّه را تا آخر نقل میکند و سپس اقوال دیگری را که ابوالفتوح رازی در مورد شأن نزول آیه گفته است ذکر میکند.
بعد در مورد جهت برتری مردان میگوید که گفته میشود: مردان به زیادی عقل و تدبیر برتری دارند و حقّ قیام و سرپرستی بر زنان از اینرو برای آنها قرار داده شده است. و گفتهاند: مردان در نفس و طبیعت جسمانی نیروی بیشتری دارند که برای زنان نیست؛ زیرا در طبع مردان حرارت و خشکی غلبه کرده و در آن قوّت و شدّت است، و به همین سبب امور اجتماع و تدبیر به آنها سپرده شده است، و در طبع زنان رطوبت و سردی غلبه دارد و لهذا از مردان نرمتر و ملایمترند؛ بدین سبب حقّ قیومیّت زنان بر مردان است. و نیز به گفته خداوند متعال: «وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمَوَ ' لِهِمْ». (و بواسطه انفاقی که مردان از اموالشان بر زنان میکنند.)96
بازگشت به فهرست
تفسیر «روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السّبع المثانی» سیّد محمود آلوسی
و در «روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السّبع المثانی» سیّد محمود آلوسی میگوید:
واحدی در در شأن نزول آیه وَ لاَ تَتَمَنَّواْ مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ سه خبر را ذکر کرده است:
اوّل از طریق مجاهد که گفت: امّ سلمه گفت یا رسول الله؛ مردان جنگ میکنند و ما جنگ نمیکنیم و میراث ما نیز نصف مردان است؟! سپس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود.
دوّم از طریق عِکرمَه که: زنان درخواست جهاد کردند و گفتند دوست داریم که خداوند جنگ را برای ما هم قرار دهد تا ما هم به آن اجری که مردان میبرند دست یابیم، پس این آیه نازل شد.
سوّم از طریق قتاده و سُدّی که گفتند: هنگامیکه آیه شریفه: لِّلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاْنْثَیَیْنِ: (برای مردان دو برابر سهم زنان میراث هست) نازل شد مردان گفتند: امیدواریم بر زنان بواسطه کارهای نیک خود برتری پیدا کنیم همانطوری که در میراث برتری داریم تا اجر ما دو برابر اجر زنان باشد. و زنان گفتند: امیدواریم که وِزْر و گناه ما در آخرت نصف مردان باشد، چنانکه میراث ما در دنیا نصف بهره آنها است. سپس خداوند متعال آیه «وَ لاَ تَتَمَنَّوا» را تا آخر آیه نازل فرمود.
و در معنی «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» میگوید: شأن مردان قیام و سرپرستی بر زنان است مانند قیام و قیّومیّت حکّام بر رعیّت به امر و نهی و مانند آن. و بکار بردن جمله اسمیّه با صیغه مبالغه برای تأکید و تثبیت است و إشعار به این دارد که این مطلب در مردان ریشه و رسوخ داشته و در طبیعت مادّی آنها است (تنها یک امر اعتباری و منسوب به مردان نیست بلکه یک صفت واقعی و ریشهدار است.)
و در کلام اشارهای است به موجب استحقاق مردان در زیادی میراث، چنانکه در آنچه مقدّمتاً آمد رمز تفاوت مراتب استحقاق وجود دارد... تا اینکه میگوید:
و ضمیر جمع برای هر دو طایفه مردان و زنان از روی تغلیب97 است، یعنی مردان بر زنان قیّومیّت دارند به سبب تفضیل خداوند آنها را (مردان) بر اینها (زنان) یا استحقاق قیّومیّت را به سبب برتری دارند و جامعه تفضیل و برتری بر قامت آنان پوشیده است. 98
بازگشت به فهرست
تفسیر «لطائف الاشارات» امام قشیری
و در تفسیر «لطائف الاشارات» امام قشیری، در تفسیر آیه شریفه: «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» میگوید: مردان به قوّت و نیرو مختصّ شدند و از اینرو مسؤولیّت و بار بیشتری بر دوش آنها نهاده شده، و بار و مسؤولیّت بر حسب توانائی و استطاعت است؛ و آنچه معتبر است اندیشهها و دلها و همّتها است نه آراء و اهواء و نفرها و تنها. 99
تفسیر «بیان السّعاده فی مقامات العباده»
و در تفسیر «بیان السّعاده فی مقامات العباده» در تفسیر این آیه میگوید: مردان بر زنان مثل قیام و قیّومیّت حکّام بر رعایای خود قیّومیّت دارند، مراقب احوال ایشان بوده و آنها را به اعتدال و استقامت در میآورند.
و درباره (بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ) میگوید: خداوند مردان را در جثّه و بدن و نیروی جسمانی و ادراک و حسن تدبیر و کمال عقل بر زنان برتری داده است (وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمَوَ ' لِهِمْ) و به سبب انفاقی که از اموالشان بر زنان مینمایند، یعنی برای مردان دو فضیلت ذاتی و عَرَضی موجود است، که با هر یک از این دو فضیلت مستحقّ برتری و تسلّط میباشند؛ و بر مردان است مراقبت از زنان و بر طرف کردن احتیاجات زندگی آنها و برآوردن حاجاتشان، و بر زنانشان است فرمانبری و پذیرفتن نصایح مردان و حفظ آنچه که در غیاب آنها حفظش واجب است. (فَالصَّـ'لِحَـ'تُ) سپس زنان صالحه از حد و شأن و حکم خدا پا فراتر نمیگذارند بلکه آنها (قَـ'نِتَـ'تٌ حَـ'فِظَـ'تٌ) مطیع حکم خدا و حافظ نفوص خود و اموال شوهرانشان میباشند. (لِّلْغَیْبِ) در غیبت خودشان از نزد شوهران، یا نبودن همسران نزد ایشان، (اگر لام در لِلْغَیب به معنی (فی ظرفیّت) «در» باشد)؛ هستند و یا نگهدارنده اشیاء مخفی و غائب از نظر شوهران اعمّ از اموال همسر و نفوس خود ـ که خداوند حفظ آنرا لازم دانسته است ـ میباشند. 100
بازگشت به فهرست
«ارشاد العقل السّلیم إلی مزایا الکتاب الکریم» موسوم به «تفسیر أبی السّعود»
و در «ارشاد العقل السّلیم إلی مزایا الکتاب الکریم» موسوم به «تفسیر أبی السّعود» در معنی آیه آنچه را آلوسی در «روح المعانی» آورده است ذکر میکند101، و ظاهراً آلوسی از وی اقتباس کرده باشد نه به عکس، زیرا آلوسی در سال 1270 وفات کرده است و أبی السّعود در سال 980.
«تفسیر جلالّین» جلال الدّین محلّی
و در «تفسیر جلالّین» جلال الدّین محلّی میگوید: (الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ) یعنی مردان مسلّطاند (عَلَی النِّسَآء) بر زنان که آنها را تأدیب میکنند و دستشان را میگیرند (کمکشان میکنند) (بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ) به سبب برتری دادن خداوند آنها را بر زنان در علم و عقل و ولایت و مانند آن. (وَ بِمَا أَنْفَقُوا) و بواسطه نفقه دادن بر زنان (مِنْ أَمْوَ ' لِهِمْ فَالصَّـ'حَـ'تِ) از مالشان پس زنان صالحه (قَـ'نِتَـ'تُ) مطیع شوهران خود هستند (بِمَا حَفِظَ) به سبب اینکه حفظ کرده برای آنان (اللَه) خداوند حقوقشان را، آنجا که شوهرانشان را نسبت به پاسداری از حقوق آنان سفارش فرموده است. 102
تفسیر«فی ظلال القرآن» سیّد قطب
و در «فی ظلال القرآن» سیّد قطب در معنی آیه شرح مبسوط و تفصیل کامل و همه جانبهای را بیان کرده است و استدلال کرده است که: حیات انسانی در جامعه بشری دوام پیدا نمیکند جز از راه قیمومیّت مردان بر زنان، زیرا خداوند در سرشت هر یک از آنها آنچه را که برای نظام تکاملی در عالم وجود بهتر و صالحتر است قرار داده است. و ما در اینجا برای آنکه سخن بدرازا نکشد، از آوردن عین عبارت وی خودداری میکنیم.103
بازگشت به فهرست
«المیزان فی تفسیر القرآن» علاّمه طباطبائی
و در «المیزان فی تفسیر القرآن» استاد بزرگوار ما آیت باهره و روشن خدائی علاّمه طباطبائی مُدَّ ظلّه العالی آمده است: (الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَ ' لِهِمْ) قیّم کسی است که عهدهدار کار کس دیگری میشود، «وَ قَوّام و قَیّام» مبالغه آن است.
و مقصود از (بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ) آن چیزهائی است که در مردان بحسب طبع از زنان زیادتر است و مردان در آن صفات برتری دارند، و آن زیادی قوّه تعقّل در آنها است. و آنچه که متفرّع بر قوّه عاقله است از قوّه قهریّه و شدّت صولت و نیرو و طاقت بر سختیها و مشکلات و مانند آن میباشد؛ و زندگی و حیات زنان، حیات احساس و عاطفه و بر پایه رقّت و لطافت است. و منظور از (بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَ ' لِهِمْ) همان پرداخت مَهریّه و نفقه به زنان میباشد.
و عموم و همگانی بودن این علّت، اشعار بر این دارد که: حکم مبنی بر این آیه (الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ) منحصر به همسران نیست که حکم قیمومیّت مرد فقط اختصاص به همسر او داشته باشد، بلکه این حکم برای طایفه مردان نسبت به طایفه زنان در همه جهاتی که زندگی این دو گروه بهم مربوط میشود وضع شده است.
پس جهات عامّه اجتماعی که به برتری مردان مربوط میشود مانند دو جهت حکومت و قضاوت که حیات جامعه موقوف و مرتبط به آنها است، بواسطه قوّه تعقّلی که طبعاً در مردان زیادتر از زنان است اداره میشود؛ و همچنین دفاع جنگی که به قوّه قهریّه و سرسختی و نیروی عقل مربوط است. هر یک از اینها از جمله جهات قیّومیّت مردان بر زنان است.
و بنابراین گفته خداوند متعال: «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» دارای اطلاق و عمومیّت تامّ است. و امّا بعد آن: (فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ) إلی آخر ظاهراً مربوط به روابط بین مرد و همسرش میباشد چنانکه دلایلش خواهد آمد، و این فرعی از فروعات و جزئی از جزئیّات این حکم مطلق است و از آن استخراج میشود بدون آنکه اطلاق و عمومیّت آن را نقض و محدود میکند.
قول خداوند متعال: (فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ حَـ'فِظَـ'تٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَهُ) منظور از «صلاح» معنای لغوی آنست که از آن به لیاقت نفس تعبیر میشود، و «قنوت» دوام طاعت و خضوع میباشد.
و مقابله این عبارت با دنباله آیه: (وَالَّـ'تِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ) چنین میرساند که مراد از صالحات همسران و زنان صالحهاند و این حکم مربوط به زنان شوهردار است نه مطلق زن.
و همانا قول خداوند (قَـ'نِتَـ'تُ حَـ'فِظَـ'تٌ) ـ که أمر است به زبان وصف. یعنی زنان باید قنوت و محافظت (بر امور واجبه) داشته باشند ـ که حکمی مربوط به شؤون همسرداری و معاشرت خانوادگی است، و در عین حال حکمی است که در وسعت و ضیق (تنگی و محدودیّت) تابع حکم علّیّت یعنی قیمومیّت مردان بر زنان است. یعنی در اینجا قیمومیّت مرد بر زن، قیمومیّت همسری است؛ و به این جهت باید (زن) از او (شوهر) اطاعت کند و حقوق و شؤون زوجیّت و همسری را محفوظ بدارد.
و بعبارت دیگر: همانطور که قیمومیّت طایفه مردان بر طایفه زنان در اجتماع تنها به جهات عمومی مشترک بین آن دو تعلّق دارد که آنهم مربوط به زیادی تعقّل و قدرت جنگآوری مرد و شدّت صولت او است و برای حکومت و قضاوت و جهاد لازم میباشد. بدون آنکه استقلال زن در اعمال ارادی فردی و کارهای شخصی از بین برود که هر چه دوست دارد و مایل است اداره کند و هر چه بخواهد (تا آنجا که دست به عمل منکری نزند) انجام دهد، بدون آنکه مرد حقّ دخالت در هیچ موردی از آنرا داشته باشد؛ که آنچه زنان درباره خود به معروف و خوبی انجام دهند، گناهی برای مردان نیست. همچنین قیمومیّت مرد نسبت به همسرش آنطور نیست که اراده و حقّ تصرّف زن را در مال و دارائی خود سلب نماید، و نه اینکه در حفظ حقوق فردی و اجتماعی خویش و دفعا از آنها و تهیّه وسائل لازم برای رسیدن به آن حقوق مستقلّ نباشد. بلکه معنی آن اینستکه وقتیکه مرد از مال خود در ازاء استمتاع از زن به او مهر و نفقه میدهد، پس بر زن است که در حضور شوهر از او در کلیّه اموری که به استمتاع و مباشرت مربوط است متابعت و اطاعت کند و در غیاب شوهر حقوق او را حفظ نماید. در غیبت شوهر به وی خیانت نورزد به اینکه دیگری را به بستر او راه دهد، و موجب تلذّد و تمتّعهای غیر جایز دیگران از نفس خود گردد، و در آنچه که شوهر از مال و ثروت زیر دست او گذارده، و در اموری که او را در زندگی مشترک خانوادگی بر آنها مسلّط گردانیده خیانت نورزد و بوظایف خود عمل نماید.
پس گفته خداوند متعال: (فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ) إلی آخر، یعنی شایسته است که زنان اخلاق و صفات صالحه را در خود بپرورانند.
و چون به صفت صلاح آراسته شوند بدون شک قانت و مطیع شوهر نیز خواهند بود. یعنی واجب است که اطاعت دائم از شوهر در امور مربوط به استمتاع داشته باشند و بر آنها همچنین واجب است که همه حقوق شوهر را در غیاب او حفظ کنند.
و امّا فرمایش خداوند: (بِمَا حَفِظَ اللَه)، به احتمال زیاد ظاهراً «ما» مصدریّه و «باء» برای وسیله و آلت است. و معنی چنین میشود که همانا زنان صالح مطیع شوهرند و در غیاب شوهر حافظ حقوق او که خداوند آنرا واجب کرده است میباشند، از اینرو که قیّومیّت برای شوهران و اطاعت از او و حفظ شؤون و موجبات غیبت شوهر برای زنان تشریع و وضع شده است.
و ممکن است که «باء» برای مقابله باشد، و در اینصورت معنی چنین میشود که بر زنان اطاعت و حفظ غیبت شوهران واجب است در مقابل اینکه خداوند حقوقی را برای زنان بر عهده شوهران گذارده است. چنانچه احیاء امور اجتماعی و حفظ حقوق اجتماعی زنان را بعهده دارند و پرداخت مهر و نفقه زنان بر آنها واجب است. و معنی اوّل روشنتر و صحیحتر است. 104
آنچه تا اینجا ایراد کردیم، نکاتی بود که لازم میدانستیم از بیان جمعی از لغویّین و مفسّرین که امکان مراجعه به کتب آنها را داشتیم بیان کنیم. بلی از «تفسیر مولی عبدالرّزّاق کاشانی» و «روح البیان» شیخ اسماعیل حقّی و «عرائسالبیان» أبی محمّد روزبهان چیزی ذکر نکردیم؛ زیرا آنها در تفسیر قرآن به معانی باطنی اکتفا کردهاند، و تأویلاتی دارند که از مقصود فعلی ما ـ استخراج حکم شرعی ـ خارج است.
و این افرادی که سخنشان را نقل کردیم، همگی از استوانههای علم و کلام و اساتید فقه و حدیث و تفسیر، و بزرگان اهل لغت و اشتقاق و دیگر فنون ادبیات عرب میباشند.
و سخنان این بزرگان را از آنرو نقل کردیم که فوائدی بس مهمّ در معنی آیه و شأن نزول و احکام فقهی مستخرج از آن عاید میگردد.
بازگشت به فهرست
نظر مولف در باره آیه شریفه در هشت نکته
و اینک به حول و قوّه الهی نکاتی را پیرامون آیه مبارکه: «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَ ' لِهِمْ فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ إلی آخر آیه» یادآور میشویم:
نکته اوّل: قوّامون صیغه مبالغه در قیام به امر و عهدهدار شدن انجام کار است، و بیش از قَیِّم و قَیَّام بر مبالغه دلالت دارد. و مراد آنکسی است که قیمومیّت دیگری (مَقُومٌ علیه) را در انجام کاری به گردن گرفته است و بر وی احاطه و قدرت و تسلّط دارد و حکمش در حقّ او (مقُومٌ علیه) نافذ و جاری است. مثل قیام حاکم بر رعیّت و ملّت، و امیر بر مأمور، در حفظ و اداره و تدبیر امور و دفاع از آنها در حوادث ناگواری که برایشان پیش میآید و موجب خواری و ضعف و سستی آنها میگردد.
پس قوّام یعنی مُسَیْطِر (دارای احاطه توأم با قدرت) و مُقومٌ علیه کسی است که تحت احاطه و قدرت قوّام واقع است، که گوئی حیاتش قائم به او و وجودش محتاج او است.
و به تحقیق که برخی از علماء علم النّفس (روانشناس) تصریح میکنند که مرد در اوان و اوائل بلوغ خود حسّ قیمومیّت نسبت به زنی را در خود مییابد که شؤون و امور او را بدست گیرد و او را تحت حمایت و حفاظت خود در آورد. و زن در عنفوان بلوغ در نفس خود احساس نیاز به مردی میکند که بر او اتّکاء نموده و به اصلی که بر وی اعتماد کند، و دوست نزدیک و همرازی که چون دژ و پناهگاهی برای وی باشد.
نکته دوّم: الف و لام در الرِّجَالُ النِّسَآء برای عهد ذهنی است؛ و وارد شدن آن بر صیغه جمع (رجال و نساء) بر شمول جنس به تمام افراد خارجی دلالت دارد؛ و میرساند که حکم بر تکتک افراد (مرد و زن) از نظر تحقّق معنی جنس مردی و زنی در آنها وارد است؛ و از آن فهمیده میشود که حکم قیام برای مردی از مردان نسبت به هر زنی از زنان ساری و جاری است. امّا نه از جهت خصوصیّات فردی و أعراض و صفات شخصی، بلکه از نظر تحقّق معنی جنسیّت در آنها.
نکته سوّم: آوردن جمله اسمیّه در آیه دلالت بر دوام و استمرار دارد. مضافاً بر اینکه «قَوَّامُونَ» از مشتقّات است که بر ثبوت و دوام دلالت دارد، به خلاف فعل که دلالت بر وقوع امر بدون ثبوت آن میکند و علماء ادب به این نکته تصریح دارند.
پس بنابراین، آیه شریفه با رساترین وجهی دلالت دارد بر این که مردان قیّم زنانند و بالاترین و آخرین حدّ قیمومیّت را بطور دائمی و استمراری بر آنها دارند؛ و جمله اگر چه بصورت خبر است، امّا چون در جای انشاء (باید کردن) نشسته است، معنی امر را به وجهی رسا میرساند و نتیجه میدهد.
نکته چهارم: علّت، قرار دادن خداوند عزّوجلّ به گفتهاش: «بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَ ' لِهِمْ» دلالت دارد بر اینکه قیمومیّت علّت و منشأ خارجی واقعی دارد، و یک امر اعتباری صرف نمیباشد.
و برتری موهبتی الهی (خدادادی) مردان آنچیزی است که در مردان برحسب طبع از زنان بیشتر است، و آن بسبب زیادی قوّه تعقّل در آنها و آنچه که فرع بر آنست مانند شرح صدر و تحمّل زیاد در واردات نفسانی، و هجوم افکار خُرد کننده، و پایداری و استواری و سرسختی و نیرو و طاقت بیشتر در مشکلات اعمال و مصیبتهای وارده، میباشد.
و عموم و همگانی بودن این علّت میرساند که حکم مبنی بر آن یعنی گفته خداوند: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ «مردان بر زنان قیمومیّت دارند» منحصراً و محدود به شوهران نیست که قوّامیّت فقط اختصاص به شوهر بر همسرش داشته باشد، بلکه این حکم برای گروه مردان نسبت به گروه و طایفه زنان در همه جهات عمومی که زندگی آنها به آن مرتبط است، وضع گردیده است.
پس جهات عامّ اجتماعی که به ازدیاد شدّت صولت منوط است، همان است که به برتری مردان (بر زنان) مربوط میباشد، مانند دفاع جنگی و جهاد و حکومت و قضاوت.
پس بنابراین، برتری بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ «به سبب آنچه که خداوند یکی را بر دیگری برتری داده است» یک ضابطه کلّی و ملاک همه جانبهای بدست میدهد که به وضوع به موارد جهاد و حکومت و قضاوت منطبق و مربوط میشود؛ بلکه این موارد سهگانه از واضحترین مصداقهای لزوم قیمومیّت آنها بر زنان است؛ و منافاتی با گفته خداوند در بقیّه آیه ندارد که: فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ «زنان صالحه مطیع خداوند و شوهرند» که در ظاهر مختصّ به امور بین شوهر و همسرش میباشد؛ پس این حکم، فرعی از فروع این حکم مطلق، و جزئی از جزئیّات آن و نتیجهای از این اصل کلّی است، بدون آنکه اطلاق آنرا از بین ببرد و آنرا مقیّد کند.
پس تمّسک به این آیه مبارکه پایه و محور اساسی در استدلال بر منع زنان از این امور سهگانه است، و اگر چه این مسأله از مسلّمات اسلام است و شیعه و سنّی بر آن اتّفاق نظر دارند؛ لکن مستند اجماع هر دو گروه نصّ کتاب خدا است.
نکته پنجم: استدلال به بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ «به سبب آنچه که خداوند بعضی از آنها (مردان) را بر بضعی از آنها (زنان) برتری داده است» به این معنی است که خداوند مردان را بر زنان برتری داده است. پس ضمیر جمع مضاف الیه در (بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ) برای هر دو طایفه است از باب تغلیب. و فقط برای ظاهر معنی چنانکه در روح المعانی آمده است نمیباشد؛ بلکه این تعبیر برای بیان اشتراک جنس آمده است و اینکه مردان و زنان هر دو از جنس واحدی هستند. و این تفضیل و برتری در افراد یک جنس واحد واقع شده است نه در اجناس متفاوت و متغایر، و این برای حمایت از مقام زن است تا تصوّر نشود که به سبب برتری مرد بر زن، از جنس دیگری مادون جنس مرد میگردد.
و این مطلب از ادب قرآن مجید است که تا در شأن زن چیزی را کوتاهی نفرموده باشد.
همچنانکه در آیه شریفه «الْمُنَـ'فِقُونَ وَالْمُنَـ'فِقَـ'تُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ» 105(مانند قاعده تغلیب) در فوق آمده است.
و صریحتر از این آیه، قول خداوند متعال است در سوره آل عمران که پس از ذکر پنج آیه در احوال اُولی الالباب (صاحبان خرد و درایت) با این آیه که خداوند را در قیام و قعود به یاد دارند و متذکّر میشوند (الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَهِ قِیَامًا وَ قُعُودًُا) شروع کرده و آیات را بدعایشان که مردن با نیکان است تمام میکند (وَ تَوَفَّنَا مَعَ الاْبْرَارِ) و سپس میفرماید: فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاَ أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَی بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ.106 که دلالت بر این دارد که اعطاء اجر به عامل مترتّب و موقوف بر عمل است بدون تفاوت در این مقام که عامل مرد باشد یا زن. که آنها از جنس واحدی هستند و در این موضوع، جنسیّت مردی و زنی مطرح و مورد نظر نخواهد بود.
و در موضوع مورد بحث، آیه دلالت میکند بر اینکه قیام به امر (قیمومیّت) برای مرد به علّت لیاقت و استحقاق او به این مقام است. و این موضوع او را به جنس برتری از جنس زن بالا نمیبرد، بلکه هر دو طایفه از جنس واحدی هستند.
امّا اینکه گفته میشود: این تعبیر برای ابهام است و اشاره به این دارد که بعضی از زنان برتر از بسیاری از مردانند، صحیح نیست و پایهای ندارد.
مضافاً بر اینکه خداوند متعال در آیه سابقه بهنگام نهی زنان درخواست بعضی از برتریهای مردان در بعضی امور مثل ارث اینطور تعبیر فرموده که:
«وَ لاَ تَتَمَنَّوا مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیببٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِّلنِّسَآءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْئَلُوا اللَهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا.» 107
پس «بعضکم» را بجای مردان و «بعض» را بجای زنان قرار داده، و مسأله در موضوع بحث ما هم چنین است.
و برابری و تساوی مرد و زن در مقام جنس و هویّت منافاتی با برتری بعضی از زنان در اثر تربیت و بظهور رسیدن قوا و استعدادات بر بسیاری از مردان ندارد.
بازگشت به فهرست
نکته ششم: اینکه گفته خداوند: «فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تٌ» فرع بر مقدّمه آیه واقع شده و نیز مقابله آن با قسمت دیگر آیه «وَالَّـ'تِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ» (زنانی که از نشوز و عدم تمکین آنها بیمناکید) میرساند که: زن صالحه که کار خود را بر پایه حقّ و عدالت و پیروی از قانون نظام فطرت و شرع نهاده، زنی است که مطیع همسرش میباشد، و این اطاعت را در حضور او همواره ادامه میدهد و در غیاب شوهر، خود و مال او را حفظ میکند.
و امّا زنی که از اطاعت همسر بیرون میرود و از وی تمکین نمیکند و در اداء حقوق همسری نشوز (سرکشی و امتناع) میورزد، او زنی است که از مسیر حیات فطری خارج گشته و ضروری است که حکم به تأدیب او شود تا به راه اعتدال و مستقیم باز آید.
نکته هفتم: فقهاء بر این نکته اجماع دارند که در قصاص، دیه زن و مرد در طَرْفْ (جزء) مساوی و برابر است (اگر کسی جزئی از بدن دیگری مثلاً انگشت او را جدا کند) تا وقتیکه دیه به یک سوم دیه یک انسان کامل برسد، و از آن به بعد دیه زن نصف دیه مرد میشود. و همینطور در مورد وارد شدن جراحت (بدون قطع شدن عضو) دیه مرد و زن مساوی است تا وقتیکه دیه به ثلث دیه انسان کامل برسد و از آن به بعد دیه زن نصف دیه مرد است؛ و مستند این حکم شرعی اخبار بسیاری است.108
و در این تفصیل فرقی بین شوهر و همسرش و بین افراد دیگر مردان و زنان نیست.
پس اگر مردی زن خود را بزند، زن حقّ قصاص دارد؛ جز در مورد نُشوز109 و سرپیچی زن از وظائف زناشوئی و اداء حقوق شوهر.
و آنچه که از روایات در شأن نزول آیه مبارکه «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» در مورد سعد بن ربیع بن عمرو و همسرش حبیبه دختر زید وارد شده است ـ که شوهر به صورت او سیلی زد و پدر دختر با او خدمت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم رسیدند و پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم حکم به قصاص و سپس حکم به رفع قصاص فرمودند، بواسطه نزول جبرئیل و آوردن آیه «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» تا آخر آیات «نشوز» و قرار دادن حکم و داور در اختلافات زناشوئی ـ در مورد نشوز زن است همانطور که این روایات تصریح به نُشوز حبیبه نسبت به سعد دارند.
پس پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم برحسب حکم کلّی قصاص ابتدءً امر به قصاص فرمود مثل آیه: «وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ»110 و آیه «وَ لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَـ'وه یَـ'أُولِی الاْلْبَـ'بِ».111
و آیه مورد بحث «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَ عَلَی النِّسَآءِ» عمومیّت آیات وارده در قصاص را به غیر موارد «نشوز زن» اختصاص داده است.
و دلالت میکند بر اینکه: در صورتیکه بیم نشوز و سرپیچی از وظائف زناشوئی برود، مرد حقّ دارد همسر خود را مورد تنبیه قرار دهد؛ پس حکمی را که پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم ابتداءً فرمود، حکم عام و عمومی است و حکمی را که خداوند (در این مورد) اراده فرمود حکمی خاصّ است و البتّه حکم خدا پسندیده و بهتر است. (و البتّه با وجود حکم خاصّ دیگر نمیتوان به عمومیّت حکم عامّ استناد کرد.)
نکته هشتم: چون مردان بواسطه برتریهائی که دارند قیّم زنان میباشند بدون شکّ باید رعایت حال آنها را بنمایند؛ اذیّتشان نکنند، دشنامشان ندهند و آنها را نزنند، و آنچه را حاکم و والی در حقّ رعیّت و ملّت ملاحظه و مراقبت میکند در حقّ آنان مراعات نمایند؛ که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتَّه: همه شما در حکم چوپانید که بر حفظ و حراست و پاسداری از گوسفندان (و افراد زیردست) خود مورد مؤاخذه و بازخواست قرار خواهید گرفت.»
در تفسیر المیزان آمده است که از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت شده که: «زن مایه خوشی و لطف زندگی است و هر کسی که آنرا بگیرد باید که این شیء لطیف را ضایع و خراب نکند»؛ و رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با تعجّب میفرمود: «چگونه دستی را که با آن زنِ هم خواب و همنشینت را زدی از روی ملاطفت به گردن او میاندازی؟» ودر کافی به إسنادش از أبی مریم از أبی جعفر (امام باقر) علیه السّلام روایت شده است که فرمود: رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرمود: «آیا کسی از شما همسر خود را کتک میزند و سپس دست در گردن او از روی لطف و صفا میآویزد؟» و امثال این بیانات در احادیث زیاد دیده میشود؛ و از تأمّل و تفکّر در آنها نظر اسلام در مورد زن روشن میگردد.112
آنچه تا اینجا گفتیم بحث از آیه اوّل در این مقام بود که خداوند ما را بدان موفّق داشت.
دنباله متن
بازگشت به فهرست
پاورقیها
94 «تفسیر خازن» چاپ مصر، چاپخانه مصطفی محمّد، جلد اوّل ص 432
95 «تفسیر غرائب القرآن» چاپخانه حلبی در مصر، جلد پنجم ص 33 و 35 و 36
96 «تفسیر قرطبی» چاپ دار الکاتب العربی، سال 1387
97 تغلیب یک قاعده در ادبیات عرب است که اگر مرد و زنی در مطلبی مشترک باشند ضمیر مذکّر آورده میشود و با غلبه مرد با زن، هر دو به یک ضمیر (مذکّر) ارجاع میشود. (مترجم)
98 «تفسیر آلوسی» چاپ دار التراث العربی، جلد پنجم ص 20 و 23
99 «تفسیر قشیری» چاپ دارالکاتب العربی، جلد دوّم ص 25
100 «بیان السّعاده» چاپ سنگی، سال 1314 ص 197
101 «تفسیر أبی السّعود» چاپ ریاض، جلد اوّل ص 691 و 692
102 «تفسیر جلالین» چاپ دارالکتاب العربی ص 110
103 فی ضلال القرآن، چاپ داراحیاءالتراث العربی، جزء پنجم ص 57 الی ص 62
104 «تفسیر المیزان» چاپ حیدری سال 1376، جلد چهارم ص 365 تا 367
105 آیه 67، از سوره 9: التّوبه. «مرد و زن منافق به یکدیگر بستگی دارند.»
106 آیه 195، از سوره 3: ءال عمران. «پس خداوند دعایشان را اجابت فرمود که من عمل هیچ مرد و زنی از شما را ضایع نمیکنم که هر یکی از شما از دیگری هستند.»
107 آیه 32، از سوره 4: النّساء. «از خداوند درخواست برتریهائی را که به بعضی (مردان) بر بعضی دیگر (زنان) داده شده ننمائید هر کدام از مردان و زنان به همان اندازه بهره دارند که بکوشند و همیشه از خداوند طلب فضل و بخشش را بنمائید بدرستیکه او به هر چیزی داناست.»
108 مثلاً دیه کشتن انسان 100 شتر است و دیه جزئی از انسان مانند انگشت دست، یک دهم دیه انسان یعنی 10 شتر است و دیه بریدن 10 انگشت 100 شتر و مساوی دیه یکش شخص کامل است. حال اگر کسی انگشت مردی یا زنی را ببُرد، دیه هر انگشت (یک دهم) دیه انسان است. پس تا سه انگشت دیه مرد و زن برابر و به میزان (سه دهم) دیه کامل یعنی 30 شتر است، و از آن بیشتر یعنی 4 انگشت مثلاً، دیه مرد 40 شتر و دیه زن (یک دوّم) آن یعنی 20 شتر است.
109 نُشوز، یعنی سرکشی و بلندپروازی و تمکین نکردن که در مورد زن یا مرد، هر دو میتواند واقع شود. و در لغت نشز الارض یعنی ارتفع ـ زمین بلند شد (ارتفاع گرفت) ـ یعنی مرد یا زن از حد و حقوق خود ترافع و عدم تمکین نمایند، زن حقوق مرد را که عبارت از حقوق امور زناشوئی است ندهد و یا مرد حقوق زن را از نفقه و سایر حقوق اداء نکند.
110 آیه 126، از سوره 16: النّحل. «اگر مورد آزار و اذیّت قرار گرفتید میتوانید بهمان مقداری که اذیّت شدهاید تلافی کنید.»
111 آیه 179، از سوره 2: البقره. «ای اهل خرد و درایت در قصاص برای شما حیات و زندگی نهفته است.»
112 «المیزان» جزء چهارم ص 373
دنباله متن
بازگشت به فهرست
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت چهارم: بحث پیرامون آیه و لهن مثل الذی علیهن با لمعروف و للرجال علیهن درجته
صفحه قبل
بحث پیرامون آیه وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِّلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَتَه
و امّا آیه دوّم، قول خداوند عزّوجلّ: «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِّلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَتَه وَاللَهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. 113
معروف آن چیزی است که مردم آنرا به خوبی میشناسند، و عرف آنرا از نظر تمدّن متداول اجتماعی میپذیرد و ضدّ آن منکر است. و آن چیزی است که عرف آنرا انکار میکند و در حیات اجتماعی قبول نمینماید. پس معروف حتماً باید چیزی باشد که مورد امضاء و تصدیق عقل قرار گیرد و شرع به آن دستور دهد اعمّ از سنّتهای پسندیده و فضائل اخلاقی و اخلاق حمیده. و چون اسلام شریعت خود را بر پایه فطرت واقعی و خلقت اصلی نوع انسان بنا نهاده است، معروف نزد وی همان است که مردم آنرا بپذیرند، البتّه مردمی که بر مسیر فطرت حرکت کرده و از راه مستقیم و روش استوار آن خارج نشدهاند.
یکی از احکامی که بر این پایه استوار است، برابری افراد در حکم وارد بر آنها (حقوق و وظائف) است؛ که در نتیجه همه افراد در وظائف و آنچه بر عهده آنها است و در منافع (سود و زیان) برابرند. و مخفی نماند که این تساوی به نحو احسن برقرار نخواهد شد جز با حفظ آنچه که برای هر فردی از افراد جامعه از خصوصیّات فطری و آثار لازمه خلقت و شئون مختلف حیات وجود دارد؛ نه مسائل اعتباری موهوم و قراردادهای مصنوعی بر اساس تمدّن پست و زبون مادّی.
پس در مدینه فاضله انسانی باید مراعات حال ضعیف و قوی، جاهل و عالم، نیازمند و بینیاز بشود، و هر فطرتی بر اساس بناء اوّلیّه و اصلی آن مورد نظر و ملاحظه قرار گیرد و موادّ حیاتی لازم بر حسب احتیاج و درجه نیازمندی به آن اعطاء شود. و این همان مساوات صحیح و واقعی است، و بر این پایه و اساس اسلام احکامش را در مورد سود و زیان زن ساری و جاری کرده است؛ و چیزهائی را که به نفع او و یا بر عهده او است همانند و برابر قرار داده است، البتّه با حساب دقیق و حفظ موقعیّت فطرتی که خداوند تبارک و تعالی در دایره اجتماع همراه مرد از تناکح و تناسل به او اعطاء فرموده است.
اسلام معتقد است که در مواهب اجتماعی برای مردان نسبت به زنان درجهای از برتری است؛ پس گفته خداوند متعال «وَ لِّلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَتَه: برای مردان نسبت به زنان مزیّتی است» قیدی متمّم و کامل کننده حکم سابق است و همه آیه معنی واحدی را میرساند؛ و آن اینست که فطرت بین زن و مرد احکام واحدی را قرار داده است با حفظ برتری مردان بر زنان در این مواهب اجتماعی. و با همین معیار خداوند بین آن دو تساوی قائل شده و برای آنان احکامی را وضع فرموده است و آنچه را که به نفع و یا بر عهده او است همانند و مشابه قرار داده است.
بازگشت به فهرست
وجوه تمایز زن از مرد
و بر این پایه محکم و استوار، اسلام بین زن و مرد از نظر تدبیر شؤون زندگی مادی در اراده و عمل برابری و مساوات قرار داده است. پس همانطور که مرد در نیازمندیهای مادّی انسانی مثل خوردن و آشامیدن و غیر آن از مسائل حیات مادّی مستقلّ است، زن نیز در اراده و عمل مستقل است و مالک دسترنج خود میباشد؛ جز اینکه اسلام در او دو خصوصیت قرار داده که فطرت و آفرینش الهی او به این دو خصلت از مرد ممتاز و متفاوت میشود:
یکی از آنها اینست که زن در ایجاد نوع انسانی و نموّ آن به منزله کشت است و نوع انسان در بقای نسل خود بر وی اعتماد دارد؛ و از احکام الهی به آنچه که به کشت (تولید نسل) اختصاص دارد؛ مختصّ شده و بدین ترتیب از مرد جدا و ممتاز گردیده است؛ نِسَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ:114
دوّم آن که خلقت زن بر پایه رقّت احساس و عاطفه رقیق و لطافنت بنیان نهاده شده، و این ویژگیهای جسمانی در انجام وظائفی که در یک اجتماع صالح بر عهده او است و باید به انجامش قیام کند مدخلیّت تامّ دارد. در اسلام احکام مشترک بین زن و مرد و احکام اختصاصی هر یک، به این فلسفه گرفته شده از فطرت باز میگردد. و قبلاً این آیه ذکر شده که: «از خداوند درخواست برتریهائی را که به بعضی (مردان) نسبت به بعض دیگر (زنان) داده شده ننمائید، هر کدام از مردان و زنان به همان اندازه بهره دارند که به دست آوردهاند و از خدا طلب فضل و بخشش بنمائید که او به هر چیزی دانا است» وَ لاَ تَتَمَنَّوا مَا فَضَّلَ اللَهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِّلنِّسَآءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَاسْئَلُوا اللَهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللَهَ کَانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا.115
خداوند متعال با این بیان میخواهد بفرماید که: ملاک اختصاص مردان به برتریهائی (نسبت به زنان) فقط اعمال و وظایفی است که عالم فطرت و آفرینش به هر یک از آنها محوّل میکند و این تنهاملاک اختصاص است و با این معیار استوار مردان بر زنان قیمومیّت دارند.
بنابراین زن در همه حقوق اجتماعی و احکام عبادی با مرد مشترک است، و در کسب و ملکیّت و تعلیم و تعلّم و جلب منافع و دفع ضررها استقلال دارد، جز در آنچه که به ملاحظه این دو خصوصیّتی که فطرت برای بقای نوع انسان در زن قرار داده است از عهده او خارج است، که این دو ویژگی یکی به منزله کشتزار بودن (و محلّ پرورش نطفه انسان بودن اوست) و دیگری ظرافت و لطافت خلقت وی و به این دو دلیل از مرتبه مرد در فعالیّت و إعمال نیرو و سرسختی و شدّت و زندگی تعقّلی خارج میشود.
پس زن بر انجام اعمال سخت که محتاج قدرت زیاد و خشونت و تحمّل شدید است که مهمترین آنها جنگ و قضاوت و حکومت میباشد (طبعاً) قادر نیست. به خلاف مرد که در فطرتش این خشونت و تعقّل قرار داده شده، و او مرد است و برای مرد نسبت به زن درجهای از برتری میباشد و آن همان درجه تعقّل و بنیه جسمانی و بسط و فزونی در علم و قدرت بدنی اوست، پس برای مردان بر زنان درجه و مزیّتی است.
همچنان که خداوند عزّوجلّ بر اساس یک معیار کلّی مجاهدین از مؤمنین را بر قاعدین از آنان برتری داده و فرموده است: «فَضَّلَ اللَهُ الْمُجَـ'هِدِینَ بِأَمْوَ ' لِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقَـ'عِدِینَ دَرَجَه وَ کُلاًّ وَعَدَ اللَهُ الْحُسْنَی'.116
پس خداوند مردان را بر زنان درجهای از برتری داده است، با وجود اینکه آنچه در عُرف زندگی اجتماعی و فطرت به نفع زنهاست همانند آن چیزی است که بر عهده آنها میباشد. و این مطلب موجب اصلی منع وجوبی زنها از قتال و قضاوت و حکومت و منع استحبابی آنها از بسیاری از احکام دیگر میباشد.
در تفسیر علی بن إبراهیم قُمّی پیرامون آیه شریفه «لّـِلرّ ِجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَتَه آمده است که میگوید امام علیه السّلام فرمود: «حقّ مردان بر زنان بیشتر از حقّ زنان بر مردان است» و همانطور که بیان کردیم این مطلب منافاتی با برابری آنها در حقوق ندارد.
دو تذکّر:
اوّل: اسلام به هنگام قانونگزاری، احکام همسری و زوجیّت را بر اساس خلقت مردی و زنی قرار داده، زیرا تجاذب جنسی در میان آنها غیر قابل اجتناب است و دست طبیعت، هر کدام از آنها را به وسائل و تجهیزات خاصّ تولید مثل مجهّز ساخته است؛ و فرم جسمانی خلقت بیهوده و باطل انجام نگرفته است. و جز تولید مثل جهت بقای نسل هیچ غایت و منظوری برای این تجهیز و ساختمان نبوده است؛ بنابراین عمل نکاح و زناشوئی بر این واقعیّت بنا نهاده شده، و لذا احکام بر عفّت و حجاب و اختصاص زن به شوهر و قرار دادن عدّه و مانند آن برای محکم کردن و استواری اساس خانواده ترتیب داده شده است.
ولی قوانین موجود در دنیا اعمّ از غربی یا شرقی بنیان ازدواج را بر شرکت زوجین در زندگی خانوادگی قرار داده است، و این یک نوع زندگی اشتراکی در دائرهای تنگتر و محدودتر از دایره اجتماع شهری است بدون ملاحظه و در نظر گرفتن اصل تولید مثل و حفظ اولاد و نسل، و به این دلیل قوانین دنیای امروز متعرّض هیچیک از چیزهائی که اسلام در نظر گرفته است مثل عفّت و حجاب و نفقه و غیر آن نشده است.
بازگشت به فهرست
معنای تساوی حقوقی زن و مرد
تذکّر دوّم: بسیاری از مردم که تنها به ظواهر اکتفا میکنند، و از علم و آگاهی بیبهرهاند تصوّر مینمایند که معنی مساوات در حقوق مرد و زن اینستکه برای هر یک از آنها درست مانند دیگری، احکام و وظائف و بهرهها وجود داشته باشد، و این گفته مغلطه و سخنی دور از حقّ است. زیرا اینان درنیافتهاند که معنی تساوی تعدیل است. و عدل، دادن حقّ هر صاحب حقّی است به اندازه و درخور استحقاق، نه بیشتر و نه کمتر؛ وگرنه به خلاف مطلوب و نقض غرض منجرّ خواهد شد. زیرا که هر چیزی از حدّ خود تجاوز کند به ضدّ و مخالف خودش تبدیل میشود.
معنی مساوات در خوردن و آشامیدن بین افراد انسان اینستکه به هر یک به اندازه نیاز جسمی و کشش بدنی غذا داده شود؛ نه اینکه به هر یک درست مانند دیگری از نظر کمّیّت و کیفیّت غذا خورانیده شود. چگونه چنین چیزی ممکن است در حالیکه طفل شیرخوار به مقدار کمی شیر با مکیدن از پستان مادرش محتاج است و یک پهلوان پیشگام در میدانهای نبرد برّهای بریان خوراک یک وعده او است؛ و این تساوی چگونه عاقلانه خواهد بود که شیر این طفل شیرخوار برای یک جرعه پهلوان هم کافی نیست و یک لقمه از گوشت برّه بریان برای هلاکت این شیرخواه کافی است؟!
مریض، محتاج استراحت و پرهیز و خوردن دارو است و شخص سالم با چند قرص نان و کوزهای آب بیابانی را میپماید؛ و شخص حکیم به هر یک از این دو آنچه را که برای بقای حیاتش لازم است میدهد اوّلی را به اوّلی و دوّمی را به دوّمی، که اگر عکس این عمل کند هر دو را فوراً هلاک کرده است، و حاشا که حکیم چنین کاری بکند که در اینصورت حکمتش مبدّل به جهالت و نامش از حکیم به سفیه و بیخرد بدل شود. و آنچه که اقتضای فطرت در تساوی وظائف و حقوق اجتماعی بین افراد است اینستکه به هر صاحب حقّی حقّش (به اندازه ظرفیّت) داده شود؛ و تساوی این نیست که در مقدار و چگونگی و قدرت و مکان و سایر جهات و أعراض با هم برابر باشند. و نیز اقتضای فطرت این نیست که به بعضی حقّی داده شود و دیگران مورد ظلم و ستم (ندادن حقّ) واقع شوند، ولی مقتضای این معنی جاهلانه از مساوات اینستکه هر مقام اجتماعی به هر کسی داده شود، و به نوآموز تازه کار، کرسی استادی سپرده شود و به ترسوی ضعیف مقام پهلوان شجاع؛ وای این جز تخریب و فاسد کردن هر یک آنها و در نتیجه تخریب اجتماع است؟ بلکه آنچه که عدل اجتماعی اقتضا میکند تساوی بین افراد به میزان حقوق فطری (ظرفیّت وجودی) و استحقاق اکتسابی آنها است، «لاَ یُکَلِّفُ اللَهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ عَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ».117 بنابراین تساوی به معنی رسیدن هر صاحب حقّی به حقّ خود موجب برخورد دو حقّ به یکدیگر و ضایع شدن و یا ابطال حقّ دیگری از راه زور و ستم، نخواهد شد.
و این معنی است که گفته خداوند متعال بیان میدارد: وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمُعْرُوفِ وَ لِّلرِّجَالٍ عَلَیْهِنَّ دَرَجَه. «برای زنان در عرف همان چیزی است که بر عهده آنها است و برای مردان نسبت به آنان درجهای از برتری است.» و آیه به آوازی بلند ندای تساوی زن و مرد را میدهد در عین حالیکه اختلاف بین آن دو را بیان میکند و تفاوت مرد و زن را تثبیت و تأکید مینماید.
و پیداست که این مساوات جاهلانه بین مرد و زن اصلاً تحقّق نمییابد مگر اینکه بپذیریم که مردان هم باید حامله شوند و بزایند و فرزند را شیر دهند و به منزله حرث و کشت شوند، و زنان هم مردانگی پیدا کنند و نقش مرد را در زندگی زناشوئی ایفا نمایند. وای ابراز چنین مطلبی جز مایه تمسخر برای پیر و جوان که به خرابی زنان و مردان و هلاکت هر دو گروه منجرّ خواهد شد چیز دیگری هم هست؟
و ما اکنون تمدّن غربی را در پیش رو داریم که چگونه اساس زندگی خانوادگی را بهم ریخته و راحتی و آرامش را با ورود زنان در اجتماعات و کارهای مردانه و دادن حقوق مساوی به آنها کمّاً و کیفاً مانند مردان، از اجتماع سلب نموده است.
ولی اسلام با چنین طرز تفکّری مبارزه میکند و با چنین نوع تدبیری در ستیز است و به اشتراک مرد و زن در اصول مواهب انسانی و فطری که مسأله اختیار است و آنچه را که از آن از فکر و اراده و عمل زائیده میشود، حکم مینماید.
زن برای تصرّف و دخالت در همه شؤون زندگی فردی و اجتماعی خود مستقلّ است و اسلام به او این استقلال را به کاملترین وجه داده است که به لطف و نعمت الهی نفساً مستقلّ و در اراده و عمل از مردان جدا است. آنچنان استقلالی که در هیچ جای دنیا و در هیچ دورهای به وی داده نشده است و صفحات تاریخِ وجودِ او از برخورداری از آن خالی است.خداوند متعال میفرماید: فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِی مَا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ.118
ولیکن با وجود این عوامل مشترک و متساوی در زنان از جهت دیگری با مردان اختلاف دارند و آن اینکه: در علم فیزیولوژی ثابت شده است که در جهات کمالیّه از بنیه جسمانی مانند مغز و قلب و رگها و اعصاب و قامت و وزن، حدّ متوسّط زنان از حدّ متوسّط مردان عقبترند؛ و به این دلیل جنس زن لطیفتر و ظریفتر است. همانطور که جنس مرد خشنتر و سختتر است. و احساسات لطیفه مانند عشق و دوستی و رقّت قلب و میل به زیبائی و آرایش در زن بیش از مرد بوده و تعقّل در مرد بیش از زن میباشد. و بطور کلّی زندگی زن احساس و عاطفه، و زندگی مرد؛ زندگی تعقّل و تفکّر است. و این علّت (تفاوت) موجب شده است که اسلام بین آنها در وظائف و تکالیف عمومی اجتماعی که قوام آن تکالیف به یکی از دو امر تعقّل و احساس مربوط میشود فرق بگذارد. جنگاوری و جهاد و قضاوت و حکومت را بمردان اختصاص دهد، زیرا که این امور به قوای تعقّلی احتیاج فراوان دارند و زندگی تعقّلی بیشتر از زنان در مردان است. و در مقابل پرورش و نگهداری اولاد و تربیت آنها و تدبیر امور منزل را به زن واگذار نماید ـ چون این امور احتیاج بیشتری به اعمال عاطفه و احساسات لطیف دارند ـ و مخارج منزل و نفقه عیال را هم به عهده مرد بگذارد، که امکان انجام این امور برای او (زن) باشد. و این جزو عدالت و حکمت است؛ که برای مردان نسبت به زنان امتیازی قرار داده شده، و «این (برتری طبق) ناموس خلقت خداوند دانا است» ذَ ' لِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ.119 پس منزّهی تو ای خداوند که چقدر در أفعالت، عدالت و حکمت نهفته است. «ولکن خداوند کسی را که از حدّ اعتدال تجاوز کند گمراه خواهد نمود.» کَذَ ' لِکَ یُضِلُّ اللَهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ. 120
تمام آنچه را که در اینجا ذکر کردیم بطور خلاصه با توضیحاتی که از ناحیه انجام شده مطالبی بود که از تفسیر المیزان استاد بزرگوار علاّمه طباطبائی استفاده شده است.121 در اینجا با کمک و یاری پروردگار بحث از دو آیه کریمه قرآن مجید به پایان رسید.
و اکنون به توفیق و یاری پروردگار به بحث در سایر ادلّهای که در این موضوع وارد شده است میپردازیم که عبارتند از روایات، اجماع و شهرت و ابتداءً بحث را در سقوط جهاد از زن قرار میدهیم و سپس در مورد منع زن از قضاوت و حکومت بحث خواهیم کرد.
بازگشت به فهرست
جهاد زن از نظر فقهاء
بدون هیچ شکّ و خلافی (از طرف علماء) جهاد بر زن واجب نیست، بلکه بنا بر یک حکم تکلیفی (نه اختیاری) ساقط است؛ و اجماع در مورد این مسأله به هر دو قسم (مُحَصَّل و منقول) حاصل است؛ و فقهاء این موضوع را از مسلّمات اسلام تلقّی میکنند، به حدّی که این مسأله (عدم وجوب جهاد بر زن) از مسائلی حساب میشود که در فقه هیچ شکّ و شبههای در آن نیست.
شیخ طوسی (ره) در کتاب «نهایه» میگوید: حکمِ جهاد از زنان و خردسالان و پیرمردان و دیوانگان و افراد مریض و کسی که یارای فراهم آوردن شرائط آن را ندارد ساقط و برداشته میشود. و ابن ادریس در کتاب «سرائر» عین عبارت را ذکر کرده است.
و شیخ طوسی در کتاب «مبسوط» میگوید: و جهاد جز بر هر شخص مذکّرِ بالغ عاقل واجب نیست، تا جائی که میگوید: و امّا زنان جهاد برایشان واجب نیست؛ و از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم سؤال شد:ای برای زنان جهاد واجب است (بر عهده آنان جهاد هست)؟ فرمودند: بلی. جهادی که در آن خونریزی نیست، حج و عمره.
و علاّمه در کتاب «قواعد» میگوید: (جهاد) بر طفل و مجنون وعید واجب نیست، تا جائی که میگوید: و بر زن و خنثای مُشکل122 واجب نیست.
و محقّق در کتاب «شرایع» میگوید: (جهاد) بر هر مکلّفِ آزادِ مذکّرِ غیر پیر واجب است؛ پس بر طفل و مجنون و زن و پیرمرد واجب نیست.
و علاّمه در «تحریر» میگوید: در وجوب جهاد ذکوریّت شرط شده است، پس بر زن و خنثای مشکل واجب واجب نیست: و از اشخاص خنثی هر که به جنس ذکور ملحق شود بر او جهاد واجب است.
و در «تذکره» میگوید: در وجوب جهاد شش امر مدخلیّت دارد: بلوغ و عقل و آزادی و ذکوریّت و سلامت بدن و وجود نفقه (وسیله امرار معاش)، تا آنجا که میگوید: و زنان به علّت عدم قدرت و توانائیشان از اقدام به آن جهاد برایشان واجب نیست و سهمی برایشان در این امر قرار داده نشده است.
و در «جواهر» در شرح گفتار مصنّف (صاحب شرایع) راجع به جمله «بر زن واجب نیست» میگوید: در این مطلب (در قول علماء) خلافی دیده نشده است بلکه اجماع به هر دو قسم (مُحَصَّل و منقول) وجود دارد، مضافاً بر اینکه زن را توانائی جهاد نیست، و أمیرالمؤمنین طبق خبری که اصبغ نقل میکند فرمودند: «خداوند جهاد را بر مردان و زنان واجب فرمود، پس جهاد مرد در اینستکه مال و جانش را ایثار نماید تا در راه خدا به شهادت برسد. و جهاد زن در اینستکه بر اذیّت شوهرش شکبیا باشد (مشکلات شوهرداری را بپذیرد و تحمّل نماید).» گر چه ممکن است بگوئیم که فرق معنی جهادِ مردان و زنان موجب عدم شرکت هر دو در امر جهاد میباشد.
و در «ریاض» پس از آنکه شروط123 هشتگانه جهاد را که از آن جمله ذکوریّت است بر شمرده گفته است: در این مورد (ذکوریّت) هیچ خلافی را از فقهاء ندیدهام (که کسی ذکوریّت را شرط لازم برای وجوب جهاد نداند).
بلکه در این مطلب (ذکوریّت) اجماع در عبارات گروهی از فقهاء وجود دارد چنانکه در کتاب «غُنیه» به اجماع در مورد تمام شرایط ذکر شده تصریح دارد، تا جائیکه میگوید: و در کتاب «منتهی» درباره بلوغ و مرد بودن اشاره به اجماع شده است بلکه در آن دو شرط و نیز شرط دوّم و سوّم (عقل و آزادی) و نابینائی نیز تصریح به اجماع فقهاء شده است.
چند تذکّر:
تذکّر اوّل ـ قدر متیقّن آنستکه جهادی که شرعاً از عهده زن برداشته شده است، جهادی است که ابتداءً از ناحیه مسلمین برای دعوت کفّار به دین اسلام شروع میگردد، و امّا در مورد سایر اقسام جهاد ممنوعیّت در همه آنها معلوم نیست بلکه وجوب بعضی از اقسام آن بر زنان مسلّم است.
در «مسالک» پس از آنکه ذکوریّت را در وجوب جهاد شرط میکند میگوید: بدان که جهاد دارای اقسامی است:
قسم اوّل: اینستکه ابتداءً از طرف مسلمین برای دعوت به اسلام شروع میشود و این همان جهادی است که مشروط به بلوغ و عقل و آزادی و ذکوریّت و غیر آن و اجازه امام یا نائب او میباشد و وجوب آن بنا بر اجماع علماء کفائی است.
قسم دوّم: اینکه مسلمین مورد تجاوز دشمنان کافر واقع شوند و دشمن بخواهد بر شهرهای اسلامی تسلّط یابد و یامسلمین را به اسارات بگیرد و یا اموالشان را غارت نماید و امثال این تجاوزات به ناموس و ذرّیّه مسلمین؛ و جهاد در این نوع، و دفاع و دفع دشمن بر آزاد و بَرده (عبد) و مرد و زن اگر به آنها احتیاج باشد، واجب است و موقوف به اجازه امام و یا حضور او نیست، و همچنین به افراد مسلمان مورد تجاوز اختصاص ندارد. بلکه بر هر کس که از حمله و تجاوز دشمن بر مسلمین آگاه باشد ـ در صورتی که قدرت مقاومت و دفاع افراد مورد حمله معلوم و مشخّص نباشد ـ واجب است که در دفاع شرکت نماید، و این وجوب نسبت به افراد نزدیکتر به آنها مؤکّدتر است؛ و به افراد مورد حمله و قصد دشمن بخصوص واجب است که تا حدّ قدرت دفاع کنند؛ و در این امر، مرد و زن، سالم و نابینا و مریض و لنگ و عبد و غیر آنهامساوی هستند.
و در «روضه البَهیّه» (شرح لمعه) میگوید: جهاد چند قسم است:
جهاد ابتدائی با مشرکین برای دعوتشان به اسلام.
و جهاد با کفّاری که بر مسلمین قصد حمله دارند. بطوریکه بیم استیلاء و تسلّط شان بر بلاد اسلامی و یا غارت اموال مسلمین برود و امثال اینها، اگر چه کفّار اندک باشند.
و جهاد با کسی که میخواهد نفس محترمهای را به قتل برساند، یا مالی را ببرد و غارت کند و یا ناموسی را هتک و بیحرمتی کند؛ بطور مطلق؛ و از این قسم است جهاد مسلمانی که اسیر مشرکین است با آنها برای حفظ جان خودش؛ و چه بسا که به این قسم، دفاع گفته شود نه جهاد و این تعبیر بهتر است. و جهاد با کسانی که نسبت به امام یاغی شدند. تا آنجا که میگوید: و ذکوریّت (مرد بودن) شرط وجوب جهاد است، و جهاد به معنی اوّل بر زن واجب نیست. امّا قسم دوّم بر هر کسی که قدرت و توانائی دارد اعمّ از مرد و زن و سالم و نابینا و مریض و عبد (بنده) و غیر آنها واجب است.
بازگشت به فهرست
اقسام جهاد در کلام کاشفالغطاء
مسبوطترین گفتار را در این مقام شیخ اعظم کاشف الغطاء (ره) در «کشف الغطاء» دارد که میگوید:
جهاد بر حسب اختلاف متعلّقات آن به پنج قسم تقسیم میشود:
اوّل: جهاد برای حفظ کیان دولت اسلامی، و آن در هنگامی است که جماعت کفّار سزاوار غضب الهی، قصد حمله به سرزمینهای مسلمانان و شهرها و روستاهای آنها را نموده و برای این منظور با تمام قوا و امکانات خود مهیّا شدهاند تا کفر را سربلند و اسلام را واژگون ساخته، در بلاد مسلمین (بجای بانگ اذان) ناقوسها را بصدا در آورند، کنیسهها و کلیساها بنا نموده و شعائر اسلامی را محو و نابود سازند؛ و دیانت به نام موسی و عیسی علیهما السّلام بر مسلمین مسلّط شود، کفر شدّت یابد؛ و قائلین به تثلیث، و منکران توحید آفریدگار، و دیگر عقائد باطله همچون روسها ـ که خداوند به حقّ محمّد و خاندان او خوارشان سازد ـ بر مسلمین استیلا یابند.
در اینحال اگر بقدر کافی از مسلمانان برای دفاع بسیج شوند، از بقیّه ساقط میشود، وگرنه اقدام بر آن، بر همه مسلمین جهان که توانائی هجرت و قدرت سرکوب دشمن را دارند و بر هر کس که میتواند برای اینکار نیرو و سپاهی بسیج نماید، چه در زمان غیبت، یا با حضور امام علیه السّلام واجب است. و اجازه امام علیه السّلام، و در زمان غیبت امام، حضور مجتهد (جامع الشّرائط) چنانکه خواهد آمد لازم است؛ و امام میتواند از اموال مسلمین در این راه بقدر لازم بردارد.
دوّم: جهاد برای دفع اشرار از تسلّط بر جان و عَرض مسلمین است که به ناموس مسلمین (زنان و کودکان) متعرّض میشوند. و این جهاد بر هر فرد حاضر و غایب واجب میباشد، در صورتیکه حاضرین قادر بر دفع آنها نباشند. و برای رئیس مسلمین جائز است که برای این قسم از جهاد، از اموال مسلمین بقدر لزوم جهت دفع دشمنان بردارد در صورتیکه خود مسلمانان مورد تجاوز نتوانند آن اشرار را دفع بنمایند. و این اجازه برای رئیس مسلمین، تفاوتی نمیکند در اینکه امام علیه السّلام حاضر باشد ولیکن قدرت بر دفع نداشته باشد؛ و یا آنکه غائب باشد؛ و یا اینکه مجتهد فقیه حاضر باشد، و یا غائب باشد؛ ولیکن اجازه گرفتن از مجتهد در این صورت سزاوارتر است.
سوّم: جهاد برای دفع گروهی از کفّار که با طائفهای از مسلمین به جنگ پرداخته و بیم پیروزی کفّار میرود.
چهارم: جهاد برای دفع کفّار از بلاد مسلمین، هنگامیکه آنها بر اراضی و شهرهای مسلمین تسلّط پیدا کردند و اصلاح بقیّه اراضی مسلمین پس از شکست کفّار و سعی در نجات مسلمین از دست کفّار. در اینصورت بر مسلمین حاضر در صحنه و غایب واجب است که مال و فرزند را رها نموده و برای دفع دشمنان دین هجرت نمایند. و هر که دارای موقعیّت و مقامی است، یا مال و ثروت، یا اسلحه و نقشه جنگی، یا تدبیر و سیاست دارد، باید از آنها در راه حفظ کیان اسلام استفاده کند. ناگفته نماند که بسیج مسلمین چه حاضر و چه غایب، در صورتیست که افراد مستقرّ در مرزها یارای رویاروئی با کفّار را نداشته باشند وگرنه فقط وجوب جهاد متوجّه همان افراد خواهد بود. و این قسم از جهاد بهترین نوع جهاد است و بهترین اسباب قُرب الهی و حتّی از جهاد برای اسلام آوردن کفّار، بالاتر میباشد. چنانکه در زمان نبی اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم چنین بود.
و هر که در یکی از این اقسام کشته شود، در روز جزاء در صف شهداء قرار گیرد. و به خدا قسم این است شهید اکبر. و سعادتمند کسی است که میان صفوف ارتش اسلام شهید شود که اجر و پاداش شهدای کربلا را خواهد داشت. و اینانند آنهائی که بهشت مهیّای پذیرش آنها است و حور و وِلدان در انتظارشان به سر میبرند، و روز قیامت میهمان پیامبر اکرم (سیّد الانس و الجان) صلّی الله علیه وآله وسلّم خواهند بود.
پس هر کس که برخود واجب میداند که سخن مرا بپذیرد و احکام نبیّ اکرم را از من اخذ کند، اسلحه از نیام برآورد و با بلندترین آواز فریاد برآورد:
کجاست آن غیرت اسلامی؟ کجایند آنان که در طلب خون شهیدان شریعت سیّد الانام هستند؟ کجایند آنها که جانهای خود را با بهشت و نعمتهای آن معامله کنند و خدای رئوف و مهربان را از خود خشنود سازند؟ کجایند بندگان أمیر مؤمنان؟ کجایند آنها که دوست دارند از شهدای کربلا باشند؟ کجایند آنها که خواهان زدودن لوث کفّار از شریعت رسول اکرماند؟ و بالاخره کجایند کسانیکه در حقّ ایشان گفته میشود که اکثر اصحاب حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه از عجم میباشند؟
پنجم: جهاد با کفّار و تسلّط بر سرزمین آنها است تا به دین مبین اسلام گرویده و به ایمان به آنچه پیامبر اسلام از طرف خداوند آورده گردن نهند. و این نوع جهاد از ویژگیهای نبیّ و امام، یا نائب خاصّ او است، نه نائب عامّ. و احکامی به آن اختصاص دارد چنانکه خواهد آمد، ولی در بقیّه اقسام جهاد همه مردم شریکند. و همه این اقسام پنجگانه جهاد مندرج در جهاد در راه حقّ بشمار میروند، و کشته شدگانش در زمره شهیدان دنیا و آخرتند. و درجات عالی و مقام رفیع و جایگاه طیّب و حیات دائم، و بالاتر از همه خشنودی خداوند که برای شهداء وعده داده شده، برای همه اینها میباشد. و احکام دنیوی شهیدان نیز در حقّ آنها جاری است. و در دنیا غسل و کفن و حنوط برای آنها نیست و با لباس خونین خود مدفون میشوند. و هیچ چیز از بدنشان بیرون آورده نمیشود جز آنچه که از جنس پوست124 باشد، و یا چیزی که دفن آن زیان بزرگی به ورثه وارد آورد. و این حکم زمانی است که دوشادوش ارتش اسلام به نبرد پرداخته و شهید شده، و هنگامی مسلمین او را دریابند که دیگر رمق حیات در او نباشد.
مطالب گذشته افادات شیخ بزرگوار بوده که الحقّ شامل فوائدی بس گرانقدر است. سپس گوید:
چهار قسم اوّل از قسم پنجم در چند جهت تفاوت دارد.125
سپس چهارده وجه در فرق بین چهار قسم گذشته و قسم اخیر ذکر کرده است. و چون به باب سوّم در بیان شروط جهاد میرسد ترتیب اقسام جهاد را تغییر میدهد و میگوید:
اقسام جهاد را قبلاً بیان کردیم و گفتیم که آن بر پنج قسم است.
اوّل: جهاد برای حفظ کیان اسلام وقتی کفّار قصد یورش به مملکت اسلام را داشته باشند.
دوّم: جهاد برای دفع آنها از شهرها و روستاهای مسلمین بعد از تسلّط کفّار بر آنها.
سوّم: جهاد برای دفع آنان از تسلّط بر جان و قتل مردم مسلمان و ناموس آنان.
چهارم: جهاد برای دفاع از جمعی از مسلمین که با جمعی از کفّار روبرو گردند و ترس استیلاء کفّار میرود.
پنجم: جهاد برای دعوت به اسلام، و اقرار به شریعت پیغمبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم.126 سپس برای جهاد هشت شرط شمرده و میگوید:
شرط ششم: مرد بودن مجاهد است. پس بر زنان، یا افرادی که بطور تردید از زمره مردان بیرونند، مانند خنثای مشکل، جهاد واجب نیست.127 و این حکم مخصوص قسم آخر، یا دو قسم اوّل و دوّم است.
از این بیان روشن میشود که سقوط جهاد از زن، فقط در قسم آخر است که عبارتست از جهاد برای دعوت به اسلام، و یا به ضمیمه دو قسم اوّل و دوّم. یعنی جهاد برای حفظ کیان اسلام، وقتیکه مورد سوء قصد کفّار واقع شود. و جهاد برای دفع کفّار از بلاد مسلمین پس از تسلّط آنها.
و امّا در قسم سوّم و چهارم، که عبارتست از جهاد برای دفع کفّار، از تسلّط بر جان مسلمین و هتک ناموس آنها، و جهاد برای دفاع از جمعی از مسلمین که با کفّار درگیرند، و بیم تسلّط کفّار میرود. در این دو قسم حکم جهاد بر زن نیز ثابت است.
بازگشت به فهرست
استقراء اقسام جهاد توسّط مؤلّف
نویسنده گوید: به توفیق خداوند اقسام جهاد را استقراء کردم که به دوازده قسم بالغ میشود:
قسم اوّل: جهاد ابتدائی که جمله از جانب مسلمین است به کشورهای کفر برای دعوت کفّار و مشرکین به اسلام. مثل جهاد مسلمین صدر اسلام با ایران و روم، و قبائل مشرک عرب و اهل کتاب ساکن جزیره العرب برای دعوت آنها به اسلام و توحید. چنانکه خداوند متعال میفرماید:
فَإِذَا أَنْسَلَخَ الاْشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتَلُوُا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعَدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإنْ تَابُوا وَ أَقَامُوا الصَّلَـ'وه وَ أَتُوا الزَّکَوَ ' ه فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.128
و همچنین خداوند میفرماید:
قَـ'تِلُوا الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لاَ بِالْیَوْمِ الاْخِرِ وَ لاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَمَّ اللَهَ وَ رَسُولِهِ وَ لاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَـ'تَ حَتَّی یُعْطُوا الْجِزْیَه عَنْ یَدٍ وَ هُمْ صَـ'غَرُونَ. 129
و خداوند امر فرموده با کفّاری که با مؤمنان همجوارند جهاد کنند، تا در راه توحید سرسختی بیابند و اسلام توسعه پیدا کرده در سراسر گیتی منتشر گردد و حکومتش جهانگیر شود و همه دلها و جهانها را فرا گیرد. چنانکه خداوند میفرماید:
یَـ'´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَـ'تِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّـ'ارِ وَلْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَه وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ.130
قسم دوّم: جهاد با کفّار محارب برای دفاع از کیان اسلام (موجودیّت اسلام) که بر همه مسلمانان واجب است برای حفظ خود و اموال و نوامیس خود جهاد کنند. چنانکه در غزوه بدر131 و اُحُدْ و احزاب، پبغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دفاع فرمود. و خداوند میفرماید:
إِنَّ اللَهَ اشْتَرَی' مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَ ' لَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّه یُقَـ'تِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَ ' نـ'ه وَ الاْءِنْجِیلِ وَالْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِیَ بَایَعْتُمْ بِهِ وَ ذَ ' لِکَ هُوَ الْفُوزُ الْعَظِیمُ * التَّـ'نءِبُونَ الْعَـ'بِدُونَ الْحَـ'مِدُونَ السَّـ'نءِحُونَ الرَّ ' کِعُونَ السَّـ'جِدُونَ الاْ´مِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَالْحَـ'فِظُونَ لِحُدُودِاللَهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ.132
و فرمود: وَ قَـ'تِلُوا فِی سَبِیلِ اللَهِ الَّذِینَ یُقَـ'تِلُونَکُمْ وَ لاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللَهَ لاَ یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ * وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَه أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لاَ تُقَـ'تِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّی یُقَـ'تِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قَـ'تَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَ ' لِکَ جَزَاءُ الْکَـ'فِرِینَ * فَإِنْ انْتَهُوا فَإِنَّ اللَهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ * وَ قَـ'تِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونُ فِتْنَه وَ یَکُونُ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهُوا فَلاَ عُدْوَ ' نَ إِلاَّ عَلَی الظَّـ'لِمِینَ.133
و فرمود: وَ قَـ'تِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّه کَمَا یُقَاتِلُونَکُمْ کَافَّه وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ.134
قسم سوّم: جهاد با کفّاری که در بلاد اسلام به تجاوز غاصبانه مأوی گرفتهاند و بیرون راندن آنها از سرزمین اسلامی، و از بین بردن سلطه آنان بر نوامیس و منابع و ثروت و معادن، و دیگر شؤون سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و نظامی.
خداوند متعال میفرماید: وَ لاَ تُطِعْ الْکَـ'فِرِینَ وَ جَـ'هِدْهُمْ بِهِ جِهَـ'دًا کَبِیرًا. 135
و فرمود: فَلْیُقَـ'تِلْ فِی سَبِیلِ اللَهِ الَّذِینَ یَشْرَوْنَ الْحَیَو'ه الدُّنْیَا بِالاْخِرَه وَ مَنْ یُقَـ'تِلْ فِی سَبِیلِ اللَهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نَؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا * وَ مَا لَکُمْ لاَ تُقَـ'تِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَآءِ وَالْوِلْدَ ' نِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـ'ذِهِ الْقَرْیَه الظَّالِمِ أَهْلَهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکِ نَصِیرًا * الَّذِینَ ءَامَنُوا یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَهِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا یُقَـ'تِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّـ'غُوتِ فَقَـ'تِلُوا أَوْلِیَآءَ الشَّیْطَـ'نِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَـ'نِ کَانَ ضَعِیفًا.136
قسم چهارم: جهاد با کفّاری که با مسلمین عهد شکنی کردهاند و به اسلام طعن میزنند و عمل به شرائط ذمّه نمینمایند.
خداوند متعال میفرماید: وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمَـ'نَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَـ'تِلُوا أَنءِمَّه الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَـ'نَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ * أَلاَ تُقَـ'تِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَـ'نَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَءُکُمْ أَوَّلَ مَرَّه أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ * قَـ'تِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورٍ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ * وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ یَتُوبُ اللَهُ عَلَی مَنْ یَشَاءُ وَاللَهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. 137
قسم پنجم: جهاد با کفّاری که با مسلمین طریق مکر و حیله پیش گرفتهاند و قصد نیرنگ و فریب دارند، و قصد تضعیف دین و شعائر اسلامی را دارند؛ و مردم را از راه اسلام که راه خدا است منحرف سازند. گرچه هنوز لشگری آماده نساخته و سپاهی فراهم ننمودهاند.
خداوند میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَ ' لَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَه ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ * لِیَمِیزَاللَهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولَـ'نءِکَ هُمُ الْخَـ'سِرُونَ * قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّه الاْوَّلِینَ * وَ قَـ'تِلُوهُمْ حَتَّی لاَ یَکُونَ فِتْنَه وَ یَکُونُ الدِّینَ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ. 138
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقیها
113 آیه 228، از سوره 2: البقره. «برای زنان به خوبی حقوقی است (که از طرف مردان باید رعایت شود) همچنانکه تکالیفی نیز دارند (که به خاطر مردان باید رعایت کنند) ومردان را بر آنها درجهای از برتری است و خداوند عزیز و حکیم است.»
114 آیه 223، از سوره 2: البقره. «زنان شما کشت شمایند به این کشت هرگاه که میخواهید وارد شوید.»
115 آیه 32، از سوره 4: النّسآء
116 آیه 95، از سوره 4: النّسآء. «خداوند مجاهدین به مال و جان (در راه خودش) را بر مؤمنان قاعد و نشسته (که بذل مال و جان در راه خدا ندارند) درجه و برتری ـ داده است و برای همه خداوند پاداش نیکو وعده فرموده است.»
117 آیه 286، از سوره 2: البقره. «خداوند هیچ وجودی را جز به اندازه توانائیاش مکلّف و مسؤول نمیکند برای هر نفسی آن چیزی است که کسب کند و بر علیه او نیز آن چیزی است که بدست آورد.»
118 آیه 234، از سوره 2: البقره. «در آنچه که زنان در نفس خود (برای خود) از خوبی انجام دهند بر شما باکی نیست (به شما ارتباطی ندارد).»
119 آیه 96، از سوره 6: الانعام و آیه 38، از سوره 36: یس و آیه 12، از سوره 41: فصّلت.
120 آیه 34، از سوره 40: المؤمن.
121 «المیزان» جلد دوّم از ص 273 تا ص 292
122 خنثی شخصی است که جنسیّت او کاملاً مشخص نیست و تحقیقاً نمیتوان گفت مرد است یا زن. گاهی شخص خنثی با علّت مشخصّات خارجی جسمانی تناسلی به یکی از دو جنس مرد یا زن منتسب میشود، و یا در محیط اجتماع و خانواده به عنوان مرد یا زن شناخته شده است و یا با معاینات تکمیلی اختصاصی میتوان او را به جنس مذکّر و یا مؤنّث منتسب کرد. در همه این موارد خنثی جزء گروه جنسی شناخته محسوب میشود. در موارد نادری چنین انتساب به مردی یا زنی ممکن نمیشود، این موارد اخیر «خنثای مشکل» نامیده میشود. (مترجم)
123 و این شروط نزد صاحب کتاب ریاض عبارتست از: بلوغ، عقل، آزادی، ذکوریّت، و اینکه پیر و زمینگیر و نابینا و همچنین مریض نباشد.
124 در متن عربی لفظ «فری» آمده و لی ظاهراً «فرآء» با مدّ جمع «فرو» است که به جامهای که از کرک شتر بافته شده گویند: (مؤلّف)
125 «کشف الغطاء» ص 381
126 «کشف الغطاء» ص 395
127 «کشف الغطاء» ص 396
128 آیه 5، از سوره 9: التوبه. «چون ماههای حرام پایان گرفت، با مشرکین در هر مکانی که هستند قتال کنید و آنها را بگیرید و محاصره کنید و در هر کمینگاهی به انتظارشان بنشینید. و اگر به اسلام بازگشت کردند و نماز اقامه نمودند و زکات دادند، آزادشان گذارید که خداوند غفور و رحیم است.»
129 آیه 29، از سوره 9: التّوبه. «با کسانی که از اهل کتاب (یهود و نصاری) به خدا و قیامت ایمان ندارند و حرامهای خدا و رسول را حرام نمیدانند، و بدینِ حقّ گردن نمینهند، قتال کنید تا با دستهای خود بحال خواری و فروتنی جزیه بپردازند.»
130 آیه 123، از سوره 9: التّوبه. «ای مؤمنان با کفّاری که همسایه شما هستند جهاد کنید و باید در شما سرسختی و استواری بیابند و بدانید خداوند با متّقیان است.»
131 جنگ بَدْر را نمیتوان از قسم اوّل بشمار آورد که برای دعوت کفّار به اسلام است. بلی ابتدای آن از طرف مسلمین بود، چون شنیده بودند قافله قریش که از شام بر میگشت، نزدیک مدینه است و قصد داشتند به قافله شبیخون زده و اموال او را به غنیمت بگیرند. در آن قافله حدود 30 نفر یا 40 نفر وجود داشتند که میان آنها أبوسفیان، مخرمه بن نوفل و عمروعاص بودند. چون أبوسفیان این خبر را شنید، قاصدی به مکّه فرستاد و قضایا را برای آنها تشریح کرد. آنها هم به سرعت خود را آماده کرده برای نجات قافله به طرف مدینه حرکت کردند.
هنگامیکه پیغمبر و اصحاب به پدر رسیدند، قافله را نیافتند و به حضرت خبر دادند قریش برای نجات قافله از مکّه حرکت کرده و در آن سرزمین فرود آمدهاند. ولی چون أبوسفیان دید که دیگر مسلمین قادر بر تصرّف اموال نیستند، به قریش پیغام داد که خطر رفع شده و به مکّه بازگردند.
در این موقع عتبه گفت: ای جماعت قریش، محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم را به حال خود واگذارید. اگر از طرف عرب مورد سوء قصد واقع شد که به آرزوی خود رسیدهاید، و إلاّ اموالتان محفوظ است و لزومی برای جنگ دیگر نیست. ولی آنها امتناع کرده و مهیای جنگ شدند و به ناچار پیامبر هم آماده شد. و این قضیّه در صبح روز جمعه هفدهم ماه مبارک رمضان اتّفاق افتاد. و ما این مطالب را از سیره ابن هشام ص 440 إلی 456 ج 2 بطور خلاصه نقل کردیم. (مؤلّف)
132 آیه 111 و 112، از سوره 9: التّوبه. «خداوند در برابر بهشت جان و مال مؤمنان را میخرد که در راه خدا قتال کنند و بکشند و کشته شوند. و این وعده حقّ است در تورات و انجیل و قرآن. و چه کسی از خداوند نسبت به عهد خویش با وفاتر است؟ پس بشارت باد شما را بر این معاملهای که کردید که همانا رستگاری و سعادت در این معامله پر سود است. و بشارت پروردگار بر توبه کنندگان و حمدکنندگان و نیایش کاران و اهل رکوع و سجود و آمرین به معروف و نهی کنندگان از منکر و نگهبانان حدود الهی باد.»
133 آیه 190 تا 192، از سوره 2: البقره. «در راه خدا با کسانی که با شما قتال میکنند مقاتله کنید ولی تعدّی روا ندارید که خداوند تعدّی کنندگان را دوست ندارد. و آنان را هر کجا یافتید بکشید و از هر نقطه که شما را راندهاند برانید و فتنهانگیزی بدتر از قتل است. و در کنار مسجد الحرام قتال مکنید مگر آنکه آنها ابتداءً به قتال کنند که در اینصورت با آنان به جنگ بپردازید و آنها را از بین ببرید. و اینست سزای کافران. واگر دست از کار زشت خود بردارند خداوند غفور و رحیم است. و از بینشان ببرید تا جائیکه ریشه فتنه خشک گردد و دین توحید همه را فرا گیرد و اگر دست از قتال بدارند جز با دشمنان ستیزه مکنید.»
134 آیه 36، از سوره 9: التّوبه. «با همه مشرکین نبرد کنید چنانکه آنها به نبرد شما میآیند و بدانید که خداوند با متّقیان است.»
135 آیه 52، از سوره 25: الفرقان. «از کفّار اطاعت مکن، بلکه با آنان با قرآن به نبردی سخت و بزرگ برخیز.»
136 آیه 74 تا 76، از سوره 4: النّسآء. «باید پیکار کنند در راه خدا آنانکه زندگانی دنیا را به زندگانی آخرت فروختهاند و به هر کس که در راه خدا قتال کند و کشته شود یا غالب گردد اجری بزرگ خواهیم داد. و چرا در راه خدا برای نجات مردان و زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید؟ همان کسانیکه همواره میگویند خداوندا ما را از این سرزمین که اهل آن ستمگرند نجات بخش و از خود برای ما رهبر و سرپرستی بفرست. مؤمنان در راه خدا میجنگند و کفّار در راه طاغوت. با اولیاء شیطان بجنگید که کید شیطان ناچیز است.»
137 آیه 12 إلی 16، از سوره 9: التّوبه. «پس از عهد بستن اگر عهد خویش بشکستند و بدین شما طعن زدند، پس با پیشوایان کفر نبرد کنید که اینان تعهّدی به پیمان خود ندارند شاید دست از تجاوز بردارند. چرا با قومی که عهد بشکستند و بر بیرون کردن پیغمبر صلّیالله علیه وآله وسلّم همّت گماردند نبرد نمیکنید که اینان با شما آغاز به نبرد کردهاند.ای از ایشان بیم دارید که خداوند شایستهتر است که از او بیم داشت اگر مؤمنید. با آنان بجنگید خداوند به دست شما عذابشان کند و ذلیلشان گرداند و شما را بر آنها پیروزی دهد تا دلهای مردم مؤمن تشفّی پیدا کند. و غیظ از قلوبشان برود و خداوند میپذیرد توبه هر کس را که بخواهد که خداوند دانا و حکیم است.»
138 آیه 36، از سوره 8: الانفال. «کفّار اموال خود را خرج میکنند تا مردم را از راه خدا باز دارند، آنان اینچنین میکنند ولی حسرت آنرا خواهند کشید و بعد نیز مغلوب خواهند شد و کفّار به جهنّم محشور خواهند شد. خداوند مردم پاک را از ناپاک جدا ساخته و ناپاکان را بر هم نهاده و متراکم نموده و سپس همه را درون جهنّم جای دهد. اینان خسران زدگانند. ای پیامبر به کفّار بگو، اگر دست از شرارت بدارند گذشته آنان مورد عفو و اغماض قرار خواهد گرفت و اگر بازگشت نکنند بهمان سرنوشت دردناک گذشتگان دچار خواهند شد. چنانکه خود مشاهده کردید. و با آنان به نبرد برخیزید تا ریشه فساد از بین برود و دین خدا همه جا را فرا گیرد و اگر دست بردارند خداوند به اعمالشان بصیر است.»
بازگشت به فهرست
دنباله متن
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت ششم: بحث مساله ولایت و ولایت فقیه
صفحه قبل
بحث در مساله ولایت بهعنوان مقدمه بررسی روایات در باب قضاوت و حکومت
مقدّمه اوّل
قضاوت و حکومت شعبهای از شعبهها و شأنی از شؤون ولایت است. و ولایت امری بس بزرگ و شأنی بسیار بلند مرتبه است. زیرا ولایت عبارت است از حکومت بر جان و مال و ناموس و آبرو و دیگر شؤون مردم و تصرّف در آنها. و در حقیقت، ولایت عبارت است از رهبری و بدست داشتن مصالح مردم و بهرهبرداری از نعمتهای الهی و به ثمر رسانیدن استعدادهای نهفته در وجود آنها به بهترین و کاملترین وجه.
بنابراین اگر این منصب به افراد لائق و شایسته واگذار شود، مردم در امور دنیا و آخرت در کمال تنعّم و سعادت بسر خواهند برد، و بسوی تکامل حقیقی خود رهسپار خواهند شد. و در دنیا به گواراترین زندگی و بهترین سعادت نائل خواهند گردید، و در عین حال به آخرین درجه کمالات انسانی اوج خواهند گرفت، و در آخرت نیز از نتائج اعمال و کردار نیک خود بهرهمند خواهند شد که دنیا مزرعه آخرت و بازار تجارت آنجاست. و در بهشت از تمام نعمتهای مهیّا و آنچه بخواهند و اشتها کنند متنعّم و ملتذّ خواهند گردید.
ولی اگر این منصب در جای خود قرار نگیرد و بدست افراد فاسد و فاسق افتد، انسانها ضایع میشوند، و استعدادهای نهفته ایشان در همان مرحله نطفهای از بین خواهد رفت. و هیچ حقّی به صاحبش نخواهد رسید و زندگی مردم مانند زندگی حیوانات و جانوران، بر پایه غلبه وهم و شهوت و درندهخوئی قرار خواهد گرفت. که هر فردی حیات خود را در ممات دیگری، و سلامت خویش را در فقر و فلاکت دیگران مییابد. و در اینصورت است که جامعه تبدیل به مجتمع جنگلی خواهد شد و به محیط درندگان و چرندگان تغییر پیدا میکند.
بازگشت به فهرست
آیات قرآن کریم دال بر ولایت کلیّه امام معصوم
مقدّمه دوّم
آیات شریفه قرآن، ولایت را بر عهده آنچنان مردی الهی قرار میدهد که حقیقت در وجودش تجلّی یافته و از جانب خداوند هدایت شده، و بسوی او هدایت میکند. و این آیات مردم را فقط به پیروی از چنین کسی دعوت میکنند، و چنین کسی همان معصوم از پیروی هواهای نفسانی و متابعت از نفس امّاره و لغزشها و اشتباهات است.
1 ـ خداوند متعال میفرماید: یَـ'´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَطِیعُوا اللَهِ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الاْمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَالْیَوْمِ الاْ´خِرِ ذَ ' لِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً. 185
«ای مؤمنان از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید و اگر در موردی بین شما نزاعی در گرفت آن را به حکم خدا و رسول برگردانید اگر ایمان به خدا و روز جزا دارید که این برای شما بهتر و سرانجام نیکوتری دارد.»
استدلال به این آیه بدین نحو است که: اطاعت خدا همان پیروی از احکام اوست که در ضمن آیات قرآن به زبان عربی فصیح و روشن فرستاده شده و بوسیله روح الامین بر قلب پیغمبر ما صلّی الله علیه وآله وسلّم فرستاده شده تا مردم را انذار کند. و امّا اطاعت از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم بر دو قسم است:
اوّل: در احکام جزئی که بیان خود پیغمبر است برای تعیین حدود احکام کلّی و قیود و شرائط آنها، به قانون گذاری و تشریع احکام باز میگردد.
دوّم: احکامی است که در موضوعات و مسائل روزمره زندگی، که مربوط به ولیّ است بعنوان والی و امام بر مردم از پیغمبر صادر میشود.
و در این قسم، تشریع الهی دخالتی ندارد، بلکه اینگونه اوامر و نواهی از شخص پیغمبر از جهت احاطه او به مصالح مردم، و حوادث و پیشآمدهای زندگی صادر میشود. و این دو قسم اطاعت از پیغمبر با اطاعت از خدا و آیات قرآنیّه مغایرت دارد، از اینرو اطاعت رسول را با عطف به اطاعت خدا متّصل کرده، و عطف دلالت بر مغایرت دارد. و بواسطه همین مغایرت و دوگانگی، خداوند لفظ امر به اطاعت را تکرار نموده است.
و امّا اولی الامر در هر زمان و موقعیّتی که باشند اجازه تشریع ندارند، بلکه منصب امارت و حکومت و ولایت بر مردم، در موارد مختلف با آنهاست، و اولی الامر فقط از این جهت با پیغمبر شریکند. و به جهت این نوع اشتراک، یعنی اشتراک در تصدّی امور و ولایت بر مردم، خداوند اطاعت آنها را بدون تکرار لفظ امر به اطاعت (اطیعوا) واجب کرده است. اولی الامر باید معصوم از گناه و خطا باشند. و گرنه امر به اطاعت خدا و پیغمبر با امر به اطاعت از ایشان امر به ضدّین، بلکه متناقضین خواهد بود. و این مطلب بر خداوند محال است. چنانچه فخر رازی در تفسیر خود به آن اعتراف نموده، و احتمال اینکه وجوب اطاعت از آنها مانند وجوب اطاعت حکّام مسلمین است. در زمان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و أمیرالمؤمنین علیه السّلام ـ که وجوب در این صورت مخصوص مواردی است که حکم آنها با حکم خداوند مخالف نباشد، و اگر در مواردی خطا کنند، مفسده این خطاها با مصالح حاصل از ولایت آنها بر مردم جبران میشود ـ مردود است. زیرا گرچه این مطالب فی حدّ نفسه و بالذّات صحیح است، ولی با ظاهر سیاق آیه منطبق نیست و آیه در این مطلب ظهور دارد که وجوب اطاعت از اولی الامر به همان نحو و بر منوال وجوب اطاعت از خدا و رسول به سبک واحد و سیاق واحد است.
پس به ناچار باید پذیرفت که اولی الامر افرادی از مردم هستند، که از خطا و گناه معصومند و همه مسلمین اتّفاق دارند که هیچکس عصمت ولائی و رهبری در این آیه را برای احدی قائل نیست. جز آنچه شیعه برای ائمّه دوازدهگانه خود قائل است. پس مورد آیه بالطّبع بر آنها تطبیق میکند.
فائده:
از آنرو که آیه خطاب به مؤمنین دارد، و خداوند اطاعت اولی الامر را بر آنها واجب کرده بنابراین معقول نیست که در هیچ امری، نزاع بین مردم و اولی الامر واقع گردد، پس مورد نزاع در آیه شریفه (فان تنازعتم) منحصر است به اختلافات مسلمین در بین خود، و چون مرجع نزاع کتاب خدا و سنّت رسول اکرم است، و این دو فقط مصدر تشریع احکامند، پس در مورد نزاع باید به این دو مراجعه کنند، چنانکه آیه دلالت دارد، و أمیرالمؤمنین علیه السّلام این چنین آیه را تفسیر نموده، هنگامیکه مالک اشتر را روانه مصر نموده در عهد نامهای که به او مینویسد میفرماید: «در کارهای مهمّ و معضلی که برای تو پیش میآید به حکم خدا و رسول عمل نما، و در اموری که حکم بر تو مشتبه است به حکم خدا و رسول گردن نه، که خداوند به مردمی که ارشاد آنها را دوست دارد میفرماید: «ای مؤمنان خدا را اطاعت کنید و پیغمبر و اولی الامر را اطاعت نمائید، و اگر در موردی اختلاف کردید، آن را بر کتاب خدا و سنّت پیغمبر عرضه بدارید». و رجوع به خدا، رجوع به آیات صریح قرآن است. و رجوع به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رجوع به سنّت اوست، که موجب اجتماع بوده و تفرقه را از بین میبرد». 186
2 ـ خداوند میفرماید: أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدَی' فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ. 187
«آیا آنکس که به حقّ راه میبرد برای پیروی سزاوارتر است، یا کسی که راه را پیدا نکرده مگر آنک دست او را بگیرند، و هدایتش کنند. پس چرا از مسیر خود منحرف شده به راه باز نمیگردید، چگونه حکم خواهید کرد»؟!
استدلال به آیه چنین است: پایه و اساس استدلال بر لزوم متابعت حقّ است. زیرا خداوند میفرماید: «بگو خداوند به حقّ هدایت مینماید» پس از آنکه از مشرکین با جمله استفهام انکاری: «بگوای از شرکاء شما کسی هست که به حقّ راه برد»؟ اقرار میگیرد که شرکاء آنها به حقّ راه نمیبرد.
سپس بر این اساس معادلهای ترسیم میکند که میان جمله أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ إِلاَّ أَنْ یُهْدَی «یا کسی که هدایت نیافته مگر آنکه خود هدایت شود». بنابراین فرموده: أَفَمْن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاَ یَهِدِّی إِلاَّ أَنْ یُهْدَی. «آیا آنکس که به حقّ راه میبرد برای پیروی سزاوارتر استیا کسی که هدایت نیافته، مگر آنکه از او دستگیری شود». و معلوم است که «لاَ یَهِدِّی» از باب افتعال است و اصل آن «لاَ یَهْتَدی» بوده و «تاء» در «دال» ادغام شده و بصورت «لاَ یَهِدِّی» درآمده است. پس از روشن شدن مطلب میگوئیم:
معادله صحیح حتماً باید بین نفی و اثبات صورت پذیرد. مانند جمله «زید آمد، یا نیامد». و صحیح نیست گفته شود: «زید آمد، یا غذا نخورد». مگر آنکه بین آمدن و خوردن تلازم باشد. پس در هر طرف معادله، جملهای مقدّر است که معنی به آنها کامل میشود، و معادله به این شکل تحقّق پیدا میکند: «زید آمد غذا خورد، یا نیامد و غذا و نخورد»:
و آیه مورد بحث از این قبیل است. زیرا «کسی که راه نمییابد مگر با هدایت شدن» عِدل معادله نیست. مگر اینکه دو جمله در دو طرف معادله قرار دهیم: «آیا کسی که به حقّ راه میبرد و خود راه یافته و رهنمون شده است، به پیروی سزاوارتر است یا کسی که جز با هدایت و دستگیری از او نمیتواند هادی و راهبر شود؟»
نتیجه آنستکه: هر کس هدایت وی به دست دیگری است و بنفسه نمیباشد، نمیتواند هادی به حقّ باشد. وهادی بسوی حقّ کسی است که هدایت او ذاتی و الهی باشد. این شخص کسی است که علم او حضوری و فعلی بوده و خداوند او را از خطا و لغزش مصون داشته است. 188
پس این آیه نظیر آیه شریفه: وَ جَعَلْنَـ'هُمْ أَنءِمَّه یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَ'تِ وَ إقَامَ الصَّـلوَ'ه وَ إِیتَاءَ الزَّکَوَ ' ه وَ کَانُوا لَنا عَـ'بِدِینَ، 189
«ما این افراد را امامان و پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان هدایت میکنند. و امور خیر و بپاداری زنماز و پرداختن زکات را به ایشان وحی نمودیم و اینان از عبادت کنندگان برای ما بودند.» و نیز آیه شریفه وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَنءِمَّه یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ کَانُوا بِأَیَـ'تِنَا یُوقِنُونَ 190
«و ما از ایشان (بنی اسرائیل) پیشوایانی برگزیدیم تا مردم را به فرمان ما هدایت نمایند، به آن هنگام که صبر پیشه کردند و به آیات ما یقین داشتند»، میباشد.
از مطالب گذشته روشن میگردد که: آیه دلالت بر لزوم عصمت در امام دارد، که به امور مردم قیام مینماید. و استدلال به این آیه بر ولایت فقیه ـ چنانچه در خطبه نماز جمعه شنیده شده ـ تمام نیست. و ما بحمدالله کتابی نفیس و پر مطلب در معرفت امام بنام «امام شناسی» نوشتهایم، و در آن از این دو آیه و دیگر آیاتی که بر عصمت امام دلالت دارند بحث کافی و تمام نمودهایم.
3 ـ یَـ'´دَ ' وُدُ إِنَّا جَعَلْنَـ'کَ خَلِیفَه فِی الاْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لاَ تَتَّبِـعِ الْهَوَی' فَیُضِلُّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَهِ. 191
«ای داود! ما تو را خلیفه و جانشین خود در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حقّ حکم نما. و از هوی و هوس پیروی مکن که از راه خدا گمراهت خواهد نمود.»
خداوند در این آیه جواز حکم و قضاوت را فرع جانشین خداوند بودن قرار داده، و خلیفه الهی کسی است که تمام صفات بندگی به حدّ کمال در وی موجود باشد. صفاتی که محاذی صفات ربوبی است، و حضرت حقّ واجد بالذّات آنها است. و این کیفیّت جز با عصمت تحقّق پذیر نیست، بلکه عصمت از لوازم و آثار آنست. ممکن است توهّم شده یا گفته شود که: آیه وجوب حکم بین مردم را فرع خلافت قرار داده، ولی جواز حکم را متفرّع بر خلافت نکرده است. یا آنکه حکم به حقّ در بین مردم را فرع خلافت نموده، پس وجوب حکم به حقّ مترتّب بر قید است (قید حقّ بودن حکم) ولی اصل حکم نمودن و نفس حکم مترتّب بر قیدی نیست. ولی این سخن صحیح نیست. چنانکه آشتیانی ـ قُدِّس سِرُّهُ ـ در کتابش ذکر نموده192، زیرا امر اگر پس از نهی و منع وارد شود افاده جواز میکند. و بدون اشکال آیه ظهور دارد بر اینکه حکم به حقّ به نحو قید و مقیّد با هم فرع خلافت الهی است.
4 ـ خداوند به پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرماید: إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَـ'بَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَ ' کَ اللَهُ وَ لاَ تَکُنْ لِّلْخَائِنِینَ خَصِیمًا. 193
«ما کتاب را به حقّ بر تو فرستادیم تا به آن نحو که خدا بتو نشان داده بین مردم حکم نمائی، پس طرفداری از خائنان مکن».
و استدلال به این آیه نیز موقوف است بر انحصار لزوم تبعیّت از حقّ و عدم واسطه بین حقّ و باطل، به دلیل آیه: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلَـ'لُ فَأَنِّی تُصْرَفُونَ. 194 «آیا بعد از حقّ جز گمراهی طریق دیگری نیز هست؟ پس به کجا میروید؟»
بنابراین حکم بین مردم، آنطور که خدا نشان میدهد و مینمایاند، فقط همان حکم به حقّ است که هرگز باطلی به آن آمیخته نباشد. و خداوند چنین حکمی را مترتّب بر فرستادن قرآن بر قلب پیامبر اسلام کرده است. پس در آیه، نزول کتاب بر قلب پیامبر اکرم ـ که گیرنده وحی و در بردارنده اسرار الهی (لاهوتی، جبروتی، ملکوتی) است ـ علّت حکم بین مردم به آنچه خدا مینمایاند شده است که همان حقّ است.
5 ـ کَانَ النَّاسُ أُمَّه وَ ' حِدَه فَبَعَثَ اللَهُ النَّبِیِّینَ مُّبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَـ'بَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ. 195
«مردم همگی تابع یک مرام (ساده و بدون اختلاف) بودند پس خداوند پیامبران را برای بشارت و انذار فرستاد و کتاب را به حقّ با ایشان نازل نمود، تا (آن کتاب) بین مردم در آنچه اختلاف نمودهاند حکم کند. استدلال به این آیه مانند آیه قبلی است.
6 ـ وَ أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَـ'بَ بِالْحَقِّ مُّصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَـ'بِ وَ مُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَ ' ئَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ. 196
«ما قرآن را به حقّ بر تو فرستادیم که کتب الهی را تصدیق نموده بر آنها تسلّط و سیطره دارد. پس میان مردم به آنچه خدا فرستاده حکم نما و از هواهای آنها پیروی مکن نسبت به آنچه از حقّ نزد تو آمده است.» و پس از فاصلهای کوتاه میفرماید:
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَ ' ئَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضً مَا أَنْزَلَ اللَهُ إِلَیْکَ. 197
«در بین مردم به آنچه خدا فرستاده حکم کن و از هواهای مردم پیروی منما و زنهار که ترا نفریبند و از بعضی از آنچه خدا فرستاده منصرفت نسازند.»
استدلال به این نیز مانند آیات گذشته، بر مبنای ترتّب احکام الهی بر نزول کتاب به حقّ، استوار است.
7 ـ فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی' یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا. 198
«به پروردگارت سوگند، که این مردم به ایمان نخواهند رسید مگر آن زمان که در مشاجرات خود از تو حکم جویند و سپس در قضاوت تو کمترین ناراحتی در خود احسای ننمایند و تسلیم محض و منقاد حکم الهی شوند». خداوند در این آیه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را مصدر حکم و قضاوت قرار داده، که قضاوت در دعاوی و مشاجرات مسلمین بر آن دور میزند بنحوی که هرگز از حکم وی احساس ناراحتی و ثقل در خود ننمایند. پس قضاوت پیغمبر حقّ خالص است، که از نورانیّت و روشن بینی خود حضرتش، که متجلّی به انوار الهی، و متخلّق به اسماء و صفات حضرت حقّ است مایه میگیرد، که از آن جمله علوم کلّیّه الهیّه است.
8 ـ وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَه إِذَا قَضَی اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَه مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللَهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَـ'لاً مُّبِینًا. 199
«هیچ فرد مسلمان حقّ ندارد از خود اظهار رأی و سلیقه نماید، وقتیکه خدا و پیامبرش به امری حکم کنند، و هر کس به حکم خدا و رسول گردن ننهند به گمراهی آشکاری افتاده است.» خداوند در اینجا پیامبر را قرین خود قرار داده، که چون به امری فرمان دهد اختیار از همه کس در آن مورد سلب میگردد، که اختیاری در مقابل اختیار پیغمبر و ارادهای در جنب اراده وی ندارند، و حکم او حکم الله است؛ و در استواری و استقامت به منزله حکم خدا است.
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقیها
185 آیه 59، از سوره 4: النّسآء
186 «نهج البلاغه» باب نامهها ص 93 و 94
187 آیه 35، از سوره 10: یونس
188 مراد از هدایت غیری آنستکه شخص بواسطه غیر خود از مردم هدایت پیدا کند. ولی هدایت ذاتی آنستکه بواسطه حضرت حقّ، راه بر افراد روشن گردد و چیز دیگری در این امر مدخلیّت نداشته باشد.
189 آیه 73، از سوره 21: الانبیاء
190 آیه 24، از سوره 32: السجّده
191 آیه 26، از سوره 28: ص
192 کتاب «قضا» آشتیانی ص 3
193 آیه 105، از سوره 4: النّسآء
194 آیه 32، از سوره 10: یونس
195 آیه 213، از سوره 2: البقره
196 آیه 48، از سوره 5: المآئده
197 آیه 49، از سوره 5: المآئده
198 آیه 65، از سوره 4: النّسآء
199 آیه 36، از سوره 33: الاحزاب
بازگشت به فهرست
دنباله متن
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت هشتم: ولایت فقیه در نهج البلاغه
صفحه قبل
ولایت فقیه در نهجالبلاغه
4 ـ در نهجالبلاغه از کلام حضرت به کمیلبن زیاد نخعی:
کمیل گوید: أمیرالمؤمنین علیه السّلام دستم را گرفت و مرا به بیابان برد. سپس نفسی عمیق برآورد و فرمود: «ای کمیل! این دلها ظرفهائی هستند که بهترین آنها پر ظرفیّتترین آنها است؛ پس آنچه گویم حفظ نما.
مردم بر سه دستهاند: عالم ربّانی، متعلّم در راه نجات، و دسته سوّم پشّههائی که در فضا پراکندهاند و با صدای هر بانگ زنندهای از جای خود بجنبند و به دنبال آن روند، و در مسیر هر بادی حرکت میکنند، زیرا از نور علم روشنی نگرفته و به پایهای استوار پناه نبردهاند.
ای کمیل! علم بهتر از مال است. علم تو را نگه داشته و تو باید مال را نگهدار باشی. مال با انفاق کم شود، و علم با انفاق نموّ کند. و آنچه که در اثر مال بدست آمده با از دست دادن آن نیز از دست خواهد رفت.
ای کمیل! علم مرامی است پسندیده که مردم از آن اطاعت میکند، بوسیله آن انسان در زندگی کسب اطاعت کرده، و پس از مرگ نام نیکی بدست میآورد. علم حاکم و مال محکوم علیه است.
ای کمیل! ثروتمندان در زندگی خود در هلاکتاند. و علماء تا جهان باقی است، بقاء دارند. پیکرشان در زیر خاک پنهان ولی آثارشان در دلها موجود است.
سپس آهی کشید (اشاره به سینه خود نمود) و ادامه داد: در اینجا علم بیحدّ انباشته شده، ای کاش میتوانستم کسی را که شایستگی تحمّل و آموزش آنرا داشته باشد بیابم.
بلی کسانی را مییابم که یا مورد اعتماد نبوده و دین را وسیله راحتی در دنیا قرار دادهاند، و به نعمتهای الهی بر بندگان خدا فخر میفروشند، و با حجّتهای الهی بر اولیای او بزرگی میکنند.
یا اینکه مطیع حاملان حقّ اند، ولی خود بصیرتی ندارند و با کمترین شبههای در آنها شکّ ایجاد میشود، که نه این و نه آن قابلیّت تحمّل علوم را ندارند.
یا در لذائذ فرو رفته و به راحتی لجام خود را به دست شهوت سپردهاند و یا سرگرم جمع و اندوختن ثروت ناچیز دنیا هستند. و این دو دسته در هیچ امری رعایت این را نمینمایند. شبیهترین چیزها به اینان، چهار پایان چرندهاند. و اینچنین است که علم میمیرد به مردن حاملان علم.
ولی زمین از کسی که با حجّت برای خدا قیام کند خالی نخواهد ماند که یا ظاهر و مشهور است یا خائف و گمنام. تا حُجَجَ الهی باطل نگشته و بیّنههای خداوند از بین نروند. و چقدر کماند اینان، و کجایند آنها؟
اینان بخدا قسم از نظر تعداد در اقلیّت، و از نظر مقام در بزرگترین درجهاند. خداوند بوسیله آنها حجّتها و بیّنات خود را حفظ میکند تا آنها را به افرادی نظیر و مانند خود بودیعه نهند. و در دل همانند خود کشت نمایند. علم و دانش حقیقی از روی بصیرت بر آنها هجوم آورده است، و به آرامش یقین دست یافتهاند؛ و آنچه را که نازپروردگان دشوار میدانند ایشان سهل و آسان میشمرند. و به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفتهاند، بدنهایشان در این دنیا؛ ولی ارواحشان در ملکوت أعلی سیر میکند. و اینانند خلفاء خداوند در زمین، و دعوت کنندگان به دین او. آه، آه، که چقدر مشتاق دیدارشان هستم. سپس حضرت فرمود: دیگر صحبتی نیست، اگر میخواهی برو». 226
این حدیث شریف را شیخ صدوق در «خصال» با سند خود از أبی الحسن محمّد بن علی بن شاه نقل میکند که او گوید: برای ما روایت کرد أبوإسحاق خواصّ، از محمّد بن یونس کریمی، از سفیان وکیع، از پسرش، از سفیان ثوری، از منصور، از مجاهد، از کمیل بن زیاد. با این تفاوت که بجای جمله «ای کمیل علم مرامی است پسندیده که مردم از آن اطاعت میکنند» جمله «ای کمیل محبّت عالِم روشی است که انسان از آن پیروی میکند. که در دنیا بواسطه آن کسب طاعت نموده و پس از مرگ نام نیکی به دست میآورد، پس سود مال با از بین رفتن آن از بین میرود» را آورده است. و بجای جمله «تا با حجّتهای الهی بر بندگان مقرّبا او چیره بفروشند) جمله «تا اینکه بجای ولیّ حقّ ضعفاء (و سست ایمانها) را دوست و همراز خود گیرند» را ذکر کرده است.
سپس صدوق گوید: این حدیث را از طُرق مخلتفه نقل نمودهام، و درکتاب «إکمال الدّین و إتمام النّعمه فی اثبات الغیبه و کشف الحیره» این خبر را آوردهام. 227
و نیز حسن بن علیّ بن حسین بن شعبه حرّانی در «تحف العقول» از آن حضرت نقل کرده است که فرمود: «این قلوب ظرفهائی مختلف هستند که بهترین آنها پر ظرفیّتترین آنهاست. تا آخر حکمت...» به عین آنچه صدوق نقل کرده؛ ولی لفظ «و بازگو کنندگان کتاب او» را بعد از جمله «تا اینکه حجّتهای الهی باطل نگردد» اضافه نموده و در آخر گوید: «ای کمیل، اینان افراد امین پروردگارند در میان خلق، و جانشینان او در زمین، و چراغهای نورانی او در بلاد، و دعوت کننده بسوی او، آه، که چقدر مشتاق دیدارشان هستم. و برای خود تو از خداوند طلب مغفرت مینمایم». 228
شیخ أبوإسحاق إبراهیم محمّد ثقفی کوفی، نیز این روایت را در کتاب «الغارات» با سلسله سند خود، از محمّد، از حسن، از إبراهیم، از أبی زکریّا، از ثقّه229 از کمیل بن زیاد، همانطور که در «خصال» آمده، آورده است. 230
و شیخ مفید آنرا در «أمالی» خود در مجلس بیست و نهم ذکر کرده است. 231
و جدّ ما232 مرحوم علاّمه محمّد باقر مجلسی نیز در جلد اوّل «بحار الانوار» در باب اصناف مردم در علم و ارزش محبّت علماء، این روایت را از «خصال»، «تحف العقول»، «الغارات» و «نهج البلاغه» نقل نموده و بر آن شرح مبسوط و سودمند نگاشته و در پایان گفتهاند: ما شرح مختصری بر این روایت زدهایم که اندکی از بسیار است. زیرا فائده آن برای طالبین بسیار میباشد و سزاوار است که هر روز با دیده یقین در آن بنگرند. و مقداری از فوائد آن را در کتاب «امامت» انشاءالله توضیح خواهیم داد. 233
مرحوم مجلسی این حدیث را در جلد هفتم «بحار الانوار» در باب «نیاز شدید به حجّت» به چند سند از صدوق نقل میکندو سپس گوید: این خبر شریف با شرح آن در باب «فضل علم» گذشت. سپس بوجود این خبر در کتب دیگری مثل «محاسن» و «سرائر» اشاره میکند و بعضی از فقرات آن را بیان مینماید. 234
نگارنده: امّا در مورد حدیث، از بحث پیرامون آن بینیازیم. خصوصاً با کثرت طرق آن به حدّی که میتوان آنرا مستفیض نامید. مضافاً به اینکه محتوای آن با آن معانی بدیع و حقائق عالی و دقائق لطیف بر قلب کسی جز معدن ولایت و شاخه امامت صلوات الله علیه خطور نتواند کرد.
امّا راجع به دلالت آن
مجلسی قُدّس سِرُّه گوید: چون تا وقتیکه نوع انسان در زمین باقی است رشته علم و عرفان گسستنی نیست، بلکه در هر زمانی وجود امامی برای حفظ دین لازم است، حضرت کلام خود را با این جمله استدراک نموده و استثناء میزند:
«اللّهم بلَی»، و در «نهج البلاغه» اینطور مذکور است: «آری زمین از کسی که با حجّت الهی به پادارنده احکام او است خالی نخواهد ماند که یا ظاهر و شناخته شده است و یا خائف و گمنام».
و در «تحف العقول» به این نحو آمده: «به پا خاسته با حجّت الهی، که یا ظاهر و مکشوف است، یا خائف و تنها. تا حجّتهای الهی باطل نگردند و راویان کتابش از بین نروند».
امام ظاهر و مشهور، مانند أمیرالمؤمنین علیه السّلام، و خائف و پنهان مانند حضرت ولیّ عصر عجَّل الله فَرَجه در زمان ما و مانند بقیّه ائمّه علیهم السّلام که در پرده تقیّه و خوف پنهان بودند، و محتمل است که باقی أئمّه جزو قسم ظاهر و مکشوف محسوب گردند.
و بر این احتمال، مقصود از حافظین و کسانی که علم را به ودیعه نزد دیگران قرار میدهند، ائمّه علیهم السّلام هستند.
و بر احتمال اوّل، ممکن است مقصود از این جمله، شیعیانی باشند که در زمان غیبت حافظ دین الهی هستند. 235
نگارنده: لزوم بقاء علم و عرفان در نوع انسان و ضرورت وجود امام حافظ دین، در همه اَزمنه و اعصار قابل تردید نیست. سخن در اینست کهای سیاق خر فقط برای دلالت بر لزوم وجود شخص امام علیه السّلام است در هر عصر و زمان، یا دلالت بر لزوم وجود طائفهای از علماء ربّانی نیز دارد که ازجمله آنها یا فوق و برتر از همه آنها در هر زمان امام میباشد؟
در این خبر لفظ امام و شبیه آن وجود ندارد، بلکه آنچه هست جمله «زمین از کسانی که بپادارنده حجج الهی هستند خالی نخواهد ماند که یا ظاهر و مشهور، یا خائف و گمنامند» میباشند.
و اینها عناوینی کلّی هستند که در هر زمان بر جمعی از علماء ربّانی و نگهبانان بیّنات و حجّتهای الهی، که علوم و اسرار را به افرادی لائق نظیر خود میسپرند و معارف را در دل اشباه خود قرار میدهند، منطبق میشود.
و معلوم است که امام بالاترین مصداق این عناوین است، نه اینکه فقط او مصداق است.
مؤیّد این سخن اینستکه: این کلام حکیمانه در صدد تقسیم مردم است با همه طباقت و اصناف به سه طائفه. عالم ربّانی، متعلّم در راه نجات، و افراد جاهل. و آنچه بعد از این تقسم آمده تفسیر آنهاست. و امام خود نیز در این تقسیم داخل است. پس او خود از علماء ربّانی بشمار میرود.
و این خود دلیلی است بر اینکه بپادارنده حجج الهی، مشهور یا پنهان، خارج از این تقسیم نیست.
و احتمال اینکه عالم ربّانی فقط انحصار در ائمّه علیهم السّلام داشته باشد، علاوه بر اینکه دلیلی بر آن نیست، مخالف معنی کلمه ربّانی است. چنانکه مجلسی از بزرگان لغت و ادب چنین نقل میکند236: ربّانی منسوب به ربّ است، با زیادی الف و نون بر خلاف قیاس، مثل رقبانی.
جوهری گوید: ربّانی به انسان الهی و عارف بالله گفته میشود. و فیروزآبادی نیز چنین گفته است. و در «کشّاف» آمده: ربّانی کسی است که سخت به خداوند و اطاعت او تمسّک داشته باشد. و در «مجمع البیان» وارد است: ربّانی کسی است که با علم و تدبیر خود، تربیت و اصلاح و اداره امور مردم را بعهده میگیرد.
و پیداست که در هر عصری و نسلی فقهای عادلی هستند که در تأئید دین مبین، و ترویج مسلک حقّ و حقیقت میکوشند و بر شکوه و عظمت آن میافزایند و دست تحریف و بدعت گمراهان یا زیاده طلبان را کوتاه میسازند. و عالم ربّانی با این معنای ژرف خود، بر این دسته از مردان بزرگ تطبیق میکند. زیرا دلشان به اسرار الهی پیوسته، و در زمره مردان حقّ گشتهاند. و مردم را بسوی پروردگار خوانده و سررشته تربیتی آنها را با تدبیر امور و اصلاح فرد و اجتماع به دست دارند.
علاوه بر این، در خبر تصریح شده که: خداوند حجج و بیّنات خود را به دست اینگونه رجال ربّانی حفظ میکند تا آنها را به افرادی نظیر و مانند خود منتقل نمایند. و معلوم است که امام نظیر و شبیه ندارد تا این کار را انجام دهد.
پس مراد از نظیر و شبیه جماعتی از علماء عاملین هستند که در سیطره علماء ربّانی و تحت تربیت و رهبری آنها قرار گرفته، و در مهد علم و عمل آنان تعلّم و تربیت یافتهاند، تا نردبان علم و معرفت را طیّ نموده و به آخرین درجه از معارف الهی قدم گذاردهاند و به مقام یقین و تسلیم واصل گشتهاند. و از جمله ودیعهگزاران و علماء ربّانی شده که بر مسند تعلیم و تربیت نشسته و زمان هدایت را به دست گرفته و مردم را بسوی مصالح خود پیش میرانند و حجج الهی را نگهبانی مینمایند. و این رشته همچنان نسل به نسل بماند و دست به دست بگردد و تا آخر عمر انسانها هرگز گسسته نشود.
و مؤیّد آن نیز روایت «تحف العقول» است که میفرماید: «تا حجج الهی باطل و ضایع نشود، و راویان کتاب خدا از بین نروند». و راویان کتاب خدا علمائی هستند که به سیر در علم قرآن موفّقاند و به تربیت علماء ربّانی تربیت یافتهاند که در هر زمانی وجود دارند.
در این روایت تصریح بر ولایت علماء و فقهاء است که امام علیهالسّلام ولایت را منحصراً در آنان ذکر فرموده و گوید: «اینانند امینان پروردگار در میان خلق، و خلفاء وی در زمین، و چراغهای او در بلاد، و دعوت کنندگان به دین او».
و عنوان خلفاء و چراغهای روشن کننده و دعوت کنندگان، لازمهاش خلافت و ولایت الهی است در همه شؤون حقیقی و سیاسی، از فتوی و قضاوت و حکومت با تمام مراحل آن.
و بهجان خودم سوگند که این روایت پر ارزش با مضامین عالیهای که دارد که مرحوم مجلسی درباره آن گوید: این روایت بسیار سودمند میباشد و سزاوار است که هر روز با دیده یقین به آن بنگرند، از جمله مستدلترین و بهترین روایات در مورد ولایتِ فیهِ عادلِ جامع الشّرائط میباشد.
و در شگفتم چگونه علماء أعلام، در باب قضاوت و حکومت آنرا ذکر نکردهاند. و شیخ انصاری در «مکاسب» و نراقی در «مستند» به آن استناد نکردهاند و آنرا در زمره ادلّه ولایت فقیه یاد نکردهاند، با اینکه از نظر سند و متن از جمله صریحترین و روشنترین و قویترین آنهاست.
اگر گفته شود: شاید به علّت بعضی خصوصیّاتی است که در آن ذکر شده مانند: «علم توأم با بصیرت و روشنگری خود، در آنها قرار داده شده و با روح یقین معجون گشتهاند، و عمر خود را به پایان میرسانند با بدنهائی که در زمین است، ولی أرواح آنها در حریم قدس الهی در طیران است» که این خصوصیّات را بر عدّه معدودی حمل نمودهاند، و گفتهاند: حقیقت این معانی ویژه عدّهای از اهل یقین است که کارشان از درس و تعلّم گذشته، و به مرحله مافوق درس و تربیت نائل گشتهاند.
در جواب باید گفته شود که: این مطلب صحیح نیست، زیرا پس از آنکه أمیرمؤمنان علیه السّلام خلافت خدا و دعوت به دین را منحصر به ایشان نموده، چارهای نیست که داعی به دین خدا و خلفیه الهی، باید ربّانی و فقیه و متّصف به این صفات باشد وگرنه نمیتواند این منصب خطیر خلافت و دعوت را به دوش بکشد، بلکه غاصب این منصب و مطرود از زمره بندگان صالح و اولیاء مقرّبین خواهد بود.
پس فقیه منصوب از طرف امام و صاحب ولایت کلّیّه الهیّه که بپادارنده امور و حاکم بر نفوس و أعراض و اموال و مربّی بشر به نیابت از امام علیه السّلام میباشد باید واجد این شرائط و صفات باشد. چنانکه اخبار بسیار و متسفیض بلکه متواتر تصریح دارد که باید علم و عمل در فقیه و ولیّ امر با یکدیگر مقرون باشد، و از سپردن منصب قضاوت و حکومت به غیر عالم ربّانی که از اطاعت هوی به دور بوده و مطیع امر مولی' باشد، مؤکّداً نهی مینماید.
5 ـ شیخ موثّق أبومحمّد حسن بن علیّ بن حسین بن شعبه حرّانی در کتاب «تحف العقول» در باب روایات امام بزرگوار حضرت سیّد الشّهداء علیهالسّلام در ضمن خطبه امر بمعروف و نهی از منکر از آن حضرت چنین نقل میکند:
«ای مردم از مواعظ الهی به اولیاء خود، و بدگوئی نسبت به احبار (علماء یهود) عبرت بگیرید...
«و مصیبت بر شما از همه افراد مردم بزرگتر و سختتر است زیرا در حفظ منزلت و موقعیّت علمای خود کوتاهی نموده و مغلوب ـ هوای نفس و روحیّه استکباری خود ـ گردیدید! اگر چنین باشد که بر این معنی آگاهی داشتید که: مجاری امور و احکام به دست علماء بالله است که امینان بر حلال و حرام خدا هستند». سپس در «تحف العقول» گوید: این روایت از أمیرالمؤمنین علیه السّلام هم نقل شده است. 237
در توضیح این حدیث شریف باید گفت: شهید ثانی در «مینه المرید» گوید: تمامی علوم به دو علم بازگشت مینماید: علم معاملات و علم معارف.
علم معاملات، علم به حرام و حلال و احکام نظیر آنهاست. و شناخت اخلاق نیک و بد و کیفیّت علاج اخلاق ناپسند و دوری گزیدن از آنست.
و علم معرفت، مانند علم به خدای تبارک و تعالی و اسماء و صفات او است.
و علوم دیگر غیر از این علوم یا ابزار این علوم است یا برای عملی از اعمال انسان است، چنانکه بر افراد متتبّع و آگاه روشن است. و علم معاملات جز برای عمل نیست، بلکه اگر حاجت عملی به آن نبود سودی و ارزشی نخواهد داشت.
در اینجا باید گفت: کسی که علوم شرعی و امثال آنرا به خوبی فرا گرفته و در آنها ورزیده شده، چون به علم خود مغرور گردد و در مواظبت اعضای خود و حفظ آنها و از معاصی اهمال ورزد، و از ترقّی و تکامل در اطاعت خود باز ماند و در انجام امور شرعی و وظائف مستحبّه و سنن کوتاهی نماید، و خیال کند که علم مقصود بالذّات و هدف اصلی است، نسبت به خود و دینش فریب خورده و عاقبت کار بر او مشتبه خواهد شد.
سپس چنین فردی را به شخص بیماری تشبیه نموده و شرح سودمندی بر آن نگاشته است. 238
نگارنده: از مطالب گذشته چنین استفاده میشود که، علماء بر سه گروه تقسیم میشوند:
اوّل ـ عالم به خداوند، که به لقاء الهی مشرّف شده و توحید ذاتی و صفاتی و افعالی را ادراک کرده است.
دوّم ـ عالم به امر خداوند، که مقداری از علوم رسمی تفکّری را آموخته و توانسته احکام جزئی فرعی را که شامل عبادات، معاملات و سیاسات است را استنباط کند.
سوّم ـ عالم به خدا و به امر خدا که انوار ملکوت در دلش تجلّی نموده، و از حبّ دنیا و پستی مادّیّت منزّه گشته، و سینهاش به اسلام باز شده، و قلبش برای تلقّی نفحات سبحانی از عالم جبروت وسعت یافته، و بر اوج لاهوت پر گشوده، و به راستی از اهل توحید گشته و خدا را به خدا دریافته، و فانی در ذات او گشته، و به بقاء الهی بقاء یافته، و با نور حقّ در میان خلق سیر نموده، و سفرهای چهارگانه بر وی تمام گشته است. این چنین شخصی عالم به خدا و به امر خداست و آن کسی است که حضرت سیّد الشّهداء علیهم السّلام به وی اشاره میکند و میفرماید: «مجاری امور و أحکام به دست علماء به خداوند و امناء بر حلال و حرام اوست».
پس علماء به خدا و به امر خدا کسانی هستند که به الطاف ویژه الهی اختصاص یافتهاند. خداوند آنها را در حرم قدس خود وارد کرده و از چشمه زلال و صاف علم خود آنها را سیراب نموده، و علوم اصطلاحی را از راه تحقیق و شهود به آنان فهمانده است.
خداوند میفرماید:. أَفَمَنْ شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ لِلاءِسْلَـ'مِ فَهُوَ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ 239
«کسیکه خداوند سینهاش را برای قبول اسلام گشوده و او را دارای نور الهی نموده است».
و نیز میفرماید: یَـ'´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَهَ وَ ءَامَنُوا بِرَسُولِهِ یَؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَّحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَّکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ. 240
«ای افرادی که به خدا ایمان آوردهاید! از گناهان بپرهیزید و به فرستاده او ایمان آورید تا دو بهره از رحمت خویش به شما بخشاید، و نوری دهد که با آن راه مستقیم را باز شناسید و در آن قدم بگذارید».
و میفرماید: یَـ'´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَهَ یَجْعَلْ لَّکُمْ فُرْقَانًا. 241
«ای مؤمنان اگر تقوی پیشه کنید، خداوند برای شما معیار حقّ و باطل قرار خواهد داد».
آری! اینانند امینان پروردگار بر حلال و حرام او، نه هر کس که چند صباحی درس بخواند و صفحاتی چند به خاطر سپرد بدون آنکه درکی یابد یا رعایتی نماید، و ایشان را با محفوظات و ساختههای ذهن خود مخاطب سازد و نمیفهمد چه میگوید و چه میکند، که چنین شخصی گمراه است و گمراه کننده.
و چه سزاوار است که از این گروه که خود را به فقاهت معرفی نموده و بر منصب فتوا تکیه زدهاند، اعراض شود که خداوند میفرماید:
فَأَعْرِضْ عَمَّنْ تَوَلَّی' عَنْ ذِکْرِنَا وَ لَمْ یُرِدْ إِلاَّ الْحَیَـ'وه الدُّنْیَا * ذَ ' لِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی'. 242
«از کسانی که از یاد ما رخ بر تافته و جز زندگی دنیا نمیجویند، روی گردان که همه علم آنان همین است. خداوند به آنان که گمراه گشتهاند و به هدایت یافتگان آگاه است.»
استاد بزرگوار ما، محقّق عالیقدر علاّمه فهیم، مرحوم شیخ حسین حلّی (خداوند او را غریق رحمت واسعه خود بگرداند) در مجلس درس درباره ولایت فقیه میفرمود:
بعضی از علماء گفتهاند: مراد از علماء به خدا در این حدیث، قومی از اهل معرفتاند که حبّ دنیا از دلشان بیرون رفته و از وساوس شیطان و نفس امّاره با اخلاص به خدا و تفویض امور به او در امان شدهاند. چنانکه أمیرالمؤمنین در خطبه خود میفرماید:
«همواره خداوند متعال را در هر عصری و برههای، بندگانی است که در سویدای وجودشان با او در مناجات و در اندرون عقولشان با او در سخن، و به نور حقیقت و ندای حقّ در دلها و چشمها و گوشهایشان مستبصرند. و مردم را به ایّام الله تذکّر میدهند، و آنها را از جلال و جبروت الهی تخویف میدهند. اینان همچون ادّله و راهنمایانند در بیابانهای مخوف و دهشتناک. افرادی که راه میانه در پیش گرفتهاند تشویق نموده، و به رهائی بشارت دهند، و افرادی که به چپ و راست منحرف شدهاند راهشان را نستوده، و آنان را از هلاکت و بوار میترسانند.
و این چنیناند که چراغهای منوّر در تاریکیها و ظلمات و راهنمایان در شبهات گشتهاند.
یاد و ذکر خدا را هلی است که آن را عوض دنیا پذیرفتهاند، چنانکه تجارت و بیع و شراء از ذکر حقّ غافلشان نسازد. روزگار خود را به یاد او سپری نمایند و نهی از محارم الهی را در گوش غافلان زمزمه کنند. مردم را امر به قسط و عدل نموده و خود نیز بدان عمل نمایند. و از منکرات نهی کرده، خود از آنها بپرهیزند. گویا دنیا را سپری کرده و به آخرت رسیدهاند؛ و اکنون در جهان دیگری بسر میبرند و ماوراء این عالم را مشاهده میکنند. گویا پنهانیهای اهل برزخ را میبینند، تو گوئی که قیامت وعدههای خود را محقّق ساخته، و پردهها را بر آنان دریده است و میبینند آنچه را که مردم نمیبینند. و میشنوند آنچه را که آنان نمیشنوند. تا آنجا که امام علیه السّلام میفرماید:
به درگاه پروردگار خود با حالت ندامت و اعتراف ناله میزنند. وقتی بر ایشان مینگری آنان را پرچمدار هدایت و رستگاری، و چراغهای هدایت در ظلمات و تاریکها مییابی که ملائکه آنان را در میان گرفته و با فرشتگان سر و سرّی پیدا کردهاند. و آرامش و اطمینان بر دلشان مستولی گشته، درهای آسمان برویشان گشوده شده و مقام رفیع و با کرامتی برایشان آماده شده است. در مقامی که خداوند برایشان آگاه و از کوششان خشنود است و جایگاهشان را ثنا گوید:... تا آخر خطبه». 243
پس اینان به حقّ علماء بالله هستند. و این مقام جایگاهی رفیع و جلیل است که دست ما به آن نرسد. از شرور نفس خود بخدا پناه میبریم و به لطف و کرم وی تمسّک میجوئیم.
سپس مرحوم حلّی قُدّس سِرُّه فرمود: بعضی احتمال دادهاند که مراد از علماء بالله در قول امام علیه السّلام: «زمام امور به دست علماء بالله است» عارفین بالله است، به قرینه اضافه آنها به خداوند متعال. و مراد از مجاری امور، امور تکوینی است. و این روایت، دلالت بر ولایت تکوینی علماء بالله دارد. ولی این احتمال بعید است، به قرینه جمله «امینان بر حلال و حرام» (چون حلال و حرام مربوط به تشریع است نه تکوین). تا اینجا کلام مرحوم حلّی به پایان میرسد.
6 ـ شیخ طبرسی در «احتجاج» از تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام از امام صادق علیه السّلام در تفسیر آیه: وَ مِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَـ'بِ، «بعضی از اهل کتاب افرادی هستند عامّی که اطّلاعی از کتاب ندارند». درجواب سؤال کنندهای که علّت فرق بین عوام یهود و عوام ما را از آن حضرت پرسش نموده چنین نقل میکند: «امّا از فقهاء آنکس که نگهدار نفس امّاره، نگبهان دین خود، مخالف بر هوای نفس، مطیع امر مولای خود باشد عوام را سزاوار است که از او تقلید نمایند.
و این کس جز بعضی از فقهاء شیعه ـ نه همگی آنان ـ نمیباشد. و امّا کسی که مرتکب زشتیهای فسّاقِ عامّه و اهل خلاف باشد، هرگز از او چیزی را قبول ننمائید. تا آخر حدیث». 244
و این روایت دارای لطائف و دقائقی است و حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام در این روایت مطالب نفیسی در تفسیر آیه شریفه بیان فرمودهاند. و شیخ انصاری در کتاب «رسائل» همه آن را ذکر نکرده، بلکه به همان مقدار کلام حضرت صادق علیه السّلام در جواب سائل اکتفاء نموده است.
و تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السّلام، گر چه دارای مطالب غیر حقّ و متناقض است که نمیتوان آنرا به منسوب به عالِمی دانست، چه رسد به اینکه از آن حضرت باشد، ولی بعضی از مطالب آن در کمال متانت و دقّت است؛ مانند این روایت شریف.
و شیخ اعتراف نموده، این خبر شریف که آثار صدق از آن پیداست، بر جواز قبول قول کسی که به دوری و پرهیز از دروغ شناخته شده، دلالت میکند. گرچه ظاهرش عدالت و حتّی بیش از آن را معتبر میداند.
و مرحوم آیه الله سیّد محمّد کاظم یزدی رحمه الله علیه در «عُروه» میفرماید: مفتی علاوه بر عدالت باید از دنیا روگردان، و مُقبل بر آن و در تحصیل آن مُجِدّ نباشد. خود را بر دنیا نینداخته و از پیوستن بدان بپرهیزد. وی بهمین حدیث شریف استناد میکند. 245
مرحوم آیه الله سیّد أبوالحسن اصفهانی قدّس سِرُّه در حاشیه «عُروه» به وی ایراد میگیرد که اقبال بر دنیا و طلب آن اگر بر وجه حرام باشد، موجب فسق و نافی عدالت است و به قید عدالت از ذکر این صفت بینیازیم. و اگر بر وجه حرام نباشد، مانع از جواز تقلید نیست. و صفات مذکوره در خبر جز تعبیر و بیان دیگری از صفت عدالت نمیباشد و عدّهای از علماء نیز از مرحوم اصفهانی پیروی کرده، عدالت را کافی دانستهاند.
ولی در این سخن اشکال است، زیرا ظاهر روایت دلالت بر لزوم ملکه صلاح در مفتی مینماید که صاحب این ملکه بواسطه آن به دنیا رو نیاورده، جز امر پروردگار را اطاعت نمیکند. نه اینکه روایت دلالت بر مجرّد ملکهای مینماید که مانع از گناه باشد، گرچه سلامت درون و صفای باطن در شخص محقّق نگشته باشد. و بین این دو معنی فاصلهای بس بعید است.
بنابراین عدالت، که عبارت از ملکه نگهدارنده از گناه است، بدون آنکه شخص به درجه تقوای قلبی و صفای باطن رسیده باشد، مجوّز تقلید نمیباشد.
و شاید شهید ثانی در «منیه المرید» به این درجه از روشنی نور الهی اشاره میکند، و پس از ذکر مقدار لازم از علومی که برای تفقّه در دین لازم است، میگوید: و پیدا شدن این صفات جز با فضل الهی و نیروی قدسی که انسان را به این درجه و رتبه عالی برساند، ممکن نیست. و همین عمده است در فهم دین، که به کوشش بنده میسّر نمیشود، بلکه بخشش خدائی و نفحه ربّانی است که به هر بندهای که بخواهد عنایت میکند. ولی سعی و کوشش و مجاهده و توجّه به خداوند و انقطاع بسوی او اثری روشن در افاضه آن از جانب خدا دارد.
وَ الَّذِینَ جَـ'هَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ. 246
«کسانیکه در راه ما سعی و مجاهد کنند، راههای وصول به خودمان را نشانشان خواهیم داد. و البتّه خداوند با نیکوکاران است.»
7 ـ سیّد رضی (ره) در «نهج البلاغه» در ضمن عهدنامهای که أمیرالمؤمنین علیه السّلام به مالک اشتر دادند و او را برای حکومت مصر روانه نمودند آورده است که حضرت فرمودند:
«برای حکومت بین مردم بهترین فردی را انتخاب کن که کارها بر او تنگ نیاید، خُصومت او را بستوه نیاورد و در لغزش فرو نرود و بازگشت به حقّ وقتی آنرا شناخت بر وی سخت نباشد. و خویشتن را به طمع آلوده نسازد و در قضاوت به فهم ابتدائی به جای ژرفنگری کفایت نکند. در شبهات از همه تأمّل کنندهتر و به دلائل و حجّتها متمسّکتر باشد. و از مراجعه افراد برای خصومت اظهار خستگی و ناراحتی نکند و بر کشف امور صبورتر و در اجرای حکم سازشناپذیرتر باشد. کسی که بواسطه پرگوئیها دچار احساسات نشود. و اینان بسیار کماند». 247
8 ـ سیّدهاشم بحرانی در «غایه المرام» از شیخ در «مجالس» نقل میکند که فرمود: جماعتی برای ما نقل کردهاند از أبی المفضّل، از أبوالعبّاس أحمد بن سیعد بن عبدالرّحمن همدانی در کوفه، از محمّد بن مفضّل بن إبراهیم بن قیس أشعری، از علیّ بن حسّان واسطی، از عبدالرّحمن بن کثیر، از جعفر بن محمّد، از پدرش، ازجَدّش علیّ بن حسین علیهم السّلام که فرمود: «زمانی که امام حسن مجتبی علیه السّلام تصمیم گرفت با معاویه صلح کند، به ملاقات معاویه رفت. چون با هم گرد آمدند، معاویه برخاست و خطبه خواند. سپس امام حسن مجتبی علیه السّلام برخاست و خطبهای قرائت کرد و فرمود: سپاس خداوندی را که به نعمتهای خود و بخششهای پیدرپی مستحقّ سپاس است... در ضمن خطبه فرمود: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند: هیچ امّتی زمامداری خود را به مردی نسپرد که در میان آنها از وی عالمتر وجود داشته باشد، جز اینکه نظام و رشد آن امّت به پستی گراید، تا اینکه اشتباه خود را جبران کند و امور خود را به دست عالمترین افرادش بسپرد». 248
و نیز در «غایه المرام» مختصر همین خطبه را با سند دیگر از «مجالس» شیخ نقل میکند و عین همین عبارت از نبیّ اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم ذکر مینماید. 249
9 ـ مرحوم شیخ محمّد بن حسن حرّ عاملی در کتاب «وسائل» در باب یازدهم از أبواب صفات قاضی و فتاوی آن، از مرحوم صدوق محمّد بن علیّ بن حسین در کتاب «إکمال الدّین و إتمام النّعمه» 250از محمّد بن عصام، از محمّد بن یعقوب، از إسحاق بن یعقوب نقل میکند که میگوید: از محمّد بن عثمان عُمَری (نائب خاصّ امام عصر عجّل الله فَرَجَه) درخواست نمودم که نامه مرا که در آن مشکلات خود را سؤال کرده بودم به امام علیه السّلام برساند. پس در جواب آن حضرت که به خطّ خودشان بوده چنین آمده است: «امّا سؤالات تو ـ خداوند ترا در راه حقّ، ثابت و در طریق رشد و هدایت پا برجا بدارد... تا اینجا میرسد که: و امّا در حوادثی که برایتان پیش میآید، به راویان حدیث ما رجوع کنید که آنان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خدا برایشان میباشم».
و شیخ طوسی در کتاب «غیبت» با سند خود از جماعتی از جعفر بن محمّد بن قولویه، و أبی غالب زراری و غیر اینها از محمّد بن یعقوب روایت میکند. و طبرسی در کتاب «احتجاج» مثل این خبر را نقل میکند. 251
و استاد ما علاّمه سیّد محمود شاهرودی قدّس الله سرّه میفرمود: به هر حال در معتبر بودن سند اشکالی نیست، چون نامه آن حضرت دلالت بر علوّ مقام و منزله إسحاق مینماید با توجّه به اینکه آثار صدق و شواهد صدور آن از جانب امام علیه السّلام از متن بلند پایه آن هویدا است. 252
10 ـ روایاتی که دلالت دارد بر اینکه علماء وارثان انبیاء هستند. مثل روایت صحیح أبوالبختری و آن روایتی است که:
محمّد بن یعقوب کلینی در کتاب «کافی» از محمّد بن حسین، از أحمد بن محمّد بن عیسی، از محمّد بن خالد، از أبی البختری، از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که حضرت فرمود: «علماء وارثان انبیاء هستند. زیرا انبیاء درهم و دینار به ارث نگذاردند، بلکه احادیثی از خود به یادگار نهادند که هر کس چیزی از آنها را فرا گیرد، نصیب فراوانی برده است. پس بنگرید که این علم را از چه کسی فرا میگیرید. بدرستیکه در هر نسلی از ما اهل بیت افراد عادلی هستند که جلوی تحریف زیادهگویان و اهل باطل و تأویل جاهلان را میگیرند». 253
همچنین حدیثی است که کلینی از محمّد بن حسن صفّار و علیّ بن محمّد، از سهل بن زیاد، و نیز از محمّد بن یحیی، از أحمد بن محمّد تماماً از جعفر بن محمّد أشعری، از عبدالله بن میمون قُدّاح، و نیز از علی بن إبراهیم، از پدرش از حمادّ بن عیسی از قدّاح، از امام صادق علیه السّلام نقل میکند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در ضمن حدیثی فرمود: «علماء وارثان پیامبرانند. و پیامبران درهم و دینار به ارث نگذاردند، ولی از خود علم و دانش به یادگار نهادند. و هر کس از علم آنان بهرهای برگیرد نصیب فراوانی یافتهاست». 254
11 ـ روایاتی که دلالت دارند بر اینکه فقهاء امینان پیغمبرانند و آنان امینان خدایند مانند این روایت:
کلینی به سند خود از علیّ بن إبراهیم، از پدرش، از نوفلی، از سکونی، از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود: «پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمودند: فقهاء امینان پیامبرانند مادام که داخل دنیا نگردند. سؤال شد دخول در دنیا چه معنی دارد؟
فرمود: متابعت از سلطان ظالم. و وقتی چنین کردند، در مورد دین خود از آنان پرهیز کنید». 255
همچنین روایتی که کلینی از محمّد بن یحیی، از أحمد بن محمّد بن عیسی، از محمّد بن سنان، از إسماعیل بن جابر، از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که فرمود: «علماء امیناناند، و پرهیزکاران قلعههای مستحکماند، و اوصیاء بزرگان امّتند». 256
بازگشت به فهرست
دنباله متن
پاورقیها
226 «نهج البلاغه» باب حِکَم، چاپ عبده مصر، ص 171 تا 174
227 «خصال» چاپ سنگی، ص 87 و 88
228 «تحف العقول» چاپ کتابفروشی صدوق، ص 169 تا 171
229 ممکن است مراد از ثقه، در کلام أبو إسحاق کوفی، فضیل بن خدیج باشد. چون او از کمیل بن زیاد بسیار روایت نقل میکند و با اینکه مراد عبدالرّحمن بن جندب است، به قرینه سایر روایاتی که از این متن شده است. (محدّث ازموی)
230 «الغارات» ج 1، ص 147 إلی 154
231 «أمالی» مفید ص 164
232 والده پدر ما، عالم تحریر مرحوم سیّد محمّد صادق حسینی طهرانی أعلی الله مقامه، همشیره علاّمه خبیر، مرحوم میرزا محمّد طهرانی شریف عسکری أعلی الله مقامه الشّریف، صاحب کتاب نفیس «مستدرک البحار» بوده است.
بنابراین مرحوم میرزا محمّد طهرانی دائی پدر ما محسوب میشود. و والده مرحوم میرزا محمّد که جدّه بزرگ ما میباشد از نوادههای عالم بزرگوار، مرحوم میرزا محمّد صالح حسینی خاتون آبادی داماد علاّمه مجلسی بوده، که دختر او فاطمه بیگم را تحت حباله نکاح خود داشت، و لذا علاّمه مجلسی جدّ أعلای ما از طرف مادری میباشد.
محقّق مدقّق عالم فاضل حاج میرزا أبوالحسن شریف عسکری پسر دائی پدر ما، مرحوم میرزا محمّد نقل کردند که: مرحوم میرزا محمّد طهرانی کراراً در مدّت حیات خود میفرمودند که: ما از اولاد مرحوم مجلسی هستیم. و ایشان میفرمودند یکی از اجداد ما هنگامیکه در معیّت قافلهای برای زیارت مرقد مطهّر حضرت رضا علیه السّلام در حرکت بود، قافله آنها مورد هجوم ترکمنها واقع شد و آنها تمام اثاثیّه قافله را غارت کردند و منجمله قرآنی بود که مرحوم مجلسی برای قرائتِ روزانه از آن استفاده مینمود. و از او نقل میکرد، بر اثر بردن این قرآن غم و اندوه بسیاری بر من عارض گشت چون این قرآن را خداوند از مرحوم مجلسی به یادگار در خانواده ما قرار داده بود. و ایشان (میرزا أبوالحسن شریف عسگری) نقل میکردند: در بروجرد سادات طباطبائی از نوادههای آمنه بیگم دختر مجلسی اوّل هستند. و من هر وقت خدمت آیه الله بروجردی رضوان علیه میرسیدم میفرمودند: ما از طرف مادر با هم نسبت داریم، و شما از پسردائیهای ما هستید.
233 «بحار الانوار» چاپ کمپانی، ج 1، ص 59 تا 61
234 «بحار الانوار» چاپ کمپانی، ج 7، ص 10 و 11
235 «بحار الانوار» ج 1، ص 61 از چاپ کمپانی.
236 «بحار الانوار» ج 1، ص 60 از چاپ کمپانی
237 «تحف العقول» چاپ چاپخانه حیدری، سال 1376، ص 237 و 238
238 «منیه المرید» چاپ سنگی، ص 16 و 17
239 آیه 22، از سوره 39: الزّمر
240 آیه 28، از سوره 57: الحدید
241 آیه 29، از سوره 8: الانفال
242 آیه 30، از سوره 53: النّجم
243 «نهج البلاغه» خطبه 220، ص 446 تا 448 از چاپ مصر ـ محمّد عبده
244 «احتجاج» چاپ نجف، ص 263 تا 265
245 «عروه الوثقی» مسأله 22، از أحکام تقلید.
246 آیه 69، از سوره 29: العنکبوت. (مینه المرید، ص 94)
247 «نهج البلاغه» باب رسائل، ص 94
248 «غایه المرام» چاپ سنگی، ص 298، در حدیث بیست و هشتم
249 «غایه المرام» ص 299، در حدیث بیست و هفتم.
250 مرحوم علاّمه شیخ آغا بزرگ طهرانی در کتاب نفیس خود «الذریعه» ج 2، ص 283 گوید: «اتمام الدّین و إکمال النّعمه یا کمال الدّین و تمام النّعمه» کتابی است در مورد غیبت حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فَرَجَه که متعلّق به شیخ صدوق أبی جعفر محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی میباشد و اوّل کتاب با جمله الحمدلله الواحد الحیّ الفرد و الصمد آغاز میشود. (چاپ طهران سال 1301) وی در سال 381 هجری قمری وفات یافت.
251 «وسائل» چاپ بهادر، ج 3 ص 385
252 کتاب «الحج» چاپ نجف سال 1383، جزء سوّم ص 348 تقریر جناتی.
253 «اصول کافی» ج 1، کتاب «فضیلت علم» باب دوّم، ص 32 از چاپ حیدری.
254 «اصول کافی» ج 1، ص 34
255 «اصول کافی» ج 1 ص 46
256 «اصول کافی» ج 1، ص 33
بازگشت به فهرست
دنباله متن
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت نهم: دنباله بحث ولایت فقیه از نظر روایات،قضاوت و حکومت بزرگترین امور مردم است،روایات در عدم جواز تص...
صفحه قبل
12 ـ روایاتی است که دلالت دارند فقهای با ایمان قلعههای اسلام میباشند مانند روایت ذیل:
کلینی از محمّد بن یحیی، از أحمد بن محمّد، از ابن محبوب، از علیّ بن أبی حمزه روایت میکند که گفت: از موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم که میفرمود: «چون بنده مؤمن بمیرد، ملائکه آسمان و زمینهائی که در آن خدا را عبادت مینموده، بر او میگریند، همچنین درهای آسمان که اعمال وی از آنها بالا میرفت. و در اسلام شکافی پیدا میشود که هیچ چیز آنرا جبران نمیکند. زیرا فقهاء با ایمان قلعههای مستحکم اسلامند، مانند قعلههای شهرها و بلاد». 257
به جمله اخیر و دو جمله قبل از آن، بر ثبوت ولایت و قضاوت برای فقهاء استدلال کردهاند، چون در این روایت بر علماء، اطلاق وارثِ انبیاء شده است. بنابراین شامل تمام منصبهای ارث گذار (انبیاء) میباشد، که از آن جمله ولایت و قضاوت است و همینطور امین بودن و قلعه بودن آنان.
ولکن انصاف اینستکه روایات وراثت بر این مطلب دلالتی ندارند، زیرا آنها در صدد بیان فضیلت عالم هستند. شاهد بر این مطلب اینستکه در ذیل این دو حدیث صراحت دارد بر اینکه مراد، ارث بردن علوم و احادیث است. زیرا در حدیث اوّلی میفرماید: «زیرا أنبیاء درهم و دینار برجای نمینهند، بلکه احادیث به ارث میگذارند. و هر که از آن بهرهای گیرد، نصیب بسیاری برده است». و در حدیث دوّم میفرماید: «ولی أنبیاء علم به جای نهادند و هر که از آن بهرهمند شود، نصیب فراوانی بده است».
و امّا اینکه علماء قلعههای اسلام و امینان پیامبرانند، از این نظر ایرادی ندارد که بگوئیم به مقتضای اطلاق قلعه و امین بر آنان، تمام آنچه که به حفظ اسلام و مناصب انبیاء مربوط میشود که از آن جمله ولایت و قضاوت و فتوی است، بر آنان نیز ثابت است. چنانکه قلعه، شهر را در همه حوادث حفظ میکند و امین در همه اموری که مربوط به مأمون عنه است از منصبهای رسالت، امین است.
13 ـ کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام است که سیّد رضی آنرا در نهج البلاغه آورده است:
«أولی'ترین مردم به پیامبران، عالمترین آنان است به آنچه آنها آوردهاند». سپس این آیه را قرائت فرمود: إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإبْرَ ' هِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هَـ'ذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا.
«سزاوارترین مردم به إبراهیم کسانی هستند که از وی پیروی مینمایند، و پیامبر اسلام و افرادی که به او ایمان آوردهاند».
سپس فرمود: دوست و ولیّ پیامبر اکرم محمّد بن عبدالله، کسی است که از خدا اطاعت کند، گر چه از نسل وی نباشد. و دشمن او کسی است که خدا را مخالفت نماید گرچه با او قرابت نزدیک داشته باشد». 258
شیخ انصاری در «مکاسب» بر دلالت این حدیث و امثال آن اشکال کرده که: انصاف اینست که پس از ملاحظه سیاق و صدر و ذیل حدیث جزم پیدا میشود که مراد از این جملات بیان وظیفه فقهاست در احکام شرعی، نه اینکه آنها مانند پیغمبر و ائمّه علیهم السّلام باشند در اینکه ولایت و اولویّت داشته باشند بر اموال مردم... تا آخر (دقت شود).
و مرحوم نراقی در کتاب «عوائد الایّام» در بحث ولایت فقیه احادیث دیگری آورده است مانند:
14 ـ روایت «کنز الفوائد» کراجکی از امام صادق علیه السّلام که فرمود: «پادشاهان بر مردم حاکماند، و علماء بر پادشاهان حکومت دارند». 259
امّا برایشان این اعتراض وارد است که: این حدیث در مقام مدّعای ما نیست، بلکه حدیث یک امر عادی و عرفی را بیان میکند، و آن اینست که در هر زمان سلاطین در امور خود به علماء مراجعه میکنند و از آنها تبعیّت مینمایند ولو در هر مرامی که باشند.
استاد ما مرحوم آیه الله شاهرودی رحمه الله علیه بر این اعتراض جواب داده به اینکه: شأن و منزلت امام بالاتر از این است که صرفاً خبر از یک امر عادی و عرفی بدهد. بلکه اگر چنین مطلبی اتّفاق افتاد، مسلّماً منظور امام، بیان حکمی از احکام شرعی بوده، و امام در مقام انشاء میباشد. و نتیجه مطلب آن است که: علماء، حکّامِ شرع بر مُلوکند، بنحوی که حکم آنان بر ملوک، نافذ است. و چون شأن ملوک، قضاوت و حکومت، و اقامه حدود، و تنظیم زندگی مردم است. پس این امور شرعاً مشروط به حکم علماء است، و علماء بر کسانی که مصادر این امورند، حاکماند». 260
نگارنده: در جواب مرحوم شاهرودی از این اشکال نظر است. زیرا طبق مذاق شارع، هیچکس حقّ ندارد بر مردم حکومت کند، مگر آنکه از طرف شارع منصوب باشد. بنابراین فرق گذاردن بین علماء و ملوک، سپس حکم ملوک را بر مردم تثبیت کردن صحیح نیست، زیرا ملوک حقّ حاکمیّت بر مردم را ندارند. پس بهتر است که اشکال را بپذیریم، و معتقد که خبر نظر به بیان علوّ مقام علماء دارد. زیرا سلاطین در کمال قدرت و سیطره خود در برابر مقام علمی و شأن و منزلت علماء خاضع و خاشعاند.
15 ـ روایتی است از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم، که در کتب شیعه و اهل تسنّن آمده است.
«سلطان ولیّ کسی است که ولییّ ندارد». 261
16 ـ روایت نبیّ اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم که در جامع الاخبار نقل شده، آن حضرت فرمودند:
«در روز قیامت به علماء امّتم افتخار میکنم. میگویم علماء امّت من مانند انبیاء پیش از من هستند». 262
و از جمله روایتی است که در فقه رضوی آمده که فرمود: «منزلت فقیه در این زمان چون منزلت پیامبران بنی اسرائیل است». 263
17 ـ دیگر روایت طویلی است که در احتجاج نقل شده، به أمیرالمؤمنین علیه السّلام گفته شد: بعد از أئمّه هدی چه کسی بهترین افراد است فرمود: علماء وقتی که صالح باشند».
و از جمله روایتی است از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم که در مجمع نقل شده فرمود: «فضل عالم بر مردم مثل برتری من بر کمترین فرد امّت است». 264
و از جمله در «منیه المرید» است که: «خداوند به حضرت عیسی خطاب کرد. علماء را بزرگ بدار، و برتری آنان را بشناس، که من تمامی آنان را بر خلق خود جز پیامبران برتری دادم، مانند برتری خورشید بر ستارگان، و مانند فضیلت آخرت بر دنیا، و مانند برتری من بر همه چیز». 265
از جمله روایتی است که در تفسیر منسوب به امام حسن عسگری علیهالسّلام وارد است که در آن از حضرت امام علیّ النّقی علیه السّلام نقل شده که فرمود: «اگر در زمان غیبت قائم ما علماء صالح دعوت کننده به او، و دلالت کننده بر او، که برگزیده خدا هستند نبودند، تمامی افراد از دین خدا مرتدّ میشدند. اینان در نزد پروردگار از همه افضلند». 266
مخفی نماند که این اخبار بر مطلوب ما، یعنی ولایت فقیه دلالت ندارد، زیرا سیاق آنها در اثبات فضیلت علماء است، و دلالتی بر اثبات شؤون و مقامات آنها ندارد، بلکه از این جهت ساکت است.
18 ـ دیگر روایتی طولانی است که در کتاب علل با اسناد خود از فضل بن شاذان از امام رضا علیه السّلام نقل میکند تا اینجا میرسد که: «اگر بپرسید چرا خداوند اولی الامر قرار داد و امر کرد از آنها اطاعت شود، جواب آنستکه به چند جهت: یکی آنکه وقتی که باید اساس زندگی بر پایه قوانین و محدودیّتهای صحیح بنا شود و به آنان فرمان داده شود که پا از مرز قوانین و حدود بیرون نگذارند که باعث فساد جامعه خواهد شد این محدودیّت انجام نخواهد شد، مگر با قرار دادن فرد امینی در رأس جامعه که آنان را از تجاوز حدود و دخول در خطرات نگهدارد. وگرنه هیچکس لذّت و سود خود را بخاطر عدم ضرر و فساد دیگری ترک نخواهد کرد. پس بر ایشان قیّم و سرپرستی گماشت که آنان را از فساد و تباهی نگاهدارد و حدود و أحمام را در بین آنان اجرا نماید.
از جمله آنکه: هیچ فرقه و ملّتی را نمیتوان یافت که زندگی و بقاء آنها ممکن باشد مگر با وجود رئیسی و قیّمی که در رأس آنان قرار گیرد، و نظام اجتماعی و مسائل ضروری دین و دنیای آنها را بپا دارد. و لذا برای حکیم دانا جائز نیست که خلق را در امری که ضرورت زندگی و بقاء آنهاست مهمل و رها گذارد. یعنی رهبر و زمامداری که بوسیله او با دشمن نبرد کنند و زمین و ثروت را به طرز عادلانه و صحیح تقسیم نمایند و اجتماع خویش را بپادارند و دست ظالم را از مظلوم کوتاه کنند.
از جمله آنکه: اگر قائد و رهبر و امام و قیّمی امین و حافظ بر ملّت گمارده نشود، ملّت رو به فرسودگی گراید، و دین از میان برود، و در سنّت و احکام تغییر و تبدیل پیدا شود، و بدعت گذاران پدید آیند و مُلحدین از دین بکاهند، و امر را بر مسلمین مشتبه سازند. زیرا بالوجدان دریافتهایم که مردم یارای رهبری خود را ندارند، و نیازمند به قانون و رهبرند، با اختلافات و فَرقهائی که درخواستههای آنان و افکارشان وجود دارد. پس اگر برایشان قیّمی و خافظی برای نگهبانی در شریعت نبوی قرار ندهد بدان نحو که گفته شد جامعه به فساد و تباهی گراید و شرایع و احکام و ایمان تغییر پذیرد و اینها تمام موجب فساد جملگی خلق گردد». 267
نگارنده: سزاوار است که این روایت را از ادلّه ولایت امام علیه السّلام قرار دهیم، زیرا در مورد علل احتیاج مردم به اُولی الامر است و قبلاً دانسته شد که عنوان اولی الامر مقام خاصّ امام علیه السّلام است.
مگر اینکه بگوئیم: عللی که در این روایت برای لزوم رهبر و زمامدار و ولیّ ذکر شده، در زمان غیبت امام علیه السّلام هم بیکم و کاست موجود است. و از این رو باید امام علیه السّلام یا نائب خاص را معیّن کند یا بطور عموم افرادی را با شرائط معیّنی تعیین نماید که امور مردم را بدست گیرند. و این افراد جزء فقهاء عادل امین مردم در دین و دنیا و نگهبانان شریعت و آگاه به مسائل روز و بصیر در امور نمیباشند.
19 ـ روایتی است که در کتاب «مستند» در بحث قضاوت از کتاب «غوالی اللئالی» ذکر شده: «مردم بر چهار گونهاند: اوّل مردی که عالم است و میداند که عالم است، چنین کسی مرشد و حاکم است. از وی اطاعت کنید». 268
انصاف اینستکه این روایت نسبت به باب قضاوت و حکومت و فتوی اطلاق دارد و وجهی برای اختصاص آن به قضاوت نیست و مفاد آن نظیر گفتار حضرت إبراهیم علیه السّلام به سرپرست خود آذر است که فرمود:
یَـ'أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَا´ءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَ ' طًا سَوِیًّا. 269
«ای پدر به من علمی داده شده که بتو داده نشده، پس از من پیروی نما تا به راه راست رهبریت کنم».
و این روایت به خلاف روایاتی است که دلالت دارند که قضات بر چهار دستهاند. زیرا قاضی در اصطلاح به کسی گفته میشود که برای قضاوت منصوب شده است، نه حکومت و افتاء. و لذا دلالت دارد که قاضی باید فقیه و عالم باشد.
کلینی در «کافی» از عدّهای از اصحاب، از أحمد بن محمّد بن خالد، از پدرش، و او با حذف سند از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که آن حضرت فرمود: «قاضیان بر چهار دستهاند. سه گروه از آنان در جهنّم و یک دسته در بهشتند. مردی که دانسته به ظلم حکم میکند در دوزخ است. مردی که ندانسته به جور حکم میکند در جهنّم است. مردی که ندانسته به حقّ حکم میکند در آتش است. مردی که دانسته به حقّ حکم میکند اهل بهشت است. و فرمود: حکم بر دو گونه است: حکم خدا و حکم جاهلیّت. هر که در حکم خدا اشتباه کند به حکم جاهلیّت حکم نموده است». 270
این حدیث را شیخ طوسی در «تهذیب» از أحمد بن محمّد بن خالد نقل میکند. 271
و شیخ صدوق در «فقیه» از امام صادق علیه السّلام مثل این حدیث را نقل کرده و سپس ذیلی را به آن اضافه نموده است:
«هر کس به دو درهم به غیر حکم خدا حکم کند، به خدا کافر شده است».272 و 273
این بود بحث ما پیرامون ولایت فقیه. و در آن تنها بر شرائط والی و قاضی و مفتی و به روایات وارده در این مقام اقتصار کردیم، ولی حدود ولایت وی، و شرائط افرادی را که فقیه بر آنها ولایت دارد را ذکر ننمودیم. چون خارج از موضوع کتاب که درباره حقوق زنان است میباشد.
امید است خداوند توفیق دهد که در آینده رسالهای ابتکاری در این زمینه تألیف کنیم. (رجوع به دوره ولایت فقیه در حکومت اسلام)
و فعلاً اگر کسی مایل است بر شرائط و حدود ولایت اطّلاع پیدا کند، به کتاب «عوائد الایّام» مولی أحمد نراقی، و کتاب «بلغه الفقیه» تألیف سیّد محمّد آل بحر العلوم، و «عناوین الاُصول» سیّد عبدالفتّاح مراغی حسینی رحمه الله علیهم مراجعه کند.
بازگشت به فهرست
تیجهگیری از مقدمات گذشته
پس از ادراک این مقدّمات، معلوم میشود که قضاوت و حکومت از بزرگترین، بلکه مهمتر از تمام امور مردم است، و در اجتماع هیچ امری به اهمیّت آن نمیباشد. زیرا قضاوت و حکومت به منزله روح اجتماع میباشند. و قیام و قوام مردم به ولایت است، و ولایت منصبی الهی و از جانب پروردگار است. بدون واسطه، یا با واسطهای که از جانب خداوند منصوب است، لاغیر. و تصرّف در حقوق مردم جائر نیست. مگر به اذن خدا. زیرا تصرّف در حقّ غیر است، که جز با اجازه ولیّ او جائز نیست. و او همانا خداوند است.
پس اگر دلیلی بر شرطیّت امری در قضاوت و ولایت دلالت کند، باید حتماً از آن پیروی کرد. و اگر بر شرطیّت یا عدم شرطیّت امری، از ادلّه اجتهادی مانند آیات شریفه، یا روایت، یا اجماع، یا سیره دلیلی نیافتیم که به آن متسمسّک شویم، اصل در این مورد عدم جواز حکومت و قضاوت است. زیرا جواز تصرّف در حقّ دیگری، باید به یک علم وجدانی، یا تعبّدی متکّی باشد. و با وجود شکّ، جائز نیست. زیرا ظنّ به هیچوجه جای حقّ را نخواهد گرفت. وَ إِنَّ مِنَ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا. 274 و در این مورد روایاتی وارد است که دلالت میکند در موارد شبهه باید توقّف نمود. و بارزترین آنها در مسائل حقوقی است، که اصل عقلی نیز حکم به توقّف میکند. روایات بسیاری وجود دارد که دلالت میکند توقّف در شبهات، بهتر از فرو رفتن در مهلکهها است.
چنانکه شیخ حرّ عاملی در «وسائل» از کلینی روایت میکند: از محمّد بن یحیی، از محمّد بن حسین، از محمّد بن عیسی، از صفوان بن یحیی، از داودبن حصین، از عمربن حنظله، از امام صادق علیه السّلام که آن حضرت در ضمن حدیثی فرمود:
«همانا امور بر سه گونهاند: امری که صلاح آن روشن و واضح است، و باید از آن پیروی نمود. و امری که گمراهی آن بیّن است که باید از آن اجتناب کرد. و امری که شبههناک و تشخیص آن مشکل است، که باید آنرا به خدا و رسول واگذار نمود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: حلال روشن، حرام روشن، و شبهات بین این دو. هر کس شبهات را ترک گوید، از محرمّات نجات یابد. و هر که مرتکب شبهات شود، به محرّمات آلوده میگردد، و ندانسته به هلاکت میافتد. سپس در آخر حدیث فرمود: بدرستیکه توقّف در شبهات، بهتر از دخول در مهلکهها است». 275 و صدوق این حدیث را از داودبن حصین با سند خود ذکر کرده است. 276 و شیخ با اسناد خود از محمّد بن علیّ بن محبوب، از محمّد بن عیسی مثل این را نقل کرده است. 277
دیگر روایتی است که شیخ حرّ عاملی با سند خود از محمّد بن یحیی، از أحمد بن محمّد؛ از حسین بن سعید، از حسین (حسن) بن جارود، از موسی بن بکر بن داب، از شخصی دیگر از امام باقر علیه السّلام نقل میکند که حضرت در حدیثی به زیدبن علیّ علیه السّلام فرمودند: «خداوند حلال و حرامی وضع، و واجباتی را معیّن فرموده، و مَثَلهائی بیان کرده، و سنّتهائی نهاده، تا اینکه فرمودند: در هر کاری که میخواهی انجام دهی، اگر از طرف خدا بیّنه و دلیلی داری، و در هر امری که میخواهی دنبال کنی، اگر بر مشروعیّت آن یقین داری به کارت ادامه بده، و گرنه به کاری که در آن شکّ داری اقدام نکن». 278
و دیگر روایاتی از این قبیل که مستفیضهاند و دلالت دارند بر اینکه از ارتکاب شبهات جدّاً پرهیز نمود.
بنابراین، اگر در شرطیّت مرد بودن قاضی، و ولیّ و مفتی، شکّ کنیم، بر فرض نبودن دلیل اجتهادی، قاعده و اصل حکم بر مرد بودن مفتی و قاضی مینماید، نه اینکه اصل، اقتضای عدم مشروطیّت مرد بودن را دارد. و برپایه این استدلال حرمت تصدّی زن، نسبت به اموری که از شؤون ولایت است، روشن میگردد.
بازگشت به فهرست
روایات در عدم تصدّی زن قضاوت و حکومت و افتاء را (در عدم جواز ورود زنان به مجلس شورا)
اینک بپردازیم به ذکر و شرح روایاتی که در این مورد (عدم جواز قضاوت و حکومت برای زنان) وارد است.
1 ـ صحیحه أبی خدیجه که قبلاً گذشت: «بنگرید مردی را که از قضاوت ما بهرهای دارد، او را بین خود حَکَم قرار دهید، که من او را بر شما قاضی قرار دادم. و قضاوتتان را نزد او ببرید».
همچنین روایتی دیگر است که: «مردی را که حلال و حرام ما را میداند، بین خود حَکَم قرار دهید، که من او را بر شما حَکَم قرار دادم». دلیل ما در این روایت آنست که امام علیه السّلام در این دو روایت، مرد را قاضی قرار داده، پس مورد نصب امام، عنوان مرد است. بنابراین مرد فقط موضوع منصب قضاوت است. ولی زن منصوب نمیباشد. و قاعده هم اقتضای عدم نصب او را میکند.
از جمله نوشته امام زمان عجّل الله فَرَجَه میباشد که فرمود: «در حوادثی که برایتان اتّفاق میافتد، به راویان حدیث ما مراجعه کنید، که آنان حجّت من بر شمایند، و من حجّت خدایم برایشان». در اینجا «روه» جمع راوی آورده شده، و راوی مذکّر است. بنابراین امام فقط اجازه مراجعه به مردان را داده است.
از این جهت، احادیثی که ظاهرشان مطلق است، و شامل مرد و زن هر دو میشود، مثل مقبوله عمربن حنظله ـ که در ذیل مذکور است ـ به این دو حدیث مقیّد میشوند.
مقبوله عمربن حنظله: «باید دو شخص متخاصم، کسی را که حدیث ما را روایت میکند و در حلال و حرام ما دقّت نظر دارد و احکام ما را میداند، او را بعنوان حَکَم بپذیرند که من او را حاکم بر شما قرار دادم». آنچه گفتیم در صورتی است که روایت مقبوله، اطلاق داشته باشد و زن را هم شامل بشود و بگوئیم که مقبول منصرف به مردان نیست. ولی اگر انصراف مقبوله را به مردان بپذیریم از آنرو که در آن زمان قضاوت زن اصلاً معمول نبوده است، جز اینکه مطرود هم بوده، حدیث فقط شامل مردان میشود و از اوّل اطلاق ندارد تا اینکه قید بخواهد.
امّا آیاتی نظیر آیه:
إِنَّ اللَهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوَدُّوا الاْمَانَـ'تِ إِلَیْ أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتَمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ. 279
و آیه شریفه: یَـ'´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا کُونُوا قَوَّ ' مِینَ لِلَّهِ شُهَدَا´ءَ بِالْقِسْطِ وَ لاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَیْ أَلاَّ تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا. 280
و دیگر آیه شریفه: یَـ'´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا کُونُوا قَوَ ' مِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَی أَنْفُسِکُمْ أَوِالْوَ ' لِدَیْنِ وَالاْقْرَبِینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیرًا فَاللَهُ أَوْلَی بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَی' أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَکُونُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا. 281
و نیز مفهوم آیه شریفه: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَهُ فَأُولَـ'´نءِکَ هُمُ الْکَـ'فِرُونَ * هُمُ الظَّـ'لِمُونَ * هُمُ الْفَاسِقُونَ * 282
از این آیات استفاده اطلاق نمیشود، زیرا در مقام بیان حدود و شرائط حکم نیستند تا به آن بتوان مستمسک شد. چنانکه در آیه جمعه چنین است:
یَـ'´أَیـُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا إِذَا نُودِیَ لِّلصَّلَوَ ' ه مِنْ یَوْمِ الْجُمْعَه فَاسْعَعُوا إِلَی ذِکْرِ اللَهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعِ،283 که این آیه بنظر به حکم در وقت نداء دارد ولی نظر به اصل نماز ندارد.
هم چنین آیه صید: «باکی نیست که از صیدهائی که سگان صید نخوردهاند بخورید». که آیه از حیث انواع گوشت اطلاق ندارد، تا در حلیّت گوشتهائی که به آن دلیلی نداریم بتوان به آیه مستمسک شد.
در اینجا نیز، آیات فقط ناظر است به این معنی که لازم است به عدل حکم شود، و شدّت دشمنی قومی مانع رعایت عدل نگردد. و قرابت و خویشی امثال والدین و اقرباء، از حکم به عدل جلوگیری نکند. خواه فقیر باشند، خواه غنیّ، ولی اطلاقی ندارد که مخاطب مرد و زن هر دو میتوانند بر مسند بنشینند.
و بر فرض که آیه اطلاق داشته باشد، به دو روایت صحیح مذکور که قضاوت و حکم را ویژه مردان دانسته قید میخورند.
اگر ایراد شود: هر دو دلیل مُثبِتِ حُکم هستند، و بین آنها منافاتی نیست تا مراجعه به قید شود. و وجهی ندارد که خصوصیّت مرد فقط ملاحظه شود.
در جواب گفته میشود: اگر مقیّدی در کلام وجود داشت، میبایست آنرا بر مُطلَق ترجیح داد، چون دلیلِ مقیّد قویتر از دلیلِ مطلق است. بنابراین اگر موضوع در هر دو، واحد باشد، مانند این مثال: یک بنده را آزاد کن، و یک بنده مؤمن را آزاد کن. باید بوسیله مقیّد، مطلق را قید زد. و دلیل ترجیح مقیّد بر مطلق، اینستکه بر فرض عدم دخالت داشتن مقیّد در حکم، حکمی که بعد از مطلق بواسطه مقیّد آمده است لغو و بیهود خواهد بود.
ایراد نشود: حکم به مشروطیّت «مردی» در قضاوت آنچنانکه از دو حدیث شریف استفاده میشود، منوط است به اینکه مفهومِ لقب و قید حُجیّت داشته باشد. (یعنی مفهومِ رَجُل دلالت بر شرطیّت مردی کند و غیر مرد را از حکم بیرون راند) در حالیکه خلافش به اثبات رسیده است.
زیرا در جواب خواهیم گفت: عنوان رجل موضوع حکم قضاوت است و استناد به موضوع بودن عنوان یک مطلب و استناد به مفهوم قید و لقب مطلب دیگری است زیرا مفهوم یعنی رجل، نفی حکم است از زن. و مفهوم البتّه چنانکه بیان شده است حجّیّت ندارد لکن موضوع قرار گرفتن مرد در حکم، معنایش جائز نبودن رجوع به زن است در مورد قضاوت، زیرا وقتی میتوانیم زن را نیز شامل این حکم قرار دهیم که فقط رجل را از معنای خود حذف کنیم، و وجهی برای الغای خصوصیّت لفظ نیست، زیرا در محلّ خود ثابت شده که دلیل اشتراک تکلیف در موضوعات و مناصب جاری نیست.
حاصل آنکه قضاوت منصب است و باید موضوع آن که حکم قضاء بر او ثابت است با دلیل احراز شود. و این احراز در مورد مرد کامل است. ولی در مورد زن، اصل؛ حکم به عدم آن میکند. و مفهومِ لقب بر فرض اینکه حجّت باشد، دلیل ظاهری است در نفی قضاوت از زن، و این دلیلی اجتهادی است. و چون حجّیّت ندارد، پس دلیل اجتهادی بر نفی قضاوت از زنان نداریم بلکه دلیل، جریان اصل تعبّدی است. بلی کسیکه به دلیل اجتهادی، یعنی روایت متمسّک شود، برای عدم جواز قضاوت ـ برای زن ـ باید به مفهوم لقب مستمسّک گردد. و چون لقب حجّیّت ندارد، بلکه مفهوم ندارد؛ تمسّک به آن صحیح نیست.
2 ـ از جمله روایت جابر از امام باقر علیه السّلام که فرمود: «زن نمیتواند متصدّی قضاوت و حکومت شود». و در «مستند» نیز به این روایت استدلال کرده است. 284 دیگر روایت حمّاد بن عمرو است با دو روایت مرسل دیگر مُطَّلب بن زیاد، و عمرو بن عثمان. 285
و امّا روایت حمّاد: این روایت را صدوق در باب نوادر فقیه آورده که وصیّت پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم است به أمیرالمؤمنین علیه السّلام. و صدوق به سندش از حمّاد بن عمرو و انس بن محمّد از پدرش، که تمامی از جعفر بن محمّد از پدرش، از جدّش از علیّ بن أبیطالب علیهم السّلام نقل میکند که آن حضرت از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم شنید که فرمود: «ای علی تو را وصیّت میکنم به اموری و بر آن مواظبت نما، که تا وقتی بر آن مواظبت کنی در خیر و سعادت خواهی بود. سپس حضرت چند مورد را ذکر فرمودند تا به اینجا رسیدند:
یا علی! بر زنان جمعه و جماعت، اذان و اقامه، عیادت مریض، تشییع جنازه و هروله بین صفا و مروه، دست کشیدن به حجر الاسود (به هنگام ازدحام که موجب برخورد بین زن و مرد میگردد)، همچنین تراشیدن موی سر نیست. زن نباید قضاوت کند، و مورد مشورت نباید قرار گیرد، و ذبح جز در وقت ضرورت نباید بکند، و تلبیه (لبّیک اللّهمّ لبّیک) نباید بلند بگوید، در کنار قبر نایستد و خطبه (روز جمعه) را نشنود، ازدواج را خود به عهده نگیرد، از خانه بیاذن شوهر بیرون نرود و اگر برود خدا و جبرائیل و میکائیل او را لعنت کنند و از خانه شوهر چیزی جز با اجازه شوهر نبخشد، و شب را نخوابد در حالیکه شوهر بر او خشمگین باشد، اگر چه شوهر به او بدی کرده باشد ـ تا آخر». در کتاب «وسائل» این حدیث را با همین سند تا جمله «و قضاوت نباید بکند» آورده است.
شیخ صدوق در «مشیخه» گوید: آن روایتی را که از حمّاد بن عمرو و انس بن محمّد راجع به وصیّت پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام نقل شده، من از محمّد بن علیّ شاه، از أبو حامد أحمد بن محمّد بن أحمد بن حسین، از أبویزد أحمد بن خالد خالد، از محمّد بن أحمد بن صالح تمیمی، از پدرش أحمد بن صالح تمیمی، از محمّد بن خاتم قطّان، از حمّاد بن عمرو، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش، از علیّ بن أبیطالب علیهم السّلام نقل کردهام.
همچنین این روایت را از محمّد بن علیّ شاه روایت کردم که او از أبو حامد، از أبو یزید، از محمّد بن أحمد صالح تمیمی، از پدرش، از أنس بن محمّد أبومالک، از پدرش، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش، از علیّ بن أبیطالب علیهم السّلام از پیغمبر أکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل کرده که به أمیرالمؤمنین فرمود: «یا علی تو را به وصیّتی سفارش میکنم...» تا انتهای وصیّت.
نگارنده: حمّاد بن عمرو ممکن است نصیبی باشد و نامش در رجال نیامده و همچنین انس بن محمّد، و در طریق حدیث چند نفر مجهول الحال وجود دارد که گویا از اهل تسنّناند. ولی فقهای شیعه این عبارات از وصیّت را در کتب خود آوردهاند و در ابواب فقه نقل کرده و در مواضع متعدّد به آن استشهاد نمودهاند. و صدوق این فقرات متعلق به زنان را در کتاب «خصال» وقتی که ابواب نوزدهگانه را میشمرد، با سند اوّلی، و شیخ طبرسی در کتاب «مکارم الاخلاق» ذکر کردهاند. و کلام پیامبر «این امور بر زنان نیست» ظاهر است در اینکه این امور به آنان واگذار نشده، پس صحیح نیست که متصّدی آنها شوند.
و این سخن که «اقامه نماز و عیادت مریض و جماعت، نسبت به زنان مورد رغبت است، و روایت فقط به این نکته متوجّه است که بر آنها الزامی نیست» علاوه بر اینکه قابل اشکال است به اینکه میتوان گفت صدور اینگونه امور از زنان مطلوب نیست چنانکه ظاهر است، منافات ندارد با اینکه سایر موارد بر حال خود یعنی عدم جواز آنها برای زنان از طرف شارع باقی باشد، و بهیچوجه مطلوب نباشد.
در «جواهر» پس از آنکه بر عدم جواز قضاوت برای زن نقل اجماع میکند میگوید: بدلیل حدیث نبوی که میفرماید: «قومی که زمامدار آن زن باشد، رستگار نخواهد شد» و در حدیث دیگر است: «زن نباید متصدّی قضاوت شود» همچنین وصیّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم که در فقیه از حمّاد نقل شده که آن حضرت فرمود: «یا علیّ برای زن جمعه و جماعت وضع نشده ـ تا اینکه گوید: زن نباید متصدّی قضاوت شود». و این روایات مؤیّد است به این مطلب که زن در این منصب نقصان دارد، و سزاوار نیست با مردان مجالست نماید و صدای خود را میان آنان بلند گرداند. و نیز به دلیل سیاق کلمات ائمّه علیهمالسّلام، که در زمان غیبت و غیر غیبت از طرف خود نائب، نصب مینمودند، بلکه در بعضی تصریح به مرد شده، لاأقلّ آنکه در جواز آن برای زن شکّ پیدا میشود، واصل در این موقع عدم جواز میباشد. 286
در «مفتاح الکرامه» گوید: امّا زن جائز نیست قاضی باشد، به دلیل حدیث جابر از امام باقر علیه السّلام که میفرماید: «هیچ زنی نباید قضاوت کند». و مقدّس اردبیلی اگر اجماع نبود، این دلیل را قبول نمیکرد. ولی این خبر با شهرتی که بین فقهاء دارد، جبران میشود، ولو اینکه اجماع را هم انکار کنند. علاوه بر آنچه راجع به نقصان عقل و دین، و عدم صلاحیّت وی برای اقامه نماز برای مردان، و اینکه شهادت وی غالباً نصف شهادت مرد است، وارد شده است. 287
نگارنده: آنچه در «مفتاح الکرامه» درباره جبران خبر با شهرت گفته شده، غیر از سیرهای است که قبلاً ذکرش آمد. زیرا سیره خود به تنهائی دلیلی کامل برای مقصود ماست. و امّا جبران خبر با شهرت، به این معناست که حجّت و دلیل برای حکم خود خبر است، ولی ضعف آن به شهرت جبران میشود.
3 ـ روایات ابن نُباته و إبن أبی المقدام و إبن کثیر است که: «زن به کاری که بیرون از شأن اوست، گماشته نشود». 288
همچنین است کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السّلام در وصیّتی که برای آن حضرت در حاضِرَیْن نوشت، و این وصیّت از بهترین وصایای آن حضرت بشمار میرود، و در ضمن آن میفرماید:
«زن را بکاری که بیرون از حدّ و شأن اوست مگمار، که زن ریحان و گل است، و قهرمان نیست.» 289
امّا اموری که بیرون از شأن زن است دو معنی دارد:
1 ـ اموری که از شأن زنان و کارهای مختصّ به آنان بیرون است.
2 ـ اموری که از قدرت و تمکّن و طبیعت او خارج است.
و معنی دوّم قویتر است، بواسطه دلیلی که حضرت ذکر کرده: «زن ریحان است نه قهرمان» و نیز محتمل است که هر دو معنی اراده شده باشد، به این نحو که کلمه «بیرون از شأن زن را» در یک معنای کلّی که هر دو جنبه را شامل میشود استعمال کنیم. و تعلیل امام هم با آن منافاتی ندارد، بلکه متناسب هم میباشد. و معلوم است که حکومت و قضاوت از امور مشکل است، بلکه از مشکلترین امور میباشد، و نیاز به قدرت و سعه جسمی، و علمی، و وسعت ادراک، و بصیرت عمیق، و هوش سرشار، و صبر جمیل، و اراده کافی و قوی و تأثیرگذار بدون تأثّر و انفعال دارد. و گرنه خلاف مقصود حاصل میشود، و به نقیض مطلوب، یعنی از هم گیسختگی و سستی و تباهی منجرّ میگردد. و گویا این سخن امام در این وصیّت: «بپرهیزید از مشورت با زنان، که رأی آنها تباهی آورده و عزمشان سست است» به این اصل دلالت میکند. مضافاً به اینکه حکومت و قضاوت غالباً مشورت ممکن نیست، و وقتی زن نمیتواند طرف مشورت واقع شود، چگونه در مسند حکومت و قضاوت قرار گیرد؟ شیخ محمّد عبده در شرح قول امام علیه السّلام: «زن ریحان» گوید:
این وصیّت کجا، و حال کسانی که زنان را به صحنه اجتماع و شرکت در مصالح امّت میکشانند، و بالاتر اینکه این کارها را برای او بزرگواری میدانند، کجا؟ 290
نگارنده گوید: تأمّل دقیق در سخنان آن حضرت «مگذار که از حدّ خود پا فراتر نهند، و او را واسطه برای شفاعت دیگران قرار مده» نیز به گفته ما دلالت میکند. خلاصه در زن، حالت رقّت و لطف و احساس و اثر پذیری وجود دارد، چنانکه خلقت طبیعی او برای اثر برداری و انفعال (قبول نطفه و اثر برداشتن از آن) خلق گردیده است. و این روحیه پذیری با آنچه که نیازمند به اعمال قوّه و اثرگذاری در کارهای طاقت فرسا و برخوردهای اجتماعی است، مثل حکومت و قضاوت، منافات دارد. و وصیّت أمیرمؤمنان علیه السّلام به مالک اشتر را قبلاً یادآورد شدیم که فرمود: «پس برای حکومت بین مردم بهترین فرد از رعیّت خود را انتخاب کن. از افرادی که تحمّل سختیهای امور را دارند، و دشمنان نمیتوانند او را از پای درآورند. در لغزشها فرو نلغزد، و قدرت تحمّل حقّ را داشته باشد. از طمع در امور نفسانی خویش را دور بدارد و به دقّت و درایتِ کم اکتفا نکند بلکه یا نهایت فکر و فهم رسیدگی کند. افرادی را انتخاب کن که در شبهات جانب احتیاط را از دست ندهند، کسانیکه به بهترین دلیل و برهان استوار عمل کنند، و از مراجعه ارباب رجوع آزرده خاطر نگردند؛ کسانی که نا مسألهای روشن نشود، قدم از قدم برندارند، و هنگامی که روشن شد، قاطع و کوبنده با آن برخورد کنند. و ثناگویان او را نفریبند، و متکبّر نسازند. زیاده گوئیها او را از ادراک حقیقت منحرف نسازند که البتّه اینان در اقلیّتاند».
نگارنده: به جان خودم سوگند سزاوار است این وصیّت را با نور بر چشمان حور بنگارند که بالاتر از آنست که با مرکّب بر صفحات کاغذ، یا با آب طلا بر پهنه شفق نگاشته شود.
مطلبی لطیف: در استعارهای که امام علیه السّلام بکار برده، و زن را ریحانه خوانده، سرّ عجیبی نهفته است که تمام سخنان گذشته ما را از لطافت، رقّت و احساس و سایر صفات زن در بر میگیرد. زیرا ریحان یعنی گیاه خوشبو مانند گل است. و ریحانه در لغت به دسته گیاه خوشبو و گیاه معطّر معروف میگویند. و شادابی و طراوت وی تا وقتی است که در بوستان و باغ و بر شاخسار یعنی محیط طبیعی خود بماند، و در کنار درخت و اصل خویش زندگی کند. و به سبب همین لطافت بسیار است که بادی شدید، گلبرگهایش را میپراکند و لطافت و بویش را از بین میبرد. و آن را به وادی تباهی میرساند.
همینطور زن، چون قهرمان روئین تن خلق نشده، که تحمّل شدائد را داشته باشد و مشکلات رتق و فتق امور را تحمّل کند، باید در گلزار خانوادگی خود به حفظ شخصیّت و کرامت خود بپردازد و از این حدّ تجاوز نکند.
ولی اگر در اجتماع مردان داخل شود، و در کار آنان دخالت کند، و متصدّی امور مهمّ گردد، بادکشنده مهالک و آفات و انحرافات، بر وی وزیدن گیرد، و وجودش را درهم شکند، و سجایای فطری و خدادادی و غرائز لطیف و مناسب در او را از وی بگیرد، و بوی خوش نفانیش از بین برود. در نتیجه وجود عزیز و صفات ویژه و خلق نیکوی او به پستی گراید و ضایع گردد؛ و این مطلب ظلمی نابخشودنی در حقّ او است.
4 ـ روایتی است که بُخاری در دو موضع از کتابش نقل کرده، اوّل در کتاب مغازی. دوّم در کتاب «فِتَنْ» میگوید: روایت کرد برای عثمان بن هثیم، از عوف، از حسن، از أبیبکره که گوید: خداوند مرا در جنگ جمل بواسطه سخنی که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیدم بهرهمند ساخت. که به استناد آن با اصحاب جمل جنگ کردم و آن سخن اینست که چون به پیغمبر خبر رسید که دختر کسری سلطنت فارس ر ا291 بدست گرفته فرمود: «قومی که زمامداری و اختیار خود را بدست زنی دهد، هرگز رستگار نخواهد شد». 292
و این حدیث در همه نسخههای کتاب «صحیح بخاری» از قدیم و جدید موجود است. و نیز در تمام شرحهای آن، مثل «ارشاد السّاری» و کتاب «عمده القاری»، و غیر این دو ذکر گردیده است. این روایت را نسائی در کتاب «قضاوت» با سند دیگری از أبیبکره نقل میکند که میگوید: خداوند مرا به برکت حدیثی که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شنیده بودم نجات داد، و آن حدیث اینست: چون کسری هلاک شد، پیغمبر پرسید چه کسی جانشین وی گشت؟ گفتند: دخترش. فرمود: «قومی که حکومت خود را به عهده زنی گذارد، هرگز رستگار نخواهد شد.» 293
همچنین أبو عیسی ترمذی در کتاب «فِتَن» در باب 75 عین حدیث نسائی را آورده و در ذیل آن چنین اضافه کرده: أبوبکره گوید: وقتی عایشه قصد بصره کرد، بیاد سخنی از رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم افتادم، که خداوند بوسیله آن مرا از گمراهی حفظ کرد. أبو عیسی گوید: این حدیث صحیح است. 294 این روایت به الفاظ و عبارات مختلف نقل شده است. و به اینصورت نیز آمده: «قومی که زن تکیه گاه و متولّی امور آنها باشد، هرگز رستگار و موّفق نخواهد بود». و در «تحف العقول» 295عین این روایت را نقل کرده. ولی در «بحار» وقتی که از «تحف العقول» نقل میکند، بجای لفظ «أسنَدوا» لفظ «أسدَدْا» را آورده است. 296 در «نهایه» ابن أثیر در مادّه «قیم» حدیث را به این صورت نقل نموده: «قومی که قیّم آنها زن است، رستگاری نخواهد دید». 297 و در حاشیه «نهایه» از هروی و «لسان» بجای لفظ «قیّمهم» لفظ «قیّمتهم» آمده است. 298 و در «جواهر» مذکور است: «روی صلاح و سعادت نبیند آن قومی که زن ولیّ آنها باشد». 299 و در «مستند» است: «به صلاح نرسد قومی که زنی ولیّ آنها باشد». 300 301 ناگفته نماند که این حدیث نزد عامّه مشهور و مستفیض است، و آن را در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ و سیره خود آوردهاند. و علماء شیعه هم آن را در کتب فقهی خود از ایشان نقل نموده و در چند موضع به آن استدلال کردهاند، بنحوی که ضعف سند آن را میتوان با شهرت عظیمی که به حدّ اجماع رسیده جبران شده دانست.
ایراد نشود که جبران سند با شهرت، در جائی است که معلوم باشد استناد علماء به خبر شده باشد، و این مطلب در اینجا نا تمام است.
زیرا در جواب گفته خواهد شد: در مورد استناد به حدیث همین بس که آنرا در کتب ذکر، و بدان استشهاد کرده، بلکه به عنوان یک حدیث نبوی صلّی الله علیه وآله وسلّم بدان استدلال نمودهاند. و بسیاری از روایت ضعیف ما که آنرا با شهرت جبران کردهاند، بهتر از این حدیث نمیباشد، و این مقدار برای یک فرد فقیه و بصیر کافی است. و امّا أبوبکره راوی حدیث، از اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است که ساکن بصره بوده و به عبادت و صداقت شناخته میشده است. و در کتب رجال درباره وی مذمّت و انتقادی دیده نشده، بلکه کنارهگیری وی از اصحاب جمل در جنگ با أمیرالمؤمنین علیه السّلام بر بصیرت او دلالت میکند، گرچه او را در صف اصحاب آن حضرت رضوان الله علیهم که در رکابش جنگیدهاند نمیتوان قرار داد، و علماء اهل سنّت شرح حالش را در کتب خود آوردهاند. ابن حجر عسقلانی شافعی در «اصابه» گوید: أبوبکره اسمش، نفیع بن حارث بوده، و إبن مسروح هم میگفتند و ابن سعد بر این اعتقاد است. و أبو أحمد از أبی عثمان نهدی از أبی بکره نقل میکند که: من غلام پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم بودم، ولی مردم مرا به فامیلم نسبت میدادند، و اسم من نفیع بن مسروح است. و بعضی گفتهاند: اسمش مسروح بوده و به این مطلب، إبن اسحاق معتقد است. وی به کنیهاش مشهور بود و از فضلاء صحابه به شمار میرفت و در بصره ساکن بود، و از خود اولادی بجای گذاشت که تمامی آنها دارای فضیلت و شهرت بودند. و هم او بود که از قلعه طائف بوسیله طنابی که به قرقرهای متصّل بود آویزان شده و به نزد پیغمبر آمد، و چون قرقره به معنای «بکره» است از اینجهت به «أبوبکره» شهرت یافت، او از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت دارد، و اولادش هم از وی روایت نقل کردهاند. 302
ابن عبدالبّر در «استیعاب» گفته: أبوبکره ثقفی، اسمش نفیع بن مسروح است. و نفیع بن حارث هم گفته شده، و مادرش سمیّه کنیز حارث بن کلده بود. و ما احوال او را در فصل احوال زیاد بن أبیه گفتیم، چون مادر زیاد و أبوبکره هر دو بوده، و کراراً أبوبکره میگفت: من غلام پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هستم. و از اینکه به خویشان خود نسبت داده شود، کراهت داشت. و هم او بود که از قلعه طائف به اتّفاق جمعی از غلامان، هنگامی که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در طائف بودند، به آن حضرت ایمان آورد. سپس پیامبر صلّیالله علیه وآله وسلّم آنها را آزاد کرد. از این رو پیوسته خود را به آن حضرت منسوب میکرد، و میگفت: من آزاد شده پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هستم. سپس إبن عبدالبرّ گوید: أحمد بن زهیر نقل میکند که أبوبکره یکی از صحابه پیامبر بوده، و هنگامی که مغیره بن شعبه زنا کرده بود، علیه او شهادت داد، ولی چون شهادت کامل نشده بود، عمر او را تازیانه زد. سپس به او گفت: توبه کن تا شهادتت پذیرفته شود. أبوبکره گفت: توبه کنم تا شهادتم را بپذیری؟ عمر گفت: آری. ولی او جواب داد تا زندهام درباره کسی شهادت نمیدهم و بنابراین نیازی به توبه ندارم.
و همچنین إبن عُیْینَه و إبن مسلم طائفی، از إبراهیم بن میسره، از سعیدبن مسیّب نقل میکنند که: هنگامی که مغیره بن شعبه زنا کرده بود، سه نفر بر وی شهادت دادند، ولی زیاد بن أبیه از اظهار شهادت خودداری کرد. بنابراین عمر هر سه نفر را حدّ زد. سپس اظهار داشت: توبه کنید، دو نفر از آنها توبه کردند، و شهادتشان مجاز شد، ولی أبوبکره توبه نکرد. وی از کثرت عبادت همچون پیکانی نحیف و لاغر شده بود تا مرد. گفته شده پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم او را به أبی بکره کنیه داده است، چون به بکرهای (قرقرهای) آویزان شده و از قلعه طائف به نزد آن حضرت پائین آمد. از او اولاد بسیاری باقی ماندند که اغلب آنان از بزرگان علم و فضیلت بشمار میرفتند. وی در سال 51 یا 52 در بصره وفات نمود، و وصیّت کرد أبو برزه اسلمی بر او نماز بگذارد و وی بر او نماز گذارد. حسن بصری گوید: از اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با فضیلتتر از عمران بن حصین و أبی بکره کسی در بصره ساکن نشد. 303
5 ـ أبو عیسی محمّد بن سوره ترمذی در کتاب «صحیح» خود در باب 78 از کتاب «فِتَن» میگوید: روایت کرد برای ما أحمد بن سعید اشقر، از یونس بن محمّد وهاشم بن قاسم، و هر دو از صاحل مرّی، از سعید جُریری، از أبی عثمان نهدی، از أبی هریره روایت کردهاند که میگوید: پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «چون امراء شما بهترین شما باشند، و ثروتمندان شما سخاوتمندانتان باشند، و امور شما با مشورت انجام پذیرد، پس روی زمین برای شما از زیر زمین بهتر است. و اگر امراء شما اشرارتان، و اغنیاءتان بخیلان، و امور شما به دست زنان افتد، شکم خاک برای شما از روی زمین مناسبتر است».
أبو عیسی گوید: این حدیث شگفتآوری است، که آنرا فقط از صالح مرّی بیاد دارم.
و در احادیث صالح مرّیّ عجائبی وجود دارد که مختصّ به خود اوست. وی مرد صالحی بوده است. 304
6 ـ روایاتی که بطور مطلق، اطاعت از زنان را نهی نموده است، و مفاد آنها با ولایت زنان در قضاوت، و حکومت کاملاً متناقض است. از این قبیل:
1 ـ روایت «من لایحضره الفقیه» است: «ای مردم از زنان بهیچوجه اطاعت نکنید و بر هیچ ثروتی آنان را امین مشمرید». 305
2 ـ دیگر روایت حسین بن مختار است: «از زنان شرور بپرهیزید، و از خوبان آنها بر حذر باشید. اگر شما را به چیزی امر کردند مخالفت کنید، تا در انجام بدیها به شما طمع نورزند». 306
از جمله در «نهج البلاغه» است: «از زنان شرور بترسید، و از خوبانشان بر حذر باشید. در خوبیها اطاعتشان مکنید، تا در بدیها به شما طمع نورزند». 307
7 ـ روایاتی که دلالت دارند، زنان از نظر قوا و نفوس و عقول ضعیفند، و در امور مربوط به سیاست و سلطنت نباید طرف مشورت قرار گیرند.
از آنجمله در «نهج البلاغه» است که: أمیرالمؤمنین علیه السّلام یکی از مفاسد آخر الزّمان را اداره مملکت با مشورت زنان شمرده و میفرماید: «زمانی برای مردم پیش خواهد آمد که جز سیاست کنندگان و سخن چینان در آن تقرّب نیابند. و جز فاجر، زیرک به شمار نیاید، و جز منصف کسی ضعیف شمرده نشود. صدقه را زیان و صله رحم را منّت، و عبادت را سبب برتری و سرفرازی بر مردم شمارند. پس در آن زمان حکومت با مشورت زنان، و امارت به دست کودکان، و تدبیر امور جامعه بدست افراد فرومایه خواهد بود».308
از آنجمله وصیّت أمیرالمؤمنین علیه السّلام است به لشگر خود قبل از برخورد با دشمن در صفّین، که در نهج البلاغه ذکر شده: «چون به یاری خدا دشمن گریخت، آنکس را که رو بفرار گذاشته نکشید، مجروحان و افرادی را که از کار بازماندند صدمه نزنید، زنان را آزار مکنید، اگر چه به شما دشنام دهند، و به حکّام شما ناسزا گویند، که زنان ضعیف تن، و ضعیف روحیّه، ضعیف عقلند. و ما همواره مأمور بودیم که کاری به آنها نداشته باشیم، و حال آنکه مشرک بودند. و همانا در جاهلیّت فردی از ما زنی را با سنگ یا چوب میزد و همواره خودش و بازماندگانش مورد شماتت واقع میشدند». 309
و از آنجمله در «نهج البلاغه» امام علیه السّلام عایشه را بواسطه بر شتر نشستن و به جنگ جَمَل رفتن شماتت میکند، و وی را به کینهای خاصّ که به حضرتش داشته نسبت میدهد، مضافاً به اینکه در این خطبه درباره رأی زنان مطالبی بیان شده است، و زنان هرکجا باشند چون زن هستند، این فکر زنانه با آنهاست. امام فرمود: «امّا فلانه (عایشه) سستی فکر و رأی زنان، و کینهای که چون کوره آهنگر در سینهاش مشتعل شده، بر وی عارض گشته است. و اگر او را دعوت میکردند که آنچه با من کرد با دیگری کند، هرگز نمیپذیرفت. ولی با این همه حرمت اوّلیّه او (همسری پیامبر) را رعایت میکنم، و حساب او را به خدا واگذار مینماید، که هر که را بخواهد عفو، و هر که را بخواهد عذاب خواهد کرد». 310
امام علیه السّلام بعد از جنگ جمل خطبه خواند، و در خطبه مذکور که در نهج البلاغه آمده میفرماید: «ای مردم، زنان، ایمانشان ناقص و نصیبشان اندک و عقلشان نقصان دارد. امّا نقصان ایمان آنها، همان است که در ایّام حیض، نماز نتوانند خواند، و امّا نقصان نصیبشان اینستکه میراث آنها نصف مردان است. امّا نقصان عقلشان اینستکه شهادت دو زن به اندازه یک مرد است. از بدانشان بپرهیزید، و از خوبانشان برحذر باشید. در خوبیها اطاعتشان مکنید، تا در بدیها به شما طمع نورزند.» 311
شیخ محمّد عبده در شرح قول امام: «در خوبیها از آنان اطاعت نکنید» گوید: مراد حضرت این نیست که معروف را بواسطه مجرّد گفتن زن ترک کنید که ترک امر معروف مخالف با سنّت صالحه است، خصوصاً اگر واجب باشد. بلکه مراد اینستکه معروف را فقط بواسطه اینکه زن گفته انجام مده، بلکه معروف را برای معروف بودن انجام ده، نه برای اینکه زن تو را بدان امر کرده است.
امام سخنی فرمود که تجربه در طیّ سالهای متمادی آن را تصدیق نموده است و کلام امام جز درباره افرادی انگشت شمار، از زنان استثناء بردار نیست که هوش و سازمانی فزونتر از افراد عادّی دارند، یا تحت تربیت بسیار ممتاز و صحیحی واقع شدهاند. که این تربیت، طبیعت ثانوی به آنها داده، و بر غریزه ذاتی آنها چیره شده است». و در او تحوّلی ژرف در جهت خلاف مقتضای جبلّی او ایجاد کرده است. 312
نگارنده: امام علیه السّلام در نقصان زنان ظاهراً به کتاب و سنّت استناد جستهاند. امّا از نظر قرآن عبارت است از آیه شریفه: یُوصِیکُمْ اللَهُ فِی أَوْلاَدِکُمْ لِّلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الاْنْثَیَیْنِ.313 همینطور نسبت به زوج و زوجه، که مرد از زن نصف میبرد، و زن از شوهر یک چهارم میبرد. البتّه در صورتی که هیچکدام فرزندی نداشته باشند و إلاّ مرد یک چهارم و زن یک هشتم نصیب دارد. همچنین است نسبت در خویشان پدری چنانچه در حقّ اجداد و جدّات، عموها و عمّهها، خواهران و برادران است. و خداوند شهادت دو زن را در مورد وام گرفتن به اندازه شهادت یا مرد به حساب آورده میفرماید:
وَاسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَآءِ. 314
و امّا خودداری آنان از عبادت در ایّام عادت، از قرآن دلیلی ندارد، بلکه از اخبار استفاده میشود. بلی در خصوص نماز ممکن است از آیات استفاده کرد. آنجا که بجا آوردن نماز را مشروط به طهارت میداند و میفرماید: وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَرُوا. 315 و در آیه دیگر نزدیکی بعد از ایّام حیض را مشروط به طهارت زن میداند و میفرماید: وَ لاَ تَقْرَبُوهَنَّ حَتَّی یَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ أَمَرَکُمْ اللَهُ. 316 پس این آیه دلالت دارد، زنان در ایّام حیض پاک نیستند و احتیاج به تطهیر دارند. و از آنجائی که آیه اوّل دلالت بر لزوم تطهیر در نماز دارد، با ضمیمه این آیه استفاده میشود که نماز در حال ناپاکی صحیح نیست. و ما میتوانیم این حکم را نتیجه شکل دوّم از قیاس بدانیم به اینصورت که: ناپاکی بهیچوجه با طهارت جمع نمیشود. و در هر نمازی طهارت شرط است. پس نتیجه حاصل میشود که: ناپاکی با نماز جمع نمیشود. زیرا شرائط انتاج شکل دوّم موجود است. (دو مقدّمه از نظر کیفیّت باید مختلف بوده و کبری' کلّی باشد).
و از آن جمله کلام آن حضرت به مردم بصره است که: «شما سربازان زن، و پیروان چهار پا بودید. که با بانگ او جمع شدید و با کشته شدنش فرار نمودید». 317
و دیگر کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام است: «بهترین صفت زنان همان بدترین صفات مردان است. همانند کبر و ترس و بخل. زن اگر متکبّر باشد، مرد اجنبی بر خود نمیپذیرد. و اگر بخیل باشد، مال خود و شوهر را حفظ میکند. و اگر ترسو باشد از هر چیزی که به آبروی او لطمه زند کنارهگیری مینماید».
دنباله متن
بازگشت به فهرست
پاورقیها
291 ـ قسطلانی در جزء دهم از کتاب «إرشاد الساری إلی صحیح بخاری» در کتاب «فتن» گوید: کلمه فارس منصرف است (تنوین قبول میکند) و ابن مالک گفته: این کلمه با تنوین تلفظ شده، ولی صحیح بدون تنوین است. و در «کواکب» گوید: کلمه فارس بر دو معنی اطلاق میشود: یکی برهالی عجم. دوّم بر شهرهای آنها. و بنا بر معنی اوّل تنوین قبول میکند، و بر مبنای دوّم هم، قابلیّت تنوین را دارد، ولی ممکن است بدون تنوین تلفظ شود. سپس گوید: افرادی که قضاوت زن را منع کردهاند، به این حدیث استدلال میکنند، و این قول تمامی فقهاست. و أبوحنیفه میگوید: قضاوت زن در مواردی که شهادتش مسموع است، مورد قبول است.
و إسماعیلی بواسطه نضر بن شمیل، از عوف جملهای را به آخر این روایت اضافه کرده گوید: أبوبکره گفت: از کلام پیغمبر دانستم که اصحاب جمل پیروز نخواهند شد. و در جزء ششم از «ارشاد الساری» در کتاب «مغازی» ص 513 در وقتی که این حدیث را شرح میکند، گوید: مذهب تمامی فقهاء اینستکه زن به قضاوت و حکومت منصوب نخواهد شد. ولی طبری این را اجازه داده است. و این حکم مخصوص مالک و أبوحنیفه است که گویند: زن در مواردی که شهادتش قبول است، میتواند حکم کند. (مصنّف)
292 ـ صحیح بخاری، ج 3، کتاب «مغازی» ص 60. و ج 4، کتاب «فتن» ص 154، چاپ عثمانی مصر سال 1351 هجریّه.
293 ـ «سنن نسائی» ج 8، کتاب «آداب قضاء» ص 227، چاپ مصر (الازهر).
294 ـ «ترمذی» ج 4، ص 527 و 528. چاپ مصطفی بابی.
295 ـ «تحف العقول» چاپ حیدری، ص 35
296 ـ «بحار الانوار» چاپ جدید، ج 77، ص 138
297 «نهایه» ج 4، ص 135
298 «نهایه» ج 4، ص 135
299 ـ «جواهر» کتاب «قضاء» ص 2، چاپ ملفّق.
300 ـ «مستند» ج 2، کتاب «قضاء» ص 519
301 ـ در «کنز المقال» ج 6، ص 11 (حدیث 94) این خبر را به بخاری نسبت میدهد. همچنین ترمذی، إبن ماجه، أحمد حنبل نیز روایت کردهاند و تمامی آنها از أبیبکره نقل نمودهاند که پیغمبر فرمود: «رستگار نخواهد شد قومی که کارش را به دست زن بسپارد». و نیز در ج 6، ص 15 (حدیث 137) به أبی شیبه نسبت داده که این روایت را از أبی بکره نقل کرده است.
302 «الاصابه» ج 3، حرف نون (نفیع) ص 542 چاپخانه مصطفی محمّد در مصر، سال 1358.
303 ـ «الاستیعاب» ج 4، کتاب الکنی باب (باء) أبوبکره ص 1614، چاپخانه نهضت در مصر.
304 ـ «ترمذی» ج 4، کتاب «فِتَن» ص 529 و ص 530 چاپخانه مصطفی بابی در مصر.
305 مستند، ج2 ص519 کتاب قضاء
306 مستند، ج2 ص519 کتاب قضاء
307 ـ «نهج البلاغه» خطبه 78، ص 129 چاپ مصر ـ عبده.
308.نهجالبلاغه، باب حکم ص519
309 «نهج البلاغه» ج 2، باب کتب عدد 14 ص 15، از چاپ مصر ـ عبده
310 ـ «نهج البلاغه» ج 1، باب خطب، خطبه 154، ص 283. و طبری نیز با مختصر تفاوتی این خطبه را در تاریخش در پایان داستان جنگ جمل، ج 3، ص 544 ذکر کرده است.
311 ـ «نهج البلاغه» ج 1، باب خطب، ص 129 از چاپ مصر ـ عبده.
312 ـ پاورقی عبده بر «نهج البلاغه» ص 129.
313 ـ آیه 11، از سوره 4: النّسآء. «خداوند به شما توصیه میکند در باب فرزندانتان، که مرد دو برابر زن نصیب میبرد».
314 ـ آیه 282، از سوره 2: البقره. «دو شاهد از مردان را به شهادت بگیرید، پس اگر چنین نشد یک مرد و دو زن را، از آن کسانیکه به شهادت آنان رضایت دارید.»
315 ـ آیه 6، از سوره 5: المآئده. «اگر جنب هستید کسب طهارت کنید.»
316 ـ آیه 222، از سوره 2: البقره. «قبل از اینکه طاهر شوند نزدیکی مکنید، و پس از اینکه طاهر شدند اشکالی ندارد.»
317 ـ «نهج البلاغه» ج 1، باب خطب خطبه 13، ص 44، از چاپ مصر، با پاورقی محمّد عبده.
318 ـ «نهج البلاغه» ج 1، ص 188
319 ـ «نهج البلاغه» ج 2، باب حکم، فقره هفتم پس از حکمت 260، ص 196 چاپ مصر.
257 «اصول کافی» ج 1، ص 38
258 «نهج البلاغه» باب حکم، ص 157
259 «عوائد الایّام» ص 186
260 کتاب «حجّ» ج 3، ص 350 و 351 ـ تقریر جنّاتی.
261 «عوائد الایّام» ص 187
262 «عوائد الایّام» ص 186
263 «عوائد الایّام» ص 186
264 «عوائد الایّام» ص 186
265 «عوائد الایّام» ص 186
266 «عوائد الایّام» ص 186
267 «عوائد الایّام» ص 187
268 «مستند» ج 2، کتاب «قضاوت» ص 516
269 آیه 43، از سوره 19: مریم
270 «کافی»، ج 7، ص 407 کتاب «قضاء».
271 «تهذیب» ج 6، ص 218 کتاب «قضاء».
272 «فقیه» ج 3، ص 4 کتاب «قضاء».
273 در «خصال» از محمّد بن موسی بن متوکّل نقل میکند، از علی بن حسین سعدآبادی، از أحمد بن أبی عبدالله برقی، از پدرش، از محمّد بن أبی عمیر که با واسطه از امام صادق علیه السّلام روایت میکند که حضرت فرمود:
«قضاوت چهار قسمند: اوّل ـ قاضیئی که به حق قضاوت میکند، ولی خود نمیداند که قضاوتش حقّ است. این شخص در داخل آتش است. دوّم ـ قاضیئی که به باطل حکم کرده و خود نمیداند که باطل است. او نیز در آتش است. سوّم ـ قاضیئی که به باطل حکم نموده و خود نیز از بطلانش آگاه است. چهارم ـ قاضیئی که به حقّ حکم کرده و میداند که حکمش حقّ است. فقط او در بهشت است». «خصال» چاپ سنگی، ص 118
سزاوار است که در اینجا به سخن عالم بزرگوار، آیه الله شیخ محمّد حسین کاشف الغطاء از کتاب بدیع «اصل الشیعه و اصولها» اشاره کنیم میفرماید: برای ولایت و قضاوت و نفوذ حکم قاضی در حلّ اختلافات مقامی رفیع است و نزد شیعه، شاخهای از شاخههای درخت نبوّت و امامت است. و نیز یکی از مراتب ریاست عامّه و خلافت الهی در زمین میباشد. در قرآن مجید آمده است:
یَـ'دَ'وُدَ إِنَّا جَعَلْنَـ'کَ خَلَیفَه فِی الاْرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ.
«ای داود ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم، پس میان مردم به حقّ حکم فرما.»
در آیه دیگر آمده است:
فَلاَ وَ رَبُّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیمًا.
«قسم به پروردگارت که ایمام مردم به کمال نرسد، مگر آنکه بنحو کامل و تمام از خود سلب اختیار نموده، اراده خود را فانی در خواست تو گردانند و اگر تو را در نزاعی حَکَم قرار دهند، هیچ ملال و اندوهی از حکم تو پیدا نکنند و کاملاً خود را تسلیم اراده تو نمایند.» چگونه چنین نباشد و حال آنکه حکّام و قضات، امین خدا بر نوامیس (جان، مال و ناموس) مردمند. و از این رو مقام آنان بسیار رفیع، و لغزش آنان نابخشودنی است.
در احادیث درباره بزرگی و عظمت مقام آنان چنان آمده که کوهها را میلرزاند. مانند کلام امام علیه السّلام که فرمود: «قاضی در کنار جهنّم است. و زبان قاضی بین شعلههای آتش است». «ای شریح مکانی نشستهای که جز نبی یا شقی در آن نمینشیند». و در حدیث نبوی است: «هر کس در منصب قضاوت نشیند، بدون کارد ذبح شده است». بسیاری از این قبیل احادیث در این مورد وارد شده است.
و حکمی را که فقیه استنباط کند، اگر بر موضوع کلّی باشد، فتوی است. مانند اینکه در مال غیر جز با اذن صاحبش نباید تصرّف کرد. و زناشوئی با عیال خود حلال و با غیر حرام است. و اگر بر موضوع جزئی باشد (قضاوت و حکومت) است. مثل اینکه: این زن زوجه این مرد است، یا اینکه اجنبی است. و تمام اینها منصب مجتهد عادلی است که از طرف امام علیه السّلام نیابت عامّه دارد، و خواه قضاوت باشد که عبارت است از تشخیص موضوعات، همراه با نزاع و خصومت، یا بدون آن مانند حکم به اوّل ماه نمودن، یا وقف، یا انتساب کسی به دیگری. تمام اینها احتیاج به ذوق سرشار، و حدس قوی و هوش خارقالعاده دارد که باید بیش از هوش مورد نیاز در فتوی باشد. و اگر کسی حائز صفات فوق نباشد، زیانش بیش از نفعش خواهد بود و خطایش بیش از صوابش. امّا تصدّی غیر مجتهد عادلی که قابلیّت فتوی را دارد، به این مقام نزد ما شیعیان از بزرگترین محرّمات و کبائر، بلکه در حدّ کفر است. و ما علماء بزرگ و اساتید خود را میدیدیم که از حکم سرباز میزدند و خصومتها را غالباً با مصالحه حلّ کردند. و ما همواره به پیروی از سلف صالح همین راه را خواهیم پیمود. «اصل الشیعه» چاپ بیروت، ص 167 تا ص 169 هجریّه قمریّه.
274 آیه 36، از سوره 10: یونس. و آیه 28، از سوره 53: النّجم.
275 «وسائل» چاپ بهادری، ج 3، ص 387 کتاب «قضاء».
276 وسائل» چاپ بهادری، ج 3، ص 387 کتاب «قضاء».
277 وسائل» چاپ بهادری، ج 3، ص 387 کتاب «قضاء».
278 وسائل» چاپ بهادری، ج 3، ص 387 کتاب «قضاء».
279 ـ آیه 58، از سوره 4: النّسآء. «خداوند شما را امر کرده که امانات را به اهل آن بازگردانید و چون بین مردم حکم میکنید به عدل حکم کنید.»
280 ـ آیه 8، از سوره 5: المآئده. «ای مردم با ایمان برای خدا بپاخیزید و شاهدان به عدل باشید و شدّت دشمنی قومی موجب نشود که عدالت را رها کنید. عدالت ورزید.»
281 ـ آیه 35، از سوره 4: النّسآء. «ای مردم با ایمان، بپادارندگان عدل و داد، و شاهدان برای خدا باشید گرچه به ضرر شما یا پدر و مادر و خویشان شما باشد. اگر (مشهودٌ علیه) غنّی یا فقیر باشد خداوند به ایشان (غنی و فقیر) سزاوارتر است. پس از هوای نفس متابعت نکنید که تا عدالت را رها سازید و اگر پشت کنید یا از عدالت اعراض کنید، خداوند به اعمال شما آگاهی دارد.»
282 ـ آیات 44 و 45 و 47، از سوره 5: المآئده. «کسانیکه به آنچه خداوند فرستاده، حکم نکنند کافرند، و در ایه دیگر ظالمند، و در آیه دیگر فاسقند.»
283 ـ «ای مؤمنان چون بانگ نماز در روز جمعه بر آید، به ذکر خدا بشتابید و خرید و فروش را رها کنید.»
284 «مستند» ج 2، ص 519
285 «مستند» ج 2، ص 519
286 ـ «جواهر» چاپ ملفّق کتاب «قضاء» ص 2.
287 ـ «مفتاح الکرامه» ج 10، ص 9 کتاب «قضاء».
288 ـ «مستند» ج 2، ص 519، کتاب «قضاء».
289 ـ «نهج البلاغه» باب کتب، ص 56 از چاپ مصر ـ عبده.
290 ـ پاورقی عبده، ص 56 از باب کتب «نهج البلاغه».
بازگشت به فهرست
دنباله متن
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت دهم: ادامه بحث در مورد روحیات زنان ،جایگاه مجلس شوری از نظر فلسفه اجتماعی اسلام، تکیه امیر المومنین...
صفحه قبل
و از آنجمله کلام آن حضرت علیه السّلام است که در وقتی که لشگری را برای جنگ بسیج مینمود ایراد کرده میفرماید: «در طول جنگ تا میتوانید از یاد زنان خودداری کنید».
سیّد رضی (ره) در معنی این عبارت میگوید: از یاد زنان و آمیزش با آنان خودداری کنید، که این مطلب بازوی مردانگی را سست میکند و اراده نیرومند را ضعیف میسازد، و نیرود دویدن را در هم میشکند، و از دورنگری و قدرت در جنگ میکاهد. و هر کس از چیزی خود را نگهدارد، لفظ أَعْذَبَ عَنْهُ دربارهاش گفته میشود. و عذوب و عاذب، یعنی کسی که از خوردن و نوشیدن خودداری مینماید. 319
نگارنده: جائی که یادآوری و ذکر زنان، و برخورد با آنان در جنگ موجب سستی عزم و گسیختگی امور خواهد شد، پس چگونه میتوان توقّع داشت که امور مملکت و نظام اجتماع با در دست گرفتن زنان، حکومت و قضاوت را ـ که دو رکن مهمّ از ارکان سیاست مملکت است ـ آشفتگی پیدا نکند. در صورتیکه که حاکم و قاضی باید دارای احساساتی قوی، و ایمانی نیرومند، و منطقی استوار باشد. و در غیر اینصورت شیرازه حکومت اسلامی از هم گسیخته و به بربریّت قرون وسطی، و توحّش نظام غربی، و رواج آداب و رسوم کفر تبدیل خواهد شد. خداوند ما را از این بلیّات محفوظ بدارد.
و این مطلب مسلّم است که شارع حتّی ولایت و سرپرستی کودکان خردسال را با بودن پدر، و جدّ پدری به زن نسپرده، و با نبود این دو ولایت کودک به عَصَبه320 (خویشان پدری) واگذار شده، یا اینکه مادر برای ولایت، بواسطه قرابت شدید به فرزند، سزاوار است. سرّ این امر اینستکه عقل زنان به این کار کفایت نمیکند، و در نتیجه ادب و دین و مال فرزند تباه میگردد. أمیرالمؤمنین علیه السّلام در «نهج البلاغه» میفرماید: «هنگامی که زنان (دختران) به زمان نکاح برسند، عَصبَه بر آنها مقدّم است». 321 بحث پیرامون ولایت پدر و جدّ در فقه مذکور است، و اکنون از محدوده بحث ما خارج است.
9 ـ روایات زیادی که متواتر معنوی است و در جمیع ابواب فقه وجود دارد که دلالت میکنند بر اختلاف مرد و زن در مورد طهارت، نماز و روزه، جهاد، نکاح، نفقه، طلاق، عدّه، ارث، ولایت، قضاوت، شهادت، حدود، قصاص و دیات بطوریکه ممکن است گفته شود: این اختلاف وسیع از سرچشمه واحدی مایه میگیرد، و آن سرچشمه کلام خداوند است: لِّلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَه، 322«مردان بر زنان برتری دارند.» و البتّه کلام خدا برتر و بالاتر است: وَ کَلِمَه اللَهُ هِیَ الْعُلْیَا. 323 و روح این تفاوت در تمامی شؤون زن سرایت کرده، از قوای بدنی و خاطرات فکری و عواطف قلبی. و اسلام که دینی است که بر همه ادیان و مکتبها برتری دارد، و هرگز فروتر نخواهد بود، 324بنگر چگونه جانب زن را بیش از جانب مرد مراعات کرده، که در محیط آکنده از آفتها و فرسایشها و بلایا قرار نگیرد، و گل وجودش به حال طبیعی خود باقی بماند، و در جوّ انسانی بوی عطر آگین خاصّ خود را همواره حفظ نماید، و طهارت ذاتی و عصمت طبیعی خود را به دست امواج دیوانه و خطرناک شهوتِ مردان خیانت پیشه فاسد نسپرد که او را چون اسباب بازی ملعبه خویش سازند، و مانند توپ به هوسهای یکدیگر پاسخ دهند. و از این رو قیّومیّت وی را ـ آنهم نه فقط برای استمتاع، بلکه در همه امور مهمّ ـ بدست مرد سپرده است.
روایاتی وارد است که نوافل زن، مثل اعتکاف، روزه، حجّ و عمره بیاجازه شوهر جائز نیست325. و قَسَم و نذر و عهد او نیز با اجازه شوهر باید باشد و ازخانه جز با اجازه شوهر نباید بیرون برود.
و این روایات بسیار زیاد است، و در فقه از خاصّه و عامّه بطور متفرّق در ابواب مختلف وارد شده، بطوریکه میتوان تبعیّت زن را از همسر در این امور و امثال آن در این روایات بطور یقین، و قیّومیّت مرد را بر وی اجمالاً از این روایات استفاده کرد. پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم به أمیرالمؤمنین علیهم السّلام «یا علیّ زن روزه مستحبّی جز با اجازه شوهر نمیتواند بگیرد». 326 و امام چهارم حضرت سجّاد امام زین العابدین علیه السّلام در پاسخ زُهری327 در اقسام روزه فرمود: «اقسام روزه عبارت است از: واجب، حرام، مستحب، مکروه، مأذون و غیره». پرسید: روزه مأذون چیست؟ حضرت فرمود: روزه مستحبّی زن که بیاجازه شوهر صحیح نیست».328 و در «کافی» از امام صادق علیه السّلام وارد است: «روزه مستحبّی زن بیاجازه شوهر جائز نیست».329 در «مره العقول» در شرح این کلام گوید: مشهور بلکه متّفقٌ علیه اصحاب اینست، که زن با نهی شوهر روزه مستحبّی نمیتواند گرفت. و همچنین مشهور عدم جواز است بدون اجازه». 330
در «المیزان» از «درّ المنثور» از عبدالرّزّاق در «المصنّف» و ابن عدّی از جابر نقل میکند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: «پس از بلوغ دیگر شخص یتیم نخواهد بود. تا اینکه گوید: قسم زن شوهردار منعقد نمیشود مگر با اجازه او». 331
و این روایات در کتب فقه ورقهای بسیاری را پر کرده و در تفاسیر و تواریخ و کتب حدیث و سنن و اشباه آن نیز وارد گشته است.
اسلام از خلوت مرد با زن نهی کرده، و از نشستن در جائی که زن نشسته بوده تا زمانی که گرمای بدن او در آنجا باقی است نهی فرموده، و نیز از امامت آنها جهت نماز برای مردان جلوگیری نموده است. و صفهای جماعت آنان را پشت سر مردان قرار داده و این مطالب از روایات تغییر قبله پیداست.
و به زنان امر کرده که چشم از نگاه به مردان بپوشند، و در سخن گفتن با مرد صدا نازک نکنند، شاید که در دلِ مردی که بیماری شهوت است طمع در وی پدید آید. و حجاب و ماندن در خانه را برای زنان مقرّر کرد، تا جائیکه به نقل شیخ طوسی در «أمالی» با اسنادش332 از عبدالله بن حسن و دو عمویش إبراهیم و حسن پسران حسن، از فاطمه دختر امام حسین، از جدّش أمیرالمؤمنین علیهم السّلام از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل شده که آن حضرت فرمود: «زنان از ادای مقصود در سخن ناتوانند و عورت و ناموس مرد میباشند، با دعوت آنان به سکوت، نارسائی کلامشان، و با جای دادن آنها در منازل، عفّت آنها را حفظ و نگاهداری کنید». 333
أمیر مؤمنان علیه السّلام در وصیّتش به امام حسن مجتبی علیه السّلام در «نهج البلاغه» میفرماید: «چشمان زنان را با پوشش حجاب از دیدن نامحرمان محفوظ بدار که شدّت حجاب پاکی آنها را بهتر محفوظ میدارد. و بیرون رفتن آنان از منزل، پر خطر تر از واردکردن مرد نامطمئن به خانه نمیباشد. و اگر میتوانی کاری کنی که جز تو کسی را نشناسد، البتّه انجام بده». 334
و در این مطلب گفتار خدای عزّ وجلّ کافی است که در مقام بیان حوریان بهشتی و تعریف و تمجید آنها میفرماید: حورٌ مَقْصوراتٌ فِی الْخِیَام. چون خیام جمع خیمه است و آن به معنای چادری است که بر روی زمین بر پا میکنند؛ و مراد از مقصوراتٌ فی الخیام آنستکه آنها پرده نشینند و مصون و محفوظ بوده و از خودنمائی و جلوهگری برای همه کس خودداری میکنند؛ و این تفسیر از جماعتی که از جمله آنان ابن عبّاس و أبوالعالی میباشند نقل شده است؛ و از مجاهد و ربیع در تفسیر این آیه چنین وارد شده است که مراد از مقصورات: اقتصار نظر آنهاست بر شوهرهایشان و هیچگاه نظر به غیر آنان ندارند؛ این تفسیر در «مجمع البیان» ذکر شده است و این تمجید و تحسین دلالت دارد بر آنکه بزرگترین حسن و نیکوئی برای زن و عالیترین تمجید برای او همانا پرده نشینی و حجاب و عفّت و تستّر و دوری از جماعت مردان و عدم خودنمائی و پردهدری است بطوریکه این معنی بر شخص متفطّن و خبیر مخفی نیست.
چگونه میتوان با وجود این اوصافی که در کلام آن حضرت است، آنان را رخصت داد که در کنار مردان قرار گیرند و به رتق و فتق امور، و امر و نهی، و فریاد برآوردن و محاجّه و مخاصمه که لازمه قضاوت و حکومت است بپردازند؟
و آنچه تا به حال ذکر شد، روح قوانین اسلامی است درباره زن که از ضروریّات اسلام بشمار میرود.
بازگشت به فهرست
بحث اجمالی در ماهیّت و جایگاه مجلس شوری' از نظر فلسفه اجتماعی اسلام
عدم جواز ورود زنان در مجلس شوری'
از آنچه تا کنون گفتیم روشن است که جائز نیست زن به مجلس شورا راه یابد، هر چند فقیه و مجتهد باشد. زیرا این مجلس تنها برای مشاوره و بحث از قوانین نیست تا بگوئیم زنها در زمان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز در اصول احکام اسلام بحث میکردند، پس چرا از شرکت در مجلس شورا محروم باشند. زیرا مجلس شورا در این زمان، در همه امور ولائی و حکومتی، ریاست عامّه بر ملّت دارد، و ارشاد و رهبری در امور سیاسی، تمامی به عهده اوست. و اوست که خطّ مشی حکومت را در کارها و در همه شؤون ملّت أعمّ از اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی، تعلیم و تربیتی مقرّر میکند، و حتّی جنگ و صلح نیز با تصویب وی انجام میشود و با تصویب و رأی اعتماد وی، دولت (قوّه مجریّه) نیز تحکیم پیدا میکند، و با رأی عدم اعتماد مجلس است که دولت ساقط میگردد. پس نامگذاری آن به مجلس ریاست عمومی شایستهتر است از نامگذاری آن به مجلس شورا. و موقعیّت این مجلس، موقعیّت قیّم کامل است که کفالت امور را بعهده میگیرد. و شأن مجلس فقط وکالت از طرف مردم نیست تا بگوئیم بین مرد و زن فرقی نیست.
بعضی گمان میکنند که این ریاست با توکیل رعیّت صورت میگیرد ولی این گمان صحیح نیست. زیرا اوّلاً: این وکالت گرچه از طرف رعیّت است، ولی در واقع وکالت نیست. بلکه ولایت و قیمومیّت دادن است با شرائطی مخصوص، که پس از ثبوت آن دیگر مردم نمیتوانند از آن صرفنظر کنند.
ثانیاً: برای افراد رعیّت نسبت به خودشان، چنین ولایت و قیمومیّتی وجود ندارد، تا چه رسد به آنکه آن را با وکالت به اعضای مجلس شورا منقل کنند.
ماحَصَل کلام آنکه: بر مبنای فلسفه اسلامی هر یک از افراد رعیّت بر خود ولایت ندارند، تا آن را با توکیل به عضو شوری منتقل نمایند. و کالت فقط میتنواند حقّی را که برای موکّل ثابت است به وکیل منتقل نماید، ولی خود به تنهائی ایجاد حقّ نمیکند. و اعضای شورا اگر فقهائی باشند جامع الشّرائط (حافظ نفس، نگهبان دین خود) در این صورت برای آنان ولایت شرعی ثابت است، نه وکالت. ولی اگر فقیه نباشند یا دیگر شرائط را واجد نباشند، حقّ دخول در این منصب را شرعاً ندارند. زیرا این مقام برای فاقد شرائط، دخالت در امر ولیّ است بدون استحقاق و شایستگی. و تصرّف در امور اوست بیاجازه وی. بلی بنا به طرز تفکّر فلسفه غربی که ولایت هر کس را بر خود او جائز میشمرد، مسأله وکالت صحیح است. و گویا عضو شورا را وکیل نامیدن، یک اصطلاح غربی است، و مأخوذ از غرب است.
این مطالب صرف نظر از آن چیزهائی است که قبلاً ثابت شد که حکم ولایت منحصر به امام علیه السّلام است، و یا فقیه أعلم و أورع و خبیر و بصیری که در قلبش انوار ملکوت تجلّی کرده، و معیار تشخیص حقّ و باطل در او قرار داده شده و نور الهی به وی افاضه گشته است. آنهم با تفویض امام این مقام را به او، و به نیابت وی از امام علیه السّلام میباشد، آنهم در صورتیکه این مقام از طرف امام به او تفویض شود و به نیابت او کارها را انجام دهد.335 پس با توجّه به مطالب مذکور، عمل شوری باید منحصر به مشورت باشد نه هیچ چیز دیگر؛ بر مبنای این مرام، مانع از دخول زن در مجلس شورا اخباری است که دلالت دارند زن نباید در امور سیاسی، ولائی، و غیره مورد مشورت قرار گیرد، خصوصاً در محافل مردان، اگر نگوئیم که آیه شریفه: الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَّ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ و آیه شریفه: وَ لِّلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَه، اطلاق دارد، و امثال این موارد را در بر میگیرد (دقّت شود).
بهر جهت شأن این مجلس که مرکز تصمیمگیری و اداره مملکت و محور صدور فرمانها و قوانین است اگر با آنچه که از نظر فلسفه و روح اسلامی یادآور شویم پایهگذاری نشود، مقابل ولایت امام فقیه میباشد؛ و این خود از شؤون ولایت است که با بیعت عمومی صورت میگیرد؛ بنابراین اگر اعضای آنرا ولیّ و کفیل بنامیم، سزاوارتر است از آنکه وکیل بخوانیم. و این مقام و شأنی که مجلس شورا بر ملّت دارد. بالاترین مرتبه ریاست و کاملترین درجه قیومیّت است، که با آیه شریفه «الرِّجَالُ قَوَّ ' مُونَّ عَلَی النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ» صریحاً مخالفت دارد.
امّا احتمال اینکه مدلول آیه منحصر در قیمومیّت مرد نسبت به زندگی شخصی خود باشد، به حکم اطلاق آیه مردود است. زیرا در آیه قیدی نسبت به قیمومیّت وی در امور خانوادگی، و حدّی که فقط دلالت بر قیمومیّت مردان نسبت به همسران خود داشته باشد، وجود ندارد. و در اینصورت میبایست بگوید: «مردان بر زنان خود قیمومیّت دارند».
فرضاً اگر آیه به محیط ازدواج و خانوادگی اختصاص داشته باشد، میپرسیم خداوند متعال که برای زن در خانه کوچک و محدود خودش و در امور ناچیز اجازه قیمومیّت نداده، پس چگونه قیمومیّت تمام خانههای ملّت یعنی مملکت را به وی سپرده، و او را اجازه داده که قیّم و کفیل دولت و مملکت اسلامی شود؟ آیا قیمومیّت حکومت، که برابر با قیمومیّت عامّ است از قیمومیّت یک خانه مهمّتر و بزرگتر نیست؟
آیامیتوان پذیرفت یا مسلمانی به چنین سخنی لب بگشاید که خداوند به زن قیمومیّت میلیونها انسان، و جامعه انسانی را واگذار نموده، ولی ولایت او را بر همسر خود نفی نموده، بلکه او را همطراز با مرد هم قرار نداده، بلکه زنان صالحه را مطیع شوهران خود در حضور آنان، و حافظ ناموس و مال شوهران در غیابشان قرا رداده است و میفرماید: فَالصَّـ'لِحَـ'تُ قَـ'نِتَـ'تُ حَـ'فِظَـ'تٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَهُ: «زنان صالحه مطیع شوهر و حافظ ناموس و اموال وی در غیبت آنهایند». و در جائی دیگر میفرماید: ان میان خانهنشینی و میان آشکار گوَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاَ تَبَرَجْنَّ تَبَرُّجَ الْجَـ'هِلِیَّه الاْولَی'. «در خانههای خود بنشینید و همچون زنان جاهلیّت اولی به گردش و خودنمائی نپردازید». و آیا میتوشتن در صف مردان و فریاد برآوردن و سخنرانی نمودن، و تنازع و تخاصم و محاجّه و امثال اینها که لازمه امور عامّه است، مخصوصاً در اموری که بحث و جدل در پی دارد مثل مجلس شورا، جمع نمود.
گفته نشود که: خانهنشینی مخصوص زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بوده است. زیرا وقتیکه ملاک و حکمت خانهنشینی همه زنان، با زنان پیامبر یکی است، چرا آیه اختصاص به زنان پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشته باشد.
آیامیتوان گفت: خانهنشینی مخصوص زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است، یعنی امر به عدم تبرّج و گردش و خودنمائی مختصّ به آنها است، ولی خودنمائی مانند خودنمائی جاهلیّت، و همچنین دیگر فقرات آیه مثل صدا به نازکی برآوردن با کسی که دچار بیماری شهوت است، برای زنهای دیگر جز زنان پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم جائز و حلال میباشد؟
علاوه بر این مگر زنان نبیّ اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم از دیگر زنان، در عقل و درایت کمتر بودند که حکم خانه ماندن مختصّ به آنها باشد؟ و دیگر از زنان، از زنان پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم قویتر و عاقلتر و مؤمنترند، که حکم قرار در خانه و عدم تصدّی حکومت و ولایت برای زنان پیامبر صلّیالله علیه وآله وسلّم و مختصّ به آنان باشد؟ مضافاً بر اینکه میبینیم که در خانه ماندن در موارد عدیده مثل عدم جهاد و جماعت و تشییع جنازه و... که لازمه در خانه ماندن است، مختصّ به زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نبوده، بلکه برای همه زنان جعل شده است.
علاوه بر تمامی اینها چه در زمان نبیّ اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم و چه در زمان خلفاء حتّی یک مورد هم نیافتیم که زنی امر به خروج از خانه و تصدّی حکومت، ریاست و قضاوت شده باشد. و عایشه چون به جنگ أمیرالمؤمنین علیه السّلام آمد، در همان زمان مورد مؤاخذه و ملامت و تخطئه واقع گشت. چه برسد به نسلهای بعدی، آنهم نه به خاطر جنگ با أمیرالمؤمنین علیه السّلام، بلکه برای خروج از خانه که برای زن جائز نیست، مورد شماتت قرار میگیرد.
بازگشت به فهرست
تکیه امیرالمومنین و صحابه در توبیخ عایشه براین که چون زن است نباید خروج کند
أمیرالمؤمنین علیه السّلام ـ چنانچه در «جمهره رسائل العرب» مذکور است و از «الاءمامه و السیاسه» نقل شده ـ به عایشه نامهای مینویسد و میفرماید:
«امّا بعد تو در حالی که خدا و رسول را به خشم آوردی از خانه بیرون شدی، و چیزی را میجوئی که از تو برداشته شده، زنان را با جنگ و اصلاح بین مردم چکار؟ای تو طلب خون عثمانی میکنی؟ قَسَم بجان خودم آنکس که ترا هدف تیر بلا قرار داده و به این گناه بزرگ وادار کرده، گناهش بزرگتر است از قاتلان عثمان. تو خشمگین نشدی مگر آنکه خشم دیگران را برانگیختی! و به هیجان نیامدی مگر آنکه دیگران را به هیجان آوردی. از خدا بترس و به خانهات برگرد». 336
و عایشه با همه تیزهوشی و زرنگی، پاسخی نداشت که برای علیّ علیه السّلام بنویسد جز آنکه به وی نوشت: «کار از عتاب و سرزنش بالاتر است والسّلام». 337
و اُمّ المؤمنین أُمّ سَلَمه به وی نامه نوشت و با آیات قرآن با وی احتجاج کرد، و به او ثابت نموده که بر او لازم است که در خانه بنشیند. چنانچه در «جمهره رسائل العرب» به نقل از شرح «نهج البلاغه» ابن أبی الحدید و «عقد الفرید» و «الاءمامه و السیاسه» مذکور است: «از اُمُ سَلَمه زوجه پیامبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم به عایشه اُمّ المؤمنین:
سلام بر تو، سپاس خدائی را که جز او خدائی نیست. امّا بعد، تو بین رسول خدا و مردم حکم درِ خانه و حاشیهای هستی و حجاب تو حجابی بر حَرَم اوست. قرآن دامان تو را جمع نموده، پس آنرا مگستر، و خدا صدای تو را فرو انداخته، آنرا بلند مساز؛ که خداوند پشتیبان این امّت است.
اگر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میدانست که زنان تحمّل جهاد دارند، بر تو نیز مقرّر میداشت. از حقّ خود بیرون شدی، از حقّ خود بیرون شدی، بلکه ترا از گردیدن در شهرها نهی فرموده است. ستون دین اگر کج شود، بوسیله زنان مستقیم نگردد، و اگر شکاف بردارد بوسیله زنان اصلاح نشود. زنانِ قابل ستایش، کسانی هستند که چشم خود فرو هَلند و صدا کوتاه سازند. با جانهای زیور یافته به حیا و شرم، با دامنهای برچیده از گناه و آلودگی و قدمهائی کوتاه. به پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چه جواب خواهی داد اگر به تو برخورد در حالیکه از آبشخواری به آبشخوار دیگر روانی؟ به تحقیق که تو حجاب رسول خدا را برداشتی؛ و عهد حضرتش را رها ساختی. و بدان که تمام حرکات و اعمالت در زیر نظم علم خداست. خواهی مُرد، و بسوی پیامبر باز خواهی گشت. قسم میخورم که اگر به راه تو رفته بودم و به من میگفتند: ای امّ سَلَمه به بهشت درآ، همانا شرم میکردم که پیامبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را ملاقات کنم در حالیکه پرده حجاب او را دریدم. حجابی که او بر من لازم کرد. خانهات را پناهگاه خود قرار ده و چادرت را گور خود ساز تا اینکه با این حالت پیامبر را ملاقات کنی. مطیعترین حالات تو برای خدا وقتی است که ملازم خانهات باشی. و بهترین کمک کننده دین خدا هستی آنگاه که در خانهات وارد میشوی و در آنجا درنگ میکنی! اگر سخنی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به یاد تو آورم که تو آن را میدانی، همچون مار زخم خورده بخود خواهی پیچید، والسّلام». 338
این خبر را یعقوبی در تاریخش ذکر کرده است339. پس از پایان جنگ جَمَل (چنانچه طبری در تاریخش ذکر کرده) عمّار یاسر به عایشه گفت: ای اُمّ المؤمنین، این روش و مسیر تو، از آن مسیری که پیمودن آنرا خدا و رسول از تو پیمان گرفتهاند، چقدر فاصله دارد! عایشه به وی گفت: ای أبوالیقظان. پاسخ داد: بلی. گفت: به خدا قسم تا آنجا که من میدانم تو همواره فردی حقّ گو بودهای. عمّار: شکر خدا را که سخن حقّ را به نفع من بر زبان تو جاری کرد. 340
طبری در تاریخ خود، و محمّد بن عبد ربّه اندلسی در «عقد الفرید» نقل میکنند: زید بن صوحان نامهای به عایشه نوشت هنگامی که عایشه او را بسوی خود دعوت نمود، و امر کرد مردم را از اطراف أمیرالمؤمنین علیه السلاّم بپراکند:
امّا بعد، تو به چیزی مأموری، و ما به چیز دیگر. تو مأموری که در خانه بنشینی، و ما مأموریم که بجنگیم تا فته بر افتد. ولی تو مأموریّت خود را فراموش کردی، و نامه نوشتی که ما را از مسؤلیّت خود باز داری. 341
ابن عبّاس پس از پایان جنگ جمل برای رساندن پیام أمیرالمؤمنین علیه السّلام نزد عایشه رفت تا به او بگوید: أمیرالمؤمنین علیه السّلام امر کرده در خانهای که خدا معیّن کرده بنشیند و مستقر شود، عایشه به وی اجازه نداد داخل شود، سپس ابن عبّاس بی اجازه وارد شد. عایشه گفت: پسر عبّاس، باور نداشتیم بی اجازه به خانه ما درآیی، و بر مُسند ما بنشینی. ابن عبّاس گفت: به خدا قسم این خانه تو نیست و خانه تو آن خانهای است که خدا امر کرده و در آن استقرار یابی که اطاعت نکردی. اینک أمیرالمؤمنین علیه السّلام تو را فرمان میدهد که به شهر خود که از آنجا آمدی، باز گردی. 342
و مالک اشتر در وقتی که عایشه در مکّه بود، نامهای از مدینه به وی نوشت:
تو زوجه پیامبر خدائی صلّی الله علیه وآله وسلّم، خداوند ترا امر کرد در خانه بنشینی، اگر فرمان خدا را اطاعت کنی، البتّه که خیر تو در آن خواهد بود، و اگر بخواهی عصای خود را برداری، حجاب از خویش بیفکنی، و موهای خود را بر مردم آشکار کنی، با تو خواهم جنگید، تا تو را به خانهات و جائی که خدا بر تو میپسندد، باز گردانم. 343
و أمیرالمؤمنین علیه السلاّم پس از جنگ جَمَل نزد وی رفت، و با چوب برهودج او زد و فرمود: «ای حمیراء!ای پیامبر تو را به این کار امر نمود؟ای فرمان نداد که در خانه بنشینی؟ به خدا با تو بیانصافی کردند کسانی که تو را از خانه بیرون کشید و زنان خود را در خانه نگهداشتند در حالیکه تو را آشکار ساختند». 344
و پیش از این گفته شد، که ابابَکره بر عدم جواز خروج عایشه به گفته پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم استدلال کرد که: لَنْ یُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمْ امْرَه «ملّتی که زمام حکار خود را به دست زنی بسپارد رستگار نخواهد شد».
حتّی عبدالله بن عمر نیز وی را بر این کار ملامت کرد؛ و عایشه با همه فصاحت بیان، جوابی نداشت و به وی پاسخ نداد که برای اصلاح میان امّت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم بیرون شدم. و نگفت که وجوب ماندن در خانه مختّص است به وقتی که بیرون آمدن زن از خانه، مصلحتی اقوی از مصلحت خانهنشینی نداشته باشد. و نیز پاسخ نداد که به فریاد مظلومان رسیدن و جهاد نزد خدا از حجاب بالاتر است.
در اینجا بحث ما پیرامون حکومت، قضاوت و ولایت زن به پایان میرسد.
بازگشت به فهرست
قرآن کریم اصل استوار است
و محصَّل کلام آنکه: هر کس در مسائل فکری و اجتماعی خبرگی داشته باشد، و دلش به نور فقه و احکام الهی روشن شده و به سیره و سنّت پیامبر عالیقدر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم و ائمّه معصومین علیهم السّلام معرفت و آگاهی پیدا کرده باشد، میداند که این اساس استوار، که اسلام برای بانوان نهاده و شارع حکیم برای زنان مقرّر کرده، بهترین چیزی است که خداوند حکیم و دانا و شارع اسلام برای تکمیل وجود زن بر حسب خصلت و فطرتی که در وجود وی آفریده، پیریزی نموده است. همان نظامی که جمیع عوالم را با همان نظام و انضباط آفریده است.
اسلام که مرد را قیّم زن، و وجود او را بر زن فزونی بخشیده، به ملاحظه خیر محض و مصلحت تامّ میباشد.
کلام حقّی است که مطابق با واقعیّت است و خداوند در حقیقت با این عمل، حقّ زن را کاملتر و سرشارتر عطا کرده؛ واگر چنین نبود حقوق اصیل و اولی و طبیعی از وی سلب شده بود. و در عمر و حیات و زیستن و مال و عِرْض و دین و دنیا بر وی ستم رفته بود. زیرا تجاوز از فطرت سلیم و قانون آفرینش بزرگترین ستم و تعدّی و زیر پا نهادن حقّ است.
ای مؤمنان، دست از قرآن کریم، این منشور آزادیبخش و سعادت بشری برندارید و آنرا به آراء باطل و افکار پوسیده که تراوش افکار محدود و ناقص و هوس آلود بشری است نفروشید، و از آیات محکم قرآن کمترین مقدار تنازل نکنید، و یک قدم واپس ننهید که نتیجه آن سقوط و تباهی و هلاکت خواهد بود. فَلاَ تَغُرَّنَّکُمْ الْحَیَوه الدُّنْیَا وَ لاَ یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَهِ الْغَرُورَ. 345 «زندگی مادّی شما را نفریبد و دنیا شما را از مسیر الله منحرف نسازد. و طیّبات روحی و عقلانی خود را در اثر افکار متهوّسانه پائین نیاورید». و به خوشیهای آمیخته به ناخوشی قانع مشوید 346که مؤمن چون کوههای بلند و استوار است آنچنانکه طوفانهای سهمگین زردفام و هلاک انگیز و مرگخیزی که از جانب شرق و غرب میوزد او را نمیلرزاند بلکه در راه استوار الهی و صراط مستقیم قرآن خویش، محکم و استوار بمانید. خداوند شما را به کلام حقّ در دنیا و آخرت استوار و ثابت قدم بدارد. 347 لَیْسَ البِّرَّ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـ'کِنَّ الْبِّرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَهِ. 348 «خوبی آن نیست که رو به شرق و غرب بگردانید ولکن خوب خوبی کسی است که به خدا ایمان آورد». و بدانید که در میان شما رسول خدا و سنّت و سیرت او موجود است، و این امام به حقّ قائم آل محمّد عجّل الله تعالی فَرَجَه در میان شما است که شما را به راه روشن رهنمون است و هر مانعی را از سر راه شما بر میدارد.
این قرآن کریم شما است، آنرا پناه و نگهبان خود بگیرید که شما را در شبهای تاریک و گمراهی از شبهات میرهاند، و به فضای درخشان و زندگی بخش وارد میسازد. قرآنی که شفا بخش همه بیماریها است.
این قرآن را به دست گیرید و بانگ برآورید و آگاهی دهید که: مردان، قیّم زنانند، و مردان بر زنان فزونی دارند و به همه اهل عالم از دانشمندان، حکّام، زمامداران، متفکّرین، استادان و روشنفکران آنها اعلان کنید که این است راه روشن که انسان جز پیمودن آن چارهای ندارد، و راه خلاص غیر از آن نخواهد یافت، و از آفتهای هوی و هوس جز در سایه این قرآن، راحت و نجاتی نیست. و از تشنگی که همان عطش جاهلیّت است خلاصی پیدا نمیشود مگر که از این آب گوارا کامها تر و تازه گردد.
و بدانید که جهانیان به زودی به اسلام رو خواهند آورد و قرآن را پناه خود، و احکام آنرا چون قلعه و پناهگاه برای خویش قرار خواهند داد. «و دین اسلام جهانی خواهد شد: وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ». 349 والله مُتِمّ نُورِه و لَو کَرِهَ الکَافِروُن350 «و خداوند نور خود را به کمال خواهد رسانید، گرچه کافران را ناخوش آید». و دین خود را بر تمامی ادیان غلبه میدهد، هر چند مشرکان را ناخوش آید. پس مؤمن متعهّد باید که راه حقّ را پیموده و از طریق اعتدال منحرف نشود که: قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ351. «ای پیامبر بگو پروردگارم به عدل و داد امر فرموده است». لَقَدْ أَرْسَلْنَا بِالْبَیِّنَـ'تِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْکِتَـ'بَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومُ النَّاسُ بِالْقِسْطِ. 352«به تحقیق ما پیغمبران خود را فرستادیم و با آنها کتاب حقّ و عدالت را نازل نمودیم که تا مردم را به راه عدل و حقیقت دعوت کنند». و حقّ همانا راه مستقیم و معیار وحیدی است که امور با آن سنجیده میشود. وَالْوَزْنُ یَؤْمَنءِذٍ الْحَقُّ. 353 «میزان در آن روز حقّ است». فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلَـ'لُ فَأَنَّی تُصْرَفُونَ.354 «پسای سوای حقّ به جز گمراهی میتواند باشد؟ پس به کجا میروید؟».
یک مسلمان آگاه کسی است که به آنچه در کتاب خداست عمل کرده، و به گفتار عوام که از روی هواهای نفسانی سخن میرانند اعتنائی نداشته باشد.
وَ لَنْ تَرْضَی' عَنْکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَـ'رَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَی اللَهِ هُوَ الْهُدَی' وَ لَنءِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لاَ نَصِیرٍ. 355 «ای پیامبر هنگامی یهود و نصاری از تو خشنود خواهند شد که از آنها پیروی نمائی. بگو هدایت، هدایت الهی است. و اگر از آنها پیروی کنی پس از آنکه به راه راست عالم شدی، دیگر برای تو یار و کمک کاری از جانب خدا نخواهد بود». قُلْ إِنَّنِی هَدَ ' نِی رَّبِّی إِلَی صِرَ ' طٍ مُّسْتَقِیمٍ دِینًا قِیَمًا مِلَّه إِبْرَ ' هِیمَ حَنِیفًا وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ * قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَـ'لَمِینَ * لاَ شَرِیکَ لَهُ وَ بِذَ ' لِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ. 356 «بگو پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده، دین استوار و پا برجای حضرت ابراهیم و او از مشرکین نبود. بگو که نماز من و عبادت من و زندگانی و مردن من تمام برای خداوندست. او که شریکی ندارد و من به این دین و راه صحیح مأمور شدم و اوّلین مسلمان در این راه میباشم».
در اینجا سخن را تمام کرده، مطلب را به پایان میبریم. و طولانی شدن مطلب یا تفصیلاتی که داده شد به جهت اهمّیّت موضوع بوده است. و بحمدالله از نظر قرآن، تفسیر، حدیث، فقه، تاریخ و جهات علمی و اجتماعی بحث کافی شده است. و خداوند ما را به آنچه سابقاً وعده داده بودیم موفّق گرداند، که آن عبارت بود از تتمیم رساله «شذرات اللّئالی» پیرامون مسأله مجاز نبودن دخالت زن در امور قضاوت و حکومت، که این رساله را در آخر ماه مبارک رمضان سال 1399 هجری قمری به پایان رساندیم. و سپاس در دنیا و آخرت از آن خداوند است، و آخرین کلام ما حمد پروردگار است. 357
رَبَّنَا ءَامَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّـ'هِدِینَ. 358 «پروردگارا ما به آنچه تو فرستادی ایمان آوردیم، و از رسول تو پیروی نمودیم پس ما را از شاهدین قرار ده». رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَه إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. 359 «پروردگارا دلهای ما را پس از هدایت آشفته مگردان و از جانب خود بر ما رحمت فرست، بدرستیکه تو بخشندهای».
این رساله در روز بیست و دوّم ذی القعده الحرام سال 1399 هجری قمری به پایان رسید.
امیدوار بر عفو غفران الهی
سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ـ طهران
بازگشت به فهرست
پاورقیها
320 ـ یعنی بنا بر قول کسانی که این قول را قبول دارند:
مرحوم شیخ طوسی در «مبسوط» گوید: فقط پدر و جدّ هستند که حقّ دارند دختر شوهر دهند و کسان دیگری از خویشان پدری که وارث مال هستند، حقّ دخالت ندارند. تا اینکه گوید: اولیاء زنان سه گروهند: اوّل پدر و جدّ، دوّم برادر و پسر برادر و عمو و پسر عمو و مولی، سوّم حاکم شرع. (جلد 4، ص 164 و ص 165 چاپ حیدری طهران). لکن مشهور بین فقهاء این است که ولایت به خویشان پدری نمیرسد.
در «جواهر» گوید: در امر ازدواج، ولایت مخصوص پدر و جدّ پدری، و مولی و وصیّ، و حاکم شرع است. و اجماع بر عدم ولایت زن و اجداد او به هر دو قسم (محصَّل و منقول) منعقد است. بلکه در این مورد هیچ اختلافی که موجب ضعف اجماع گردد نمیباشد. و اینکه عمو و برادر اولویّت دارند با وجود نصوصی که تصریح بر عدم ولایت آنها دارد معنایش روشن است. تا اینکه گوید: آری در روایت أبوبصیر آمده: «امر ازدواج به دست پدر و برادر و وصیّ و کسی که امر او در مال زن نافذ است، میباشد». و در روایت حسن بن علیّ است: «برادر بزرگتر به منزله پدر است». لکن این حکم از روی تقیّه است، یا منظور اولویّت عرفی است در اموری که ضرری به حال آنان (زنان) ندارد و از این قبیل اموری که در هر حال با اجماع فقهاء امامیّه منافات ندارد. (جواهر کتاب نکاح ـ فصل اوّل از فصل سوّم ـ در اولیاء عقد).
321 ـ «نهج البلاغه» ج 2، باب حِکم ص 194
322 ـ آیه 228، از سوره 2: البقره
323 ـ آیه 40، از سوره 9: التّوبه
324 ـ این سخن را شیعه و سنّی از پیغمبر اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کردهاند.
325 ـ روایتی در مورد لازم بودن اجازه شوهر در نمازهای نافله زن نیافتیم. ظاهراً اجازه لازم نیست. مگر جائیکه حقّ شوهر با نماز نافله تضییع شود.
326 ـ «من لایحضره الفقیه» باب نوادر ص 367 چاپ کتابفروشی صدوق.
327 ـ زُهْری ـ به ضمّ زاء و سکونهاء ـ اسمش أبوبکر محمّد بن مسلم بن عبیدالله بن عبدالله بن حارث بن شهاب بن زهره بن کلاب است، وی دانشمندی معروف و اهل مدینه و تابعی است. وی صحبت ده نفر از صحابه پیغمبر را درک کرده و علماء اهل تسنّن او را ستوده، و بسیار مدح نمودهاند. گفته شده: علم فقهاء هفتگانه رادر حفظ داشت و بسیاری از علماء حدیث از وی روایت کردهاند. و امّا علماء شیعه بعضی او را ستوده و بعضی مذمّت کردهاند «الکنی و الالقاب» ج 2، ص 27 چاپ صیدا. و در «سفینه البحار» ج 1، ص 573 مفصّل احوالات او را آورده است.
328 ـ «من لایحضره الفقیه» کتاب صیام، ج 4، ص 80 چاپ کتابفروشی صدوق. و «کافی» ج 4، ص 86
329 ـ «کافی» ج 4، ص 151، چاپ حیدری سال 1377 هجری قمری
330 ـ «مره العقول» ج 3، ص 338 از چاپ سنگی
331 ـ «المیزان» ج 2، ص 269
332 ـ و این اسناد همان است که خودش گفته است. جماعتی به ما خبر دادند از أبومفضل از أبو عبدالله جعفر بن محمّد بن جعفر حسنی از جدّش موسی بن عبدالله از پدرش عبدالله بن حسن تا آخر اسناد.
333 ـ «أمالی» ج 2، ص 197 چاپ نجف اشرف. و سیوطی در «جامع صغیر» (باب همزه ج 1، ص 98 از طبع چهارم) از کتاب ضعفاء عقیلی از أنس از رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کرده است که: آن حضرت فرمودند: إنَّ مِنَ النِّساء عَیًّا وَ عَوْرَه فَکفُّوا عَیَّهُنَّ بِالسّکوت و وَارُوا عَوراتَهُنَّ بِالبُیوتِ. (مؤلّف)
334 ـ «نهج البلاغه» ج 2، باب کتب ص 56 چاپ مصر ـ عبده.
335 ـ و این تفویض چه بعنوان نیابت خاصّ و چه بعنوان نیابت عامّ نسبت به فقهاء جامع الشّرائط میباشد.
336 «الجمهره» ج 1، ص 378 و ص 379، به نقل از «الاءمامه و السیاسه» ج 2، ص 55
337 «الجمهره» ج 1، ص 378 و ص 379، به نقل از «الاءمامه و السیاسه» ج 2، ص 55
338 ـ «الجمهره» ج 1، ص 353 تا 356 به نقل از «شرح إبن أبی الحدید» ج 2، ص 79 و «عقد الفرید» ج 2 ص 227 و «الامامه و السیاسه» ج 1، ص 45
339 ـ «تاریخ یعقوبی» ج 2، ص 180، چاپ بیروت 1379
340 ـ «طبری» ج 3، ص 548
341 ـ «طبری» ج 3 ص 479 و «عقد الفرید» ج 4 ص 317
342 ـ «تاریخ یعقوبی» ص 183، چاپ بیروت سال 1379 ه مسعودی در «مروج الذهب» ج 2 ص 368 چاپ دار الاندلس و «عقد الفرید» ج 4، ص 328
343 ـ «جمهره رسائل العرب» ج 1، ص 358 به نقل از «شرح إبن أبی الحدید» ج 2 ص 80
344 ـ «مروج الذهب» ج 2، ص 367
345 ـ آیه 33، از سوره 31: لقمان
346 ـ اقتباس از آیه20، از سوره 46: احقاف: وَ یَوْمَ یُعْرَضُ الَّذِینَ کَفَروا عَلَی النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَـ'تِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا فَالْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهَوْنَ بِمَا کُنتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ فِی الاْرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا کُنتُمْ تَفْسُقُونَ.
347 ـ اقتباس از آیه 27، از سوره 14: إبراهیم. «یُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِینَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتْ فِی الْحَیَوه الدُّنْیَا وَ فِی الاْخِرَه».
348 ـ آیه 177، از سوره 2: البقره
349 ـ آیه 39، از سوره 8: الانفال
350 ـ اقتباس از آیه 9، از سوره 61: صف
351 ـ آیه 29، از سوره 7: الاعراف
352 ـ آیه 25، از سوره 57: الحدید
353 ـ آیه 8، از سوره 7: الاعراف
354 ـ آیه 32، از سوره 10: یونس
355 آیه 120، از سوره 2: البقره ـ
356 ـ آیه 161 تا 163، از سوره 6: الانعام
357 ـ اقتباس از آیه 10، از سوره 10: یونس. «دَعْوَیـ'هُمْ فِیهَا سُبْحَـ'نَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلَـ'مٌ وَ ءَاخِرُ دَعْوَب'هُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـ'لَمِینَ».
358آیه 53، از سوره 3: ءَال عمران
359 ـ آیه 8، از سوره 3: ءَال عمران
بازگشت به فهرست