دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

دانلود دعا از نوحه با صدا مداحی جدید مولودی روایت حکایت داستان حدیث ۹۰

دانلود جدیدترین نوحه مداحی ها مراثی روضه دعاهای زیبا با معنی احادیث حکایات روایات کمیل معراج بوی سیب ۱۳۸۹ ۱۳۹۰ کریمی قطری ذاکر

مطالب تفسیر نمونه مکارم شیرازی به فرمت متن

نسا ـ مائده ـ انعام .

باز هم محدودیتهاى دیگر طلاق ! .
   شکستن یکى دیگر از زنجیرهاى اسارت ـ .
   هفت دستور در باره شیر دادن نوزادان ! .
   خرافاتى که زنان را بیچاره مى کرد! .
   اهمیت نماز, مخصوصا نماز وسطى ـ .
   چرا تعبیر به قرض ؟ .
   یک ماجراى عبرت انگیز! .
   آغاز جز سوم قرآن مجید .
   نقش پیامبران در زندگى انسانها! .
   انفاق یکى از مهمترین اسباب نجات در قیامت ! .
   ((آیة الکرسى )) یکى ا ز مهمترین آیات قرآن ! .
   ابراهیم در برابر طاغوت زمان خود نمرود! .
   صحنه دیگرى از معاد در این دنیا ! .
   آغاز آیات انفاق ! .
   انفاق یکى از مهمترین طرق حل مشکل فاصله طبقاتى .
   چه انفاقى با ارزش است ؟ .
   دو مثال جالب در باره انگیزه هاى انفاق ! .
   یک مثال جالب دیگر! .
   از چه اموالى باید انفاق کرد؟ .
   مبارزه با موانع انفاق ! .
   برترین نعمت الهى ! .
   چگونگى انفاقها! .
   نفاق بر غیر مسلمانان ؟ـ .
   بهترین مورد انفاق ـ .
   سؤال کردن بدون حاجت حرام است ـ .
   انفاق به هر شکل و صورت ـ .
   بلاى رباخوارى ! .
   رباخوارى یک گناه بى نظیرـ .
   تنظیم اسناد تجارى در طولانى ترین آیه قرآن .
   تکمیلى بر بحث گذشته .
   همه چیز از آن اوست ! .
   راه و رسم ایمان ـ .
   سوره آل عمران .
   محتواى سوره :
   محکم و متشابه در قرآن ـ .
   رهایى از لغزشها! .
   روح دین همان تسلیم در برابر حق است ! .
   همه چیز به دست اوست .
   پیوند با بیگانگان ممنوع ! .
   محبت واقعى ـ .
   ((حواریون )) .
   دعوت به سوى وحدت ! .
   توطئه هاى کهن ! .
   خائنان و امینان ـ .


در ادامه مطلب

         
بنابراین , محکم در برابر آنها بایستید, و به وسوسه هاى آنها در زمینه ماه حرام و غیر آن اعتنا نکنید و بـعد به مسلمانان در زمینه بازگشت از دین خدا هشدار جدى داده مى گوید: ((هر کس از شما مـرتـد شـود و از دیـنش برگردد, و در حال کفر بمیرد,تمام اعمال نیک او در دنیا و آخرت بر باد مـى رود و آنـهـا اهل دوزخند و جاودانه درآن مى مانند)) (ومن یرتدد منکم عن دینه فیـمت وهو کافر فاولئک حبطت اعمالهم فى الدنیا والا خرة واولئک اصحاب النار هم فیها خالدون ).
چه مجازاتى از این سخت تر و وحشتناکتر که تمام اعمال نیک انسان نابودشود.
(آیه 218)ـ در این آیه به نقطه مقابل این گروه اشاره کرده و مى فرماید:((کسانى که ایمان آوردند و کـسانى که هجرت نمودند و در راه خدا جهاد کردند (و برایمان خود استوار ماندند) آنها امید به رحـمـت پـروردگـار دارنـد و خـداونـد آمرزنده ومهربان است )) (ان الذین آمنوا والذین هاجروا وجاهدوا فى سبیل اللّه اولئک یرجون رحمة اللّه واللّه غفور رحیم ).
آرى ! ایـن گـروه در پـرتـو ایـن سه کار بزرگ (ایمان , هجرت و جهاد) اگر مرتکب اشتباهاتى نیز بشوند ممکن است مشمول عنایات و مغفرت الهى گردند.
آیه 219ـ شان نزول : در مورد نزول این آیه گفته اند: گروهى از یاران پیامبر(ص ) خدمتش آمدند و عرض کردند حکم شراب و قمار, که عقل را زایل ومال را تباه مى کند بیان فرما آیه نازل شد و به آنها پاسخ داد.
تـفسیر: این آیه از یک سؤال در باره شراب و قمار شروع مى شود مى فرماید:((از تو در باره شراب و قمار سؤال مى کنند)) (یسئلونک عن الخمر والمیسر).
((خمر)) در اصطلاح شرع به معنى هر مایع مست کننده است هر چند در لغت براى هر یک از انواع مشروبات الکلى اسمى قرار داده شده است و ((میسر)) به معنى سهل و آسان است و از آنجا که قمار در نظر بعضى از مردم وسیله آسانى براى نیل به مال و ثروت است به آن میسر گفته شده است .
سـپـس در جواب مى فرماید: ((بگو در این دو, گناه بزرگى است و منافعى (ازنظر ظاهر و جنبه مـادى ) بـراى مـردم ولـى گناه آنها از نفعشان بیشتر است )) (قل فیهمااثم کبیر ومنافـع للناس واثمهما اکبر من نفعهما).
بنابراین , هیچ انسان عاقلى بخاطر آن نفع کم به این همه زیان تن در نمى دهد.
دومـیـن سـؤالـى کـه در ایـن آیـه مطرح است , سؤال در باره انفاق است ,مى فرماید: ((از تو سؤال مى کنند چه چیز انفاق کنند)) (ویسئلونک ماذا ینفقون ).
((بگو از مازاد نیازمندیهایتان )) (قل العفو).
((عفو)) به معنى از بین بردن اثر, حدوسط و میانه هر چیز و مقدار اضافى چیزى , و بهترین قسمت مال آمده است و ممکن است در اینجا به معنى مغفرت وگذشت از لغزش دیگران باشد, و مطابق این معنى تفسیر آیه چنین مى شود: ((بگو:بهترین انفاق , انفاق عفو و گذشت است )).
بـا تـوجـه بـه اوضـاع اجتماعى عرب جاهلى و محل نزول قرآن , مخصوصا مکه و مدینه که از نظر دشـمـنـى و کینه توزى , و عدم گذشت در حد اعلا بودند, هیچ مانعى ندارد که آنها سؤال از انفاق امـوال کـنـند, ولى نیاز شدید به انفاق عفو, سبب شود که قرآن آنچه را لازمتر است , در پاسخ بیان کـند و این یکى از شؤون فصاحت و بلاغت است که گوینده پاسخ طرف را رها کرده و به مهمتر از آن مى پردازد.
و بـالاخـره در پـایان آیه مى فرماید: ((خداوند آیات خود را چنین بیان مى کندشاید تفکر و اندیشه کنید)) (کذلک یبین اللّه لکم الا یات لعلکم تتفکرون ).
آیه 220ـ شان نزول : پس از نزول آیاتى ((21)) که در آن از نزدیک شدن به اموال و دارایى یتیمان و نیز از خوردن اموال آنها نهى شده مردمى که یتیمى در خانه داشتند, از کفالت وى فاصله گرفتند و حـتـى گـروهـى آنان را از خانه خود بیرون کردندو یا در خانه براى آنان وضعى به وجود آورده بـودنـد کـه کـمتر از بیرون کردن نبود, این عمل هم براى سرپرستان و هم براى یتیمان مشکلات فـراوانـى به بار مى آورد,خدمت پیامبر رسیده و از این طرز عمل سؤال کردند در پاسخ آنها این آیه نازل شد.
تـفـسیر: در این آیه مرکز اصلى فکر و اندیشه را چنین بیان مى کند: ((در دنیا وآخرت )) (فى الدنیا والا خرة ).
در حـقـیـقـت بـا این که انسان مامور است در برابر خدا و پیامبران وى تسلیم باشد, در عین حال موظف است که این اطاعت فرمان را با فکر و اندیشه انجام دهد, نه این که کورکورانه پیروى کند و به عبارت روشنتر, باید از اسرار احکام الهى آگاه گردد, و با درک صحیح آنها را انجام دهد.
سـپـس بـه پـاسـخ سـومین سؤال مى پردازد و مى فرماید: ((از تو در باره یتیمان سؤال مى کنند)) (ویـسـئلـونـک عـن الـیـتامى ) ((بگو: اصلاح کار آنان بهتر است )) (قل اصلاح لهم خیر) ((و اگر زندگى خود را با آنان بیامیزید (مانعى ندارد) آنها برادر شماهستند)) (وان تخالطوهم فاخوانکم ).
بـه ایـن تـرتـیـب قـرآن , بـه مـسلمانان گوشزد مى کند که شانه خالى کردن از زیر بارمسؤولیت سرپرستى یتیمان , و آنها را به حال خود واگذاردن , کار درستى نیست .
سپس اضافه مى کند که ((خداوند مفسد را از مصلح مى شناسد)) (واللّه یعلم المفسد من المصلح ).
آرى ! او از نـیـات هـمـه شـمـا آگاه است و آنها را که قصد سؤاستفاده از اموال یتیمان دارند, و با آمیختن اموال آنها با اموال خود, به حیف و میل اموال یتیمان مى پردازند, از دلسوزان پاکدل واقعى مى شناسد.
و در پـایـان آیـه مى فرماید: ((خداوند اگر بخواهد مى تواند کار را بر شما سخت بگیرد و شما را به زحمت اندازد (و در عین دستور دادن به سرپرستى یتیمان ,دستور دهد که اموال آنها را به کلى از امـوال خـود جدا سازید, ولى خدا هرگز چنین نمى کند) زیرا او توانا و حکیم است )) (ولو شااللّه لا عنتکم ان اللّه عزیز حکیم ).
آیـه 221ـ شـان نزول : شخصى به نام ((مرثد)) از طرف پیغمبراکرم (ص ) مامورشد, که از مدینه به مـکـه بـرود, وى بـه قـصد انجام فرمان رسولخدا(ص ) وارد مکه شد, و در آنجا با زن زیبایى به نام ((عـنـاق )) که در زمان جاهلیت او را مى شناخت برخورد نمود آن زن او را مانند گذشته به گناه دعـوت کرد, اما ((مرثد)) که مسلمان شده بود تسلیم خواسته او نشد آن زن تقاضاى ازدواج نمود, ((مـرثـد)) جـریـان را به اطلاع پیغمبر(ص ) رساند, این آیه نازل شد و بیان داشت که زنان مشرک وبت پرست شایسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نیستند.
تـفـسیر: مطابق شان نزول , این آیه در واقع پاسخ به سؤال دیگرى در باره ازدواج با مشرکان است , مـى فـرمـایـد: ((با زنان مشرک و بت پرست مادام که ایمان نیاورده اند ازدواج نکنید)) (ولا تنکحوا المشرکات حتى یؤمن ).
سـپـس در یک مقایسه مى افزاید: ((کنیزان با ایمان از زن آزاد بت پرست بهترند, هر چند زیبایى او شما را به اعجاب وا دارد)) (ولا مة مؤمنة خیر من مشرکة ولو اعجبتکم ).
بنابراین , هدف از ازدواج تنها کامجویى جنسى نیست , زن شریک عمر انسان و مربى فرزندان اوست ;Š نـیـمـى از شـخصیت او را تشکیل مى دهد, با این حال چگونه مى توان شرک و عواقب شوم آن را با زیبایى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت , مبادله کرد.
سـپـس به بخش دیگرى از این حکم پرداخته مى فرماید: ((دختران خود را نیزبه مردان بت پرست مادامى که ایمان نیاورده اند ندهید (هر چند ناچار شوید آنها رابه همسرى غلامان با ایمان درآورید زیـرا) یـک غـلام با ایمان از یک مرد آزادبت پرست بهتر است , هر چند (مال و موقعیت و زیبایى او) شـمـا را بـه اعـجـاب آورد))(ولا تنکحوا المشرکین حتى یؤمنوا ولعبد مؤمن خیر من مشرک ولو اعجبکم ).
بـنـابـرایـن ازدواج مردان مشرک با زنان مؤمنه نیز ممنوع است بلکه مساله دراین بخش از حکم , سخت تر و مشکلتر است , چرا که تاثیر شوهر بر زن معمولا ازتاثیر زن بر شوهر بیشتر است .
در پـایـان آیـه نـیز دلیل این حکم الهى را براى به کار انداختن اندیشه ها بیان مى کند, مى فرماید: ((آنها ـیعنى مشرکان ـ به سوى آتش دعوت مى کنند, در حالى که خدا (و مؤمنانى که مطیع فرمان او هـسـتـنـد) دعوت به بهشت و آمرزش به فرمانش مى کند)) (اولئک یدعون الى النار واللّه یدعوا الى الجنة والمغفرة باذنه ).
سـپـس مـى افـزاید: ((و آیات خود را براى مردم روشن مى سازد, شاید متذکرشوند)) (ویبین آیاته للناس لعلهم یتذکرون ).
بـعضى از مفسران معاصر, اشاره به نکته ظریفى نموده اندو آن این که آیه موردبحث و 21 آیه دیگر کـه بـه دنـبال آن مى آید احکام مربوط به تشکیل خانواده را درابعاد مختلف بیان مى کند و در این آیـات دوازده حـکم در این رابطه بیان شده است :1ـ حکم ازدواج با مشرکان 2ـ تحریم نزدیکى در حال حیض 3ـ حکم قسم به عنوان مقدمه اى بر مساله ایلا (منظور از ایلاآن است که کسى سوگند یاد کند باهمسرش نزدیکى نکند) 4ـ حکم ایلا و به دنبال آن طلاق 5ـ عده نگهداشتن زنان مطلقه , عدد طلاقها 7ـ نگهداشتن زن با نیکى یا رها کردن با نیکى 8ـ حکم شیردادن نوزادان 9ـ عده زنى که شوهرش وفات کرده 10ـ خواستگارى زن قبل ازتمام شدن عده او 11ـ مهر زنان مطلقه قبل از دخـول 12ـ حـکم متعه , و این احکام با تذکرات اخلاقى و تعبیراتى که نشان مى دهد مساله تشکیل خانواده نوعى عبادت پروردگار است , باید همراه با فکر و اندیشه باشد آمیخته شده است .
آیه 222ـ شان نزول : زنان در هر ماه به مدت , حداقل 3 روز و حداکثر ده روز, قاعده مى شوند, و آن عبارت از خونى است که با اوصاف خاصى که در کتب فقه آمده از رحم زن خارج مى گردد, زن را در چنین حال ((حائض )) و آن خون را خون حیض مى گویند.
جمعى از یهود مى گویند معاشرت مردان با این گونه زنان مطلقا حرام است ,ولو این که به صورت غذا خوردن سر یک سفره و یا زندگى در یک اتاق باشد.
در مقابل این گروه , نصارى مى گویند: هیچ گونه فرقى میان حالت حیض زن وغیرحیض نیست , همه گونه معاشرت حتى آمیزش جنسى با آنان بى مانع مى باشد!.
مـشـرکـیـن عرب , کم و بیش به خلق و خوى یهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند یهود رفتار مى کردند, همین اختلاف در آیین و افراط و تفریطهاى غیرقابل گذشت , سبب شد که بعضى از مسلمانان از پیغمبراکرم (ص ) در این باره سؤال کنند, در پاسخ آنان این آیه نازل گردید.
تـفـسـیـر: در ایـن آیـه بـه سـؤال دیگرى برخورد مى کنیم و آن در باره عادت ماهیانه زنان است , مى فرماید: ((از تو در باره (خون ) حیض سؤال مى کنند بگو چیززیان آورى است )) (ویسئلونک عن المحیض قل هو اذى ).
و بـلافـاصله مى افزاید: حال که چنین است ((از زنان در حالت قاعدگى کناره گیرى نمایید, و با آنها آمیزش جنسى نکنید تا پاک شوند)) (فاعتزلوا النس فى المحیض ولا تقربوهن حتى یطهرن ).
زیرا آمیزش جنسى در چنین حالتى , علاوه بر این که تنفرآور است , زیانهاى بسیارى به بار مى آورد, کـه طـب امـروز نـیز آن را اثبات کرده , از جمله احتمال عقیم شدن مرد و زن , و ایجاد یک محیط مـسـاعـد بـراى پرورش میکرب بیماریهاى آمیزشى (مانند: سفلیس و سوزاک ) و نیز التهاب اعضا تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد, لذا پزشکان , آمیزش جنسى با چنین زنانى را ممنوع اعلام مى کنند.
((ولى هنگامى که پاک شوند, از طریقى که خدا به شما فرمان داده با آنهاآمیزش کنید که خداوند تـوبـه کـنـندگان و پاکان را دوست دارد)) (فاذا تطهرن فاتوهن من حیث امرکم اللّه ان اللّه یحب التوابین ویحب المتطهرین ).
(آیه 223)ـ در این آیه اشاره زیبایى به هدف نهایى آمیزش جنسى کرده مى فرماید: ((همسران شما محل بذرافشانى شما هستند)) (نساؤکم حرث لکم ).
((بنابراین هر زمان بخواهید مى توانید با آنها آمیزش نمایید)) (فاتوا حرثکم انى شئتم ).
در ایـنـجـا زنان تشبیه به مزرعه شده اند, و این تشبیه ممکن است براى بعضى سنگین آید که چرا اسـلام در بـاره نیمى از نوع بشر چنین تعبیرى کرده است در حالى که نکته باریکى در این تشبیه نـهفته است , در حقیقت قرآن مى خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد که زن وسـیـله اطفا شهوت و هوسرانى مردان نیست , بلکه وسیله اى است براى حفظ حیات نوع بشر, این سـخـن در بـرابـرآنـهـا کـه نـسـبـت بـه جـنـس زن هـمـچـون یک بازیچه یا وسیله هوسبازى مى نگرند,هشدارى محسوب مى شود.
سپس در ادامه آیه مى افزاید: ((با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح , آثارنیکى براى خود از پیش بفرستید)) (وقدموا لانفسکم ).
اشـاره بـه ایـن که هدف نهایى از آمیزش جنسى , لذت و کامجویى نیست بلکه باید از این موضوع , بـراى ایـجـاد و پـرورش فـرزندان , شایسته استفاده کرد و آن رابه عنوان یک ذخیره معنوى براى فـرداى قـیامت از پیش بفرستید, بنابراین در انتخاب همسر, باید اصولى را رعایت کنید که به این نتیجه مهم منتهى شود.
و در پـایـان آیه , دستور به تقوا مى دهد و مى فرماید: ((تقواى الهى پیشه کنید وبدانید او را ملاقات خـواهـیـد کـرد, و بـه مؤمنان بشارت دهید)) بشارت رحمت الهى وسعادت و نجات در سایه تقوا (واتقواللّه واعلموا انـکم ملاقوه وبشر المؤمنین ).
آیـه 224ـ شان نزول : میان داماد و دختر یکى از یاران پیامبر(ص ) به نام عبداللّه بن رواحه اختلافى روى داد, او سـوگند یاد کرد که براى اصلاح کار آنهاهیچ گونه دخالتى نکند و در این راه گامى بر ندارد آیه نازل شد و این گونه سوگندها راممنوع و بى اساس قلمداد کرد.
تفسیر: این آیه وآیه بعد ناظر به سؤاستفاده ازمساله سوگند است ومقدمه اى محسوب مى شود براى بحث آیات آینده که سخن از ((ایلا)) وسوگند درمورد ترک آمیزش جنسى با همسران مى گوید, نـخـسـت مـى فـرماید: ((خداوند را در معرض سوگندهاى خود براى ترک نیکى وتقوا واصلاح در میان مردم قرارندهید و (بدانید)خدا شنوا و داناست )) سخنان شما را مى شنود و از نیات شما آگاه است (ولا تجعلوااللّه عرضة لا یمانکم ان تبروا وتتقوا وتصلحوا بین الناس واللّه سمیع علیم ).
به این ترتیب سوگند یادکردن جز در مواردى که هدف مهمى در کار باشدعمل نامطلوبى است .
(آیـه 225)ـ در ایـن آیـه بـراى تـکـمـیـل ایـن مطلب مهم که قسم نباید مانع کارهاى خیرشود, مـى فـرمـایـد: ((خـداوند شما را بخاطر سوگندهایى که بدون توجه یاد مى کنیدمؤاخذه نخواهد کرد)) (لا یؤاخذکم اللّه باللغو فى ایمانکم ).
اما به آنچه دلهاى شما کسب کرده (و سوگندهایى که از روى اراده و اختیاریاد مى کنید) مؤاخذه مـى کـنـد و خـداونـد آمرزنده و داراى حلم است )) (ولکن یؤاخذکم بما کسبت قلوبکم واللّه غفور حلیم ).
در ایـن آیه خداوند به دو نوع سوگند اشاره کرده , نوع اول قسم هاى لغو است که هیچ گونه اثرى ندارد و نباید به آن اعتنا کرد و مخالفت آن کفاره ندارد زیرا از روى اراده و تصمیم نیست نوع دوم سـوگـنـدهـایى است که از روى اراده و تصمیم انجام مى گیرد و به تعبیر قرآن قلب انسان آن را کسب مى کند, این گونه قسم معتبر است وباید به آن پایبند بود, و مخالفت با آن , هم گناه دارد, و هم موجب کفاره مى شود.
(آیـه 226)ـ در دوران جـاهـلیت زن هیچ گونه ارزش و مقامى در جامعه عرب نداشت و به همین جـهـت بـراى جـدایى از او و یا تحت فشار قرار دادن زن , طرق زشتى وجود داشت که یکى از آنها ((ایلا)) بود به این ترتیب که هر زمان مردى ازهمسر خود متنفر مى شد, سوگند یاد مى کرد که با او همبستر نگردد و با این راه غیرانسانى همسر خود را در تنگناى شدیدى قرار مى داد, نه او را رسما طـلاق مـى داد و نـه بعد از این سوگندها حاضر مى شد آشتى کند و زندگى مطلوبى داشته باشد الـبـته مردان غالبا تحت فشار قرار نمى گرفتند, چون همسران متعددى داشتندآیه مورد بحث با ایـن سـنت غلط مبارزه کرده , و طریق گشودن این سوگند را بیان مى کند, مى فرماید: ((کسانى کـه از زنـان خود ایلا مى کنند (سوگند براى ترک آمیزش جنسى مى خورند) حق دارند چهار ماه انتظار کشند)) (للذین یؤلون من نسئهم تربص اربعة اشهر).
ایـن چـهـار مـاه مهلت براى این است که وضع خویش را با همسر خود روشن کنند و زن را از این نـابـسـامانى , نجات دهند سپس مى افزاید: ((اگر (در این فرصت )تصمیم به بازگشت گرفتند, خداوند آمرزنده و مهربان است )) (فان فاؤا فان اللّه غفور رحیم ).
آرى ! خـداوند گذشته او را در این مساله و همچنین شکستن سوگند را بر اومى بخشد ـهر چند کفاره آن چنانکه خواهیم گفت به قوت خود باقى است .
(آیـه 227)ـ ((و اگـر تصمیم به جدایى گرفتند (آن هم با شرایطش مانعى ندارد) خداوند شنوا و دانا است )) (وان عزموا الطلاق فان اللّه سمیع علیم ).
و هرگاه مرد هیچ یک از این دو راه را انتخاب نکند, نه به زندگى سالم زناشویى باز گردد, و نه او را با طلاق رها سازد, در اینجا حاکم شرع دخالت مى کند ومرد را به زندان مى اندازد و بر او سخت مـى گـیـرد که بعد از گذشتن چهار ماه مجبورشود یکى از دو راه را انتخاب کند و زن را از حال بلاتکلیفى در آورد.
(آیـه 228)ـ در آیه قبل سخن از طلاق بود و در این آیه بخشى از احکام طلاق و آنچه مربوط به آن اسـت بیان مى شود و در مجموع پنج حکم در آن بیان شده , نخست در باره عده مى فرماید: ((زنان مطلقه باید به مدت سه بار پاک شدن راانتظار بکشند)) (والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلثة قرؤ).
((قرؤ)) در آیه فوق به معنى ایام پاکى زن مى باشد, و از آنجا که طلاق باید درحال پاکى که با شوهر خـود آمیزش جنسى نکرده باشد انجام گیرد این پاکى یک مرتبه محسوب مى شود, و هنگامى که بـعـد از آن دو بـار عـادت ببیند و پاک شود, به محض این که پاکى سوم به اتمام رسید و لحظه اى عادت شد عده تمام شده وازدواج او در همان حال جایز است .
دومـیـن حـکم , این است که ((براى آنها حلال نیست که آنچه را در رحم آنان آفریده شده کتمان کنند, اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند)) (ولا یحل لهن ان یکتمن ما خلق اللّه فى ارحامهن ان کن یؤمن باللّه والیوم الا خر).
قابل توجه این که مساله آغاز و پایان ایام عده را که معمولا خود زن مى فهمد,نه دیگرى بر عهده او گذارده و گفتار او را سند قرار داده است .
سـومـیـن حـکمى که از آیه استفاده مى شود, این است که شوهر در عده طلاق رجعى , حق رجوع دارد, مـى فـرمـاید: ((همسران آنها براى رجوع به آنها (و از سرگرفتن زندگى زناشویى ) در این مدت عده (از دیگران ) سزاوارترند هرگاه خواهان اصلاح باشند)) (وبعولتهن احق بردهن فى ذلک ان ارادوا اصلاحا).
در واقـع در مـوقعى که زن در عده طلاق رجعى است , شوهر مى تواند بدون هیچ گونه تشریفات , زنـدگـى زنـاشـویـى را از سر گیرد, با هر سخن و یا عملى که به قصدبازگشت باشد این معنى حاصل مى شود.
سـپس به بیان چهارمین حکم پرداخته مى فرماید: ((و براى زنان همانندوظایفى که بر دوش آنها اسـت حـقـوق شـایـسته اى قرار داده شده و مردان بر آنهابرترى دارند)) (ولهن مثل الذى علیهن بالمعروف وللرجال علیهن درجة ).
بـنـابـرایـن همانطور که براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده , همچنین زنان حقوقى بر مردان دارند که آنها موظف به رعایت آنند.
بـا تـوجـه بـه اختلاف دامنه دارى که بین نیروهاى جسمى و روحى زن و مردوجود دارد مدیریت خانواده بر عهده مرد و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و این تفاوت مانع از آن نخواهد بـود کـه از نـظـر مقامات معنوى و دانش و تقوى گروهى از زنان از بسیارى از مردان پیشرفته تر باشند.
واژه ((معروف )) که به معنى کار نیک و معقول و منطقى است , در این آیات دوازده بار تکرار شده تـا هشدارى به مردان و زنان باشد که هرگز از حق خودسؤاستفاده نکنند بلکه با احترام به حقوق متقابل یکدیگر در تحکیم پیوندزناشویى و جلب رضاى الهى بکوشند.
و بـالاخره در پایان آیه مى خوانیم : ((خداوند توانا و حکیم است )) (واللّه عزیزحکیم ) و این اشاره اى اسـت بـه این که حکمت و تدبیر الهى , ایجاب مى کند که هرکس در جامعه به وظایفى بپردازد که قـانـون آفـریـنـش براى او تعیین کرده است , و باساختمان جسم و جان او هماهنگ است حکمت خداوند ایجاب مى کند که دربرابر وظایفى که بر عهده زنان گذارده , حقوق مسلمى قرار گیرد, تا تعادلى میان وظیفه حق برقرار شود.
آیه 229ـ شان نزول : زنى خدمت یکى از همسران پیامبر(ص ) رسید و ازشوهرش شکایت کرد که او پـیـوسـتـه وى را طـلاق مـى دهد و سپس رجوع مى کند تا به این وسیله به زیان و ضرر افتد و در جـاهلیت چنین بود که مرد حق داشت همسرش را هزار بار طلاق بدهد و رجوع کند و حدى بر آن نـبود, هنگامى که این شکایت به محضر پیغمبراکرم (ص ) رسید, آیه نازل شد و حد طلاق را سه بار قرار داد.
تـفـسـیر: در آیه قبل به اینجا رسیدیم که قانون ((عده )) و ((رجوع )) براى اصلاح وضع خانواده و جـلـوگـیـرى از جـدایى و تفرقه است , ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهلیت , از آن سؤاستفاده مى کردند, و براى این که همسر خود راتحت فشار قرار دهند پى درپى او را طلاق داده و رجـوع مى کردند این آیه نازل شد واز این عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگیرى کرد, مى فرماید: ((طلاق (منظور طلاقى است که رجوع و بازگشت دارد) دو مرتبه است )) (الطلاق مرتان ).
البته باید در جلسات متعدد واقع شود و در یک مجلس انجام نمى شود.
سـپس مى افزاید: ((در هر یک از این دو بار باید همسر خود را بطور شایسته نگاهدارى کند و آشتى نـمـایـد, یـا بـا نـیـکى او را رها سازد و براى همیشه از او جداشود)) (فامساک بمعروف او تسریح باحسان ).
بـنـابراین طلاق سوم , رجوع و بازگشتى ندارد, و هنگامى که دو نوبت کشمکش و طلاق و سپس صلح و رجوع انجام گرفت , باید کار را یکسره کرد.
منظور از جدا شدن با احسان و نیکى این است که حقوق آن زن را بپردازد وبعد از جدایى پشت سر او سخنان نامناسب نگوید, و مردم را نسبت به او بدبین نسازد, و امکان ازدواج را از او نگیرد بنابراین جـدایـى نـیـز بـاید توام با احسان گردد ولذا در ادامه آیه مى فرماید: ((براى شما حلال نیست که چیزى را از آنچه به آنهاداده اید پس بگیرید)) (ولا یحل لکم ان تاخذوا مما آتیتموهن شیئا).
بنابراین , شوهر نمى تواند هنگام جدایى چیزى را که به عنوان مهر به زن داده است بازپس گیرد.
در ادامـه آیـه بـه مـساله طلاق خلع اشاره کرده مى گوید: تنها در یک فرض بازپس گرفتن مهر مـانـعـى ندارد و آن در صورتى است که زن تمایل به ادامه زندگى زناشویى نداشته باشد, و ((دو هـمـسـر از ایـن بـترسند که با ادامه زندگى زناشویى حدود الهى را بر پا ندارند)) (الا ان یخافا الا یقیمـا حدوداللّه ).
سـپـس مـى افزاید: ((اگر بترسید که حدود الهى را رعایت نکنند, گناهى بر آن دو نیست که زن فـدیـه (عـوضـى ) بـپـردازد)) و طـلاق بـگـیـرد (فان خفتم الا یقیـماحدوداللّه فلا جناح علیهما فیماافتدت به ).
در حـقیقت در اینجا سرچشمه جدایى , زن است , و او باید غرامت این کار رابپردازد و به مردى که مایل است , با او زندگى کند اجازه دهد با همان مهر, همسردیگرى انتخاب کند.
و در پـایـان آیـه بـه تـمـام احکامى که در این آیه بیان شده اشاره کرده مى فرماید:((اینها حدود و مـرزهاى الهى است از آن تجاوز نکنید و آنها که از آن تجاوز مى کنندستمگرانند)) (تلک حدوداللّه فلا تعتدوها ومن یتعد حدوداللّه فاولئک هم الظالمون ).
آیه 230ـ شان نزول : در حدیثى آمده است که زنى خدمت پیغمبراکرم (ص )رسید و عرض کرد: من هـمـسـر پسر عمویم بودم او سه بار مرا طلاق داد, پس از او بامردى ازدواج کردم , اتفاقا او هم مرا طـلاق داد, آیا مى توانم به شوهر اولم بازگردم ؟حضرت فرمود: نه , تنها در صورتى مى توانى که با همسر دوم آمیزش جنسى کرده باشى , در این هنگام آیه نازل شد.
تـفسیر: این آیه در حقیقت حکم تبصره اى دارد که به حکم سابق ملحق مى شود مى فرماید: ((اگر (بـعـد از دو طلاق و رجوع , بار دیگر) او را طلاق داد, زن براو بعد از آن حلال نخواهد شد مگر این کـه همسر دیگرى (به ازدواج دائمى )انتخاب کند (و با او آمیزش جنسى نماید در این صورت اگر هـمسر دوم ) او را طلاق داد, گناهى ندارد که آن دو بازگشت کنند, (و آن زن با همسر اولش بار دیـگـر ازدواج نـمـایـد) مشروط بر این که امید داشته باشد که حدود الهى را محترم مى شمرند)) (فـان طـلـقها فلا تحل له من بعد حتى تنکح زوجا غیره فان طلقها فلا جناح علیهما ان یتراجعا ان ظنا ان یقیـما حدوداللّه ).
و در پـایـان تـاکـیـد مـى کند ((اینها حدود الهى است که براى افرادى که آگاهندبیان مى کند)) (وتلک حدوداللّه یبینها لقوم یعلمون ).
(آیه 231) ـ.
باز هم محدودیتهاى دیگر طلاق !.

بـه دنبال آیات گذشته این آیه نیز اشاره به محدودیتهاى دیگرى در امر طلاق مى کند تا از نادیده گـرفـتـن حـقـوق زن جلوگیرى کند در آغاز مى گوید: ((هنگامى که زنان را طلاق دادید و به آخـریـن روزهـاى عده رسیدند (باز مى توانید با آنها آشتى کنید) یا به طرز پسندیده اى آنها را نگاه دارید, و یا به طرز پسندیده اى رها سازید))(واذا طلقتم النسا فبلغن اجلهن فامسکوهن بمعروف او سرحوهن بمعروف ).
یا صمیمانه تصمیم به ادامه زندگى زناشویى بگیرید و یا اگر زمینه را مساعدنمى بینید با نیکى از هم جدا شوید.
سـپس به مفهوم مقابل آن اشاره کرده مى فرماید: ((هرگز بخاطر ضرر زدن وتعدى کردن آنها را نگه ندارید)) (ولا تمسکوهن ضرارا لتعتدوا).
ایـن جـمـلـه تفسیر کلمه ((معروف )) است , زیرا در جاهلیت گاه بازگشت به زناشویى را وسیله انـتـقـامـجـویـى قـرار مى دادند, لذا با لحن قاطعى مى گوید: ((هرگزنباید چنین فکرى در سر بپرورانید)).
((چرا که هر کس چنین کند به خویشتن ظلم و ستم کرده )) (ومن یفعل ذلک فقدظلم نفسه ).
سـپـس به همگان هشدار مى دهد و مى فرماید: ((آیات خدا را به استهزانگیرید)) (ولا تتخذوا آیات اللّه هزوا).
بنابراین نباید با چشم پوشى از روح احکام الهى و چسبیدن به ظواهر خشک و قالبهاى بى روح , آیات الـهـى را بازیچه و ملعبه خود قرار داد که گناه این کارشدیدتر, و مجازاتش دردناکتر است سپس مـى افزاید: ((نعمت خدا را بر خود به یادآورید و آنچه از کتاب آسمانى و دانش بر شما نازل کرده و شـما را با آن پند مى دهد))(واذکروا نعمت اللّه علیکم وما انزل علیکم من الکتاب والحکمة یعظکم به ).
((و تـقـواى الهى پیشه کنید و بدانید خداوند به هر چیزى داناست )) (واتقوااللّه واعلموا ان اللّه بکل شى علیم ).
جمله فوق , هشدار مى دهد که در مورد حقوق زنان , از موقعیت خودسؤاستفاده نکنند و بدانند که خداوند حتى از نیات آنها آگاه است .
آیه 232ـ شان نزول : یکى از یاران پیامبر(ص ) به نام ((معقل بن یسار))خواهرى به نام جملا داشت کـه از همسرش طلاق گرفته بود, بعد از پایان عده مایل بود بار دیگر به عقد همسرش درآید, ولى برادرش از این کار مانع شد, آیه نازل شد واو را از مخالفت با چنین ازدواجى نهى کرد.
تفسیر:.
شکستن یکى دیگر از زنجیرهاى اسارت ـ.

در زمان جاهلیت زنان در زنجیر اسارت مردان بودند و مجبور بودند زندگى خود را طبق تمایلات مردان خودکامه تنظیم کنند.
از جـمله در انتخاب همسر به خواسته و میل زن هیچ گونه اهمیتى داده نمى شد, حتى اگر زن با اجـازه ولـى , ازدواج مـى کرد سپس از همسرش جدا مى شدباز پیوستن او به همسر اول بستگى به اراده مـردان فـامـیل داشت و بسیار مى شد بااین که زن و شوهر بعد از جدایى علاقه به بازگشت داشتند مردان خویشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع مى شدند, قرآن صریحا این روش را محکوم کـرده مـى گـویـد:((هـنگامى که زنان را طلاق دادید و عده خود را به پایان رسانیدند, مانع آنها نـشـویـدکه با همسران (سابق ) خویش ازدواج کنند اگر در میان آنها رضایت به طرزپسندیده اى حـاصل شود)) (واذا طلقتم النس فبلغن اجلهن فلا تعضلوهن ان ینکحن ازواجهن اذا تراضوا بینهم بالمعروف ).
سـپـس در ادامـه آیه , بار دیگر هشدار مى دهد و مى فرماید: ((این دستورى است که تنها افرادى از شما که ایمان به خدا و روز قیامت دارند از آن پند مى گیرند))(ذلک یوعظ به من کان منکم یؤمن باللّه والیوم الا خر).
و بـاز براى تاکید بیشتر مى گوید: ((این براى پاکى و نمو (خانواده هاى شما)مؤثرتر و براى شستن آلودگیها مفیدتر است و خدا مى داند و شما نمى دانید)) (ذلکم ازکى لکم واطهر واللّه یعلم وانتم لا تعلمون ).
ایـن بخش از آیه , در واقع مى گوید: این احکام همه به نفع شما بیان شده منتهى کسانى مى توانند از آن بهره گیرند که سرمایه ایمان به مبد و معاد را داشته باشند, و بتوانند تمایلات خود را کنترل کنند.
(آیه 233) ـ.
هفت دستور در باره شیر دادن نوزادان !.

این آیه که در واقع ادامه بحثهاى مربوط به مسائل ازدواج و زناشویى است ,به سراغ یک مساله مهم یعنى مساله ((رضاع )) (شیردادن ) رفته و جزئیات آن را بازگومى کند.
1ـ نـخـست مى گوید: ((مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر مى دهند))(والوالدات یرضعن اولا دهن حولین کاملین ).
بـنابراین , هر چند ولایت بر اطفال صغیر به عهده پدر گذاشته شده است اماحق شیر دادن در دو سـال شـیرخوارگى به مادر داده شده و او است که مى تواند دراین مدت از فرزند خود نگاهدارى کـنـد و به اصطلاح حق حضانت در این مدت از آن مادر است و این یک حق دو جانبه است که هم براى رعایت حال فرزند است و هم رعایت عواطف مادر.
2ـ سـپـس مى افزاید: ((این براى کسى است که بخواهد دوران شیرخوارگى راکامل کند)) (لمن اراد ان یتم الرضاعة ).
یـعـنـى مـدت شـیـر دادن طـفـل لازم نیست , همواره دوسال باشد, دو سال براى کسى است که مـى خـواهد شیر دادن را کامل کند, ولى مادران حق دارند با توجه به وضع و رعایت سلامت او این مدت را کمتر کنند.
3ـ هـزیـنـه زنـدگـى مادر ازنظر غذا ولباس دردوران شیر دادن بر عهده پدرنوزاداست تا مادر با خاطرى آسوده بتواند فرزند را شیر دهد لذا درادامه آیه مى فرماید: ((وبر آن کسى که فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم است , خوراک و پوشاک مادران را بطور شایسته بپردازد)) (وعلى المولود له رزقهن وکسوتهن بالمعروف ).
در ایـنـجـا تـعبیر به ((المولود له )) (کسى که فرزند براى او متولد شده ) به جاى تعبیر به ((اب )) (پـدر) قـابـل تـوجه است , گویى مى خواهد عواطف پدر را در راه انجام وظیفه مزبور, بسیج کند, یـعـنى اگر هزینه کودک و مادرش در این موقع بر عهده مردگذاشته شده به خاطر این است که فرزند او و میوه دل اوست , نه یک فرد بیگانه .
تـوصـیف به ((معروف )) (بطور شایسته ) نشان مى دهد که پدران در مورد لباس و غذاى مادر, باید آنچه شایسته و متعارف و مناسب حال او است را در نظربگیرند, نه سختگیرى کنند و نه اسراف .
و بـراى تـوضـیـح بـیشتر مى فرماید: ((هیچ کس موظف نیست بیش از مقدارتوانایى خود را انجام دهد)) (لا تکلف نفس الا وسعها).
4ـ سـپـس بـه بـیان حکم مهم دیگرى پرداخته , مى فرماید: ((نه مادر (بخاطراختلاف با پدر) حق دارد بـه کـودک ضـرر زند, و نه پدر (بخاطر اختلاف با مادر)))(لا تضار والدة بولدها ولا مولود له بولده ).
یـعنى هیچ یک از این دو حق ندارند سرنوشت کودک را مال المصالحه اختلاف خویش قرار دهند و بر جسم و روح نوزاد, ضربه وارد کنند.
5ـ سـپـس به حکم دیگرى مربوط به بعد از مرگ پدر مى پردازد مى فرماید: ((وبر وارث او نیز لازم است این کار را انجام دهد)) (وعلى الوارث مثل ذلک ).
یعنى : آنها باید نیازهاى مادر را در دورانى که به کودک شیر مى دهد تامین کنند.
6ـ در ادامـه آیـه , سـخن از مساله بازداشتن کودک از شیر به میان آمده اختیار آن را به پدر و مادر واگـذاشته , هر چند در جمله هاى سابق , زمانى براى شیر دادن کودک تعیین شده بود ولى پدر و مادر با توجه به وضع جسمى و روحى او, و توافق بایکدیگر مى توانند کودک را در هر موقع مناسب از شـیر بازدارند, مى فرماید: ((اگر آن دو با رضایت و مشورت یکدیگر بخواهند کودک را (زودتر از دو سـال یـا بیست ویک ماه ) از شیر باز گیرند گناهى بر آنها نیست )) (فان ارادا فصالا عن تراض منهماوتشاور فلا جناح علیهما).
7ـ گـاه مـى شود که مادر از حق خود در مورد شیر دادن و حضانت و نگاهدارى فرزند خوددارى مـى کند و یا به راستى مانعى براى او پیش مى آید, در این صورت باید راه چاره اى اندیشید و لذا در ادامـه آیـه مـى فرماید: ((اگر (با عدم توانایى یا عدم موافقت مادر) خواستید دایه اى براى فرزندان خـود بـگیرید, گناهى بر شما نیست ,هر گاه حق گذشته مادر را بطور شایسته بپردازید)) (وان اردتم ان تسترضعوااولا دکم فلا جناح علیکم اذا سلمتم ما آتیتم بالمعروف ).
بـنـابـرایـن , انـتخاب دایه به جاى مادر, بى مانع است مشروط بر این که این امرسبب از بین رفتن حقوق مادر, نسبت به گذشته نشود.
و در پـایـان آیـه به همگان هشدار مى دهد که ((تقواى الهى پیشه کنید و بدانیدخدا به آنچه انجام مى دهید بیناست )) (واتقوااللّه واعلموا ان اللّه بما تعملون بصیر).
مـبـادا کـشـمـکـش مـیان مرد و زن , روح انتقامجویى را در آنها زنده کند وسرنوشت یکدیگر و یا کودکان مظلوم را به خطر اندازد, همه باید بدانند خدا دقیقامراقب آنها است .
(آیه 234).
خرافاتى که زنان را بیچاره مى کرد!.

یـکـى از مـسـائل و مـشـکلات اساسى زنان ازدواج بعد از مرگ شوهر است ازطرفى رعایت حریم زنـدگانى زناشویى حتى بعد از مرگ همسر موضوعى است فطرى و لذا همیشه در قبایل مختلف آداب و رسوم گوناگونى براى این منظور بوده است گر چه گاهى در این رسوم آن چنان افراط مى کردند که عملا زنان را در بن بست و اسارت قرار مى دادند و گاهى جنایت آمیزترین کارها را در مـورد او مـرتـکـب مى شدند به عنوان نمونه ! بعضى از قبایل پس از مرگ شوهر, زن را آتش زده و یـابـعـضـى او را با مرد دفن مى کردند, برخى زن را براى همیشه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گـوشـه نـشـین مى کردند و در پاره اى از قبایل زنها موظف بودند مدتى کنار قبرشوهر زیر خیمه سـیـاه و چـرکین با لباسهاى مندرس و کثیف دور از هرگونه آرایش وزیور و حتى شستشو به سر بـرده و بـدیـن وضـع شب و روز خود را بگذرانند این آیه برتمام این خرافات و جنایات خط بطلان کشیده و به زنان بیوه اجازه مى دهد بعد ازنگاهدارى عده و حفظ حریم زوجیت گذشته اقدام به ازدواج کـنند, مى فرماید:((کسانى که از شما مى میرند و همسرانى از خود باقى گذارند, آنها باید چـهـار مـاه و ده روز انـتـظـار بکشند و هنگامى که مدتشان سرآمد, گناهى بر شما نیست که هر چـه مـى خـواهـند در باره خودشان بطور شایسته انجام دهند)) و با مرد دلخواه خود ازدواج کنند (والـذیـن یـتـوفون منکم ویذرون ازواجا یتربصن بانفسهن اربعة اشهروعشرا فاذا بلغن اجلهن فلا جناح علیکم فیـما فعلن فى انفسهن بالمعروف ).
و ازآنـجـا که گاه اولیا و بستگان زن , دخالتهاى بى مورد در کار او مى کنند ویامنافع خویش را در ازدواج آیـنـده زن در نـظـر مـى گیرند, در پایان آیه خداوند به همه هشدار مى دهد و مى فرماید: ((خـداونـد از هر کارى که انجام مى دهید آگاه است )) وهرکس را به جزاى اعمال نیک و بد خود مى رساند (واللّه بما تعملون خبیر).
                    
(آیـه 235)ـ در این آیه به یکى از احکام مهم زنانى که در عده هستند (به تناسب بحثى که در باره عده وفات گذشت ) اشاره کرده , مى فرماید: ((گناهى بر شمانیست که از روى کنایه (از زنانى که در عـده وفات هستند) خواستگارى کنید, و یا دردل تصمیم داشته باشید, خدا مى دانست شما به یـاد آنـهـا خواهید افتاد, ولى با آنهادر تنهایى با صراحت وعده ازدواج نگذارید, مگر این که به طرز شـایـسـته اى (باکنایه ) اظهار کنید)) (ولا جناح علیکم فیـما عرضتم به من خطبة النس او اکننتم فى انفسکم علم اللّه انـکم ستذکرونهن ولکن لا تواعدوهن سرا الا ان تقولوا قولامعروفا).
در حـقـیـقت این یک امر طبیعى است که با فوت شوهر, زن به سرنوشت آینده خود فکر مى کند و مردانى نیز ممکن است ـبخاطر شرایط سهلتر که زنان بیوه دارندـدر فکر ازدواج با آنان باشند.
سـپس در ادامه آیه مى فرماید: (((ولى در هر حال ) عقد نکاح را نبندید تا عده آنها به سر آید)) (ولا تعزموا عقدة النکاح حتى یبلغ الکتاب اجله ).
و بطور مسلم اگر کسى در عده , عقد ازدواج ببندد باطل است , بلکه اگرآگاهانه این کار را انجام دهد سبب مى شود که آن زن براى همیشه نسبت به او حرام گردد.
و بـه دنبال آن مى فرماید: ((بدانید خداوند آنچه را در دل دارید مى داند, ازمخالفت او بپرهیزید و بدانید که خداوند آمرزنده و داراى حلم است )) و در مجازات بندگان عجله نمى کند (واعلموا ان اللّه یعلم ما فى انفسکم فاحذروه واعلموا ان اللّه غفور رحیم ).
(آیـه 236)ـ بـاز در ادامـه احـکام طلاق در این آیه و آیه بعد احکام دیگرى بیان شده است نخست مـى فـرماید: ((گناهى بر شما نیست اگر زنان را قبل از این که باآنها تماس پیدا کنید (و آمیزش جـنـسـى انـجـام دهید) و تعیین مهر نمایید, طلاق دهید)) (لا جناح علیکم ان طلقتم النس مالم تمسوهن او تفرضوا لهن فریضة ).
الـبـته این در صورتى است که مرد یا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پیش ازعمل زناشویى , متوجه شـونـد کـه به جهاتى نمى توانند با هم زندگى کنند, چه بهتر که در این موقع با طلاق از هم جدا شوند, زیرا در مراحل بعد کار مشکلتر مى شود.
سـپـس به بیان حکم دیگرى در این رابطه مى پردازد و مى فرماید: ((در چنین حالى باید آنها را (با هدیه مناسبى ) بهره مند سازید)) (ومتعوهن ).
ولـى در پرداخت این هدیه , قدرت و توانایى شوهر نیز باید در نظر گرفته شود, و لذا در دنباله آیه مـى گـویـد: ((بـر آن کـسى که توانایى دارد به اندازه تواناییش , وبر آن کس که تنگدست است به انـدازه خـودش هـدیه شایسته اى لازم است , و این حقى است بر نیکوکاران )) (على الموسـع قدره وعلى المقتر قدره متاعا بالمعروف حقاعلى المحسنین ).
تـوانگران باید به اندازه خود و تنگدستان نیز در خور تواناییشان این هدیه رابپردازند از آنجا که این هـدیـه اثر قابل ملاحظه اى در جلوگیرى از حس انتقامجویى ورهایى زن از عقده هایى که ممکن اسـت , بـر اثر گسستن پیوند زناشویى حاصل شوددر آیه فوق آن را وابسته به روحیه نیکوکارى و احسان کرده و مى گوید: ((این عمل برنیکوکاران لازم است )) یعنى باید آمیخته با روح نیکوکارى و مسالمت باشد.
(آیـه 237)ـ در ایـن آیـه سـخـن از زنانى به میان آمده که براى آنها تعیین مهرشده است ولى قبل ازآمیزش وعروسى , جدا مى شوند, مى فرماید: ((اگر آنهارا طلاق دهید پیش از آن که با آنان تماس پـیدا کنید (وآمیزش انجام شود) در حالى که مهرى براى آنها تعیین کرده اید, لازم است نصف آنچه را تـعـیین کرده اید به آنها بدهید))(وان طلقتموهن من قبل ان تمسوهن وقد فرضتم لهن فریضة فنصف ما فرضتم ).
ایـن حـکم قانونى مساله است , که به زن حق مى دهد نصف تمام مهریه رابدون کم و کاست بگیرد هر چند آمیزشى حاصل نشده باشد.
ولـى بـعد به سراغ جنبه هاى اخلاقى و عاطفى مى رود و مى فرماید: ((مگر این که آنها حق خود را ببخشند (و یا اگر صغیر و سفیه هستند, ولى آنها یعنى ) آن کس که گره ازدواج به دست اوست آن را ببخشد)) (الا ان یعفون او یعفو الذى بیده عقدة النکاح ).
در جمله بعد مى گوید: ((عفو و گذشت شما (و پرداختن تمام مهر) به پرهیزکارى نزدیکتر است و گذشت و نیکوکارى را در میان خود فراموش نکنید که خداوند به آنچه انجام مى دهید بیناست )) (وان تعفوا اقرب للتقوى ولا تنسواالفضل بینکم ان اللّه بما تعملون بصیر).
لـحن مجموعه آیه , بر اصل اساسى ((معروف )) و ((احسان )) در این مسائل تاکید مى کند, که حتى طـلاق و جـدایـى آمـیـخـتـه بـا نزاع و کشمکش و تحریک روح انتقامجویى نباشد بلکه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت , قرار گیرد.
آیـه 238ـ شـان نزول : جمعى از منافقان گرمى هوا را بهانه براى ایجاد تفرقه در صفوف مسلمین قـرار داده بـودنـد و در نـمـاز جـماعت شرکت نمى کردند, و به دنبال آنها بعضى از مؤمنین نیز از شـرکـت در جماعت خوددارى کرده بودند,پیغمبراکرم (ص ) از این جهت ناراحت بود حتى آنها را تـهـدیـد بـه مجازات شدید کرد,لذا در حدیثى نقل شده که پیامبر در گرماى فوق العاده نیمروز تـابستان نماز (ظهر) رابا جماعت مى گذارد و این نماز براى اصحاب و یاران سخت ترین نماز بود, بـطـورى کـه پـشـت سـر پیامبر(ص ) یک صف یا دو صف بیشتر نبود, در اینجا فرمود: من تصمیم گرفته ام خانه کسانى که در نماز ما شرکت نمى کنند بسوزانم , آیه نازل شد واهمیت نماز ظهر را (با جماعت ) تاکید کرد.
تفسیر:.
اهمیت نماز, مخصوصا نماز وسطى ـ.

از آنـجـا کـه نـماز مؤثرترین رابطه انسان با خداست , در آیات قرآن تاکیدفراوانى روى آن شده , از جـمله در آیه موردبحث مى فرماید: ((در انجام همه نمازهامخصوصا نماز وسطى , مداومت کنید و در حفظ آن کوشا باشید)) (حافظواعلى الصلوة والصلوة الوسطى ).
((و با خضوع و خشوع و توجه کامل , براى خدا بپا خیزید)) (وقوموا للّه قانتین ).
مبادا گرما و سرما گرفتاریهاى دنیا و پرداختن به مال و همسر و فرزند, شما رااز این امر مهم باز دارد منظور از ((صلوة وسطى )) (نماز میانه ) همان نماز ظهر است تاکید روى این نماز بخاطر این بـوده که بر اثر گرمى هواى نیمروز تابستان , یاگرفتاریهاى شدید کسب و کار نسبت به آن کمتر اهمیت مى دادند.
(آیـه 239)ـ در ایـن آیـه تـاکید مى کند که در سخت ترین شرایط حتى درصحنه جنگ نباید نماز فراموش شود منتها در چنین وضعى , بسیارى از شرایط نمازهمچون رو به قبله بودن و انجام رکوع و سـجـود بـطـور مـتعارف , ساقط مى شود لذامى فرماید: ((و اگر (بخاطر جنگ یا خطر دیگرى ) بـتـرسـید باید (نماز را) در حال پیاده یا سواره انجام دهید)) و رکوع و سجود را با ایما و اشاره بجا آورید (فان خفتم فرجالا او رکبانا).
بنابراین , محافظت بر نمازها, تنها در حال امنیت نیست , بلکه در همه حال باید نماز را بجا آورد.
((اما به هنگامى که امنیت خود را باز یافتید, خدا را یاد کنید, آن چنانکه به شما, چیزهایى را تعلیم داد که نمى دانستید)) و نماز را در این حال به صورت معمولى و با تمام آداب و شرایط انجام دهید (فاذا امنتم فاذکروا اللّه کما علمکم مالم تکونوا تعلمون ).
روشـن اسـت شـکـرانـه ایـن تـعلیم الهى که طرز نماز خواندن در حالت امن وخوف را به انسانها آموخته , همان عمل کردن بر طبق آن است .
(آیـه 240)ـ قـرآن بار دیگر به مساله ازدواج و طلاق و امورى در این رابطه باز گشته و نخست در بـاره شـوهـرانـى سـخـن مـى گـویـد کـه در آستانه مرگ قرار گرفته و همسرانى از خود بجاى مـى گذارند, مى فرماید: ((و کسانى که از شما مى میرند ـیعنى در آستانه مرگ قرار مى گیرندـ و هـمـسـرانـى از خـود باقى مى گذارند باید براى همسران خودوصیت کنند که تا یک سال آنها را بـهره مند سازند, و از خانه بیرون نکنند)) در خانه شوهر باقى بمانند و هزینه زندگى آنها پرداخت شود (والذین یتوفون منکم ویذرون ازواجا وصیة لا زواجهم متاعا الى الحول غیر اخراج ).
البته این در صورتى است که آنها از خانه شوهر بیرون نروند ((و اگر بیرون روند(حقى در هزینه و سکنى ندارند ولى ) گناهى بر شما نیست , نسبت به آنچه در باره خود از کار شایسته (مانند انتخاب شوهر مجدد بعد از تمام شدن عده ) انجام مى دهند)) (فان خرجن فلا جناح علیکم فى ما فعلن فى انفسهن من معروف ).
در پـایـان آیـه , گـویـا بـراى ایـن که چنین زنانى از آینده خود نگران نباشند آنها رادلدارى داده مى فرماید: خداوند قادر است که راه دیگرى بعد از فقدان شوهرپیشین در برابر آنها بگشاید, و اگر مـصـیبتى به آنها رسیده حتما حکمتى در آن بوده است , زیرا ((خداوند توانا و حکیم است )) (واللّه عزیز حکیم ).
اگر از روى حکمتش درى را ببندد, به لطفش در دیگرى را خواهد گشود وجاى نگرانى نیست .
بـسـیارى از مفسران معتقدند که این آیه به وسیله آیه 234 همین سوره که قبلاگذشت و در آن , عده وفات چهار ماه و ده روز تعیین شده بود نسخ شده است ومقدم بودن آن آیه بر این آیه از نظر ترتیب و تنظیم قرآنى دلیل بر این نیست که قبلانازل شده است .
(آیـه 241)ـ در ایـن آیه به یکى دیگر از احکام طلاق پرداخته مى فرماید:((براى زنان مطلقه , هدیه شـایسته اى است این حقى است بر پرهیزکاران )) که از طرف شوهر پرداخته مى شود (وللمطلقات متاع بالمعروف حقا على المتقین ).
حکم در این آیه به قرینه آیه 236 که گذشت , در مورد زنانى است که مهرى براى آنها به هنگام عقد قرار داده نشده وقبل از آمیزش جنسى , طلاق داده مى شوند.
(آیـه 242)ـ در ایـن آیـه که آخرین آیه مربوط به طلاق است , مى فرماید: ((این چنین خداوند آیات خود را براى شما شرح مى دهد شاید اندیشه کنید)) (کذلک یبین اللّه لکم آیاته لعلکم تعقلون ).
بدیهى است که منظور از اندیشه کردن و تعقل , آن است که مبد حرکت به سوى عمل باشد, وگرنه اندیشه تنها در باره احکام نتیجه اى نخواهد داشت .
آیه243 ـ شان نزول : در یکى از شهرهاى شام بیمارى طاعون راه یافت ومردم یکى پس از دیگرى از دنیا مى رفتند در این میان عده بسیارى به این امید که شاید از چنگال مرگ رهایى یابند آن محیط و دیار را ترک گفتند از آنجا که پس از فراراز محیط خود و رهایى از مرگ در خود احساس قدرت و اسـتـقـلالـى نموده و با نادیده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبیعى دچار غرور شدند پروردگار آنها رانیز در همان بیابان به همان بیمارى نابود ساخت .
تـفسیر: این آیه اشاره سربسته , و در عین حال آموزنده اى است , به سرگذشت عجیب یکى از اقوام پیشین , که بیمارى مسرى وحشتناکى در محیط آنهاظاهر گشت , و هزاران نفر, از آن منطقه فرار کـردنـد, مـى فـرماید: ((آیا ندیدى کسانى راکه از خانه خود از ترس مرگ فرار کردند در حالى که هزاران نفر بودند)) (الم ترالى الذین خرجوا من دیارهم وهم الوف حذر الموت ).
سـپس به عاقبت کار آنها اشاره کرده مى فرماید: ((خداوند به آنها فرمود:بمیرید)) و به آن بیمارى کـه آن را بـهـانه قرار داده بودند مردند (فقال لهم اللّه موتوا)((سپس خداوند آنها را زنده کرد)) تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى دیگران باشد (ثم احیهم ).
ایـن امـر تکوینى , همانند امرى است که در آیه 82 سوره یس آمده , آنجا که مى فرماید: ((امر او تنها این است که هنگامى که چیزى را اراده کند مى گوید: ایجادشو و فورا موجود مى شود))!.
جـمـلـه ((ثـم احـیهم )) اشاره به زنده شدن آن جمعیت است که به دعاى حزقیل پیامبر, صورت گـرفـت و از آنـجـا کـه بـازگـشت آنان به حیات , یکى از نعمتهاى روشن الهى بود, (هم از نظر خـودشـان , و هـم از نـظـر عبرت مردم ) در پایان آیه مى فرماید:((خداوند نسبت به بندگان خود احـسـان مـى کند, ولى بیشتر مردم , شکر او را بجانمى آورند)) (ان اللّه لذوفضل على الناس , ولکن اکثر الناس لا یشکرون ).
نه تنها این گروه , بلکه همه انسانها مشمول الطاف و عنایات و نعمتهاى اویند.
دانشمند معروف شیعه مرحوم صدوق ـره ـ به این آیه براى امکان مساله ((رجعت )) استدلال کرده و مـى گـویـد: یکى از عقاید ما اعتقاد به رجعت است (که گروهى از انسانهاى پیشین بار دیگر در همین دنیا به زندگى باز مى گردند).
و نیز مى تواند این آیه سندى براى مساله معاد و احیاى مردگان در قیامت باشد.
(آیه 244)ـ از اینجا آیات جهاد شروع مى شود, نخست مى فرماید: ((در راه خدا پیکار کنید, و بدانید خداوند شنوا و داناست )) سخنان شما را مى شنود و ازانگیزه هاى درونى شما و نیاتتان در امر جهاد آگاه است (وقاتلوا فى سبیل اللّه واعلموا ان اللّه سمیع علیم ).
آیه 245ـ شان نزول : چنین نقل شده که روزى پیامبراکرم (ص ) فرمود: هرکس صدقه اى بدهد دو برابر آن در بهشت خواهد داشت , ابوالدحداح انصارى عرض کرد اى رسول خدا من دو باغ دارم اگر یکى از آنها را به عنوان صدقه بدهم دوبرابر آن در بهشت خواهم داشت , فرمود: آرى ! سپس او باغى را کـه بـهـتـر بود به عنوان صدقه به پیامبر(ص ) داد, آیه نازل شد, و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او کرد و این است معنى ((اضعافا کثیرة )).
تفسیر: در این آیه مى فرماید: ((کیست که به خدا وام نیکویى دهد (و ازاموالى که او بخشیده است در طـریـق جهاد و در طریق حمایت مستمندان , انفاق کند) تا خداوند آن را براى او, چندین برابر کند)) (من ذالذى یقرض اللّه قرضا حسنافیضاعفه له اضعافا کثیرة ).
بنابراین وام دادن به خداوند به معنى انفاقهایى است که در راه جهاد مى شود.
و در پـایان آیه مى فرماید: ((خداوند (روزى بندگان را) محدود و گسترده مى کند و همه شما به سوى او باز مى گردید)) (واللّه یقبض ویبصط والیه ترجعون ).
اشـاره به این که تصور نکنید انفاق و بخشش , اموال شما را کم مى کند زیراگسترش و محدودیت روزى شما به دست خداست .
چرا تعبیر به قرض ؟.

در چندین آیه از قرآن مجید در مورد انفاق در راه خدا تعبیر به قرض و وام دادن به پروردگار آمده اسـت , و ایـن نـهـایت لطف خداوند نسبت به بندگان را از یکسوو کمال اهمیت مساله انفاق را از سـوى دیـگر مى رساند, در نهج البلاغه على (ع )مى فرماید: ((خداوند از شما درخواست قرض کرده در حـالـى کـه گنجهاى آسمان وزمین از آن اوست و بى نیاز و ستوده (آرى , اینها نه از جهت نیاز اوست ) بلکه مى خواهد شما را بیازماید که کدامیک نیکوکارترید)).
(آیه 246) ـ.
یک ماجراى عبرت انگیز!.

قـوم یـهـود کـه در زیـر سـلطه فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند بر اثررهبریهاى خردمندانه مـوسـى (ع ) از آن وضـع اسف انگیز نجات یافته و به قدرت وعظمت رسیدند خداوند به برکت این پیامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشیده که ازجمله صندوق عهد ((22)) بود.
ولـى هـمـیـن پـیـروزیها و نعمتها کم کم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شکنى دادند سرانجام بـه دسـت فلسطینیان شکست خورده و قدرت و نفوذ خویش را همراه صندوق عهد از دست دادند این وضع سالها ادامه داشت تا آن که خداوند پیامبرى به نام ((اشموئیل )) را براى نجات و ارشاد آنها برانگیخت آنها گرد او اجتماع کردند واز او خواستند رهبر و امیرى براى آنها انتخاب کند تا همگى تحت فرمان او با دشمن نبرد کنند تا عزت از دست رفته را باز یابند.
((اشموئیل )) به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پیشگاه وى عرضه داشت به او وحى شـد کـه ((طـالوت )) را به پادشاهى ایشان برگزیدم در این آیه , روى سخن را به پیامبراکرم (ص ) کـرده مـى فـرماید: ((آیا ندیدى جمعى از اشراف بنى اسرائیل را بعد از موسى (ع ) که به پیامبر خود گـفتند زمامدارى براى ما انتخاب کن تا (تحت فرماندهى او) در راه خدا پیکار کنیم )) (الم تر الى الـمـلا من بنى اسرائیل من بعد موسى اذ قالوا لنبی لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فى سبیل اللّه ).
قابل توجه این که آنها نام این مبارزه را ((فى سبیل اللّه )) (در راه خدا) گذاردند ازاین تعبیر روشن مـى شـود که آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم کمک کند فى سبیل اللّه محسوب مـى شـود بـه هـر حـال پـیامبرشان که از وضع آنان نگران بود, و آنها را ثابت قدم در عهد و پیمان نـمى دید به آنها ((گفت : اگر دستورپیکار به شما داده شود شاید (سرپیچى کنید و ) در راه خدا پیکار نکنید)) (قال هل عسیتم ان کتب علیکم القتال الا تقاتلوا).
آنـهـا در پـاسـخ گـفـتـنـد: ((چـگونه ممکن است در راه خدا پیکار نکنیم در حالى که از خانه و فـرزندانمان رانده شدیم ))! و شهرهاى ما به وسیله دشمن اشغال وفرزندانمان اسیر شده اند (قالوا وما لنا الا نقاتل فى سبیل اللّه وقد اخرجنا من دیارناوابنائنا).
اما هیچ یک از اینها نتوانست جلو پیمان شکنى آنها را بگیرد, و لذا در ادامه آیه مى خوانیم : ((هنگامى کـه دسـتـور پـیـکار به آنها داده شد جز عده کمى همگى سرپیچى کردند و خداوند ستمکاران را مـى دانـد)) و مـى شناسد و به آنها کیفر مى دهد(فلما کتب علیهم القتال تولوا الا قلیلا منهم واللّه علیم بالظالمین ).
بعضى عده وفاداران را 313 نفر نوشته اند, همانند سربازان وفادار اسلام درجنگ بدر.
(آیـه 247)ـ در هر صورت پیامبرشان , طبق وظیفه اى که داشت به درخواست آنها پاسخ گفت , و طـالـوت را بـه فرمان خدا براى زمامدارى آنان برگزید((و به آنها گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگیخته است )) (وقال لهم نبیهم ان اللّه قد بعث لکم طالوت ملکا).
از تـعـبـیـر ملکا چنین بر مى آید که طالوت , تنها فرمانده لشگر نبود بلکه زمامدارکشور هم بود از ایـنجا مخالفت شروع شد, گروهى گفتند: ((چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با این که ما از او شایسته تریم , و او ثروت زیادى ندارد)) (قالوا انى یکون له الملک علینا ونحن احق بالملک منه ولم یؤت سعة من المال ).
در واقع آنها به انتخاب خداوند اعتراض کردند ـطالوت جوانى از یک قبیله گمنام بنى اسرائیل و از نـظـر مـالـى یـک کـشـاورز سـاده بودـ ولى قرآن پاسخ دندانشکنى را که آن پیامبر به گمراهان بـنـى اسـرائیل داد چنین بازگو مى کند ((گفت : خداوند او رابر شما برگزیده و علم و (قدرت ) جسم او را وسعت بخشیده )) (ان اللّه اصطفیه وزاده بسطة فى العلم والجسم ).
نـخـست : این که این گزینش خداوند حکیم است و دوم این که شما سخت دراشتباهید و شرایط اساسى رهبرى را فراموش کرده اید, نسب عالى و ثروت , هیچ امتیازى براى رهبرى نیست .
سپس مى افزاید: ((خداوند ملک خود را به هر کس بخواهد مى بخشد وخداوند (احسانش ) وسیع و گسترده و دانا (به لیاقت و شایستگى افراد) است ))(واللّه یؤتى ملکه من یشا واللّه واسـع علیم ).
ایـن جمله ممکن است اشاره به شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امکانات و وسایل مختلف از سوى خداست .
(آیـه 248)ـ ایـن آیه نشان مى دهد که گویا بنى اسرائیل هنوز به ماموریت طالوت از سوى خداوند حتى با تصریح پیامبرشان اشموئیل , اطمینان پیدا نکرده بودند و از او خواهان نشانه و دلیل شدند, ((پیامبر آنها به آنها گفت : نشانه حکومت او این است که صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد که در آن آرامـشـى از سـوى پـروردگـارتان براى شما است , همان صندوقى که یادگارهاى خاندان مـوسـى و هـارون در آن اسـت , در حـالـى کـه فـرشـتـگان آن را حمل مى کنند, در این موضوع , نـشـانـه روشنى براى شما است , اگر ایمان داشته باشید)) (وقال لهم نبیهم ان آیة ملکه ان یاتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم وبقیة مما ترک آل موسى وآل هرون تحمله الملائکة ان فى ذلک لا یة لکم ان کنتم مؤمنین ).
(آیـه 249)ـ سـرانـجام به رهبرى و فرماندهى طالوت تن در دادند و او لشگرهاى فراوانى را بسیج کـرد و بـه راه افتاد, و در اینجا بود که بنى اسرائیل در برابر آزمون عجیبى قرار گرفتند بهتر است ایـن سـخـن را از زبـان قـرآن بـشـنـویـم , مـى فرماید:((هنگامى که طالوت (به فرماندهى لشگر بنى اسرائیل منصوب شد سپاهیان را باخود بیرون برد, به آنها گفت : خداوند شما را با یک نهر آب امتحان مى کند, آنها که از آن بنوشند از من نیستند و آنها که جز یک پیمانه با دست خود, بیشتر از آن نـچـشـنـداز مـنـنـد)) (فـلما فصل طالوت بالجنود قال ان اللّه مبتلیکم بنهر فمن شرب منه فلیس منى ومن لم یطعمه فانه منى الا من اغترف غرفة بیده ).
در اینجا لشگریان طالوت در برابر آزمون بزرگى قرار گرفتند, و آن مساله مقاومت شدید در برابر تـشنگى , و چنین آزمونى براى این لشگر ـمخصوصا باسابقه بدى که بنى اسرائیل در بعضى جنگها داشتندـ ضرورت داشت .
ولى اکثریت آنها از بوته این امتحان سالم بیرون نیامدند, چنانکه قرآن مى گوید: ((آنها همگى ـجز عده کمى از آنها, از آن آب نوشیدند)) (فشربوا منه الا قلیلا منهم ).
سـپـس مـى افـزایـد: ((هـنـگامى که او (طالوت ) و افرادى که به وى ایمان آورده بودند (و از بوته آزمـایـش سـالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند, گفتند: امروز ما (با این جمعیت اندک ) توانایى مـقـابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم )) (فلما جاوزه هووالذین آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت وجنوده ).
و در ادامه مى فرماید: ((آنها که مى دانستند خدا را ملاقات خواهند کرد (و به رستاخیز و وعده هاى الـهـى ایـمـان داشـتـنـد) گفتند: چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا بر گروههاى عـظیمى پیروز شدند و خداوند با صابران (واستقامت کنندگان ) همراه است )) (قال الذین یظنون انـهم ملاقوا اللّه کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن اللّه واللّه مع الصابرین ).
(آیـه 250)ـ در ایـن آیـه مـسـاله رویارویى دو لشگر مطرح مى شود, مى فرماید:((هنگامى که آنها (لشگر طالوت و بنى اسرائیل ) در برابر جالوت و سپاهیان او قرارگرفتند گفتند: پروردگارا! صبر و اسـتـقـامت را بر ما فرو ریز گامهاى ما را استوار بدار, وما را بر جمعیت کافران پیروز گردان )) (ولما برزوا لجالوت وجنوده قالوا ربنا افرغ علینا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الکافرین ).
در حـقیقت طالوت و سپاه او سه چیز طلب کردند نخست صبر و استقامت ,دومین تقاضاى آنها از خدا این بود که گامهاى ما را استوار بدار تا از جا کنده نشود وفرار نکنیم در واقع دعاى اول جنبه بـاطـنـى و درونـى داشـت و ایـن دعا جنبه ظاهرى وبرونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتایج روح اسـتـقـامت و صبر است , سومین تقاضاى آنها این بود که ((ما را بر این قوم کافر یارى فرما و پیروز کن )) که نتیجه نهایى صبر واستقامت و ثبات قدم است .
(آیـه 251)ـ بـه یقین خداوند چنین بندگانى را تنها نخواهد گذاشت هر چندعدد آنها کم و عدد دشـمن زیاد باشد, لذا در این آیه مى فرماید: ((آنها به فرمان خداسپاه دشمن را شکست دادند و به هزیمت وا داشتند)) (فهزموهم باذن اللّه ).
((و داوود (جـوان کـم سـن و سال و نیرومند شجاعى که در لشگر طالوت بود)جالوت را کشت )) (وقتل داوود جالوت ).
ایـن جـوان با فلاخنى که در دست داشت , یکى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پـیشانى و سر جالوت کوبیده شد و در آن فرو نشست وفریادى کشید و فرو افتاد, و ترس و وحشت تـمـام سـپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار کردند, گویا خداوند مى خواست قدرت خویش را در ایـنـجـا نـشـان دهـد کـه چـگونه پادشاهى با آن عظمت و لشگرى انبوه به وسیله نوجوان تازه به میدان آمده اى آن هم با یک سلاح ظاهرا بى ارزش , از پاى در مى آید!.
سـپس مى افزاید: ((خداوند حکومت و دانش را به او بخشید و از آنچه مى خواست به او تعلیم داد)) (وا تیه اللّه الـمـلـک والحکمة وعلمه مما یش).
گـرچـه دراین آیه تصریح نشده که این داود همان داود, پیامبر بزرگ بنى اسرائیل ,پدر سلیمان است ولى جمله فوق نشان مى دهد که او به مقام نبوت رسید.
و در پـایـان آیـه بـه یـک قانون کلى اشاره فرموده مى گوید: ((و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نکند سراسر روى زمین فاسد مى شود, ولى خداوند نسبت به تمام جهانیان , لـطـف و احـسـان دارد)) (ولـولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الا رض ولکن اللّه ذوفضل على العالمین ).
ایـن آیـات , بـشارت است براى مؤمنان که در مواقعى که در فشار شدید ازسوى طاغوتها و جباران قرار مى گیرند در انتظار نصرت و پیروزى الهى باشند.
(آیه 252)ـ این آیه اشاره به داستانهاى متعددى است که در آیات گذشته در باره بنى اسرائیل بیان شـده اسـت کـه هـر کـدام نشانه اى از قدرت و عظمت پروردگار است و پاک از هرگونه خرافه و افـسـانه و اساطیر بر پیامبر نازل گردیده و درآن مى فرماید: ((اینها آیات خداست که به حق بر تو مى خوانیم و تو از رسولان هستى )) (تلک آیات اللّه نتلوها علیک بالحق وانک لمن المرسلین ).
آغاز جز سوم قرآن مجید.

(آیه 253) ـ .
نقش پیامبران در زندگى انسانها!.

ایـن آیـه اشاره اى به درجات انبیا و مراتب آنها و گوشه اى از رسالت آنها درجامعه انسانى مى کند, نخست مى فرماید: ((آن رسولان را بعضى بر بعضى برترى دادیم )) (تلک الرسل فضلنا بعضهم على بعض ).
تعبیر به فضلنا بعضهم على بعض به روشنى مى رساند که همه پیامبران الهى با این که از نظر نبوت و رسالت , همانند بودند از جهت مقام یکسان نبودند.
سـپـس بـه ویـژگى بعضى از آنان پرداخته مى فرماید: ((بعضى از آنان را خدا با اوسخن گفت )) (منهم من کلم اللّه ).
و منظور از آن موسى (ع ) است که به ((کلیم اللّه )) معروف شده است .
سـپـس مـى افـزایـد: ((و درجـات بـعضى را بالا برد)) (ورفع بعضهم درجات ) که نمونه کامل آن پـیـامـبـرگـرامـى اسلام است که آیینش کاملترین و آخرین آیینها بود, و یامنظور از آن بعضى از پیامبران پیشین مانند ابراهیم و امثال اوست .
سـپس به سراغ امتیاز حضرت مسیح (ع ) رفته مى فرماید: ((ما به عیسى بن مریم نشانه هاى روشن دادیم , و او را با روح القدس تایید کردیم )) (وآتینا عیسى ابن مریم البینات وایدناه بروح القدس ).
نـشـانـه هـاى روشـن , اشاره به معجزاتى مانند شفاى بیماران غیرقابل علاج واحیاى مردگان , و مـعارف عالى دینى است و منظور از روح القدس پیک وحى خداوند یعنى جبرئیل , یا نیروى مرموز معنوى خاصى است که در اولیااللّه باتفاوتهایى وجود دارد.
در ادامـه آیـه اشـاره بـه وضـع امـتـهـا و اخـتـلافات آنها بعد از انبیا کرده مى فرماید:((اگر خدا مـى خواست کسانى که بعد از آنان بودند, پس از آن که آن همه نشانه هاى روشن براى آنان آمد, به جـنـگ و سـتـیز با یکدیگر نمى پرداختند)) (ولوشا اللّه مااقتتل الذین من بعدهم من بعد ما جاتهم البینات ).
یـعـنـى اگر خدا مى خواست , قدرت داشت که آنها را به اجبار از جنگ و ستیزباز دارد, ولى سنت الهى بر این بوده و هست که مردم را در انتخاب راه آزاد گذارد.
ولـى آنـها از آزادى خود سؤاستفاده کردند ((و راه اختلاف پیمودند)) (ولکن اختلفوا) در حقیقت اخـتـلافـات مـیـان پـیروان راستین و حقیقى مذاهب نبوده بلکه ((میان )) پیروان و ((مخالفان )) مـذهـب صورت گرفته است ((پس بعضى از آنها ایمان آوردند و بعضى کافر شدند)) (فمنهم من امن ومنهم من کفر).
بار دیگر تاکید مى کند که این کار براى خدا آسان بود که به حکم اجبار جلواختلافات آنها را بگیرد, زیرا ((اگر خدا مى خواست هرگز آنها با یکدیگر جنگ نمى کردند ولى خداوند آن را که اراده کرده (و بـر طبق حکمت و هماهنگ با هدف آفرینش انسان است و آن آزادى اراده و مختار بودن است ) به جا مى آورد)) (ولوشااللّه مااقتتلوا ولکن اللّه یفعل ما یرید).
بدون شک گروهى از این آزادى نتیجه منفى مى گیرند ولى در مجموع وجودآزادى از مهمترین ارکان تکامل انسان است , زیرا تکامل اجبارى تکامل محسوب نمى شود.
(آیه 254) ـ.
انفاق یکى از مهمترین اسباب نجات در قیامت !.

در ایـن آیـه روى سخن را به مسلمانان کرده و به یکى از وظایفى که سبب وحدت جامعه و تقویت حـکومت و بنیه دفاعى و جهاد مى شود اشاره مى کند ومى فرماید: ((اى کسانى که ایمان آورده اید از آنچه به شما روزى داده ایم انفاق کنید))(ی ایها الذین آمنوا انفقوا مما رزقناکم ).
از تهدیدى که در ذیل آیه آمده استفاده مى شود منظور, انفاق واجب یعنى زکات است .
سـپـس مى افزاید: امروز که توانایى دارید انفاق کنید ((پیش از آن که روزى فرارسد که نه خرید و فـروش در آن اسـت و نه رابطه دوستى و نه شفاعت )) (من قبل ان یاتى یوم لا بیع فیه ولا خلة ولا شفاعة ).
و در پایان آیه مى فرماید: ((کافران همان ظالمانند)) (والکافرون هم الظالمون ).
اشـاره بـه این که آنها که انفاق و زکات را ترک مى کنند هم به خویشتن ستم روامى دارند و هم به دیگران .
((کفر)) در اینجا به معنى سرپیچى و گناه و تخلف از دستور خداست .
(آیه 255).
((آیة الکرسى )) یکى ا ز مهمترین آیات قرآن !.

در اهمیت و فضیلت این آیه همین بس که از پیامبرگرامى اسلام (ص ) نقل شده است که از ابى بن کـعـب سـؤال کـرد و فـرمود: کدام آیه برترین آیه کتاب اللّه است ؟عرض کرد: اللّه لا اله الا هوالحى الـقیوم , پیامبر(ص ) دست بر سینه او زد و فرمود:دانش بر تو گوارا باد, سوگند به کسى که جان مـحـمد(ص ) در دست اوست این آیه داراى دو زبان و دو لب است که در پایه عرش الهى تسبیح و تقدیس خدا مى گویند.
در حدیث دیگرى از امام باقر(ع ) آمده است : ((هر کس آیة الکرسى را یکباربخواند, خداوند هزار امر نـاخـوشـایـنـد از امـور نـاخوشایند دنیا, و هزار امر ناخوشاینداز آخرت را از او برطرف مى کند که آسانترین ناخوشایند دنیا, فقر, و آسانترین ناخوشایند آخرت , عذاب قبر است )).
تفسیر: ابتدا از ذات اقدس الهى و مساله توحید و اسماحسنى و صفات اوشروع مى کند مى فرماید: ((خداوند هیچ معبودى جز او نیست )) (اللّه لا اله الا هو).
((اللّه )) نـام مـخـصوص خداوند و به معنى ذاتى است که جامع همه صفات کمال و جلال و جمال است .
سپس مى افزاید: ((خداوندى که زنده و قائم به ذات خویش است وموجودات دیگر عالم , قائم به او هستند)) (الحى القیوم ).
بـدیهى است که حیات در خداوند حیات حقیقى است چرا که حیاتش عین ذات و مجموعه علم و قدرت اوست نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت که حیات آنها عارضى است لذا پس از مدتى مى میرند!.
امـا در خداوند چنین نیست چنانکه در آیه 58 سوره فرقان مى خوانیم : ((توکل بر ذات زنده اى کن که هرگز نمى میرد)).
سپس در ادامه آیه مى افزاید: ((هیچ گاه خواب سبک و سنگین او را فرانمى گیرد)) و لحظه اى از تدبیر جهان غافل نمى شود (لا تاخذه سنة ولا نوم ).
((سنة )) خوابى است که به چشم عارض مى شود, اما وقتى عمیقتر شد و به قلب عارض شد ((نوم )) گـفته مى شود این جمله اشاره به این حقیقت است که فیض و لطف تدبیر خداوند دائمى است , و لحظه اى قطع نمى گردد.
سـپـس بـه مالکیت مطلقه خداوند اشاره کرده مى فرماید: ((براى اوست آنچه در آسمانها و زمین است )) (له ما فى السموات وما فى الا رض ).
و این پنجمین وصف از اوصاف الهى است که در این آیه آمده , زیرا قبل از آن اشاره به توحید و حى و قیوم بودن , و عدم غلبه خواب بر ذات پاک او شده است .
نـاگفته پیداست توجه به این صفت که همه چیز مال خداست اثرتربیتى مهمى در انسانها دارد زیرا هـنـگـامـى کـه بـدانـنـد آنـچـه دارنـد از خـودشـان نـیـسـت وچـنـد روزى بـه عـنـوان ـگاـن عـاریـت یـاامانت به دست آنهاسپرده شده این عقیده بطور مسلم انسان رااز تجاوزبه حقوق دیگران و استثمار و استعمار و احتکار و حرص و بخل و طمع باز مى دارد.
در شـشـمین توصیف مى فرماید: ((کیست که در نزد او جز به فرمانش شفاعت کند)) (من ذاالذى یشفع عنده الا باذنه ).
در واقع با یک استفهام انکارى مى گوید هیچ کس بدون فرمان خدا نمى توانددر پیشگاه او شفاعت کند.
در باره ((شفاعت )) در ذیل آیه 48 سوره بقره بحث کردیم .
در هفتمین توصیف مى فرماید: ((آنچه را پیش روى آنها (بندگان ) و پشت سرآنهاست مى داند و از گذشته و آینده آنان آگاه است )) (یعلم ما بین ایدیهم وما خلفهم ).
و بـه این ترتیب پهنه زمان و مکان , همه در پیشگاه علم او روشن است پس هرکار ـحتى شفاعت ـ باید به اذن او باشد.
در هـشـتـمین توصیف , مى فرماید: ((آنها جز به مقدارى که او بخواهد احاطه به علم او ندارند)) و تـنـها بخش کوچکى از علوم را که مصلحت دانسته در اختیاردیگران گذارده است (ولا یحیطون بشى من علمه الا بماشا).
و به این ترتیب علم و دانش محدود دیگران , پرتوى از علم بى پایان اوست .
از جمله فوق دو نکته دیگر نیز استفاده مى شود: نخست این که هیچ کس ازخود علمى ندارد و تمام علوم و دانشهاى بشرى از ناحیه خداست .
دیـگـر ایـن کـه خـداونـد مـمـکن است بعضى از علوم پنهان و اسرار غیب را دراختیار کسانى که مى خواهد قرار دهد.
در نـهـمین و دهمین توصیف مى فرماید: ((کرسى (حکومت ) او آسمانها وزمین را دربر گرفته و حفظ و نگاهدارى آسمان و زمین براى او گران نیست )) (وسـع کرسیه السموات والا رض ولا یؤده حفظهما).
به این ترتیب حکومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمین را فراگرفته وکرسى علم و دانش او به همه این عوالم احاطه دارد و چیزى از قلمرو حکومت ونفوذ علم او بیرون نیست .
حـتـى از پـاره اى از روایـات استفاده مى شود که کرسى به مراتب از آسمانها وزمین وسیعتر است چـنـانـکـه از امـام صادق (ع ) نقل شده که فرمود: ((آسمانها و زمین دربرابر کرسى همچون حلقه انـگـشـتـرى است در وسط یک بیابان و کرسى در برابرعرش همچون حلقه اى است در وسط یک بیابان )) البته هنوز علم و دانش بشرنتوانسته است از این معنى پرده بر دارد.
و در یـازدهـمـین و دوازدهمین , توصیف مى گوید: ((و اوست بلندمقام وباعظمت )) (وهو العلى العظیم ).
و خداوندى که عظیم و بزرگ است و بى نهایت هیچ کارى براى او مشکل نیست و هیچ گاه از اداره و تدبیر جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بى خبرنمى گردد و علم او به همه چیز احاطه دارد.
قابل توجه این که آیة الکرسى برخلاف آنچه مشهور و معروف است همین یک آیه بیشتر نیست .
آیـه 256ـ شـان نزول : مردى از اهل مدینه به نام ((ابوحصین )) دو پسر داشت برخى از بازرگانانى که به مدینه کالا وارد مى کردند هنگام برخورد با این دو پسر آنان را به عقیده و آیین مسیح دعوت کردند, آنها هم سخت تحت تاثیر قرار گرفتند.
((ابـوحصین )) از این جریان سخت ناراحت شد و به پیامبر(ص ) اطلاع داد و ازحضرت خواست که آنـان را بـه مـذهـب خـود بـرگـردانـد و سـؤال کرد آیا مى تواند آنان رابا اجبار به مذهب خویش بـازگرداند؟ آیه نازل شد و این حقیقت را بیان داشت که :((در گرایش به مذهب اجبار و اکراهى نیست )).
تـفسیر: آیة الکرسى در واقع مجموعه اى از توحید و صفات جمال و جلال خدا بود که اساس دین را تـشـکیل مى دهد, و چون در تمام مراحل با دلیل عقل قابل استدلال است و نیازى به اجبار و اکراه نـیـست دراین آیه مى فرماید: ((در قبول دین هیچ اکراهى نیست (زیرا) راه درست از بیراهه آشکار شده است )) (لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى ).
ایـن آیـه پـاسـخ دنـدانـشکنى است به آنها که تصور مى کننداسلام دربعضى ازمواردجنبه تحمیلى و اجبارى داشته و با زور و شمشیر و قدرت نظامى پیش رفته است .
سـپـس به عنوان یک نتیجه گیرى از جمله گذشته مى افزاید: ((پس کسى که به طاغوت (بت و شیطان و انسانهاى طغیانگر) کافر شود و به خدا ایمان آورد, به دستگیره محکمى دست زده است که گسستن براى آن وجود ندارد (فمن یکفربالطاغوت ویؤمن باللّه فقداستمسک بالعروة الوثقى لا نفصام لها).
و در پایان مى فرماید: ((خداوند شنوا و داناست )) (واللّه سمیع علیم ).
                    
اشاره به این که مساله کفر و ایمان چیزى نیست که با تظاهر انجام گیرد, زیراخداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشکارا مى گویند یا در جلسات خصوصى ونهانى , همه را مى شنود.
(آیـه 257)ـ بـا اشـاره اى کـه در مـساله ایمان و کفر در آیه قبل آمده بود در اینجاوضع مؤمنان و کافران را از نظر راهنما و رهبر مشخص مى کند, مى فرماید: ((خداوندولى و سرپرست کسانى است که ایمان آورده اند)) (اللّه ولى الذین آمنوا).
و در پـرتـو ایـن ولایـت و رهـبـرى ((آنها را از ظلمتها به سوى نور خارج مى سازد))(یخرجهم من الظلمات الى النور).
سـپـس مـى افـزایـد: ((امـا کـسانى که کافر شدند, اولیا آنها طاغوت (بت و شیطان و افراد جبار و منحرف ) هستند که آنها را از نور به سوى ظلمتها بیرون مى برند))(والذین کفروا اولیاهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات ).
بـه هـمـین دلیل آنها اهل آتشند و براى همیشه در آن خواهند بود)) (اولئک اصحاب النارهم فیها خالدون ).
(آیه 258).
ابراهیم در برابر طاغوت زمان خود نمرود!.

بـه دنـبال آیه قبل که از هدایت مؤمنان در پرتو ولایت و راهنمایى پروردگار وگمراهى کافران بر اثـر پـیـروى ازطاغوت سخن مى گفت خداوند چندنمونه ذکرمى کندکه یکى ازآنها نمونه روشنى اسـت که در این آیه آمده و آن گفتگو ومحاجـه ابراهیم قهرمان بت شکن با جبار زمان خود, نمرود است , مى فرماید: ((آیا ندیدى (آگاهى ندارى ) از کسى که باابراهیم در باره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد)) (الم تر الى الذى حاج ابرهیم فى ربه ).
و در یک جمله اشاره به انگیزه اصلى این محاجه مى کند و مى گوید: ((بخاطراین بود که خداوند بـه او حـکومت داده بود)) و بر اثر کمى ظرفیت از باده کبر و غرور,سرمست شده بود (ان اتیه اللّه الملک ).
و چه بسیارند کسانى که در حال عادى , انسانهاى معتدل , سربه راه , مؤمن وبیدارند اما هنگامى که به مال و مقام و نوایى برسند همه چیز را به دست فراموشى مى سپارند و مهمترین مقدسات را زیر پا مى نهند!.
و در ادامـه مـى افزاید: در آن هنگام که از ابراهیم (ع ) پرسید خداى تو کیست که به سوى او دعوت مـى کـنـى ؟ ((ابـراهـیـم گـفت : همان کسى که زنده مى کند ومى میراند)) (اذ قال ابرهیم ربى الذى یحیى ویمیت ).
در حـقـیـقت ابراهیم (ع ) بزرگترین شاهکار آفرینش یعنى قانون حیات و مرگ رابه عنوان نشانه روشنى از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت .
ولى نمرود جبار, راه تزویر و سفسطه را پیش گرفت و براى اغفال مردم واطرافیان خود ((گفت من نیز زنده مى کنم و مى میرانم )) و قانون حیات و مرگ دردست من است (قال انا احیى وامیت ).
ولـى ابـراهیم (ع ) براى خنثى کردن این توطئه , دست به استدلال دیگرى زد که دشمن نتواند در بـرابـر سـاده لوحان در مورد آن مغالطه کند, ((ابراهیم گفت : خداوندخورشید را (از افق مشرق ) مـى آورد (اگر تو راست مى گویى که حاکم بر جهان هستى مى باشى ) خورشید را از طرف مغرب بیاور))! (قال ابرهیم فان اللّه یاتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب ).
اینجا بود که ((آن مرد کافر, مبهوت و وامانده شد)) (فبهت الذى کفر).
آرى ! ((خداوند قوم ظالم را هدایت نمى کند)) (واللّه لا یهدى القوم الظالمین ).
و به این ترتیب آن مرد مست و مغرور سلطنت و مقام , خاموش و مبهوت وناتوان گشت و نتوانست در برابر منطق زنده ابراهیم (ع ) سخنى بگوید.
(آیه 259)ـ در این آیه سرگذشت یکى دیگر از انبیا پیشین بیان شده , که مشتمل بر شواهد زنده اى بر مسائل معاد است .
آیـه اشـاره بـه سـرگذشت کسى مى کند که در اثناى سفر خود در حالى که برمرکبى سوار بود و مـقـدارى آشـامـیـدنـى و خـوراکى همراه داشت از کنار یک آبادى گذشت در حالى که به شکل وحـشـتـنـاکى در هم ریخته و ویران شده بود و اجساد واستخوانهاى پوسیده ساکنان آن به چشم مـى خـورد هـنـگـامـى کـه این منظره وحشتزا رادید گفت چگونه خداوند این مردگان را زنده مى کند؟ شرح بیشتر این ماجرا را اززبان قرآن بشنویم مى فرماید: ((یا همانند کسى که از کنار یک آبـادى عـبـور مـى کـرد درحـالـى کـه دیـوارهـاى آن به روى سقفها فرو ریخته بود, (و اجساد و اسـتـخـوانهاى اهل آن در هر سو پراکنده بود, او از روى تعجب با خود) گفت : چگونه خدا اینها را بعداز مرگ زنده مى کند))! (او کالذى مر على قریة وهى خاویة على عروشها قال انى یحیى هذه اللّه بعد موتها).
در ادامـه مـى فرماید: ((خداوند او را یکصد سال میراند, سپس او را زنده کرد وبه او گفت : چقدر درنـگ کـردى ؟ گفت : یک روز یا قسمتى از یک روز, فرمود (نه )بلکه یکصدسال درنگ کردى )) (فاماته اللّه مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت قال لبثت یوما او بعض یوم قال بل لبثت مائة عام ).
سپس براى این که آن پیامبر, اطمینان بیشترى به این مساله پیدا کند, به اودستور داده شد که به غـذا و نـوشـیدنى و همچنین مرکب سواریش که همراه داشته ,نگاهى بیفکند که اولى کاملا سالم مـانده بود و دومى به کلى متلاشى شده بود, تا هم گذشت زمان را مشاهده کند, و هم قدرت خدا را بـر نـگـهدارى هر چه اراده داشته باشد, مى فرماید: به او گفته شد ((پس حالا نگاه کن به غذا و نـوشـیـدنـیت (که همراه داشتى ببین که با گذشت سالها) هیچ گونه تغییر نیافته )) (فانظر الى طعامک وشرابک لم یتسنه ).
بـنـابـرایـن , خـدایى که مى تواند غذا و نوشیدنى تو را که قاعدتا باید زود فاسدگردد, به حال اول نگهدارد, زنده کردن مردگان براى او مشکل نیست , زیرا ادامه حیات چنین غذاى فاسد شدنى که عمر آن معمولا بسیار کوتاه است , در این مدت طولانى ساده تر از زنده کردن مردگان نیست .
سپس مى افزاید: ((ولى نگاه به الاغ خود کن (که چگونه از هم متلاشى شده براى این که اطمینان بـه زنـدگـى پس از مرگ پیدا کنى ) و تو را نشانه اى براى مردم قراردهیم )) آن را زنده مى سازیم (وانظر الى حمارک ولنجعلک آیة للناس ).
بـه هـر حال در تکمیل همین مساله مى افزاید: ((به استخوانها نگاه کن (که ازمرکب سواریت باقى مـانـده ) و بـبـین چگونه آنها را بر مى داریم و به هم پیوند مى دهیم و گوشت بر آن مى پوشانیم )) (وانظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما).
و در پـایان آیه مى فرماید: ((هنگامى که با مشاهده این نشانه هاى واضح (همه چیز) براى او روشن شـد گـفـت : مى دانم که خدا بر هر کارى قادر است )) (فلما تبین له قال اعلم ان اللّه على کل شى قدیر).
در بـاره ایـن کـه او کـدامـیک از پیامبران بوده مشهور و معروف این است که ((عزیر)) بوده و در حدیثى از امام صادق (ع ) این موضوع تایید شده است .
(آیه 260).
صحنه دیگرى از معاد در این دنیا !.

بـه دنبال داستان عزیر در مورد معاد داستان دیگرى از ابراهیم (ع ) در اینجامطرح شده است , و آن ایـن کـه : روزى ابـراهیم (ع ) از کنار دریایى مى گذشت مردارى را دید که در کنار دریا افتاده , در حالى که مقدارى از آن داخل آب و مقدارى دیگر درخشکى قرار داشت و پرندگان و حیوانات دریا و خشکى از دو سو آن را طعمه خودقرار داده اند, این منظره ابراهیم را به فکر مساله اى انداخت که هـمـه مـى خـواهـنـدچـگـونـگى آن را بدانند و آن کیفیت زنده شدن مردگان پس از مرگ است چـنـانـکـه قـرآن مـى گوید: ((بخاطر بیاور, هنگامى را که ابراهیم (ع ) گفت : خدایا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى کنى )) (واذ قال ابرهیم رب ارنى کیف تحیى الموتى ).
او مى خواست با رؤیت و شهود, ایمان خود را قویتر کند, به همین دلیل درادامه این سخن , هنگامى که خداوند ((فرمود: آیا ایمان نیاورده اى ؟)) (قال اولم تؤمن ).
او در جـواب عـرض کـرد: ((آرى , ایـمان آوردم ولى مى خواهم قلبم آرامش یابد)) (قال بلى ولکن لیطمئن قلبى ).
در اینجا به ابراهیم دستور داده مى شود که براى رسیدن به مطلوبش دست به اقدام عجیبى بزند, آن گـونـه کـه قرآن در ادامه این آیه بیان کرده , مى گوید: ((خداوندفرمود: حال که چنین است چـهـار نـوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبح کردن ) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سـپس بر هر کوهى قسمتى از آن را قرار بده ,بعد آنها را بخوان به سرعت به سوى تو مى آیند)) (قال فخد اربعة من الطیر فصرهن الیک ثم اجعل على کل جبل منهن جز ثم ادعهن یاتینک سعیا).
ابـراهـیم (ع ) این کار را کرد, و آنها را صدا زد, در این هنگام اجزاى پراکنده هریک از مرغان , جدا و جـمـع شـده و بـه هم آمیختند و زندگى را از سر گرفتند و این موضوع به ابراهیم نشان داد, که همین صحنه در مقیاس بسیار وسیعتر, در رستاخیزانجام خواهد شد.
و در پـایـان آیـه مـى فـرماید: این را ببین ((و بدان خداوند توانا و حکیم است ))(واعلم ان اللّه عزیز حکیم ) هم تمام ذرات بدن مردگان را بخوبى مى شناسد, و هم توانایى بر جمع آنها دارد.
(آیه 261).
آغاز آیات انفاق !.

مـسـاله انفاق یکى از مهمترین مسائلى است که اسلام روى آن تاکید داردوشاید ذکر آیات آن پشت سـر آیات مربوط به معاد ازاین نظرباشدکه یکى ازمهمترین اسباب نجات درقیامت ,انفاق وبخشش در راه خداست .
نخست مى فرماید: ((مثل کسانى که اموال خود را در راه خدا انفاق مى کنندهمانند بذرى است که هفت خوشه برویاند)) (مثل الذین ینفقون اموالهم فى سبیل اللّه کمثل حبة انبتت سبع سنابل ) ((و در هـر خوشه اى یکصد دانه باشد)) که مجموعااز یک دانه هفتصد دانه بر مى خیزد (فى کل سنبلة مائة حبة ).
تـازه پاداش آنها منحصر به این نیست , بلکه : ((خداوند آن را براى هر کس بخواهد (و شایستگى در آنـهـا و انـفـاق آنها از نظر نیت و اخلاص و کیفیت و کمیت ببیند) دو یا چند برابر مى کند)) (واللّه یضاعف لمن یشا).
و ایـن همه پاداش از سوى خدا عجیب نیست ((چرا که او (از نظر رحمت وقدرت ) وسیع و از همه چیز آگاه است )) (واللّه واسـع علیم ).
انفاق یکى از مهمترین طرق حل مشکل فاصله طبقاتى .

بـا دقـت در آیـات قـرآن مـجـیـد آشـکـار مى شود که یکى از اهداف اسلام این است که اختلافات غـیرعادلانه اى که در اثر بى عدالتیهاى اجتماعى در میان طبقه غنى وضعیف پیدا مى شود از بین بـرود و سطح زندگى کسانى که نمى توانند نیازمندیهاى زندگیشان را بدون کمک دیگران رفع کـنـنـد بـالا بیاید و حداقل لوازم زندگى را داشته باشند, اسلام براى رسیدن به این هدف برنامه وسیعى در نظر گرفته است ـتحریم رباخوارى بطور مطلق , و وجوب پرداخت مالیاتهاى اسلامى از قـبـیـل زکـات و خمس و صدقات و مانند آنها و تشویق به انفاق ـ وقف و قرض الحسنه و کمکهاى مـخـتـلـف مـالـى قسمتى از این برنامه را تشکیل مى دهد, و از همه مهمتر زنده کردن روح ایمان وبرادرى انسانى در میان مسلمانان است .
(آیه 262).
چه انفاقى با ارزش است ؟.

در آیـه قـبـل اهمیت انفاق در راه خدا بطورکلى بیان شد, ولى در این آیه بعضى از شرایط آن ذکر مى شود, مى فرماید: ((کسانى که اموال خود را در راه خداانفاق مى کنند سپس به دنبال انفاقى که کـرده انـد مـنـت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند پاداش آنها, نزد پروردگارشان است )) (الذین ینفقون اموالهم فى سبیل اللّه ثم لا یتبعون ما انفقوا منا ولا اذى لهم اجرهم عند ربهم ).
((علاوه بر این نه ترسى بر آنها است و نه غمگین مى شوند)) (ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون ).
بـنـابـراین کسانى که در راه خدا بذل مال مى کنند ولى به دنبال آن منت مى گذارند یا کارى که مـوجـب آزار و رنـجـش اسـت مى کنند در حقیقت با این عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بین مـى بـرنـد, بـلکه مى توان گفت چنین افراد دربسیارى از موارد بدهکارند نه طلبکار! زیرا آبروى انسان و سرمایه هاى روانى واجتماعى او به مراتب برتر و بالاتر از ثروت ومال است .
جمله ((لهم اجرهم عند ربهم )) به انفاق کنندگان اطمینان مى دهد که پاداششان نزد پروردگار مـحـفوظ است تا با اطمینان خاطر در این راه گام بردارند بلکه تعبیر((ربهم )) (پروردگارشان ) اشاره به این است که خداوند آنها را پرورش مى دهد و بر آن مى افزاید.
(آیه 263)ـ این آیه در حقیقت تکمیلى است نسبت به آیه قبل , در زمینه ترک منت و آزار به هنگام انفاق , مى فرماید: ((گفتار پسندیده (در برابر ارباب حاجت ) و عفو وگذشت (از خشونتهاى آنان ) از بـخـشـشى که آزارى به دنبال آن باشد بهتر است )) (قول معروف ومغفرة خیر من صدقة یتبعها اذى ).
این را نیز بدانید که آنچه در راه خدا نفاق مى کنید در واقع براى نجات خویشتن ذخیره مى نمایید, ((و خداوند (از آن ) بى نیاز و (در برابر خشونت وناسپاسى شما) بردبار است )) (واللّه غنى حلیم ).
پـیـامـبـراکرم (ص ) در حدیثى گوشه اى از آداب انفاق را روشن ساخته مى فرماید: ((هنگامى که حـاجـتـمـندى از شما چیزى بخواهد گفتار او را قطع نکنید تاتمام مقصود خویش را شرح دهد, سپس با وقار و ادب و ملایمت به او پاسخ ‌بگویید, یا چیزى که در قدرت دارید در اختیارش بگذارید و یا به طرز شایسته اى اورا بازگردانید زیرا ممکن است سؤال کننده ((فرشته اى )) باشد که مامور آزمـایـش شـمـااسـت تـا بـبـیـنـد در بـرابـر نـعمتهایى که خداوند به شما ارزانى داشته چگونه عمل مى کنید))!.
(آیه 264).
دو مثال جالب در باره انگیزه هاى انفاق !.

در ایـن آیـه و آیـه بـعـد, نخست اشاره به این حقیقت شده که افراد با ایمان نبایدانفاقهاى خود را به خاطر منت و آزار, باطل و بى اثر سازند, سپس دو مثال جالب براى انفاقهاى آمیخته با منت و آزار و ریـاکـارى و خـودنـمـایـى و هـمـچنین انفاقهایى که از ریشه اخلاص و عواطف دینى و انسانى سرچشمه گرفته , بیان مى کند.
مـى فرماید: ((اى کسانى که ایمان آورده اید, بخششهاى خود را با منت و آزارباطل نسازید)) (ی ایها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والا ذى ).
سپس این عمل را تشبیه به انفاقهایى که توام با ریاکارى و خودنمایى است مى کند مى فرماید: ((این هـمـانـنـد کسى است که مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى کند و ایمان به خدا و روز رستاخیز ندارد)) (کالذى ینفق ماله رئا الناس ولا یؤمن باللّه والیوم الا خر).
و بعد مى افزاید: (((کار او) همچون قطعه سنگ صافى است که بر آن (قشرنازکى از) خاک باشد (و بذرهایى در آن افشانده شود) و باران درشت به آن برسد,(و خاکها و بذرها را بشوید) و آن را صاف رهـا سـازد آنـها از کارى که انجام داده اندچیزى به دست نمى آورند)) (فمثله کمثل صفوان علیه تراب فاصابه وابل فترکه صلدا لا یقدرون على شى مما کسبوا).
ایـن گـونه است اعمال ریاکارانه و انفاقهاى آمیخته با منت و آزار که از دلهاى سخت و قساوتمند سرچشمه مى گیرد و صاحبانش هیچ بهره اى از آن نمى برند وتمام زحماتشان بر باد مى رود.
و در پـایـان آیـه مـى فـرمـاید: ((و خداوند گروه کافران را هدایت نمى کند)) (واللّه لا یهدى القوم الکافرین ).
اشاره به این که خداوند توفیق هدایت را از آنها مى گیرد چرا که با پاى خود,راه کفر و ریا و منت و آزار را پوییدند, و چنین کسانى شایسته هدایت نیستند.
(آیـه 265)ـ در ایـن آیه مثال زیباى دیگرى براى نقطه مقابل این گروه بیان مى کند, آنها کسانى هستند که در راه خدا از روى ایمان و اخلاص , انفاق مى کنندمى فرماید: ((و مثل کسانى که اموال خـود را بـراى خـشـنـودى خدا و استوار کردن (ملکات عالى انسانى ) در روح خود انفاق مى کنند, هـمچون باغى است که در نقطه بلندى باشد, و بارانهاى درشت و پى درپى به آن برسد (و به خاطر بلند بودن مکان ,از هواى آزاد و نور آفتاب به حد کافى بهره گیرد و آن چنان رشد و نمو کند که ) مـیـوه خـود را دو چندان دهد)) (ومثل الذین ینفقون اموالهم ابتغا مرضات اللّه وتثبیتا من انفسهم کمثل جنة بربوة اصابها وابل فتت اکلها ضعفین ).
سپس مى افزاید: ((و اگر باران درشتى بر آن نبارد لااقل بارانهاى ریز و شبنم برآن مى بارد)) و باز هم میوه و ثمر مى دهد و شاداب و با طراوت است (فان لم یصبهاوابل فطل ).
و در پایان مى فرماید: ((خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است )) (واللّه بماتعملون بصیر).
او مى داند آیا انفاق انگیزه الهى دارد یا ریاکارانه است , آمیخته با منت و آزاراست یا محبت و احترام .
(آیه 266).
یک مثال جالب دیگر!.

در این آیه مثال گویاى دیگرى , براى مساله انفاق آمیخته با ریاکارى و منت وآزار و این که چگونه ایـن کـارهـاى نـکـوهیده آثار آن را از بین مى برد بیان شده است ,مى فرماید: ((آیا هیچ یک از شما دوسـت دارد کـه بـاغى از درختان خرما و انواع انگورداشته باشد که از زیر درختانش نهرها جارى بـاشـد, و بـراى او در آن باغ از تمام انواع میوه ها موجود باشد, و در حالى که به سن پیرى رسیده و فـرزنـدانـى (خـرد سـال و )ضـعـیـف دارد, نـاگـهـان در این هنگام گردبادى شدید که در آن آتش سوزانى است به آن برخورد کند و شعله ور گردد و بسوزد)) (ایود احدکم ان تکون له جنة من نخیل واعناب تجرى من تحتها الا نهار له فیها من کل الـثمرات واصابه الکبر وله ذریة ضعفا فاصابها اعصار فیه نـار فاحترقت ).
آرى , زحـمت فراوانى کشیده اند, و در آن روز که نیاز به نتیجه آن دارند, همه را خاکستر مى بینند چرا که گردباد آتشبار ریا و منت و آزار آن را سوزانده است .
و در پایان آیه به دنبال این مثال بلیغ و گویا, مى فرماید: ((این گونه خداوندآیات خود را براى شما بـیـان مى کند, شاید بیندیشید)) و راه حق را از باطل تشخیص دهید (کذلک یبین اللّه لکم الا یات لعلکم تتفکرون ).
آرى ! سـرچـشـمه بدبختیهاى انسان مخصوصا کارهاى ابلهانه اى همچون منت گذاردن و ریا که سودش ناچیز و زیانش سریع و عظیم است ترک اندیشه وتفکر است , و خداوند همگان را به اندیشه و تفکر دعوت مى کند.
آیـه 267ـ شان نزول : از امام صادق (ع ) نقل شده که این آیه در باره جمعى نازل شد که ثروتهایى از طـریـق ربـاخـوارى در زمـان جاهلیت جمع آورى کرده بودند واز آن در راه خدا انفاق مى کردند, خداوند آنها را از این کار نهى کرد, و دستور داد ازاموال پاک و حلال در راه خدا انفاق کنند.
تفسیر:.
از چه اموالى باید انفاق کرد؟.

در این آیه که ششمین آیه , از سلسله آیات در باره انفاق است , سخن ازچگونگى اموالى است که باید انفاق گردد.
نخست مى فرماید: ((اى کسانى که ایمان آورده اید از اموال پاکیزه اى که (ازطریق تجارت ) به دست آورده ایـد و از آنچه از زمین براى شما خارج کرده ایم (ازمنابع و معادن زیرزمینى و از کشاورزى و زراعـت و باغ ) انفاق کنید)) (ی ایها الذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم ومما اخرجنا لکم من الا رض ).
در واقـع قـرآن مـى گوید, ما منابع اینها را در اختیار شما گذاشتیم بنابراین نبایداز انفاق کردن بخشى از طیبات و پاکیزه ها و ((سرگل )) آن در راه خدا دریغ کنید.
سـپس براى تاکید هر چه بیشتر مى افزاید: ((به سراغ قسمتهاى ناپاک نروید تااز آن انفاق کنید در حـالـى کـه خـود شـمـا حاضر نیستید آنها را بپذیرید, مگر از روى اغماض و کراهت )) (ولا تیمموا الخبیث منه تنفقون ولستم بخذیه الا ان تغمضوافیه ).
از آنـجـا کـه بعضى از مردم عادت دارند همیشه از اموال بى ارزش و آنچه تقریبااز مصرف افتاده و قابل استفاده خودشان نیست انفاق کنند این جمله صریحا مردم را از این کار نهى مى کند.
در حقیقت , آیه به نکته لطیفى اشاره مى کند که انفاق در راه خدا, یک طرفش مؤمنان نیازمندند, و طـرف دیگر خدا و با این حال اگر عمدا اموال پست و بى ارزش انتخاب شود, از یک سو تحقیرى اسـت نـسبت به نیازمندان که ممکن است على رغم تهیدستى مقام بلندى از نظر ایمان و انسانیت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوى دیگر سؤادبى است نسبت به مقام شامخ پروردگار.
و در پـایـان آیـه مى فرماید: ((بدانید خداوند بى نیاز و شایسته ستایش است ))(واعلموا ان اللّه غنى حمید).
یعنى نه تنها نیازى به انفاق شما ندارد, و از هر نظر غنى است , بلکه تمام نعمتها را او در اختیار شما گذارده و لذا حمید و شایسته ستایش است .
(آیه 268).
مبارزه با موانع انفاق !.

در ادامـه آیـات انفاق در اینجا به یکى از موانع مهم آن برخورد مى کنیم و آن وسوسه هاى شیطانى در زمـیـنـه انـفـاق اسـت , در این راستا مى فرماید: ((شیطان (به هنگام انفاق ) به شما وعده فقر و تهیدستى مى دهد)) (الشیطان یعدکم الفقر).
و مـى گـویـد: تامین آینده خود و فرزندانتان را فراموش نکنید و از امروز فردا راببینید و آنچه بر خـویـشتن رواست بر دیگرى روا نیست و امثال این وسوسه هاى گمراه کننده به علاوه ((او شما را وادار به معصیت و گناه مى کند)) (ویامرکم بالفحشا)((ولى خداوند به شما وعده آمرزش و فزونى مـى دهـد)) (واللّه یعدکم مغفرة منه وفضلا ) زیرا انفاق اگرچه به ظاهر, چیزى از شما کم مى کند در واقع چیزهایى برسرمایه شما مى افزاید, هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى , چنانکه در حدیثى ازامـام صـادق (ع ) نـقـل شـده که فرمود: هنگام انفاق دو چیز از طرف خداست و دو چیزاز ناحیه شـیـطـان ;Š آنچه از جانب خداست یکى ((آمرزش گناهان )) و دیگرى ((وسعت وافزونى اموال )) و آنچه از طرف شیطان است یکى ((وعده فقر و تهیدستى )) و دیگرى ((امر به فحشا)) است .
و در پـایـان آیـه مـى فرماید: ((و خداوند قدرتش وسیع و (به هر چیز) داناست ))به همین دلیل به وعده خود وفا مى کند (واللّه واسع علیم ).
در واقع اشاره به این حقیقت شده که چون خداوند قدرتى وسیع و علمى بى پایان دارد مى تواند به وعـده خـویـش عـمـل کـنـد بـنابراین , باید به وعده او دلگرم بود نه وعده شیطان ((فریبکار)) و ((ناتوان )) که انسان را به گناه مى کشاند.
(آیه 269).
برترین نعمت الهى !.

بـا تـوجـه بـه آنـچـه در آیـه قـبل گذشت , که به هنگام انفاق , وسوسه هاى شیطانى دایر به فقر و جـذبـه هاى رحمانى در باره مغفرت و فضل الهى آدمى را به این سو و آن سو مى کشد, در آیه مورد بـحـث سخن از حکمت و معرفت و دانش مى گوید, چرا که تنها حکمت است که مى تواند بین این دو کشش الهى و شیطانى فرق بگذارد, وانسان را به وادى مغفرت و فضل بکشاند و از وسوسه هاى گـمـراه کـنـنده ترس از فقربرهاند, مى فرماید: ((خداوند دانش را به هر کس بخواهد (و شایسته بداند)مى دهد)) (یؤتى الحکمة من یشا).
((حکمت )) معنى وسیعى دارد که ((معرفت و شناخت اسرار جهان هستى )) و((آگاهى از حقایق قرآن )) و ((رسیدن به حق از نظر گفتار و عمل )) حتى نبوت را شامل مى شود.
سـپـس مى فرماید: ((و هرکس که به او دانش داده شده است خیر فراوانى داده شده است )) (ومن یؤت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا).
و بـه گـفـتـه آن حـکـیـم : ((هرکس را که عقل دادى چه ندادى و هرکس را که عقل ندادى چه دادى !)).
و در پایان آیه مى فرماید: ((تنها خردمندان متذکر مى شوند)) (وما یذکر الا اولواالا لباب ).
مـنـظـور از ((اولـواالا لـباب )) (صاحبان عقل و خرد) آنهایى هستند که عقل و خردخود را به کار مى گیرند و در پرتو این چراغ پرفروغ , راه زندگى و سعادت را مى یابند.
(آیه 270) ـ.
چگونگى انفاقها!.

در ایـن آیـه و آیه بعد سخن از چگونگى انفاقها و علم خداوند نسبت به آن است نخست مى فرماید: ((آنـچـه را که انفاق مى کنید یا نذرهایى که (در این زمینه کرده اید) خداوند همه آنها را مى داند)) (وما انفقتم من نفقة او نذرتم من نذر فان اللّه یعلمه ).
کـم باشد یا زیاد, خوب باشد یا بد, از طریق حلال تهیه شده باشد یا حرام ,همراه با منت و آزار باشد یا بدون آن خدا از تمام جزئیات آن آگاه است .
و در پایان آیه مى فرماید: ((و ظالمان یاورى ندارند)) (وما للظالمین من انصار).
((ظـالـمـان )) در ایـنـجا اشاره به ثروت اندوزان بخیل و انفاق کنندگان ریاکار, ومنت گذاران و مردم آزاران است که خداوند آنها را یارى نمى کند, و انفاقشان نیز دردنیا و آخرت یاورشان نخواهد بود.
آرى ! آنـها نه در دنیا یار و یاورى دارند و نه در قیامت شفاعت کننده اى و این خاصیت ظلم و ستم , در هر چهره و به هر شکل است .
ضمنا این آیه دلالت بر مشروعیت نذر مى کند.
(آیـه 271)ـ در ایـن آیه سخن از چگونگى انفاق از نظر آشکار و پنهان بودن است مى فرماید: ((اگر انفاقها را آشکار کنید, چیز خوبى است , و اگر آنها را مخفى ساخته وبه نیازمندان بدهید براى شما بهتر است )) (ان تبدوا الصدقات فنعما هى وان تخفوهاوتؤتوها الفقرا فهو خیر لکم ).
در بعضى احادیث تصریح شده که انفاقهاى واجب بهتر است اظهار گردد واما انفاقهاى مستحب , بـهـتـر اسـت مـخـفـیانه انجام گیرد ((و بخشى از گناهان شما رامى پوشاند (و در پرتو این کار بـخـشوده خواهید شد) و خداوند به آنچه انجام مى دهید, آگاه است )) (ویکفر عنکم من سیئاتکم واللّه بما تعملون خبیر).
آیه 272ـ شان نزول : از ابن عباس نقل شده که : مسلمانان حاضر نبودند به غیر مسلمین انفاق کنند آیه نازل شد و به آنها اجازه داد که در مواقع لزوم این کار راانجام دهند.
تفسیر:.
نفاق بر غیر مسلمانان ؟ـ.

در ایـن آیه سخن از جواز انفاق به غیر مسلمانان است , مى فرماید: ((هدایت آنها (بطور اجبار) بر تو نیست )) (لیس علیک هدیهم ).
بـنـابـرایـن , ترک انفاق برآنها براى اجبار آنها به اسلام صحیح نمى باشد این سخن گرچه خطاب به پیامبراکرم (ص ) است , ولى در واقع همه مسلمانان را شامل مى شود.
سـپـس مـى افـزاید: ((ولى خداوند هر که را بخواهد (و شایسته بداند) هدایت مى کند)) (ولکن اللّه یهدى من یشا).
و بـعـد از ایـن یـادآورى , به ادامه بحث فواید انفاق در راه خدا مى پردازد ومى گوید: ((آنچه را از خوبیها انفاق کنید براى خودتان است )) (وما تنفقوا من خیرفلا نفسکم ) ((ولى جز براى خدا انفاق نکنید)) (وما تنفقون الا ابتغا وجه اللّه ).
و در آخرین جمله باز به عنوان تاکید بیشتر مى فرماید: ((و آنچه را از خوبیهاانفاق مى کنید به شما تـحویل داده مى شود, و هرگز ستمى بر شما نخواهد شد)) (وماتنفقوا من خیر یوف الیکم وانتم لا تظلمون ).
یـعـنى گمان نکنید که از انفاق خود سود مختصرى مى برید, بلکه تمام آنچه انفاق مى کنید بطور کـامـل بـه شـمـا باز مى گرداند, آن هم در روزى که شدیدا به آن نیازمندید, بنابراین همیشه در انفاقهاى خود کاملا دست و دل باز باشید.
البته نباید تصور کرد که سود انفاق تنها جنبه اخروى دارد, بلکه از نظر این دنیا نیز به سود شماست هم از جنبه مادى و هم از جنبه معنوى !.
آیـه 273ـ شـان نـزول : از امام باقر(ع ) نقل شده است که : ((این آیه در باره اصحاب ((صفه )) نازل شـده اسـت (اصحاب صفه در حدود چهارصد نفر از مسلمانان مکه و اطراف مدینه بودند که هیچ مـنـزلـگاهى براى سکونت نداشتند از این جهت در مسجد پیامبر سکنى گزیده بودند) ولى چون اقـامـت آنـهـا در مـسجد با شؤون مسجد سازگار نبود, دستور داده شد به صفه (سکوى بزرگ و وسـیـع ) که در بیرون مسجد قرار داشت منتقل شوند آیه نازل شد و به مردم دستور داد که به این دسته ازبرادران خود از کمکهاى ممکن مضایقه نکنند, آنها هم چنین کردند.
تفسیر:.
بهترین مورد انفاق ـ.

در ایـن آیـه بـهـتـریـن مواردى که انفاق در آنجا باید صورت گیرد, بیان شده است , و آن کسانى هـسـتـنـد کـه داراى صـفـات سـه گـانه اى که در این آیه آمده است باشند در بیان اولین صفت مـى فرماید: انفاق شما مخصوصا ((باید براى کسانى باشدکه در راه خدا, محصور شده اند)) (للفقرا الذین احصروا فى سبیل اللّه ).
یـعـنـى کـسانى که به خاطر اشتغال به مساله جهاد در راه خدا و نبرد با دشمن ویادگیرى فنون جنگى از تلاش براى معاش و تامین هزینه زندگى بازمانده اند.
سـپس براى تاکید مى افزاید: ((همانها که نمى توانند سفرى کنند)) و سرمایه اى به دست آورند (لا یستطیعون ضربا فى الا رض ).
و در دومـین توصیف از آنان , مى فرماید: ((کسانى که افراد نادان و بى اطلاع آنها را از شدت عفاف , غنى مى پندارند)) (یحسبهم الجاهل اغنیا من التعفف ).
ولى این سخن به آن مفهوم نیست که این نیازمندان با شخصیت قابل شناخت نیستند لذا مى افزاید: ((آنها را از چهره هایشان مى شناسى )) (تعرفهم بسیماهم ).
یعنى در چهره هایشان نشانه هایى از رنجهاى درونى وجود دارد که براى افرادفهمیده آشکار است آرى ! ((رنگ رخساره خبره مى دهد از سر درون )).
و در سـومـیـن تـوصـیـف , مـى فرماید: آنها چنان بزرگوارند که ((هرگز چیزى بااصرار از مردم نمى خواهند)) (لا یسئلون الناس الحافا).
معمول نیازمندان عادى اصرار در سؤال است ولى آنها یک نیازمند عادى نیستند.
و در پـایان آیه , باز همگان را به انفاق از هرگونه خیرات خصوصا به افرادى که داراى عزت نفس و طبع بلندند تشویق کرده , مى فرماید: ((و هر چیز خوبى در راه خدا انفاق کنید خداوند از آن آگاه است )) (وما تنفقوا من خیر فان اللّه به علیم ).
سؤال کردن بدون حاجت حرام است ـ.

یـکـى از گناهان بزرگ تکدى و سؤال و تقاضاى از مردم بدون نیاز است , و درروایات متعددى از ایـن کار, نکوهش شده در حدیثى از پیغمبراکرم (ص ) مى خوانیم :لا تحل الصدقة لغنی : ((صدقات براى افراد بى نیاز حرام است )).
آیه 274ـ شان نزول : در احادیث بسیارى آمده است که این آیه در باره على (ع ) نازل شده است زیرا آن حـضرت چهار درهم داشت , درهمى را در شب ودرهمى را در روز ودرهمى را آشکارا ودرهمى را نهان انفاق کرد واین آیه نازل شد.
تفسیر:.
انفاق به هر شکل و صورت ـ.

بـاز در ایـن آیـه سـخن از مساله دیگرى در ارتباط با انفاق در راه خداست و آن کیفیات مختلف و مـتنوع انفاق است , مى فرماید: ((آنها که اموال خود را در شب وروز, پنهان و آشکار, انفاق مى کنند پـاداشـشـان نـزد پـروردگارشان است )) (الذین ینفقون اموالهم باللیل والنهار سرا وعلانیة فلهم اجرهم عند ربهم ).
نـاگـفـتـه پـیـداست که انتخاب این روشهاى مختلف , رعایت شرایط بهتر براى انفاق است یعنى انـفاق کنندگان باید در انفاق خود به هنگام شب یا روز, پنهان یاآشکار, جهات اخلاقى و اجتماعى را در نظر بگیرند.
ممکن است مقدم داشتن شب بر روز, و پنهان بر آشکار (در آیه ) اشاره به این باشد که مخفى بودن انفاق بهتر است , هر چند در همه حال و به هر شکل , نبایدانفاق فراموش شود.
مسلما چیزى که نزد پروردگار است چیز کم یا کم ارزشى نخواهد بود, وتناسب با الطاف و عنایات پروردگار خواهد داشت .
سپس مى افزاید: ((نه ترسى بر آنها است و نه غمگین مى شوند)) (ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون ).
زیـرا مـى دانـنـد در مـقـابـل چـیـزى که از دست داده اند به مراتب بیشتر از فضل پروردگار واز برکات فردى واجتماعى آن دراین جهان وآن جهان بهره مند خواهند شد.
(آیه 275).
بلاى رباخوارى !.

بـه دنـبـال بحث در باره انفاق در راه خدا و بذل مال براى حمایت از نیازمندان در این آیه و دو آیه بـعـد, از مـساله رباخوارى که درست بر ضد انفاق و یکى از عوامل مهم زندگى طبقاتى و طغیان اشـراف بود, سخن مى گوید نخست در یک تشبیه گویاو رسا, حال رباخواران را مجسم مى سازد, مـى فرماید: ((کسانى که ربا مى خورند, برنمى خیزند مگر مانند کسى که بر اثر تماس شیطان با او دیـوانـه شـده )) و نـمـى تواندتعادل خود را حفظ کند, گاه به زمین مى خورد و گاه بر مى خیزد (الذین یاکلون الربوا لا یقومون الا کما یقوم الذى یتخبطه الشیطان من المس ).
آرى ! ربـاخـواران کـه قـیـامـشـان در دنـیـا بـى رویـه و غـیرعاقلانه و آمیخته با((ثروت اندوزى جنون آمیز))است , در جهان دیگر نیز بسان دیوانگان محشورمى شوند.
سـپـس بـه گـوشـه اى از منطق رباخواران اشاره کرده مى فرماید: ((این به خاطر آن است که آنها گـفـتـنـد: بیع هم مانند ربا است )) و تفاوتى میان این دو نیست (ذلک بانهم قالوا انما البیع مثل الربوا).
یـعـنـى : هـر دو از انـواع مـبادله است که با رضایت طرفین انجام مى شود, ولى قرآن در پاسخ آنها مـى گوید: چگونه این دو ممکن است یکسان باشد ((حال آن که خداوند بیع را حلال کرده و ربا را حرام )) (واحل اللّه البیع وحرم الربوا).
مـسـلـما این تفاوت , دلیل و فلسفه اى داشته که خداوند حکیم به خاطر آن چنین حکمى را صادر کرده است , و عدم توضیح بیشتر قرآن در این باره شایدبه خاطر وضوح آن بوده است .
سـپـس راه را بـه روى تـوبـه کـاران باز گشوده , مى فرماید: ((هرکس اندرز الهى به او رسد و (از ربـاخـوارى ) خوددارى کند, سودهایى که در سابق (قبل از حکم تحریم ربا) به دست آورده مال او اسـت و کار او به خدا واگذار مى شود)) و گذشته او را خداخواهد بخشید (فمن جاه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف وامره الى اللّه ).
((اما کسانى که (به خیره سرى ادامه دهند و) بازگردند (و این گناه را همچنان ادامه دهند) آنها اهـل دوزخند و جاودانه در آن مى مانند)) (ومن عاد فاولئک اصحاب النارهم فیها خالدون ) به این تـرتیب رباخوارى مستمر و دائم سبب مى شود که آنها بدون ایمان از دنیا بروند و عاقبتشان تیره و تار گردد.
(آیـه 276)ـ در ایـن آیـه مقایسه اى بین ربا و انفاق در راه خدا مى کند,مى فرماید: ((خداوند ربا را نابود مى کند و صدقات را افزایش مى دهد)) (یمحق اللّه الربوا ویربى الصدقات ).
سـپـس مـى افـزاید: ((و خداوند هیچ انسان بسیار ناسپاس گنهکار را (که آن همه برکات انفاق را فراموش کرده و به سراغ آتش سوزان رباخوارى مى رود) دوست نمى دارد)) (واللّه لا یحب کل کفار اثیم ).
جـمـلـه فـوق مـى گـویـد: ربـاخـواران نـه تنها با ترک انفاق و قرض الحسنه و صرف مال در راه نـیـازمـندیهاى عمومى شکر نعمتى که خداوند به آنها ارزانى داشته به جاى نمى آورند بلکه آن را وسـیله هرگونه ظلم و ستم و گناه و فساد قرار مى دهند و طبیعى است که خدا چنین کسانى را دوست نمى دارد.
(آیـه 277)ـ در ایـن آیـه سـخـن از گروه با ایمانى مى گوید که درست نقطه مقابل رباخوارانند, مـى فـرمـایـد: ((کـسـانـى کـه ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وزکات را پرداختند اجر و پـاداشـشـان نـزد خـداسـت , نه ترسى بر آنان است و نه غمگین مى شوند)) (ان الذین آمنوا وعملوا الصالحات واقاموا الصلوة وآتوا الزکوة لهم اجرهم عند ربهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون ).
در بـرابـر ربـاخـواران نـاسـپاس و گنهکار, کسانى که در پرتو ایمان , خودپرستى راترک گفته و عـواطـف فـطـرى خود را زنده کرده و علاوه بر ارتباط با پروردگار وبرپاداشتن نماز, به کمک و حـمـایـت نیازمندان مى شتابند و از این راه از تراکم ثروت وبه وجود آمدن اختلافات طبقاتى و به دنبال آن هزارگونه جنایت جلوگیرى مى کنندپاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت و در هر دو جهان از نتیجه عمل نیک خود بهره مند مى شوند.
طـبـیـعـى است دیگر, عوامل اضطراب و دلهره براى این دسته به وجود نمى آیدخطرى که در راه سـرمـایـه داران مـفـت خوار بود و لعن و نفرینهایى که به دنبال آن نثارآنها مى شد براى این دسته نیست .
                    
آیـه 278ـ شـان نـزول : پـس از نـزول آیه ربا ((خالدبن ولید)) خدمت پیامبراکرم (ص ) حاضر شده عرضه داشت : پدرم چون با ((طائفه ثقیف )) معاملات ربوى داشت و مطالباتش را وصول نکرده بود وصـیـت کـرده است مبلغى از سودهاى اموال او که هنوز پرداخت نشده است تحویل بگیرم آیا این عـمـل بـراى من جائزاست ؟ این آیه و سه آیه بعد از آن نازل شد و مردم را به شدت از این کار نهى کرد.
تفسیر:.
رباخوارى یک گناه بى نظیرـ.

در ایـن آیـه خـداونـد افـراد بـاایمان را مخاطب قرار داده و براى تاکید بیشتر درمساله تحریم ربا مـى فرماید: ((اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا بپرهیزید و آنچه ازربا باقى مانده رها کنید اگر ایمان دارید)) (یا ایها الذین آمنوا اتقوا اللّه وذروا ما بقى من الربوا ان کنتم مؤمنین ).
جالب این که : آیه فوق هم باایمان به خدا شروع شده و هم با ایمان ختم شده است ودر واقع تاکیدى است بر این معنى که رباخوارى باروح ایمان سازگارنیست .
(آیـه 279)ـ در این آیه لحن سخن را تغییر داده و پس از اندرزهایى که درآیات پیشین گذشت با شدت با رباخواران برخورد کرده هشدار مى دهد که اگر به کارخود همچنان ادامه دهند و در برابر حـق و عدالت تسلیم نشوند و به مکیدن خون مردم محروم مشغول باشند, پیامبراسلام (ص ) ناچار است با توسل به جنگ جلوآنها را بگیرد, مى فرماید: ((اگر چنین نمى کنید بدانید با جنگ با خدا و رسول اوروبرو خواهید بود)) (فان لم تفعلوا فاذنـوا بحرب من اللّه ورسوله ).
ایـن همان جنگى است که طبق قانون فقاتلوا التى تبغى حتى تفئ الى امراللّه ((23))((با گروهى که متجاوز است پیکار کنید تا به فرمان خدا گردن نهد)) انجام مى گیرد.
در هر حال از آیه بالا بر مى آید که حکومت اسلامى مى تواند با توسل به زورجلو رباخوارى را بگیرد سپس مى افزاید: اگر توبه کنید سرمایه هاى شما از آن شمااست نه ستم مى کنید, و نه ستم بر شما مى شود)) (وان تبتم فلکم رؤس اموالکم لا تظلمون ولا تظلمون ).
یـعـنـى اگر توبه کنید و دستگاه رباخوارى را برچینید حق دارید سرمایه هاى اصلى خود را که در دسـت مردم دارید (به استثناى سود) ازآنها جمع آورى کنید واین قانون کاملا عادلانه است زیرا که هـم از سـتـم کـردن شـما بر دیگران جلوگیرى مى کند وهم از ستم وارد شدن بر شما, و در این صورت نه ظالم خواهید بود و نه مظلوم .
جـمـلـه لا تظلمون ولا تظلمون در حقیقت یک شعار وسیع پرمایه اسلامى است که مى گوید: به هـمـان نـسبت که مسلمانان باید از ستمگرى بپرهیزند از تن دادن به ظلم و ستم نیز باید اجتناب کنند اصولا اگر ستمکش نباشد ستمگر کمترپیدا مى شود!.
(آیـه 280)ـ در ایـن آیـه مى فرماید: ((اگر (بدهکار) داراى سختى و گرفتارى باشد او را تا هنگام توانایى مهلت دهید)) (وان کان ذوعسرة فنظرة الى میسرة ).
در ایـن جـا یکى از حقوق بدهکاران را بیان مى فرماید که اگر آنها از پرداختن اصل بدهى خود (نه سود) نیز عاجز باشند, نه تنها نباید به رسم جاهلیت سودمضاعفى بر آنها بست و آنها را تحت فشار قـرار داد, بـلکه باید براى پرداختن اصل بدهى نیز به آنها مهلت داده شود و این یک قانون کلى در باره تمام بدهکاران است .
و در پـایـان آیه مى فرماید: ((و (چنانچه قدرت پرداخت ندارند) ببخشید براى شما بهتر است اگر بدانید)) (وان تصدقوا خیر لکم ان کنتم تعلمون ).
ایـن در واقـع گـامـى فراتر از مسائل حقوقى است , این یک مساله اخلاقى وانسانى است که بحث حـقـوقـى سـابـق را تـکمیل مى کند و احساس کینه توزى و انتقام را به محبت و صمیمیت مبدل مى سازد.
(آیـه 281)ـ در ایـن آیـه بـا یـک هـشدار شدید, مساله ربا را پایان مى دهد ومى فرماید: ((از روزى بـپـرهیزید که در آن به سوى خدا باز مى گردید)) (واتقوا یوماترجعون فیه الى اللّه ) ((سپس به هر کـس آنـچـه را انجام داده بازپس داده مى شود)) (ثم توفى کل نفس ما کسبت ) ((و به آنها ستمى نخواهد شد)) بلکه هر چه مى بینند نتیجه اعمال خودشان است (وهم لا یظلمون ).
جـالب توجه این که در تفاسیر نقل شده که این آیه آخرین آیه اى است که برپیامبراسلام (ص ) نازل شده است و با توجه به مضمون آن این موضوع هیچ بعید به نظر نمى رسد.
((رباخوارى )) از نظر اخلاقى اثر فوق العاده بدى در روحیه وام گیرنده به جامى گذارد و کینه او را در دل خودش مى یابد و پیوند تعاون و همکارى اجتماعى رابین افراد و ملتها سست مى کند.
در روایـات اسـلامـى در مـورد تـحـریـم ربـا مى خوانیم : هشام بن سالم مى گوید,امام صادق (ع ) فرمودند: انما حرم اللّه عزوجل الربوا لکیلا یمتنع الناس من اصطناع المعروف : ((خداوند ربا را حرام کرده تا مردم از کار نیک امتناع نورزند))((24)).
(آیه 282) ـ.
تنظیم اسناد تجارى در طولانى ترین آیه قرآن .

بـعـد از بیان احکامى که مربوط به انفاق در راه خدا و همچنین مساله رباخوارى بود در این آیه که طـولانـى تـریـن آیه قرآن است , احکام و مقررات دقیقى براى امور تجارى و اقتصادى بیان کرده تا سـرمایه ها هر چه بیشتر رشد طبیعى خودرا پیدا کنند و بن بست و اختلاف و نزاعى در میان مردم رخ ندهد.
در این آیه نوزده دستور مهم در مورد داد و ستد مالى به ترتیب ذیل بیان شده است 1ـ در نخستین حکم مى فرماید: ((اى کسانى که ایمان آورده اید هنگامى که بدهى مدت دارى (به خاطر وام دادن یا معامله ) به یکدیگر پیدا کنید آن را بنویسید))(یا ایها الذین آمنوا اذا تداینتم بدین الى اجل مسمى فاکتبوه ).
ضـمـنـا ازایـن تعبیر, هم مساله مجاز بودن قرض ووام روشن مى شود و هم تعیین مدت براى وامها هـمـچـنین آیه مورد بحث شامل عموم بدهیهایى مى شود که درمعاملات وجود دارد مانند سلف ونسیه , در عین این که قرض را هم شامل مى شود.
2 و 3ـ سـپـس بـراى این که جلب اطمینان بیشترى شود, و قرارداد ازمداخلات احتمالى طرفین سـالـم بـماند, مى افزاید: ((باید نویسنده اى از روى عدالت (سند بدهکارى را) بنویسد)) (ولیکتب بینکم کاتب بالعدل ).
بنابراین این قرارداد باید به وسیله شخص سومى تنظیم گردد و آن شخص عادل باشد.
4ـ ((کـسـى که قدرت بر نویسندگى دارد نباید از نوشتن خوددارى کند وهمانطور که خدا به او تعلیم داده است باید بنویسد)) (ولا یاب کاتب ان یکتب کماعلمه اللّه فلیکتب ).
یـعـنـى بـه پـاس این موهبتى که خدا به او داده نباید از نوشتن قرارداد شانه خالى کند, بلکه باید طرفین معامله را در این امر مهم کمک نماید.
5ـ ((و آن کس که حق بر ذمه اوست باید املا کند)) (ولیملل الذى علیه الحق ).
6ـ ((بدهکار باید از خدا بپرهیزد و چیزى را فروگذار نکند)) (ولیتق اللّه ربه ولا یبخس منه شیئا).
7ـ ((هـرگـاه کسى که حق بر ذمه اوست (بدهکار) سفیه یا (از نظر عقل )ضعیف (و مجنون ) و یا (به خاطر لال بودن ) توانایى بر املا کردن ندارد, باید ولى او املا کند)) (فان کان الذى علیه الحق سفیها او ضعیفا او لا یستطیع ان یمل هوفلیملل ولیه ).
بـنـابـراین در مورد سه طایفه , ((ولى )) باید املا کند, کسانى که سفیه اند ونمى توانند ضرر و نفع خـویـش را تـشـخـیص دهند و امورمالى خویش را سر و سامان بخشند (هر چند دیوانه نباشند) و کسانى که دیوانه اند یا از نظر فکرى ضعیفند وکم عقل مانند کودکان کم سن و سال و پیران فرتوت و کم هوش , و افراد گنگ و لال , ویا کسانى که توانایى املا کردن را ندارند هرچند گنگ نباشند.
از ایـن جمله احکام دیگرى نیز بطور ضمنى استفاده مى شود, از جمله ممنوع بودن تصرفات مالى سفیهان و ضعیف العقل ها و همچنین جواز دخالت ولى در این گونه امور.
8ـ ((ولى )) نیز باید در املا و اعتراف به بدهى کسانى که تحت ولایت اوهستند ((عدالت را رعایت کند)) (بالعدل ).
9ـ سپس اضافه مى کند: ((علاوه بر این دو شاهد بگیرید)) (واستشهدواشهیدین ).
10 و 11ـ این دو شاهد باید ((از مردان شما باشد)) (من رجالکم ).
یعنى هم بالغ , هم مسلمان باشند.
12ـ ((و اگـر دو مـرد نـباشند کافى است یک مرد و دو زن شهادت دهند)) (فان لم یکونا رجلین فرجل وامراتان ).
13ـ ((از کسانى که مورد رضایت و اطمینان شما باشند)) (ممن ترضون من الشهدا).
از این جمله مساله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمینان بودن شهود, استفاده مى شود.
14ـ در صـورتى که شهود مرکب از دو مرد باشند هر کدام مى توانند مستقلاشهادت بدهند اما در صـورتى که یک مرد و دو زن باشند, باید آن دو زن به اتفاق یکدیگر ادا شهادت کنند ((تا اگر یکى انحرافى یافت , دیگرى به او یادآورى کند))(ان تضل احدیهما فتذکر احدیهما الا خرى ).
زیـرا زنان به خاطر عواطف قوى ممکن است تحت تاثیر واقع شوند, و به هنگام ادا شهادت به خاطر فراموشى یا جهات دیگر, مسیر صحیح را طى نکنند.
15ـ یـکـى دیـگـر از احـکام این باب این است که ((هرگاه , شهود را (براى تحمل شهادت ) دعوت کنند, خوددارى ننمایند)) (ولا یاب الشهدا اذا ما دعوا).
بنابراین تحمل شهادت به هنگام دعوت براى این کار, واجب است .
16ـ بـدهـى کـم باشد یا زیاد باید آن را نوشت چرا که سلامت روابط اقتصادى که مورد نظر اسلام اسـت ایـجاب مى کند که در قراردادهاى مربوط به بدهکاریهاى کوچک نیز از نوشتن سند کوتاهى نشود, و لذا در جمله بعد مى فرماید: ((و از نوشتن (بدهى ) کوچک یا بزرگى که داراى مدت است ملول و خسته نشوید)) (ولا تسئمواان تکتبوه صغیرا او کبیرا الى اجله ).
سپس مى افزاید: ((این در نزد خدا به عدالت نزدیکتر و براى شهادت مستقیم تر, و براى جلوگیرى از شک و تردید بهتر است )) (ذلکم اقسط عنداللّه واقوم للشهادة وادنى الا ترتابوا).
در واقـع ایـن جـمـله اشاره به فلسفه احکام فوق در مورد نوشتن اسنادمعاملاتى است و به خوبى نشان مى دهد که اسناد تنظیم شده مى تواند به عنوان شاهد و مدرک مورد توجه قضات قرار گیرد .
17ـ سپس یک مورد را از این حکم استثنا کرده مى فرماید: ((مگر این که دادو ستد نقدى باشد که (جـنس و قیمت را) در میان خود دست به دست کنید, در آن صورت گناهى بر شما نیست که آن را ننویسید)) (الا ان تکون تجارة حاضرة تدیرونها بینکم فلیس علیکم جناح الا تکتبوها).
18ـ در معامله نقدى گرچه تنظیم سند و نوشتن آن لازم نیست ولى شاهدگرفتن براى آن بهتر اسـت , زیـرا جلو اختلافات احتمالى آینده را مى گیرد لذامى فرماید: ((هنگامى که خرید و فروش (نقدى ) مى کنید, شاهد بگیرید)) (واشهدوااذا تبایعتم ).
19ـ در آخـریـن حکمى که در این آیه ذکر شده مى فرماید: ((هیچ گاه نبایدنویسنده سند و شهود (به خاطر اداى حق و عدالت ) مورد ضرر و آزار قرار گیرند))(ولا یضار کاتب ولا شهید).
((که اگر چنین کنید از فرمان خدا خارج شدید)) (فانه فسوق بکم ).
و در پایان آیه , بعد از ذکر آن همه احکام , مردم را دعوت به تقوا و پرهیزکارى و امتثال اوامر خداوند مى کند (واتقوااللّه ).
و سـپـس یادآورى مى نماید که ((خداوند آنچه مورد نیاز شما در زندگى مادى ومعنوى است به شما تعلیم مى دهد)) (ویعلمکم اللّه ).
قـرارگـرفـتـن دو جـمـلـه فـوق در کـنار یکدیگر این مفهوم را مى رساند که تقواوپرهیزگارى وخداپرستى اثر عمیقى درآگاهى وروشن بینى وفزونى علم ودانش دارد.
((و او از هـمـه مـصـالـح و مـفـاسـد مردم آگاه است و آنچه خیر و صلاح آنهاست براى آنها مقرر مى دارد)) (واللّه بکل شى علیم ).
(آیه 283) ـ.
تکمیلى بر بحث گذشته .

ایـن آیـه در حـقیقت با ذکر چند حکم دیگر در رابطه با مساله تنظیم اسنادتجارى مکمل آیه قبل اسـت , و آنـها عبارتند از: 1ـ ((هرگاه در سفر بودید ونویسنده اى نیافتید (تا اسناد معامله را براى شـمـا تـنظیم کند و قرارداد را بنویسد)گروگان بگیرید)) (وان کنتم على سفر ولم تجدوا کاتبا فرهان مقبوضة ).
البته در وطن نیز اگر دسترسى به تنظیم کننده سند نباشد اکتفا کردن به گروگان مانعى ندارد .
2ـ گـروگان حتما باید قبض شود و در اختیار طلبکار قرار گیرد تا اثراطمینان بخشى را داشته باشد, لذا مى فرماید: فرهان مقبوضة ;Š گروگان گرفته شده .
3ـ سپس به عنوان یک استثنا در احکام فوق مى فرماید: ((اگر بعضى از شمانسبت به بعضى دیگر اطـمـینان داشته باشد (مى تواند بدون نوشتن سند و رهن با اومعامله کند و امانت خویش را به او بـسـپـارد) در ایـن صـورت کسى که امین شمرده شده است باید امانت (و بدهى خود را به موقع ) بپردازد و از خدایى که پروردگاراوست بپرهیزد)) (فان امن بعضکم بعضا فلیؤد الذى اؤتمن امانته ولیتق اللّه ربه ).
قـابـل تـوجه این که در اینجا طلب طلبکار به عنوان یک امانت , ذکر شده که خیانت در آن , گناه بزرگى است .
4ـ سـپـس هـمـه مـردم را مـخاطب ساخته و یک دستور جامع در زمینه شهادت بیان مى کند و مـى فـرمـایـد: ((شـهادت را کتمان نکنید و هرکس آن را کتمان کند قلبش گناهکار است )) (ولا تکتموا الشهادة ومن یکتمها فانه آثم قلبه ).
بـنـابـراین کسانى که از حقوق دیگران آگاهند موظفند به هنگام دعوت براى اداى شهادت آن را کتمان نکنند.
و از آنـجـا کـه کتمان شهادت و خوددارى از اظهار آن , به وسیله دل و روح انجام مى شود آن را به عنوان یک گناه قلبى معرفى کرده و مى گوید: ((کسى که چنین کند قلب او گناهکار است )) و بـاز در پایان آیه براى تاکید و توجه بیشتر نسبت به حفظامانت و اداى حقوق یکدیگر و عدم کتمان شـهـادت هـشـدار داده مـى فـرماید:((خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهید داناست )) (واللّه بما تعملون علیم ).
ممکن است مردم ندانند چه کسى قادر به اداى شهادت است و چه کسى نیست , و نیز ممکن است مـردم نـدانـند در آن جا که اسناد و گروگانى وجود ندارد,چه کسى طلبکار و چه کسى بدهکار است , ولى خداوند همه اینها را مى داند و هرکس را طبق اعمالش جزا مى دهد.
(آیه 284).
همه چیز از آن اوست !.

ایـن آیـه در حـقـیـقت آنچه را که در جمله آخر آیه قبل آمد تکمیل مى کندمى گوید: ((آنچه در آسـمـانـها و زمین است از آن خداست و (به همین دلیل ) اگر آنچه را در دل دارید آشکار سازید یا پـنـهـان کنید خداوند شما را مطابق آن محاسبه مى کند)) (للّه ما فى السموات وما فى الا رض وان تبدوا ما فى انفسکم او تخفوه یحاسبکم به اللّه ).
((سپس هر کس را که بخواهد (و شایسته بداند) مى بخشد و هر کس رابخواهد (و مستحق ببیند) مجازات مى کند)) (فیغفر لمن یشا ویعذب من یشا).
یعنى تصور نکنید اعمالى همچون کتمان شهادت و گناهان قلبى دیگر بر اومخفى مى ماند کسى که حاکم بر جهان هستى و زمین و آسمان است , هیچ چیز بر اومخفى نخواهد بود.
و در پایان آیه مى فرماید: ((و خداوند بر هر چیز قادر است )) (واللّه على کل شى قدیر).
هم آگاهى دارد نسبت به همه چیز این جهان و هم قادر است لیاقتها وشایستگیها را مشخص کند و هم متخلفان را کیفر دهد.
آیـه 285ـ شـان نـزول : هـنگامى که آیه سابق نازل شد که اگر چیزى در دل پنهان دارید یا آشکار کنید خداوند حساب آن را مى رسد, گروهى از اصحاب ترسان شدند (و مى گفتند: هیچ کس از ما خـالـى از وسـوسـه هـاى باطنى و خطورات قلبى نیست و همین معنى را خدمت رسول خدا(ص ) عـرض کـردنـد) آیه نازل شد و راه ورسم ایمان و تضرع به درگاه خداوند و اطاعت و تسلیم را به آنان آموخت .
تفسیر:.
راه و رسم ایمان ـ.

سوره بقره با بیان بخشى از معارف و اعتقادات حق آغاز شد و با همین معنى که در این آیه و آیه بعد مى باشد نیز پایان مى یابد و به این ترتیب آغاز و پایان آن هماهنگ است .
بـه هـر حـال قـرآن مى فرماید: ((پیامبر(ص ) به آنچه از طرف پروردگارش نازل شده است ایمان آورده )) (آمن الرسول بما انزل الیه من ربه ).
و این امتیازات انبیاى الهى است که عموما به مرام و مکتب خویش ایمان قاطع داشته و هیچ گونه تـزلـزلـى در اعـتقاد خود نداشته اند, قبل از همه خودشان مؤمن بودند, و بیش از همه استقامت و پایمردى داشتند.
سـپـس مـى افـزایـد: ((مـؤمنان نیز به خدا و فرشتگان او و کتابها و فرستادگان وى همگى ایمان آورده انـد (و مى گویند) ما در میان پیامبران او هیچ گونه فرقى نمى گذاریم )) و به همگى ایمان داریم (والمؤمنون کل آمن باللّه وملا ئکته وکتبه ورسله لا نفرق بین احد من رسله ).
سـپـس مـى افـزایـد کـه مؤمنان علاوه بر این ایمان راسخ و جامع , در مقام عمل نیز ((گفتند: ما شـنـیـدیـم (و فهمیدیم ) و اطاعت کردیم پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را(داریم ) و بازگشت (همه ما) به سوى توست )) (وقالوا سمعنا واطعنا غفرانک ربناوالیک المصیر).
بـه ایـن تـرتیب ایمان به مبد و معاد و رسولان الهى با التزام عملى به تمام دستورات الهى همراه و هماهنگ مى گردد.
(آیـه 286)ـ ایـن آیـه مى گوید: ((خداوند هیچ کس را جز به اندازه توانائیش تکلیف نمى کند)) (لا یکلف اللّه نفسا الا وسعها).
تـمـام احـکـام بـا هـمـین آیه تفسیر و تقیید مى گردد, و به مواردى که تحت قدرت انسان است اختصاص مى یابد.
سـپـس مـى افزاید: ((هر کار (نیکى ) انجام دهد براى خود انجام داده و هر کار(بدى ) کند به زیان خود کرده است )) (لها ما کسبت وعلیها ما اکتسبت ).
آیـه فـوق با این بیان مردم را به مسؤولیت خود و عواقب کار خویش متوجه مى سازد وبرافسانه جبر واقبال وطالع وموهومات دیگرازاین قبیل خط بطلان مى کشد.
و به دنبال این دو اصل اساسى (تکلیف به مقدار قدرت است و هر کس مسؤول اعمال خویش است ) از زبـان مؤمنان هفت درخواست از درگاه پروردگاربیان مى کند که در واقع آموزشى است براى هـمـگـان که چه بگویند و چه بخواهندنخست مى گوید: ((پروردگارا! اگر ما فراموش کردیم یا خطا نمودیم ما را مؤاخذه مکن )) (ربنا لا تؤاخذنا ان نسینا او اخطانا).
بنابراین فراموشکاریهایى که زاییده سهل انگارى است قابل مجازات است .
آنـهـا چـون مـى دانند مسؤول اعمال خویشند لذا با تضرعى مخصوص , خدا رابه عنوان ((رب )) و کـسـى که لطف خاصى در پرورش آنان دارد مى خوانند و مى گویند:زندگى به هر حال خالى از فراموشى و خطا و اشتباه نیست ما مى کوشیم به سراغ گناه عمدى نرویم , اما خطاها و لغزشها را تو بر ما ببخش !.
سـپس به بیان دومین درخواست آنان پرداخته مى گوید: ((پرورگارا! بارسنگین بر دوش ما قرار مده آن چنانکه بر کسانى که پیش از ما بودند (به کیفر گناهان و طغیانشان ) قرار دادى )) (ربنا ولا تحمل علینا اصرا کما حملته على الذین من قبلنا).
در سـومـین درخواست مى گویند: پروردگارا! مجازاتهایى که طاقت تحمل آن را نداریم براى ما مقرر مدار)) (ربنا ولا تحملنا ما لا طاقة لنا به ).
این جمله ممکن است اشاره به آزمایشهاى طاقت فرسا یا مجازاتهاى سنگین دنیا و آخرت و یا هر دو باشد.
و در چـهـارمـین و پنجمین و ششمین تقاضا مى گویند: ((ما را ببخش و گناهان مارا بپوشان و مشمول رحمت خود قرار ده )) (واعف عنا واغفر لنا وارحمنا).
وبـالاخـره درهـفـتـمـیـن وآخـریـن درخـواسـت مـى گویند: ((تو مولى وسرپرست مائى ,پس مارا برجمعیت کافران پیروز گردان )) (انت مولـینا فانصرنا على القوم الکافرین ).
وبـه ایـن تـرتـیـب تقاضاهاى آنان شامل دنیاوآخرت وپیروزیهاى فردى واجتماعى و عفو و بخشش و رحمت الهى مى گردد, و این تقاضایى است بسیار جامع .
پایان سوره بقره .
سوره آل عمران .

این سوره در ((مدینه )) نازل شده و داراى 200 آیه است .
محتواى سوره :.

1ـ بخش مهمى از این سوره از توحید و صفات خداوند و معاد و معارف اسلامى بحث مى کند .
2ـ بـخـش دیگرى پیرامون جهاد و دستورات مهم آن و حیات جاویدان شهیدان راه خدا همچنین درسهاى عبرتى که در دو غزوه بدر و احد بود سخن مى گوید.
3ـ در قسمتى از این سوره , به یک سلسله احکام اسلامى در زمینه لزوم وحدت صفوف مسلمین و خـانه کعبه و فریضه حج و امر بمعروف و نهى از منکر وتولى و تبرى و مساله امانت , و انفاق در راه خـدا, تـرک دروغ و مـقـاومت و پایمردى درمقابل دشمن و صبر و شکیبایى در مقابل مشکلات و آزمایشهاى مختلف الهى وذکر خداوند در هر حال , اشارات پر معنایى شده است .
4ـ براى تکمیل این بحثها, بخشى از تاریخ انبیا از جمله آدم و نوح و ابراهیم و موسى و عیسى و سایر انبیا(ع ) و داستان مریم و مقامات این زن بزرگ نیز ذکرشده است .
در مورد فضیلت این سوره در حدیثى از پیامبراکرم (ص ) مى خوانیم : من قرسورة آل عمران اعطى بـکل آیة منها امانا على جسر جهنم : ((هر کس سوره آل عمران را بخواند به تعداد آیات آن , امانى بر پل دوزخ به او مى دهند)).
شـان نـزول : بـعـضـى از مفسران مى گویند: هشتاد و چند آیه از این سوره در باره فرستادگان و مسیحیان نجران نازل شده است .
فرستادگان شصت نفر بودند که چهارده نفر آنان از اشراف و برجستگان نجران محسوب مى شدند, سه نفر از این چهارده نفر سمت ریاست داشتند ومسیحیان آن سامان در کارها و مشکلات خود به آن سه نفر مراجعه مى کردند.
ایـن گـروه شـصت نفرى در لباس مردان قبیله بنى کعب به مدینه آمدند و به مسجد پیامبر(ص ) وارد شـدنـد, مـوقعى که آنها وارد مسجد شدند, هنگام نمازشان بود, طبق مراسم خود, ناقوس را نـواخـتـنـد و مشغول نماز شدند پس از نماز ((عاقب ))و ((سید)) که اولى امیر و رئیس قوم خود مـحـسـوب مى شد و دیگرى سرپرست تشریفات و تنظیم برنامه سفر و مورد اعتماد مسیحیان بود خـدمـت پـیـامبر رسیدند وبا او آغاز سخن کردند پیامبر(ص ) به آنها پیشنهاد کرد: به آیین اسلام درآیید و درپیشگاه خداوند تسلیم گردید.
عاقب و سید گفتند: ما پیش از تو اسلام آورده و تسلیم خداوند شده ایم !.
پـیامبر(ص ) فرمود: شما چگونه بر آیین حق هستید, با اینکه اعمالتان حاکى از این است که تسلیم خداوند نیستید, چه اینکه براى خدا فرزند قائلید و عیسى راپسر خدا مى دانید, و صلیب را عبادت و پرستش مى کنید و گوشت خوک مى خورید, با این که تمام این امور مخالف آیین حق است !.
عاقب و سید گفتند: اگر عیسى پسر خدا نیست , پس پدرش که بوده است ؟پیامبر(ص ) فرمود: آیا شـما قبول دارید که هر پسرى شباهتى به پدر خود دارد؟گفتند آرى فرمود: آیا اینطور نیست که خـداى ما به هر چیزى , احاطه دارد و قیوم است و روزى موجودات با اوست , گفتند: آرى , همین طـور است , فرمود: آیا عیسى این اوصاف را داشت , گفتند: نه فرمود: آیا چنین نیست که عیسى را مـادرش مـانندسایر کودکان در رحم حمل کرد, و بعد همچون مادرهاى دیگر, او را به دنیا آورد؟ وعیسى پس از ولادت , چون اطفال دیگر غذا مى خورد ! گفتند: آرى چنین بودفرمود: پس چگونه عیسى پسر خداست با این که هیچ گونه شباهتى به پدرش ندارد؟!.
سـخن که به اینجا رسید, همگى خاموش شدند, در این هنگام , هشتاد و چندآیه از اوایل این سوره براى توضیح معارف و برنامه هاى اسلام نازل گردید.
تفسیر: باز در آغاز این سوره به حروف مقطعه برخورد مى کنیم (الم ) در باره حروف مقطعه قرآن , در اول سوره بقره , توضیحات لازم گفته شد که نیازى به تکرارآن نیست .
(آیه 2)ـ در این آیه مى فرماید: ((خداوند تنها معبود یگانه یکتاى جاویدان وپایدار است که همه چیز بـه وجـود او بستگى دارد)) (اللّه لا اله الا هو الحى القیوم ) ـشرح و تفسیر این آیه در سوره بقره آیه 255 گذشت .
(آیه 3)ـ در این آیه خطاب به پیامبر اسلام (ص ) مى فرماید: خداوندى که پاینده و قیوم است ((قرآن را بر تو فرستاد که با نشانه هاى کتب آسمانى پیشین کاملاتطبیق مى کند همان خدایى که تورات و انـجیل را پیش از قرآن براى راهنمایى وهدایت بشر نازل کرد)) (نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه وانزل التوریة والا نجیل من قبل هدى للناس ).
(آیـه 4)ـ سـپس مى افزاید: ((همچنین قرآن را که حق را از باطل جدا مى سازدنازل کرد)) (وانزل الفرقان ).
سپس مى افزاید: بعد از اتمام حجت و نزول آیات از سوى خداوند و گواهى فطرت و عقل بر صدق دعـوت پـیـامـبـران , راهـى جز مجازات نیست , و لذا در آیه مورد بحث به دنبال بحثى که در باره حـقـانیت پیامبر(ص ) و قرآن مجید گذشت مى فرماید: ((کسانى که به آیات خدا کافر شدند کیفر شدیدى دارند)) (ان الذین کفروابیات اللّه لهم عذاب شدید).
و بـراى روشـن سـاخـتـن ایـن که , توانایى خداوند بر تحقق بخشیدن تهدیداتش اى تردید نیست , مى افزاید: ((خداوند توانا و صاحب انتقام است )) (واللّه عزیزذوانتقام ).
(آیـه 5)ـ ایـن آیـه در حقیقت , تکمیل آیات قبل است , مى فرماید: ((هیچ چیزدر زمین و آسمان بر خدا مخفى نمى ماند)) (ان اللّه لا یخفى علیه شى فى الا رض ولا فى السما).
چگونه ممکن است چیزى بر او مخفى بماند در حالى که او در همه جاحاضر و ناظر است و به حکم ایـن کـه وجـودش از هـر نـظـر بـى پایان و نامحدود است جایى از او خالى نیست و به ما از خود ما نزدیکتر است , بنابراین در عین این که محل و مکانى ندارد به همه چیز احاطه دارد و این احاطه به معنى علم و آگاهى اوبر همه چیز است .
(آیه 6)ـ سپس به گوشه اى از علم و قدرت خود که در حقیقت یکى ازشاهکارهاى عالم آفرینش و از مظاهر بارز علم و قدرت خداست اشاره کرده است مى فرماید: ((او کسى است که شما را در رحم (مادران ) آن گونه که مى خواهد تصویرمى کند)) (هوالذى یصورکم فى الا رحام کیف یشا) ((آرى ! هیچ معبودى جز آن خداوند توانا و حکیم نیست )) (لا اله الا هوالعزیز الحکیم ).
صـورتـبندى انسان در شکم مادر و نقش بر آب زدن در آن محیط تاریک ظلمانى آن هم نقشهاى بـدیـع و عـجیب و پى درپى , راستى شگفت آور است ,مخصوصا با آن همه تنوعى که از نظر شکل و صـورت و جـنـسـیـت و انـواع استعدادهاى متفاوت و صفات مختلف وجود دارد و اگر مى بینیم معبودى جز اونیست به خاطر همین است , که شایسته عبودیت جز ذات پاک او نمى باشد.
آیـه 7ـ شـان نـزول : در حـدیـثـى از امام باقر(ع ) نقل شده که : چند نفر از یهود به اتفاق ((حى بن اخـطب )) و برادرش خدمت پیامبراسلام (ص ) آمدند و حروف مقطعه ((الم )) را دستاویز خود قرار داده گـفتند: طبق حساب ابجد الف مساوى یک و لام مساوى 30 و میم مساوى 40 مى باشد و به این ترتیب خبر داده اى که , دوران بقاى امت تو بیش از هفتاد و یک سال نیست !.
پـیـامـبر(ص ) براى جلوگیرى از سؤاستفاده آنها فرمود: شما چرا تنها ((الم )) رامحاسبه کرده اید مـگـر در قرآن ((المص والر)) و سایر حروف مقطعه نیست , اگر این حروف اشاره به مدت بقا امت مـن باشد چرا همه را محاسبه نمى کنید؟! (درصورتى که منظور از این حروف چیز دیگرى است ) سپس آیه مورد بحث نازل شد.
تفسیر:.
محکم و متشابه در قرآن ـ.

در آیـات پیشین سخن از نزول قرآن به عنوان یکى از دلایل آشکار نبوت پیامبراسلام (ص ) به میان آمده بود, و در این آیه یکى از ویژگیهاى قرآن و چگونگى بیان مطلب در این کتاب بزرگ آسمانى آمده است , نخست مى فرماید: ((او کسى است که این کتاب را بر تو نازل کرد که بخشى از آن آیات مـحـکـم (صریح و روشن )است که اساس و شالوده این کتاب است (و آیات پیچیده دیگر را تفسیر مـى کند) وبخشى از آن متشابه است )) آیاتى که به خاطر بالا بودن سطح مطلب یا جهات دیگر,در آغـاز پـیـچـیده بنظر مى رسد (هوالذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب واخر متشابهات ).
ایـن آیـات متشابه محکى است براى آزمایش افراد که عالمان راستین وفتنه گران لجوج را از هم جـدا مـى سـازد, لـذا بـه دنـبال آن مى فرماید: ((اما کسانى که درقلوبشان انحراف است پیروى از متشابهات مى کنند تا فتنه انگیزى کنند و تفسیر(نادرستى بر طبق امیال خود) براى آن مى طلبند (تـا مـردم را گـمراه سازند) در حالى که تفسیر آن را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند)) (فاما الـذیـن فـى قـلـوبـهـم زیـغ ‌فـیـتـبـعون ما تشابه منه ابتغا الفتنة وابتغا تاویله وما یعلم تاویله الا اللّه والراسخون فى العلم ).
سپس مى افزاید: آنها هستند که بر اثر درک صحیح معنى محکمات ومتشابهات ((مى گویند ما به هـمـه آنها ایمان آورده ایم (چرا که ) همه از سوى پروردگارما است )) (یقولون آمنا به کل من عند ربنا).
آرى ! ((جز صاحبان فکر و خردمندان , متذکر نمى شوند)) (وما یذکر الا اولواالا لباب ).
از آیـه فـوق چـنـین استفاده مى شود که : آیات قرآن بر دو دسته هستند مفهوم قسمتى از آیات آن چـنـان روشـن اسـت کـه جـاى هـیـچ گـونـه انکار و توجیه وسؤاستفاده در آن نیست , و آنها را ((مـحـکمات )) گویند و قسمتى به خاطر بالا بودن سطح مطلب یا گفتگو در باره عوالمى که از دسـتـرس ما بیرون است مانند عالم غیب ,و جهان رستاخیز و صفات خدا, چنان هستند که معنى نهایى و اسرار و کنه حقیقت آنها نیاز به سرمایه خاص علمى دارد که آنها را ((متشابهات )) گویند.
افـراد مـنحرف معمولا مى کوشند این آیات را دستاویز قرار داده و تفسیرى برخلاف حق براى آنها درسـت کنند, تا در میان مردم , فتنه انگیزى نمایند, و آنها را ازراه حق گمراه سازند, اما خداوند و راسخان در علم , اسرار این آیات را مى دانند وبراى مردم تشریح مى کنند.
الـبـتـه آنـها که از نظر علم و دانش در ردیف اولند (همچون پیامبر و ائمه هدى )از همه اسرار آن آگـاهند در حالى که دیگران هر یک به اندازه دانش خود از آن چیزى مى فهمند, و همین حقیقت است که مردم حتى دانشمندان را به دنبال معلمان الهى براى درک اسرار قرآن مى فرستد.
(آیه 8) ـ.
رهایى از لغزشها!.

از آنـجـا که آیات متشابه و اسرار نهانى آن ممکن است لغزشگاهى براى افرادگردد, و از کوره این امـتـحـان , سـیـه روى درآیـنـد راسـخون در علم و اندیشمندان باایمان , علاوه بر به کار گرفتن سرمایه هاى علمى خود در فهم معنى این آیات به پروردگار خویش پناه مى برند و این آیه و آیه بعد کـه از زبـان راسـخـون در علم مى باشدروشنگر این حقیقت است آنها مى گویند: ((پروردگارا ! دلهاى ما را بعد از آن که ما راهدایت نمودى , منحرف مگردان , و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش زیـرا تـو بـسـیـاربـخـشـنـده اى )) (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا وهب لنا من لدنک رحمة انک انت الوهاب ).
(آیـه 9)ـ و از آنجا که عقیده به معاد و توجه به روز رستاخیز از هر چیز براى کنترل امیال و هوسها مؤثرتر است , راسخون در علم , به یاد آن روز مى افتند, ومى گویند: ((پروردگارا! تو مردم را در آن روزى که تردیدى در آن نیست جمع خواهى کرد زیرا خداوند از وعده خود تخلف نمى کند)) (ربنا انک جامع الناس لیوم لا ریب فیه ان اللّه لا یخلف المیعاد).
و بـه ایـن تـرتیب از هوى و هوسها و احساسات افراطى که موجب لغزش مى گردد خود را بر کنار مى دارند و مى توانند آیات خدا را آنچنانکه هست بفهمند!.
(آیه 10)ـ در آیات گذشته وضع مؤمنان و غیرمؤمنان در برابر آیات محکم و متشابه بیان شده بود, در ادامـه این بحث از وضع دردناک کافران در روز قیامت پرده بر مى دارد و عواقب شوم اعمالشان را براى آنها مجسم مى سازد, مى فرماید:((کسانى که کافر شدند اموال و ثروتها و فرزندانشان آنها را از خـداونـد بـى نـیـاز نـمـى کـند(و در برابر عذاب الهى به آنان کمک نمى نماید) و آنها آتشگیره دوزخـنـد)) (ان الـذیـن کفروا لن تغنى عنهم اموالهم ولا اولا دهم من اللّه شیئا واولئک هم وقود النار).
(آیـه 11)ـ سپس به یک نمونه روشن از اقوامى که داراى ثروت و نفرات فراوان بودند ولى به هنگام نـزول عـذاب , ایـن امـور نـتـوانست مانع نابودى آنان گردداشاره کرده مى فرماید: ((وضع اینها هـمچون وضع آل فرعون و کسانى است که قبل ازآنها بودند, آیات ما را تکذیب کردند (و به فزونى امـوال و نفرات و فرزندان مغرورشدند)خداوند آنهارا به کیفرگناهانشان گرفت وخداوند کیفرش شـدیـداسـت )) (کـداب آل فـرعـون والـذین من قبلهم کذبوا بیاتنافاخذهم اللّه بذنوبهم واللّه شدید العقاب ).
آیه 12ـ شان نزول : پس از جنگ ((بدر)) و پیروزى مسلمانان جمعى از یهودگفتند: آن پیامبر که مـا وصف او را در کتاب دینى خود (تورات ) خوانده ایم که درجنگ مغلوب نمى شود همین پیغمبر اسـت , بـعضى دیگر گفتند: عجله و شتاب نکنید تا نبرد دیگرى واقع شود, هنگامى که جنگ احد پـیـش آمد و ظاهرا به شکست مسلمانان پایان یافت گفتند: نه به خدا سوگند آن پیامبرى که در کتاب مابشارت به آن داده شده این نیست در این هنگام آیه نازل شد و پاسخ دندانشکنى به آنها داد که نتیجه را در پایان کار حساب کنید و بدانید همگى مغلوب خواهید شد.
تـفـسـیـر: با توجه به شان نزول فوق معلوم مى شود کفارى که به اموال و ثروتهاو فرزندان مغرور بـودند انتظار شکست اسلام را داشتند;Š قرآن روى سخن را به پیامبرکرده , مى فرماید: ((به کافران بـگو: به زودى مغلوب خواهید شد (در این دنیا خواروبى مقدار ودر قیامت ) به سوى جهنم محشور ورانده خواهید شد وچه بد جایگاهى است دوزخ )) (قل للذین کفروا ستغلبون وتحشرون الى جهنم وبئس المهاد).
در قرآن مجید اخبار غیبى فراوانى است که از ادله عظمت و اعجاز قرآن مى باشد و یک نمونه آن آیه فوق است که خداوند صریحا به پیامبر خود بشارت پیروزى بر همه دشمنان را مى دهد.
طـولى نکشید که مضمون آیه , تحقق یافت , یهودیان مدینه (بنى قریظه وبنى نضیر) درهم شکسته شـدنـد و در غـزوه خیبر مهمترین مرکز قدرت آنان از هم متلاشى شد و مشرکان نیز در فتح مکه براى همیشه مغلوب گشتند.
آیه 13ـ شان نزول : این آیه گوشه اى از ماجراى بدر را بازگو مى کند در جنگ بدر تعداد مسلمانان (313) نـفـر بـود (77) نفر آنها را مهاجران و (236) نفر آنها ازانصار بودند پرچم مهاجران به دست عـلـى (ع ) و سعدبن عباده پرچمدار انصار بودآنان تنها با داشتن هفتاد شتر و دو اسب و شش زره و هـشـت شمشیر در این نبردشرکت کرده بودند با این که سپاه دشمن بیش از هزار نفر با اسلحه و تجهیزات کافى بودند مسلمانان بر آنها غالب شدند و با پیروزى کامل به مدینه مراجعت کردند.
تـفـسـیر: این آیه در حقیقت بیان نمونه اى است از آنچه در آیات قبل گذشت وبه کافران هشدار مـى دهـد کـه به اموال و ثروت و کثرت نفرات مغرور نشوند که سودى به حالشان ندارد یک شاهد زنـده این موضوع جنگ بدر است , مى فرماید:((در آن دو جمعیت (که در میدان جنگ بدر) با هم روبرو شدند نشانه و درس عبرتى براى شما بود)) (قد کان لکم آیة فى فئتین التقتا).
((یک گروه در راه خدا نبرد مى کرد و گروه دیگر کافر بود)) و در راه شیطان و بت (فئة تقاتل فى سبیل اللّه واخرى کافرة ).
سپس مى افزاید: ((آنها (مشرکان ) این گروه (مؤمنان ) را با چشم خود دو برابرآنچه بودند مشاهده مى کردند)) (یرونهم مثلیهم راى العین ).
خـدا مـى خواست قبل از شروع جنگ تعداد مسلمانان در نظر آنان کم جلوه کند تا با غرور و غفلت وارد جـنـگ شوند ـچنانچه در آیه 44 سوره انفال بدان اشاره شده است ـ و پس از شروع جنگ , دو بـرابـر جـلـوه کـند تا وحشت و اضطراب , آنها رافرا گیرد و منتهى به شکست آنان گردد ولى به عـکـس خـداونـد عـدد دشمنان را درنظر مسلمانان , کم جلوه داد تا بر قدرت و قوت روحیه آنها بیفزاید.
سـپس مى افزاید: ((خداوند هر کس را بخواهد با یارى خود تقویت مى کند))(واللّه یؤید بنصره من یـشـا) در پـایـان آیه مى فرماید: ((در این عبرتى است براى صاحبان چشم و بینش )) (ان فى ذلک لعبرة لا ولى الا بصار).
                    
آرى ! آنها که چشم بصیرت دارند, و حقیقت را آنچنان که هست مى بینند ازاین پیروزى همه جانبه افراد با ایمان درس عبرت مى گیرند و مى دانند سرمایه اصلى پیروزى ایمان است و ایمان .
(آیـه 14)ـ در آیـات گـذشته سخن از کسانى بود که تکیه بر اموال وفرزندانشان در زندگى دنیا داشتند و به آن مغرور شدند و خود را از خدا بى نیازدانستند, این آیه در حقیقت تکمیلى است بر آن سـخـن , مـى فـرماید: ((امور موردعلاقه , از جمله زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز وچهارپایان و زراعت و کشاورزى در نظر مردم جلوه داد ه شده است )) تا به وسیله آن آزمـایـش شـونـد (زین للناس حب الشهوات من النسا والبنین والقناطیر المقنطرة من الذهب والفضة والخیل المسومة والا نعام والحرث ).
در تـفـسـیـر آیه آنچه صحیح بنظر مى رسد این است که زینت دهنده خداونداست زیرا اوست که عشق به فرزندان و مال و ثروت را در نهاد آدمى ایجاد کرده تا اورا آزمایش کند و در مسیر تکامل و تربیت به پیش ببرد.
((ولـى ایـنـها سرمایه هاى زندگى دنیا است , (و هرگز نباید هدف اصلى انسان راتشکیل دهد) و سـرانـجـام نـیـک (و زندگى جاویدان ) نزد خداست )) (ذلک متاع الحیوة الدنیا واللّه عنده حسن المب ).
درست است که بدون این وسایل , نمى توان زندگى کرد, و حتى پیمودن راه معنویت و سعادت نیز بدون وسایل مادى غیرممکن است اما استفاده کردن از آنهادر این مسیر مطلبى است , و دلبستگى فوق العاده و پرستش آنها و هدف نهایى بودن مطلب دیگر ـ دقت کنید.
(آیـه 15)ـ بـا توجه به آنچه در آیه قبل در باره اشیا مورد علاقه انسان در زندگى مادى دنیا آمده بـود در ایـنـجا در یک مقایسه , اشاره به مواهب فوق العاده خداوند درجهان آخرت و بالاخره قوس صعودى تکامل انسان کرده مى فرماید: ((بگو: آیا شمارا از چیزى آگاه کنم که از این (سرمایه هاى مادى ) بهتر است )) (قل اؤنبئکم بخیر من ذلکم ).
سـپـس به شرح آن پرداخته مى افزاید: ((براى کسانى که تقوا پیشه کرده اند درنزد پروردگارشان بـاغـهـایـى از بـهـشـت اسـت که نهرها از زیر درختانش جارى است همیشه در آن خواهند بود, و هـمـسرانى پاکیزه و (از همه بالاتر) خوشنودى خداوندنصیب آنها مى شود, و خدا به بندگان بینا است )) (للذین اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الا نهار خالدین فیها وازواج مطهرة ورضوان من اللّه واللّه بصیربالعباد).
قرآن مجید در این آیه , به افراد با ایمان اعلام مى کند که اگر به زندگى حلال دنیا قناعت کنند و از لذات نامشروع و هوسهاى سرکش و ظلم و ستم به دیگران بپرهیزند, خداوند لذاتى برتر و بالاتر در جهت مادى و معنوى که از هرگونه عیب ونقص پاک و پاکیزه است نصیب آنها خواهد کرد.
(آیـه 16)ـ در ایـن آیـه به معرفى بندگان پرهیزکار که در آیه قبل به آن اشاره شده بود پرداخته و شش صفت ممتاز براى آنها بر مى شمرد.
1ـ نـخـسـت این که : آنان با تمام دل و جان متوجه پروردگار خویشند و ایمان ,قلب آنها را روشن سـاخـته و به همین دلیل در برابر اعمال خویش به شدت احساس مسؤولیت مى کنند, مى فرماید: ((همان کسانى که مى گویند پروردگارا ! ما ایمان آورده ایم , گناهان ما را ببخش و ما را از عذاب آتش نگاهدار)) (الذین یقولون ربنااننا آمنا فاغفرلنا ذنوبنا وقنا عذاب النار).
2ـ ((آنها که صبر و استقامت دارند)) (الصابرین ).
و در برابر حوادث سخت که در مسیر اطاعت پروردگار پیش مى آید, وهمچنین در برابر گناهان و بـه هـنـگام پیش آمدن شداید و گرفتاریهاى فردى واجتماعى , شکیبایى و ایستادگى به خرج مى دهند.
3ـ ((آنـهـا کـه راسـتـگو و درست کردارند)) و آنچه در باطن به آن معتقدند در ظاهربه آن عمل مى کنند و از نفاق و دروغ و تقلب و خیانت دورند (والصادقین ).
4ـ ((آنها که خاضع و فروتن هستند)) و در طریق بندگى و عبودیت خدا بر این کار مداومت دارند (والقانتین ).
5ـ ((آنها که در راه خدا انفاق مى کنند)) نه تنها از اموال , بلکه از تمام مواهب مادى و معنوى که در اختیار دارند به نیازمندان مى بخشند (والمنفقین ).
6ـ ((و آنها که سحرگاهان , استغفار و طلب آمرزش مى کنند)) (والمستغفرین بالا سحار).
در آن هنگام که چشمهاى غافلان و بى خبران در خواب است و غوغاهاى جهان مادى فرونشسته و به همین دلیل حالت حضور قلب و توجه خاص به ارزشهاى اصیل در قلب مردان خدا زنده مى شود به پا مى خیزند و در پیشگاه باعظمتش سجده مى کنند و از گناهان خود آمرزش مى طلبند و محو انوار جلال کبریایى او مى شوند.
در حدیثى از امام صادق (ع ) در تفسیر این آیه مى خوانیم که فرمود: ((هر کس در نماز وتر (آخرین رکـعـت نـماز شب ) هفتاد بار بگوید (استغفراللّه ربى واتوب الیه )و تا یکسال این عمل را ادامه دهد خـداوند او را از استغفارکنندگان در سحر((والمستغفرین بالا سحار)) قرار مى دهد واورامشمول عفو ورحمت خود مى سازد)).
(آیـه 18)ـ بـه دنـبـال بحثى که در باره مؤمنان راستین در آیات قبل آمده بود دراین آیه اشاره به گـوشـه اى از دلایـل توحید و خداشناسى و بیان روشنى این راه پرداخته مى گوید: ((خداوند (با ایـجاد نظام شگرف عالم هستى ) گواهى مى دهد که معبودى جز او نیست )) (شهداللّه انه لا اله الا هو).
((و نیز فرشتگان و صاحبان علم و دانشمندان (هر کدام به گونه اى و با استنادبه دلیل و آیه اى ) به این امر گواهى مى دهند)) (والملائکة واولوا العلم ).
((ایـن در حالى است که خداوند قیام به عدالت در جهان هستى فرموده )) که این عدالت نیز نشانه بارز وجود اوست (قائما بالقسط).
آرى ! با این اوصاف که گفته شد ((هیچ معبودى جز او نیست که هم توانا و هم حکیم است )) (لااله الا هوالعزیز الحکیم ).
بنابراین شما هم با خداوند و فرشتگان و دانشمندان همصدا شوید و نغمه توحید سر دهید.
ایـن آیـه از آیاتى است که همواره مورد توجه رسول اکرم (ص ) بوده و کرارا درمواقع مختلف آن را تـلاوت مى فرمود زبیربن عوام مى گوید: ((شب عرفه در خدمت رسول خدا(ص ) بودم , شنیدم که مکررا این آیه را مى خواند)).
(آیه 19) ـ.
روح دین همان تسلیم در برابر حق است !.

بعد از بیان یگانگى معبود به یگانگى دین پرداخته مى فرماید: ((دین در نزدخدا, اسلام است )) (ان الدین عنداللّه الا سلام ).
یـعـنى آیین حقیقى در پیشگاه خدا همان تسلیم در برابر فرمان اوست , و درواقع روح دین در هر عصر و زمان چیزى جز تسلیم در برابر حق نبوده و نخواهدبود.
سـپـس به بیان سرچشمه اختلافهاى مذهبى که على رغم وحدت حقیقى دین الهى به وجود آمده مى پردازد و مى فرماید: ((آنها که کتاب آسمانى به آنها داده شده بود در آن اختلاف نکردند مگر بعد از آن که آگاهى و علم به سراغشان آمد و این اختلاف به خاطر ظلم و ستم در میان آنها بود)) (وما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا من بعد ما جاهم العلم بغیا بینهم ).
بـنـابـرایـن ظهور اختلاف اولا بعد از علم و آگاهى بود و ثانیا انگیزه اى جزطغیان و ظلم و حسد نداشت .
مثلا پیامبراسلام (ص ) علاوه بر معجزات آشکار, از جمله قرآن مجید و دلایل روشنى که در متن این آیـیـن آمـده , اوصـاف و مـشخصاتش در کتب آسمانى پیشین که بخشهایى از آن در دست یهود و نـصـارى وجـود داشـت بـیـان شـده بود و به همین دلیل دانشمندان آنها قبل از ظهور او بشارت ظـهورش را با شوق و تاکید فراوان مى دادند,اما همین که مبعوث شد چون منافع خود را در خطر مـى دیـدنـد از روى طـغـیـان و ظـلم و حسد همه را نادیده گرفتند به همین دلیل در پایان آیه سرنوشت آنها و امثال آنهارا بیان کرده مى گوید: ((هر کس به آیات خدا کفر ورزد (خدا حساب او را مى رسدزیرا) خداوند حسابش سریع است )) (ومن یکفر بیات اللّه فان اللّه سریع الحساب ).
آرى ! کـسـانى که آیات الهى را بازیچه هوسهاى خود قرار دهند, نتیجه کارخود را در دنیا و آخرت مى بینند.
(آیـه 20)ـ بـه دنـبال بیان سرچشمه اختلافات دینى به گوشه اى از این اختلاف که همان بحث و جـدال یـهود و نصارى , با پیامبر اسلام (ص ) بود در این آیه اشاره مى کند مى فرماید: ((اگر با تو, به گـفـتـگـو و سـتـیـز بـرخیزند (با آنها) مجادله نکن وبگو: من و پیروانم در برابر خداوند, تسلیم شده ایم )) (فان حاجوک فقل اسلمت وجهى للّه ومن اتبعن ).
خـداوند در این آیه به پیامبرش دستور مى دهد که از بحث و مجادله با آنهادورى کن و به جاى آن بـراى راهـنمایى و قطع مخاصمه ((بگو: به آنها که اهل کتاب هستند (یهود و نصارى ) و همچنین درس نـخـوانـده ها (مشرکان ) آیا شما هم (همچون من که تسلیم فرمان حقم ) تسلیم شده اید))؟ (وقل للذین اوتوا الکتاب والا میین اسلمتم ).
((اگـر براستى تسلیم شوند هدایت یافته اند, و اگر روى گردان شوند و سرپیچى کنند بر تو ابلاغ (رسـالـت ) اسـت )) و تـو مـسؤول اعمال آنها نیستى (فان اسلموا فقداهتدوا وان تولوا فانما علیک البلاغ ).
بدیهى است منظور تسلیم زبانى و ادعایى نیست , بلکه منظور تسلیم حقیقى و عملى در برابر حق است .
و در پایان آیه مى فرماید: ((خداوند به اعمال و افکار بندگان خود بیناست ))(واللّه بصیر بالعباد).
از ایـن آیـه بـه خوبى روشن مى شود که روش پیامبر(ص ) هرگز تحمیل فکر وعقیده نبوده است بـلـکـه کـوشـش و مجاهدت داشته که حقایق بر مردم روشن شود وسپس آنان را به حال خود وا مى گذاشته که خودشان تصمیم لازم را در پیروى از حق بگیرند.
(آیـه 21)ـ در تـعـقـیـب آیـه قـبـل که بطور ضمنى نشان مى داد یهود و نصارى ومشرکانى که با پـیـامـبـراسـلام (ص ) بـه گفتگو و ستیز برخاسته بودند تسلیم حق نبودنددر این آیه به بعضى از نـشانه هاى این مساله اشاره مى کند مى فرماید: ((کسانى که به آیات خدا کافر مى شوند, و پیامبران را بـه نـاحـق مـى کـشـنـد و (هـمچنین ) کسانى را ازمردم که امر به عدل و داد مى کنند به قتل مـى رسـانند, آنها را به مجازات دردناک (الهى ) بشارت بده )) (ان الذین یکفرون بیات اللّه ویقتلون النبیین بغیر حق ویقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم ).
در ایـن آیه به سه گناه بزرگ آنها اشاره شده که ثابت مى کند آنها تسلیم فرمان حق نیستند, بلکه صداى حق گویان را در گلو خفه مى کنند.
(آیـه 22)ـ در آیـه قـبل به یک کیفر آنها (عذاب الیم ) اشاره شد, و در این آیه به دو کیفر دیگر آنها اشـاره مـى فـرماید: ((آنها کسانى هستند که اعمال نیکشان در دنیا وآخرت نابود گشته )) و اگر اعـمـال نـیـکى انجام داده اند تحت تاثیر گناهان بزرگ آنان اثرخود را از دست داده است (اولئک الذین حبطت اعمالهم فى الدنیا والا خرة ).
دیـگـر ایـن که ((آنها در برابر مجازاتهاى سخت الهى هیچ یار و یاور (وشفاعت کننده اى ) ندارند)) (وما لهم من ناصرین ).
آیه 23ـ شان نزول : از ابن عباس نقل شده که : در عصر پیامبر(ص ) زن ومردى از یهود مرتکب زناى مـحصنه شدند با این که در تورات دستور مجازات سنگباران در باره این چنین اشخاص داده شده بود, چون آنها از طبقه اشراف بودندبزرگان یهود از اجراى این دستور در مورد آنها سر باز زدند و پیشنهاد شد که به پیامبراسلام (ص ) مراجعه کرده داورى طلبند.
پـیـغمبر(ص ) فرمود: همین تورات فعلى میان من و شما داورى مى کند آنهاپذیرفتند پیامبر(ص ) دسـتـور داد قسمتى از تورات را که آیه ((رجم )) (سنگباران ) در آن بود پیش روى دانشمند یهود ((ابـن صوریا)) بگذارند او که قبلا از جریان آگاه شده بودهنگامى که به این آیه رسید دست روى آن گـذاشـت و جـمله هاى بعد را خواند((عبداللّه بن سلام )) که نخست از دانشمندان یهود بود و سـپـس اسلام اختیار کرده بودفورا متوجه پرده پوشى ((ابن صوریا)) شد و برخاست و دست او را از روى ایـن جـمـلـه بـرداشـت و آن را از مـتـن تـورات قـرائت کرد, سپس پیامبر(ص ) دستور داد مجازات مزبور طبق آیین آنها در مورد این دو مجرم اجرا شود جمعى از یهود خشمناک شدند و این آیه در باره وضع آنها نازل گردید.
تـفسیر: به دنبال آیات گذشته که سخن از محاجه و بحث و گفتگوهاى لجوجانه گروهى از اهل کـتـاب بـه مـیـان آورد, در ایـنـجـا روشن مى سازد که آنها تسلیم پیشنهادهاى منطقى نبودند و انگیزه هاى این عمل و نتایج آن را نیز بازگو مى کند.
آیه نخست مى فرماید: ((آیا مشاهده نکردى کسانى را که بهره اى از کتاب آسمانى داشتند و دعوت بـه سوى کتاب الهى شدند تا در میان آنها داورى کند ولى عده اى از آنها روى گرداندند و از قبول حق اعراض نمودند)) این در حالى بود که کتاب آسمانى آنها حکم الهى را بازگو کرده بود و آنها از آن آگـاهى داشتند (الم ترالى الذین اوتوا نصیبا من الکتاب یدعون الى کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولى فریق منهم وهم معرضون ).
از جمله ((اوتوا نصیبا من الکتاب )) بر مى آید که تورات و انجیلى که در دست یهود و نصارى در آن عـصـر بود, تنها قسمتى از آن بود و احتمالا قسمت بیشتر از این دو کتاب آسمانى , از میان رفته یا تحریف شده بود.
آرى ! آنـهـا بـه هـمـان حکم موجود در کتاب مذهبى خویش نیز گردن ننهادند وبا بهانه جویى و مطالب بى اساس از اجراى حدود الهى سرپیچى کردند.
(آیـه 24)ـ در این آیه دلیل مخالفت و سرپیچى آنها را شرح مى دهد که آنها براساس یک فکر باطل معتقد بودند از نژاد ممتازى هستند (همان گونه که امروز نیزچنین فکر مى کنند) به همین دلیل بـراى خـود مـصـونـیتى در مقابل مجازات الهى قائل بودند لذا قرآن مى گوید: این اعمال و رفتار بـه خاطر آن است که ((گفتند: جز چندروزى آتش دوزخ به ما نمى رسد)) و اگر مجازاتى داشته باشیم بسیار محدود است (ذلک بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودات ).
سـپس مى افزاید: آنها این امتیازات دروغین را به خدا نسبت مى دادند ((و این افترا و دروغى را که به خدا بسته بودند آنها را در دینشان مغرور ساخته بود))(وغرهم فى دینهم ما کانوا یفترون ).
(آیـه 25)ـ در این آیه , خط بطلان بر تمام این ادعاهاى واهى و خیالات باطل مى کشد و مى گوید: ((پـس چـگـونه خواهد بود هنگامى که آنها را در روزى که درآن شکى نیست جمع کنیم , و به هر کس آنچه را به دست آورده , داده شود و به آنهاستم نخواهد شد)) (فکیف اذا جمعناهم لیوم لا ریب فیه و وفیت کل نفس ما کسبت وهم لا یظلمون ).
آرى ! در آن روز هـمـه در دادگـاه عدل الهى حاضر خواهند شد, وهرکس نتیجه کشته خود را درو مى کند, وآن روز است که مى فهمند هیچ امتیازى بر دیگران ندارند.
آیـه 26ـ شـان نـزول : هـنگامى که پیغمبراکرم (ص ) مکه را فتح نمود, به مسلمانان نوید داد که به زودى کشور ایران و روم نیز زیر پرچم اسلام قرار خواهدگرفت , منافقان که دلهایشان به نور ایمان روشـن نـشده بود وروح اسلام را درک نکرده بودند, این مطلب را اغراق آمیز تلقى کرده و با تعجب گفتند: محمد(ص ) به مدینه ومکه قانع نیست و طمع در فتح ایران و روم دارد, در این هنگام آیه نازل شد.
تفسیر:.
همه چیز به دست اوست .

در آیات قبل سخن از امتیازاتى بود که اهل کتاب (یهود و نصارى ) براى خودقائل بودند و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند, خداوند در این آیه و آیه بعدادعاى باطل آنان را با این بیان جالب , رد مـى کـنـد مى فرماید: ((بگو: بار الها! مالک ملکها تویى , تو هستى که به هر کس بخواهى و شایسته بـدانى حکومت مى بخشى واز هرکس بخواهى حکومت را جدا مى سازى )) (قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشا وتنزع الملک ممن تشا).
((هرکس را بخواهى بر تخت عزت مى نشانى , و هر کس را اراده کنى بر خاک مذلت قرار مى دهى )) (وتعز من تشا وتذل من تشا).
و در یک جمله ((کلید تمام خوبیها به دست تواناى توست , زیرا تو به هر چیزتوانایى )) (بیدک الخیر انک على کل شى قدیر).
ناگفته پیداست که منظور از اراده و مشیت الهى در این آیه این نیست که بدون حساب و بى دلیل چـیـزى را بـه کـسى مى بخشد و یا از او مى گیرد بلکه مشیت او ازروى حکمت و مراعات نظام و مـصـلـحت و حکمت جهان آفرینش و عالم انسانیت است و گاه این حکومتها به خاطر شایستگیها است , و گاه حکومت ظالمان هماهنگ ناشایستگى امتهاست .
خـلاصـه ایـنـکه خواست خداوند همان است که در عالم اسباب آفریده تاچگونه ما از عالم اسباب استفاده کنیم .
(آیـه 27)ـ در ایـن آیـه براى تکمیل معنى فوق و نشان دادن حاکمیت خداوند بر تمام عالم هستى مى افزاید: ((شب را در روز داخل مى کنى و روز را درشب و موجودزنده را از مرده خارج مى سازى و مـرده را از زنـده , و به هر کس اراده کنى بدون حساب روزى مى بخشى )) (تولج اللیل فى النهار وتولج النهار فى اللیل وتخرج الحى من المیت وتخرج المیت من الحى وترزق من تشا بغیر حساب ) و اینهانشانه بارزى از قدرت مطلقه اوست .
منظور از دخول شب در روز و روز در شب همان تغییر محسوسى است که در شب و روز در طول سال مشاهده مى کنیم , این تغییر بر اثر انحراف محور کره زمین نسبت به مدار آن که کمى بیش از 23 درجـه اسـت , و تـفاوت زاویه تابش خورشیدمى باشد و این تدریجى بودن تغییر شب و روز آثار سـودمـنـدى در زنـدگـانى انسان وموجودات کره زمین دارد زیرا پرورش گیاهان و بسیارى از جانداران در پرتو نور وحرارت تدریجى آفتاب صورت مى گیرد.
مـنظور از بیرون آوردن ((زنده )) از ((مرده )) همان پیدایش حیات از موجودات بى جان است , زیرا مى دانیم آن روز که زمین آماده پذیرش حیات شد موجودات زنده از مواد بى جان به وجود آمدند, از این گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم , مواد بى جان , جزو سلولها شده , تبدیل به موجودات زنده مى گردند.
پیدایش مردگان از موجودات زنده , نیز دائما در مقابل چشم ما مجسم است .
(آیه 28).
پیوند با بیگانگان ممنوع !.

در آیـات گذشته سخن از این بود که عزت و ذلت و تمام خیرات به دست خداست و در این آیه به همین مناسبت مؤمنان را از دوستى با کافران شدیدا نهى مى کند, مى فرماید: ((افراد با ایمان نباید غـیـر از مـؤمـنـان (یعنى ) کافران را دوست وولى و حامى خود انتخاب کنند)) (لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیا من دون المؤمنین ).
((و هـر کـس چـنـیـن کند در هیچ چیز از خداوند نیست )) و رابطه خود را بکلى ازپروردگارش گسسته است (ومن یفعل ذلک فلیس من اللّه فى شى ).
ایـن آیـه در واقـع یک درس مهم سیاسى ـاجتماعى به مسلمانان مى دهد که بیگانگان را به عنوان دوست و حامى و یار و یاور هرگز نپذیرند.
سـپـس بـه عـنـوان یـک استثنا از این قانون کلى مى فرماید: ((مگر این که از آنهابپرهیزید و تقیه کنید)) (الا ان تتقوا منهم تقیة ).
هـمان تقیه اى که براى حفظ نیروها و جلوگیرى از هدر رفتن قوا و امکانات وسرانجام پیروزى بر دشمن است .
مساله تقیه در جاى خود یک حکم قاطع عقلى و موافق فطرت انسانى است .
و در پـایـان آیـه , هـشدارى به همه مسلمانان داده مى فرماید: ((خداوند شما رااز (نافرمانى ) خود برحذر مى دارد, و بازگشت (همه شما) به سوى خداست ))(ویحذرکم اللّه نفسه والى اللّه المصیر).
دو جـمـلـه فـوق بـر مـسـاله تحریم دوستى با دشمنان خدا تاکید مى کند, از یک سو مى گوید از مـجـازات و خـشـم و غـضـب خـداوند بپرهیزید, و از سوى دیگرمى فرماید: ((اگر مخالفت کنید بازگشت همه شما به سوى اوست و نتیجه اعمال خودرا خواهید گرفت )).
(آیـه 29)ـ در آیه قبل , دوستى و همکارى با کافران و دشمنان خدا شدیدامورد نهى واقع شده , در این آیه به کسانى که ممکن است از حکم تقیه سؤاستفاده کنند, هشدار داده مى فرماید: ((بگو: اگر آنچه را در سینه هاى شماست , پنهان سازیدیا آشکار کنید, خداوند آن را مى داند)) (قل ان تخفوا ما فى صدورکم او تبدوه یعلمه اللّه ).
نـه تـنـهـا اسرار درون شما را مى داند بلکه ((آنچه را که در آسمانها و آنچه را درزمین است (نیز) مـى داند (و علاوه بر این آگاهى وسیع ) خداوند بر هر چیزى تواناست )) (ویعلم ما فى السموات وما فى الا رض واللّه على کل شى قدیر).
(آیه 30)ـ این آیه تکمیلى است بر آنچه در آیه قبل آمد, و از حضور اعمال نیک و بد در قیامت پرده بـر مـى دارد, مـى فـرماید: ((به یاد آورید روزى را که هر کس آنچه را از کار نیک انجام داده حاضر مـى بـیـنـد و هـمچنین آنچه را از کار بد, انجام داده است )) (یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا وما عملت من سؤ).
((در حـالى که دوست مى دارد میان او و آن اعمال بد فاصله زمانى زیادى باشد)) (تود لو ان بینها وبینه امدا بعیدا).
در پایان آیه , باز براى تاکید بیشتر مى فرماید: ((خداوند شما را از (نافرمانى )خویش برحذر مى دارد و در عین حال خدا نسبت به همه بندگان مهربان است ))(ویحذرکم اللّه نفسه واللّه رؤف بالعباد).
در واقـع این جمله معجونى است از بیم و امید, از یک سو اعلام خطر مى کندو هشدار مى دهد, از سوى دیگر بندگان را به لطفش امیدوار مى سازد تا تعادلى میان خوف و رجا که عامل مهم تربیت انسان است برقرار شود.
آیـه 31ـ شـان نـزول : جمعى در حضور پیغمبر(ص ) ادعاى محبت پروردگارکردند, در حالى که ((عـمـل )) بـه برنامه هاى الهى در آنها کمتر دیده مى شد, این آیه وآیه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
تفسیر:.
محبت واقعى ـ.

ایـن آیـه مـفـهـوم دوسـتى واقعى را تبیین مى کند, نخست مى فرماید: ((بگو: اگرخدا را دوست مـى داریـد از مـن پیروى کنید تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان راببخشد که خدا آمرزنده مهربان است )) (قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه ویغفرلکم ذنوبکم واللّه غفور رحیم ).
یعنى محبت یک علاقه قلبى ضعیف و خالى از هرگونه اثر نیست , بلکه بایدآثار آن , در عمل انسان منعکس باشد.
ایـن آیـه نـه تنها به مدعیان محبت پروردگار در عصر پیامبر(ص ) پاسخ ‌مى گوید, بلکه یک اصل کـلـى در مـنطق اسلام براى همه اعصار و قرون است ;Š آنها که شب و روز دم از عشق پروردگار یا عشق و محبت پیشوایان اسلام و مجاهدان راه خدا و صالحان و نیکان مى زنند اما در عمل , کمترین شباهتى به آنها ندارند, مدعیان دروغینى بیش نیستند.
(آیـه 32)ـ در این آیه بحث را ادامه داده مى فرماید: ((بگو: اطاعت کنید خداو فرستاده او را)) (قل اطیعوااللّه والرسول ).
بنابراین , چون شما مدعى محبت او هستید باید با اطاعت از فرمان او وپیامبرش این محبت را عملا اثبات کنید.
سـپـس مـى افزاید: ((اگر آنها سرپیچى کنند, خداوند کافران را دوست ندارد))(فان تولوا فان اللّه لایحب الکافرین ).
سـرپـیـچـى آنها نشان مى دهد که محبت خدا را ندارند بنابراین , خدا هم آنها رادوست ندارد;Š زیرا محبت یکطرفه بى معنى است .
(آیه 33)ـ این آیه سرآغازى است براى بیان سرگذشت مریم و اشاره اى به مقامات اجداد او و نمونه بارزى است از محبت واقعى به پروردگار و ظهور آثار این محبت در عمل , که در آیات گذشته به آن اشـاره شده بود, نخست مى فرماید:((خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر عالمیان برگزید)) (ان اللّه اصطفى آدم ونوحا وآل ابرهیم وآل عمران على العالمین ).
ممکن است این گزینش , تکوینى باشد و یا تشریعى , به این معنى که خداوندآفرینش آنها را از آغاز, آفـریـنـش مـمـتـازى قـرار داد, هر چند با داشتن آفرینش ممتاز بااراده و اختیار خود راه حق را پـیـمودند, سپس به خاطر اطاعت فرمان خدا و کوشش در راه هدایت انسانها, امتیازهاى جدیدى کسب کردند که با امتیاز ذاتى آنها آمیخته شد.
(آیـه 34)ـ در ایـن آیه مى افزاید: ((آنها فرزندان و دودمانى بودند که بعضى ازبعضى دیگر گرفته شده بودند)) (ذریة بعضها من بعض ).
ایـن بـرگـزیدگان الهى از نظر اسلام و پاکى و تقوا و مجاهده براى راهنمایى بشرهمانند یکدیگر بودند.
و در پـایـان آیـه اشـاره بـه این حقیقت مى کند که خداوند مراقب کوششها وتلاشهاى آنها بوده , و سـخـنانشان را شنیده است و از اعمالشان آگاه است مى فرماید:((خداوند شنوا و داناست )) (واللّه سمیع علیم ).
در آیـات فـوق عـلاوه بـر آدم , بـه تمام پیامبران اولواالعزم اشاره شده است نام نوح صریحا آمده , و آل ابراهیم هم خود او و هم موسى و عیسى و پیامبراسلام (ص )را شامل مى شود.
(آیـه 35)ـ بـه دنـبـال اشـاره اى که به عظمت آل عمران در آیات قبل آمده بوددر اینجا, سخن از عمران و دخترش مریم به میان مى آورد و بطور فشرده چگونگى تولد و پرورش و بعضى از حوادث مهم زندگى این بانوى بزرگ را بیان مى کند.
از بـعـضى روایات استفاده مى شود که خداوند به عمران وحى فرستاده بود که پسرى به او خواهد داد که به عنوان پیامبر به سوى بنى اسرائیل فرستاده مى شود اواین جریان را با همسر خود ((حنه )) در میان گذاشت لذا هنگامى که او باردار شدتصور کرد فرزند مزبور همان است که در رحم دارد بى خبر از این که کسى که در رحم اوست مادر آن فرزند (مریم ) مى باشد و به همین دلیل نذر کرد کـه پـسـر را خدمتگزارخانه خدا ((بیت المقدس )) نماید, اما به هنگام تولد مشاهده کرد که دختر است .
در ایـن آیـه مى فرماید: به یاد آرید ((هنگامى را که همسر عمران گفت :خداوندا! آنچه را در رحم دارم بـراى تو نذر کردم که محرر (و آزاد براى خدمت خانه تو) باشد آن را از من بپذیر که تو شنوا و دانایى )) (اذ قالت امرات عمران رب انى نذرت لک ما فى بطنى محررا فتقبل منى انک انت السمیع العلیم ).
(آیـه 36)ـ سـپـس مـى افـزاید: ((هنگامى که فرزند خود را به دنیا آورد (او را دختریافت ) گفت : پـروردگارا! من او را دختر آوردم )) (فلما وضعتها قالت رب انى وضعتهاانثى ) ((البته خدا از آنچه او بـه دنـیـا آورده بود آگاهتر بود)) (واللّه اعلم بما وضعت )سپس افزود: ((تو مى دانى که دختر و پسر (براى هدفى که من نذر کرده ام ) یکسان نیستند)) (ولیس الذکر کالا نثى ).
دخـتـر, پـس از بـلوغ , عادت ماهانه دارد و نمى تواند در مسجد بماند, به علاوه نیروى جسمى آنها یکسان نیست و نیز مسائل مربوط به حجاب و باردارى و وضع حمل , ادامه این خدمت را براى دختر مشکل مى سازد و لذا همیشه پسران را نذرمى کردند.
سـپـس افـزود: ((مـن او را مریم نام گذاردم و او و فرزندانش را از (وسوسه هاى )شیطان رجیم و رانـده شده (از درگاه خدا) در پناه تو قرار مى دهم )) (وانى سمیتها مریم وانى اعیذها بک وذریتها من الشیطان الرجیم ).
مـریـم در لغت , زن عبادتکار و خدمتگزار است و از آنجا که این نامگذارى به وسیله مادرش بعد از وضـع حـمـل انـجـام شـد, نهایت عشق و علاقه این مادر با ایمان را براى وقف فرزندش در مسیر بندگى و عبادت خدا نشان مى دهد.
(آیه 37)ـ این آیه ادامه بحث آیه قبل در باره سرگذشت مریم است ,مى فرماید: ((پروردگارش او را بـه طرز نیکویى پذیرفت و بطور شایسته اى (گیاه وجود) او را رویانید و پرورش داد)) (فتقبلها ربها بقبول حسن وانبتها نباتا حسنا).
جـمـلـه اخـیـر اشـاره بـه نـکته لطیفى دارد و آن اینکه کار خداوند, انبات ورویانیدن است یعنى هـمـان گونه که در درون بذر گلها و گیاهان استعدادهایى نهفته است , در درون وجود آدمى و اعـمـاق روح و فـطرت او نیز همه گونه استعدادهاى عالى نهفته شده است که اگر انسان خود را تـحـت تـربـیـت مـربیان الهى که باغبانهاى باغستان جهان انسانیتند قرار دهد, به سرعت پرورش مى یابد و آن استعدادهاى خداداد آشکار مى شود.
سپس مى افزاید: ((خداوند زکریا را سرپرست و کفیل او قرار داد)) (وکفلهازکریا).
هـر چه بر سن مریم افزوده مى شد, آثار عظمت و جلال در وى نمایانترمى گشت و به جایى رسید که قرآن در ادامه این آیه در باره او مى گوید: ((هر زمان زکریا وارد محراب او مى شد غذاى جالب خاصى نزد او مى یافت )) (کلما دخل علیهازکریا المحراب وجد عندها رزقا).
زکریا از روى تعجب , روزى ((به او گفت این غذا را از کجا آوردى ))! (قال یامریم انى لک هذا).
مـریـم در جـواب ((گـفـت : ایـن از طـرف خـداسـت و اوسـت کـه هـر کـس راـب جعت ى ور زا ایرکز بخواهدبى حساب روزى مى دهد)) (قالت هو من عنداللّه ان اللّه یرزق من یشا بغیر حساب ).
از روایات متعددى استفاده مى شود که آن غذا یک نوع میوه بهشتى بوده که در غیر فصل , در کنار مـحراب مریم به فرمان پروردگار حاضر مى شده است و این موضوع جاى تعجب نیست که خدا از بنده پرهیزگارش این چنین پذیرایى کند!.
(آیـه 38)ـ از ایـن به بعد گوشه اى از زندگى پیامبرالهى , زکریا را در ارتباط باداستان مریم بیان مى کند.
هـمـسـر زکریا و مادر مریم خواهر یکدیگر بودند و اتفاقا هر دو در آغاز, نازا وعقیم بودند با این که سـالـیـان درازى از عـمر زکریا و همسرش گذشته و از نظرمعیارهاى طبیعى بسیار بعید به نظر مى رسید که صاحب فرزندى شود, با ایمان به قدرت پروردگار و مشاهده وجود میوه هاى تازه در غـیـر فـصل , قلب او لبریز از امیدگشت که شاید در فصل پیرى , میوه فرزند بر شاخسار وجودش آشکار شود, به همین دلیل هنگامى که مشغول نیایش بود از خداوند تقاضاى فرزند کرد, آن گونه کـه قـرآن در ایـن آیـه مـى گـویـد: ((در ایـن هـنـگـام زکـریـا پـروردگـار خـویش را خواند و گفت :پروردگارا! فرزند پاکیزه اى از سوى خودت به من (نیز) عطا فرما که تو دعا رامى شنوى )) و اجابت مى کنى (هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لى من لدنک ذریة طیبة انک سمیع الدعا).
(آیه 39)ـ ((در این موقع فرشتگان به هنگامى که او در محراب ایستاده ومشغول نیایش بود, وى را صـدا زدنـد کـه خـداوند تو را به یحیى بشارت مى دهد, درحالى که کلمه خدا (حضرت مسیح ) را تـصـدیـق مـى کـنـد و آقا و رهبر خواهد بود, ازهوى و هوس بر کنار و پیامبرى از صالحان است )) (فـنـادته الملائکة وهو قائم یصلى فى المحراب ان اللّه یبشرک بیحیى مصدقا بکلمة من اللّه وسیدا وحصورا ونبیا من الصالحین ).
نـه تنها خداوند اجابت دعاى او را به وسیله فرشتگان خبر داد, بلکه پنج وصف از اوصاف این فرزند پاکیزه را بیان داشت .
(آیه 40)ـ زکریا از شنیدن این بشارت , غرق شادى و سرور شد و در عین حال نتوانست شگفتى خود را از چـنـین موضوعى پنهان کند, ((عرض کرد پروردگارا!چگونه ممکن است فرزندى براى من بـاشد در حالى که پیرى به من رسیده وهمسرم نازاست )) (قال رب انى یکون لى غلام وقد بلغنى الکبر وامراتى عاقر).
در ایـنـجـا خـداونـد بـه او پـاسـخ داد و ((فرمود: این گونه خداوند هر کارى را که بخواهد انجام مى دهد)) (قال کذلک اللّه یفعل ما یشا).
و با این پاسخ کوتاه که تکیه بر نفوذ اراده ومشیت الهى داشت ,زکریا قانع شد.
(آیه 41)ـ در اینجا زکریا تقاضاى نشانه اى بر این بشارت مى کند, تا قلبش مالامال از اطمینان شود همان گونه که ابراهیم خلیل تقاضاى مشاهده صحنه معادبراى آرامش هر چه بیشتر قلب مى نمود زکریا عرضه داشت : ((پروردگارا ! نشانه اى براى من قرار ده )) (قال رب اجعل لى آیة ).
در پـاسـخ خـداونـد بـه او ((گفت : نشانه تو آن است که سه روز با مردم جز به اشاره و رمز سخن نـخـواهـى گـفت )) و زبان تو بدون هیچ عیب و علت براى گفتگوى بامردم از کار مى افتد (قال آیتک الا تکلم الناس ثلثة ایام الا رمزا).
((ولـى پـروردگـار خـود را (بـه شکرانه این نعمت ) بسیار یاد کن و هنگام شب وصبحگاهان او را تسبیح گوى )) (واذکر ربک کثیرا وسبح بالعشى والا بکار).
بـه این ترتیب خداوند درخواست زکریا را پذیرفت و سه شبانه روز زبان اوبدون هیچ عامل طبیعى از سـخـن گـفتن با مردم باز ماند در حالى که به ذکر خدا مترنم بود, این وضع عجیب نشانه اى از قـدرت پروردگار بر همه چیز بود, خدایى که مى تواند زبان بسته را به هنگام ذکرش بگشاید, قادر است از رحم عقیم و بسته ,فرزندى با ایمان که مظهر یاد پروردگار باشد به وجود آورد.
(آیـه 42)ـ قـرآن بار دیگر به داستان مریم باز مى گردد, و از دوران شکوفایى او سخن مى گوید و مقامات والاى او را بر مى شمرد.
نـخـسـت از گـفـتـگـوى فـرشتگان با مریم , بحث مى کند, مى فرماید: به یاد آور((هنگامى را که فـرشـتـگـان گفتند: اى مریم ! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است )) (واذ قالت الملائکة یا مریم ان اللّه اصطفیک وطهرک واصطفیک على نسا العالمین ).
و ایـن بـرگزیدگى و برترى مریم بر تمام زنان جهان , نبود جز در سایه تقوا وپرهیزگارى آرى او برگزیده شده تا پیامبرى همچون عیساى مسیح به دنیا آورد.
(آیه 43)ـ در این آیه سخن از خطاب دیگرى از فرشتگان به مریم است ,مى گویند: ((اى مریم ! (به شکرانه این نعمتهاى بزرگ ) براى پروردگارت سجده کن وهمراه رکوع کنندگان رکوع نما)) (یا مریم اقنتى لربک واسجدى وارکعى مع الرکعین ).
(آیـه 44)ـ ایـن آیـه اشاره به گوشه دیگرى از داستان مریم مى کند و مى گوید:((آنچه را در باره سـرگـذشـت مـریم و زکریا براى تو بیان کردیم از خبرهاى غیبى است که به تو وحى مى کنیم )) (ذلک من انبا الغیب نوحیه الیک ).
زیـرا این داستانها به این صورت (صحیح و خالى از هرگونه خرافه ) درهیچ یک از کتب پیشین که تحریف یافته است , وجود ندارد و سند آن تنها وحى آسمانى قرآن است .
سـپـس در ادامه این سخن مى گوید: ((در آن هنگام که آنها قلمهاى خود را براى (قرعه کشى و ) تعیین سرپرستى مریم در آب مى افکندند, تو حاضر نبودى و نیز به هنگامى که (علماى بنى اسرائیل بـراى کـسـب افـتـخار سرپرستى او) با هم کشمکش داشتند حضور نداشتى )) و ما همه اینها را از طـریـق وحـى به تو گفتیم (وما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم وما کنت لدیهم اذ یختصمون ).
از ایـن آیه و آیاتى که در سوره صافات در باره یونس آمده استفاده مى شود که براى حل مشکل و یا در هـنگام مشاجره و نزاع و هنگامى که کار به بن بست کامل مى رسد و هیچ راهى براى پایان دادن به نزاع دیده نمى شود مى توان از ((قرعه ))استمداد جست .
(آیـه 45)ـ از ایـن آیـه به بعد به بخش دیگرى از زندگى مریم یعنى جریان تولدفرزندش حضرت مـسـیـح (ع ) مى پردازد, نخست مى فرماید: ((به یادآور: هنگامى را که فرشتگان گفتند: اى مریم ! خـداونـد تـو را بـه کـلـمـه اى (وجود باعظمتى ) ازسوى خودش بشارت مى دهد که نامش مسیح , عـیـسـى (ع ) پـسر مریم است )) (اذ قالت الملائکة یا مریم ان اللّه یبشرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسى ابن مریم ).
((در حـالـى که هم در این جهان و هم در جهان دیگر, آبرومند و با شخصیت واز مقربان (درگاه خدا) خواهد بود)) (وجیها فى الدنیا والا خرة ومن المقربین ).
(آیه 46)ـ در این آیه به یکى از فضایل و معجزات حضرت مسیح (ع ) اشاره مى کند مى گوید: ((او با مـردم در گـهواره , و در حال کهولت (میانسال شدن ) سخن خواهد گفت و او از صالحان است )) (ویکلم الناس فى المهد وکهلا ومن الصالحین ).
ذکـر ((فى المهد)) و ((کهلا )) ممکن است اشاره به این باشد که او در گهواره همان گونه سخن مـى گـفـت کـه در مـوقـع رسـیدن به کمال عمر, سخنانى سنجیده وپرمحتوا و حساب شده , نه سخنانى کودکانه !.
                    
(آیه 47)ـ باز در این آیه داستان مریم ادامه مى یابد, او هنگامى که بشارت تولد عیسى (ع ) را شنید, چـنـیـن ((گفت : پروردگارا! چگونه فرزندى براى من خواهدبود, در حالى که هیچ انسانى با من تماس نگرفته )) و هرگز همسرى نداشته ام (قالت رب انى یکون لى ولد ولم یمسسنى بشر).
ولـى خـداونـد بـه ایـن شگفتى حضرت مریم پایان داد و ((فرمود: این گونه خداهر چه را بخواهد مى آفریند)) (قال کذلک اللّه یخلق ما یشا).
سـپـس بـراى تکمیل این سخن مى فرماید: ((هنگامى که چیزى را مقرر کند (وفرمان وجود آن را صـادر نـماید) تنها به آن مى گوید: موجود باش , آن نیز فورا موجودمى شود)) (اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون ).
(آیـه 48)ـ بـه دنـبال صفات چهارگانه اى که در آیات قبل براى حضرت مسیح (ع ) بیان شده بود (آبـرومند در دنیا و آخرت بودن , از مقربان بودن , و سخن گفتن در گاهواره و از صالحان بودن ) به دو وصف دیگر آن پیامبر بزرگ اشاره مى کند.
نـخـسـت مـى فرماید: ((خداوند به او کتاب و دانش و تورات و انجیل مى آموزد))(ویعلمه الکتاب والحکمة والتوریة والا نجیل ).
جـمـله فوق نخست به تعلیم کتاب و حکمت بطورکلى اشاره مى کند و بعد دومصداق روشن این کتاب و حکمت , یعنى تورات و انجیل را بیان مى نماید.
(آیه 49)ـ در این آیه به معجزات حضرت مسیح اشاره کرده مى فرماید: ((و(خداوند) او را رسول و فرستاده به سوى بنى اسرائیل قرار مى دهد)) (ورسولا الى بنى اسرائیل ).
سـپـس مـى افـزایـد: او مـامـور بود به آنها بگوید: ((من نشانه اى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام )) (انى قد جئتکم بیة من ربکم ).
نه یک نشانه بلکه نشانه هاى متعدد!.
((مـن از گـل چـیـزى بـه شـکـل پرنده مى سازم , سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا پرنده اى مى گردد)) (انى اخلق لکم من الطین کهیئة الطیر فانفخ فیه فیکون طیراباذن اللّه ).
سـپس به بیان دومین معجزه یعنى درمان بیماریهاى صعب العلاج یا غیرقابل علاج از طریق عادى پـرداخته مى گوید: ((من کور مادرزاد و مبتلا به برص (پیسى ) رابهبودى مى بخشم )) (وابرئ الا کمه والا برص ).
شـک نـیـسـت که این موضوعات مخصوصا براى پزشکان و دانشمندان آن زمان معجزات غیرقابل انکارى بوده است .
در سـومـین مرحله , اشاره به معجزه دیگرى مى کند و آن این که : ((من مردگان را به فرمان خدا زنده مى کنم )) (واحى الموتى باذن اللّه ).
چیزى که در هر عصر و زمانى جز معجزات و کارهاى خارق العاده است .
و در مرحله چهارم موضوعات خبردادن از اسرار نهانى مردم را مطرح مى کند, زیرا هرکس معمولا در زنـدگـى فردى و شخصى خود, اسرارى دارد که دیگران از آن آگاه نیستند;Š مسیح مى گوید: ((من شما را از آنچه مى خورید و درخانه ها ذخیره مى کنید خبر مى دهم )) (وانبئکم بما تاکلون وما تـدخـرون فـى بـیـوتـکم )و در پایان به تمام این چهار معجزه اشاره کرده مى گوید: ((مسلما در اینهانشانه اى است براى شما اگر ایمان داشته باشید)) و در جستجوى حقیقت باشید (ان فى ذلک لا یة لکم ان کنتم مؤمنین ).
از مفاد آیه فوق و آیات مشابه آن استفاده مى شود که فرستادگان و اولیاى خدا به اذن او مى توانند بـه هنگام لزوم در جهان تکوین و آفرینش تصرف کنند و برخلاف عادت و جریان طبیعى حوادثى بـه وجـود آورنـد و ایـن چیزى است بالاتر ازولایت تشریعى یعنى سرپرستى مردم که نام آن ولایت تکوینى است .
(آیـه 50)ـ ایـن آیـه نیز ادامه سخنان حضرت مسیح است , و در واقع بخشى ازاهداف بعثت خود را شرح مى دهد مى گوید: ((من آمده ام تورات را تصدیق کنم ومبانى و اصول آن را تحکیم بخشم )) (ومصدقا لما بین یدى من التوریة ).
و نـیـز آمـده ام تا پاره اى از چیزهایى که (بر اثر ظلم و گناه ) بر شما تحریم شده بود (مانند ممنوع بـودن گـوشـت شـتر و پاره اى از چربیهاى حیوانات و بعضى ازپرندگان و ماهیها) بر شما حلال کنم )) (ولا حل لکم بعض الذى حرم علیکم ).
سپس مى افزاید: ((من نشانه اى از سوى پروردگارتان براى شما آورده ام ))(وجئتکم بیة من ربکم ) .
و در پـایان آیه چنین نتیجه گیرى مى کند: ((بنابراین , از (مخالفت ) خداوندبترسید و مرا اطاعت کنید)) (فاتقوا اللّه واطیعون ).
(آیـه 51)ـ در ایـن آیه , از زبان حضرت مسیح براى رفع هرگونه ابهام و اشتباه و براى این که تولد اسـتـثـنـایـى او را دسـتـاویـزى براى الوهیت او قرار ندهند چنین نقل مى کند: ((مسلما خداوند پـروردگـار مـن و پـروردگار شماست , پس او را پرستش کنید(نه من و نه چیز دیگر را) این راه مـسـتـقیم است )) راه توحید و یکتاپرستى نه راه شرک و دوگانه و چندگانه پرستى (ان اللّه ربى وربکم فاعبدوه هذا صراط مستقیم ).
در آیـات دیگر قرآن نیز کرارا مى خوانیم که حضرت مسیح (ع ) روى مساله عبودیت و بندگى خود در پـیـشـگـاه خـدا, تـکیه مى فرمود, و بر خلاف آنچه درانجیلهاى تحریف یافته کنونى که از زبان مـسـیـح (ع ) نقل شده که او غالبا کلمه پدر رادر باره خدا به کار مى برد قرآن مجید کلمه ((رب )) (پـروردگـار) و مـانند آن را از او نقل مى کند که دلیلى است بر نهایت توجه او نسبت به مبارزه با شـرک , و یـا دعـوى الـوهـیـت حـضرت مسیح و لذا تا زمانى که حضرت مسیح (ع ) در میان مردم بـودهـیـچ کـس جرات پیدا نکرد او را یکى از خدایان معرفى کند بلکه به اعتراف محققان مسیحى مساله تثلیث و اعتقاد به خدایان سه گانه از قرن سوم میلادى پیدا شد.
(آیـه 52)ـ مـطـابـق پـیشگویى و بشارت موسى (ع ), جمعیت یهود قبل ازآمدن عیسى (ع ) منتظر ظـهـور او بـودند اما هنگامى که ظاهر گشت و منافع نامشروع جمعى از منحرفان بنى اسرائیل به خـطـر افـتـاد, تـنـهـا گـروه محدودى گرد مسیح (ع ) راگرفتند آیه مى گوید: ((هنگامى که عـیـسـى (ع ) احـساس کفر (و مخالفت ) از آنها کرد,گفت : چه کسانى یاور من به سوى خدا (براى تبلیغ آیین او) خواهند بود؟)) (فلمااحس عیسى منهم الکفر قال من انصارى الى اللّه ).
در اینجا تنها گروه اندکى به این دعوت پاسخ مثبت دادند, قرآن از این افرادپاک به عنوان .
((حواریون )).

نـام بـرده اسـت ((حـواریون (شاگردان ویژه مسیح ) گفتند: ما یاوران (آیین ) خداهستیم , به او ایـمان آوردیم و تو گواه باش که ما اسلام آورده و تسلیم آیین حق شده ایم )) (قال الحواریون نحن انصار اللّه آمنا باللّه واشهد بانا مسلمون ).
حـواریون براى اثبات اخلاص خود در پاسخ گفتند: ما یاوران خداییم و آیین او را یارى مى کنیم و نگفتند ما یاور توایم !.
(آیه 53)ـ در این آیه جمله هایى نقل شده که بیانگر نهایت توحید واخلاص حواریون است آنها ایمان خویش را به پیشگاه خداوند چنین عرضه داشتند و گفتند: ((پروردگارا ! ما به آنچه نازل کرده اى ایمان آوردیم و از فرستاده (توحضرت مسیح ) پیروى نمودیم , پس ما را در زمره گواهان بنویس )) (ربنا آمنا بماانزلت واتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین ).
(آیه 54)ـ پس از شرح ایمان حواریون , در این آیه اشاره به نقشه هاى شیطانى یهودکرده مى گوید: ((آنـها (یهود و سایر دشمنان مسیح براى نابودى او و آئینش ) نقشه کشیدند و خداوند (براى حفظ او و آئیـنـش ) چـاره جـویـى کـرد, و خـداونـد بـهترین چاره جویان است )) (ومکروا ومکراللّه واللّه خیرالماکرین ).
بدیهى است نقشه هاى خدا بر نقشه هاى همه پیشى مى گیرد, چرا که آنهامعلوماتى اندک و قدرتى محدود دارند و علم و قدرت خداوند بى پایان است .
(آیـه 55)ـ این آیه همچنان ادامه آیات مربوط به زندگى حضرت مسیح (ع )است معروف در میان مفسران اسلام , به استناد آیه 157 سوره نسا, این است که مسیح (ع ) هرگز کشته نشد و خداوند او را به آسمان برد;Š آیه مورد بحث ناظر به همین معنى است , مى فرماید: به یاد آورید! ((هنگامى را که خـدا بـه عـیسى گفت من تو را بر مى گیرم و به سوى خود بالا مى برم )) (اذ قال اللّه یا عیسى انى مـتـوفـیـک ورافـعـک الـى ) سـپـس مـى افـزایـد: ((و تـو را از کـسـانـى کـه کـافـر شـدند پاک مى سازم ))(ومطهرک من الذین کفروا).
مـنـظـور از ایـن پاکیزگى , یا نجات او از چنگال افراد پلید و بى ایمان است و یا ازتهمتهاى ناروا و توطئه هاى ناجوانمردانه , که در سایه پیروزى آیین او حاصل شد.
سـپـس مـى افـزایـد: ((ما پیروان تو را تا روز رستاخیز بر کافران برترى مى دهیم ))(وجاعل الذین اتبعوک فوق الذین کفروا الى یوم القیمة ).
ایـن آیه یکى از آیات اعجازآمیز و از پیشگوییها و اخبار غیبى قرآن است که مى گوید پیروان مسیح همواره بر یهود که مخالف مسیح بودند برترى خواهندداشت .
و در پایان آیه مى فرماید: ((سپس بازگشت همه شما به سوى من است , و من در میان شما در آنچه اختلاف داشتید داورى مى کنم )) (ثم الى مرجعکم فاحکم بینکم فیـما کنتم فیه تختلفون ).
یعنى آنچه از پیروزیها گفته شد مربوط به این جهان است محاکمه نهایى وگرفتن نتیجه اعمال چیزى است که در آخرت خواهد آمد.
(آیه 56)ـ این آیه و آیه بعد خطاب به حضرت مسیح (ع ) است مى فرماید:بعد از آن که مردم به سوى خـدا بـازگـشـتند و او در میان آنان داورى کرد, صفوف از هم جدا مى شود ((اما کسانى که کافر شـدنـد (و حـق را شـناختند و انکار کردند) آنها رامجازات شدیدى در دنیا و آخرت خواهم کرد و یاورانى ندارند)) (فاما الذین کفروافاعذبهم عذابا شدیدا فى الدنیا والا خرة وما لهم من ناصرین ).
(آیه 57)ـ سپس به گروه دوم اشاره کرده مى فرماید: ((اما کسانى که ایمان آوردند و اعمال صالح انـجـام دادنـد, خـداونـد پاداش آنها را بطورکامل خواهد داد))(واما الذین آمنوا وعملوا الصالحات فـیـوفیهم اجورهم ) و باز تاکید مى کند((خداوند هرگز ستمگران را دوست ندارد)) (واللّه لایحب الظالمین ).
بنابراین , خدایى که ظالمان را دوست ندارد هرگز در حق بندگان ستم نخواهد کرد و اجر آنها را بطورکامل خواهد داد.
(آیـه 58)ـ پـس از شـرح داسـتـان مـسیح (ع ), در این آیه روى سخن را به پیامبراسلام (ص ) کرده مـى گـویـد: ((ایـنها را که بر تو مى خوانیم از نشانه هاى حقانیت تو و یادآورى حکیمانه است )) که به صورت آیات قرآن بر تو نازل گردیده و خالى ازهرگونه باطل و خرافه است (ذلک نتلوه علیک من الا یات والذکر الحکیم ).
ایـن در حـالـى اسـت کـه دیگران سرگذشت این پیامبر بزرگ را به هزار گونه افسانه دروغین و خرافات و بدعتها آلوده اند.
آیـه 59ـ شـان نـزول : قبلا گفتیم مقدار زیادى از آیات این سوره در پاسخ ‌گفتگوهاى مسیحیان نـجـران نـازل شده است , آنها در یک هیات شصت نفرى براى گفتگو با پیامبر(ص ) به مدینه وارد شـده بـودنـد از جـمـله مسائلى که در این گفتگومطرح شد این بود که آنها از پیامبراسلام (ص ) پرسیدند ما را به چه چیز دعوت مى کنى , پیامبر(ص ) فرمود: به سوى خداوند یگانه و این که مسیح بـنـده اى از بـنـدگـان اوسـت و حـالات بـشـرى داشت , آنها این سخن را نپذیرفتند و به ولادت عیسى (ع )بدون پدر اشاره کرده و آن را دلیل بر الوهیت او خواندند آیه نازل شد و به آنها پاسخ ‌داد و چون حاضر به قبول پاسخ نشدند آنها را دعوت به مباهله کرد.
تـفـسـیـر: آیه ناظر به کسانى است که ولادت حضرت مسیح (ع ) را بدون پدر,دلیل بر فرزندى او نـسـبت به خدا, و یا الوهیتش مى گرفتند, آیه مى گوید: ((مثل عیسى نزد خدا همچون مثل آدم است که او را از خاک آفرید, سپس به او فرمود:موجود باش , او نیز بلافاصله موجود شد)) (ان مثل عیسى عنداللّه کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون ).
بـنـابـرایـن , اگـر مسیح بدون پدر به دنیا آمد, جاى تعجب نیست , زیرا موضوع آدم (ع ) از این هم شگفت انگیزتر بود, او بدون پدر و مادر به دنیا آمد, سپس به غافلان مى فهماند که هر کارى در برابر اراده حق , سهل و آسان است تنها کافى است بفرماید: موجود باش آن هم موجود مى شود!.
(آیـه 60)ـ در ایـن آیه براى تاکید آنچه در آیات قبل آمد, مى فرماید: ((اینها را(که در باره حضرت مـسـیـح (ع ) و چگونگى ولادت او و مقاماتش ) بر تو مى خوانیم حقى است از سوى پروردگارت , و چون حق است , هرگز از تردیدکنندگان در آن مباش )) (الحق من ربک فلاتکن من الممترین ).
آیـه 61ـ شـان نـزول : ایـن آیه و دو آیه قبل از آن در باره هیات نجرانى نازل شده است آنها خدمت پیامبر(ص ) رسیدند و عرض کرند: آیا هرگز دیده اى فرزندى بدون پدر متولد شود؟ در این هنگام آیـه ان مـثل عیسى عنداللّه نازل شد و هنگامى که پیامبر(ص ) آنها را به مباهله ((25)) دعوت کرد آنـهـا تـا فرداى آن روز از حضرتش مهلت خواستند فردا که شد پیامبر(ص ) آمد در حالى که دست على بن ابیطالب (ع )را گرفته بود و حسن و حسین (ع ) در پیش روى او راه مى رفتند و فاطمه (ع ) پشت سرش بود.
در روایتى آمده است اسقف مسیحیان به آنها گفت : ((من صورتهایى رامى بینم که اگر از خداوند تـقـاضا کنند کوهها را از جا بر کند چنین خواهد کرد;Š هرگز باآنها مباهله نکنید که هلاک خواهید شد, و یک نصرانى تا روز قیامت بر صفحه زمین نخواهد ماند.
تـفـسیر: این آیه به دنبال آیات قبل و استدلالى که در آنها بر نفى خدا بودن مسیح (ع ) شده بود, به پـیامبر(ص ) دستور مى دهد: ((هرگاه بعد از علم و دانشى که (در باره مسیح ) براى تو آمده (باز) کـسـانـى بـا تـو در آن بـه مـحاجه و ستیز برخاستند, به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت مى کنیم و شما هم فرزندان خود را, مازنان خویش را دعوت مى نماییم , شما هم زنان خود را, ما از نـفـوس خـود (کسانى که به منزله جان ما هستند) دعوت مى کنیم , شما هم از نفوس خود دعوت کـنـید, سپس مباهله مى کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار مى دهیم )) ((26)) (فمن حاجک فیه من بعد ما جاک من العلم فقل تعالوا ندع ابنانا وابناکم ونسانا ونساکم وانفسنا وانفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت اللّه على الکاذبین ).
(آیـه 62)ـ پـس از شـرح زندگى مسیح در این آیه به عنوان تاکید هرچه بیشترمى فرماید: ((اینها سـرگـذشت واقعى (مسیح ) است )) نه ادعاهایى همچون الوهیت مسیح یا فرزند خدا بودنش (ان هذا لهو القصص الحق ).
نه مدعیان خدایى او سخن حقى مى گفتند و نه آنهایى که العیاذباللّه فرزندنامشروعش مى خوانند حـق آن اسـت کـه تـو آوردى و تو گفتى او بنده خدا و پیامبربود که با یک معجزه الهى از مادرى پاک , بدون پدر تولد یافت .
باز براى تاکید بیشتر مى افزاید: ((و هیچ معبودى جز خداوند یگانه نیست ))(وما من اله الا اللّه ).
((و خـداوند یگانه قدرتمند و توانا و حکیم است )) و تولد فرزندى بدون پدر دربرابر قدرتش مساله مهمى نیست (وان اللّه لهو العزیز الحکیم ).
آرى ! چنین کسى سزاوار پرستش است نه غیر او.
(آیـه 63)ـ در ایـن آیـه کـسـانـى را که از پذیرش این حقایق سر باز مى زنند موردتهدید قرار داده مى فرماید: ((اگر (با این همه دلایل و شواهد روشن باز هم ) روى بگردانند (بدان که در جستجوى حـق نـیـسـتـند و فاسد و مفسدند) زیرا خداوند ازمفسدان آگاه است )) (فان تولوا فان اللّه علیم بالمفسدین ).
(آیه 64) ـ.
دعوت به سوى وحدت !.

در آیـات گذشته دعوت به سوى اسلام با تمام خصوصیات بود ولى در این آیه دعوت به نقطه هاى مـشترک میان اسلام و آیینهاى اهل کتاب است روى سخن رابه پیامبر کرده مى فرماید: ((بگو: اى اهل کتاب ! بیایید به سوى سخنى که میان ما وشما مشترک است که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چـیزى را شریک او قرار ندهیم و بعضى از ما بعضى دیگر را غیر از خداوند یگانه به خدایى نپذیرد)) (قـل یـا اهـل الـکـتاب تعالوا الى کلمة سوا بیننا وبینکم الا نعبد الا اللّه ولا نشرک به شیئا ولا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه ).
بـا ایـن طـرز اسـتـدلال بـه مـا مى آموزد اگر کسانى حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما هـمـکـارى کـنند بکوشید لااقل در اهداف مهم مشترک همکارى آنها راجلب کنید و آن را پایه اى براى پیشبرد اهداف مقدستان قرار دهید.
سـپـس درپـایان آیه مى فرماید: ((اگر آنها (بعد ازاین دعوت منطقى به سوى نقطه مشترک توحید باز) سر تابند و روى گردان شوند بگویید گواه باشید که مامسلمانیم ))و تسلیم حق هستیم و شما نیستید (فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون ).
بـنابراین دورى شما از حق در روح ما کمترین اثرى نمى گذارد و ما همچون به راه خود یعنى راه اسـلام ادامـه خـواهـیـم داد تـنـها خدا را مى پرستیم و تنها قوانین او رابه رسمیت مى شناسیم و بشرپرستى به هر شکل و صورت درمیان ما نخواهد بود.
آیـه 65ـ شـان نـزول : در اخـبـار اسـلامـى آمـده اسـت که دانشمندان یهود ونصاراى نجران نزد پـیـامبر(ص ) به گفتگو و نزاع در باره حضرت ابراهیم برخاستند,یهود مى گفتند: او تنها یهودى بود و نصارى مى گفتند: او فقط نصرانى بود (به این ترتیب هر کدام مدعى بودند که او از ما است ) این آیه و سه آیه بعد از آن نازل شد وآنها را در این ادعاهاى بى اساس تکذیب کرد.
تـفـسـیـر: در ادامه بحثهاى مربوط به اهل کتاب در این آیه روى سخن را به آنهاکرده مى فرماید: ((اى اهـل کتاب چرا در باره ابراهیم به گفتگو و نزاع مى پردازید (وهرکدام او را از خود مى دانید) در حـالـى که تورات و انجیل بعد از او نازل شده (ودوران او قبل از موسى و مسیح بود) آیا اندیشه نـمـى کـنید؟)) (یا اهل الکتاب لم تحاجون فى ابرهیم وما انزلت التوریة والا نجیل الا من بعده افلا تعقلون ).
(آیـه 66)ـ در ایـن آیـه از طـریـق دیگرى آنها را مورد سرزنش قرار داده مى فرماید: ((شما کسانى هـستید که در باره آنچه نسبت به آن آگاهى داشتید بحث وگفتگو کردید ولى چرا در باره آنچه بـه آن آگـاهـى نـدارید, بحث و گفتگو مى کنید))؟ (هاانتم هؤلا حاججتم فیـما لکم به علم فلم تحاجون فیـما لیس لکم به علم ).
یـعـنى شما در مسائل مربوط به مذهب خودتان که از آن آگاهى داشتید بحث و گفتگو کردید و دیـدیـد که حتى در این مباحث گرفتار چه اشتباهات بزرگى شده ایدو چه اندازه از حقیقت دور افتاده اید (و در واقع علم شما جهل مرکب بود) با این حال چگونه در چیزى که از آن اطلاع ندارید بحث و گفتگو مى کنید!.
سپس براى تاکید مطالب گذشته و آماده ساختن براى بحث آینده مى گوید:((خدا مى داند و شما نمى دانید)) (واللّه یعلم وانتم لاتعلمون ).
آرى , او مى داند که در چه تاریخى آیین خود را بر ابراهیم نازل کرده !.
(آیـه 67)ـ سـپس با صراحت تمام به این مدعیان پاسخ مى گوید که : ((ابراهیم نه یهودى بود و نه نـصرانى , بلکه موحد خالص و مسلمان (پاک نهادى ) بود)) (ما کان ابراهیم یهودیا ولا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما).
خـداونـد پـس از تـوصیف ابراهیم (ع ) به عنوان حنیف و مسلم , مى فرماید: ((اوهرگز از مشرکان نبود)) (وما کان من المشرکین ).
تا هرگونه ارتباطى میان ابراهیم و بت پرستان عرب را نفى کند.
(آیـه 68)ـ بنابر آنچه گفته شد معلوم شد که ابراهیم پیرو هیچ یک از این آیینها نبوده , تنها چیزى که در اینجا باقى مى ماند این است که چگونه مى توان خودرا پیرو این پیامبر بزرگ که همه پیروان ادیـان الـهـى بـراى او عـظـمـت قـائل هستنددانست ! در آیه مورد بحث به این معنى پرداخته و مـى گـویـد: ((سـزاوارتـریـن مـردم بـه ابـراهـیم آنها هستند که از او پیروى کردند و این پیامبر (پـیـامبراسلام ) و کسانى که به اوایمان آورده اند مى باشند)) (ان اولى الناس بابراهیم للذین اتبعوه وهذا النبى والذین آمنوا).
اهـل کـتـاب بـا عقاید شرک آمیز خود که اساسى ترین اصل دعوت ابراهیم (ع )یعنى توحید را زیر پا گذارده اند, و یا بت پرستان عرب که درست در نقطه مقابل آیین ابراهیم (ع ) قرار گرفته اند چگونه مى توانند خود را پیرو ابراهیم و در خط او بدانند!.
و در پایان آیه به آنها که پیرو واقعى مکتب پیامبران بزرگ خدا بودند بشارت مى دهد که ((خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است )) (واللّه ولى المؤمنین ).
آیـه 69ـ شـان نـزول : جمعى از یهود کوشش داشتند افراد سرشناس و مبارزى از مسلمانان پاکدل چون ((معاذ)) و ((عمار)) و بعضى دیگر را به سوى آیین خوددعوت کنند و با وسوسه هاى شیطانى از اسلام بازگردانند آیه نازل شد و به همه مسلمانان در این زمینه اخطار کرد!.
تفسیر: این آیه ضمن افشاى نقشه دشمنان اسلام براى دور ساختن تازه مسلمانان از اسلام , به آنها یـادآور مى شود که دست از کوشش بیهوده خود بردارند,مى فرماید: ((جمعى از اهل کتاب دوست داشتند شما را گمراه کنند)) (ودت طائفة من اهل الکتاب لو یضلونکم ).
غـافـل از این که تربیت مسلمانان در مکتب پیامبر(ص ) به اندازه اى حساب شده و آگاهانه بود که احـتـمال بازگشت وجود نداشت , آنها اسلام را با تمام هستى خود دریافته بودند بنابراین دشمنان نـمـى تـوانـستند آنها را گمراه سازند, بلکه به گفته قرآن در ادامه این آیه ((آنها تنها خودشان را گمراه مى کنند و نمى فهمند)) (وما یضلون الا انفسهم وما یشعرون ).
زیـرا آنـهـا بـا القا شبهات و نسبت دادن خلافها به اسلام و پیامبر(ص ) روح بدبینى را در روح خود پرورش مى دادند.
(آیه 70)ـ در ادامه گفتگو در باره فعالیتهاى تخریبى اهل کتاب در این آیه وآیه بعد روى سخن را بـه آنـهـا کـرده , و بـه خاطر کتمان حق و عدم تسلیم در برابر آن ,آنها را شدیدا مورد سرزنش قرار مى دهد, مى فرماید: ((اى اهل کتاب چرا به آیات خدا کافر مى شوید در حالى که (به صحت و صدق آن ) گواهى مى دهید)) (یا اهل الکتاب لم تکفرون بیات اللّه وانتم تشهدون ).
شـما نشانه هاى پیامبراسلام (ص ) را در تورات و انجیل خوانده اید و نسبت به آن آگاهى دارید, چرا راه انکار را در پیش مى گیرید؟.
(آیه 71)ـ در این آیه بار دیگر آنها را مخاطب ساخته مى گوید: ((اى اهل کتاب ! چرا حق را با باطل مـى آمـیزید و مشتبه مى کنید (تا مردم را به گمراهى بکشانیدو خودتان نیز گمراه شوید) و چرا حـق را پنهان مى دارید در حالى که مى دانید))! (یااهل الکتاب لم تلبسون الحق بالباطل وتکتمون الحق وانتم تعلمون ).
آیـه 72ـ شان نزول : نقل شده که : دوازده نفر از یهود با یکدیگر تبانى کردندکه صبحگاهان خدمت پـیـامـبـراکـرم (ص ) بـرسـند و ظاهرا ایمان بیاورند و مسلمان شوند, ولى در آخر روز از این آیین بـرگـردنـد و هنگامى که از آنها سؤال شود چراچنین کرده اند بگویند: ما صفات محمد(ص ) را از نـزدیـک مـشاهده کردیم و دیدیم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است تطبیق نمى کند و لذا برگشتیم , و به این وسیله بعضى از مؤمنان متزلزل مى گردند.
تـفـسـیـر: یـهـود براى متزلزل ساختن ایمان مسلمانان از هر وسیله اى استفاده مى کردند, تهاجم نـظـامـى , سـیـاسـى و اقـتـصادى این آیه اشاره به بخشى از تهاجم فرهنگى آنها دارد مى فرماید: ((گـروهـى از اهل کتاب گفتند: (بروید و ظاهرا) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ایمان بیاورید و در پایان روز کافر شوید (و کفر خودرا آشکار سازید) شاید آنها (مؤمنان ) نیز متزلزل شده بـازگـردنـد)) (وقالت طائفة من اهل الکتاب آمنوا بالذى انزل على الذین آمنوا وجه النهار واکفروا آخره لعلهم یرجعون ).
ایـن توطئه در افراد ضعیف النفس اثر قابل ملاحظه اى خواهد داشت به خصوص این که عده مزبور از دانـشـمـندان یهود بودند, و همه مى دانستند که آنهانسبت به کتب آسمانى و نشانه هاى آخرین پیامبر, آشنایى کامل دارند و این امرلااقل پایه هاى ایمان تازه مسلمانان را متزلزل مى سازد.
(آیه 73)ـ ولى براى این که پیروان خود را از دست ندهند تاکید کردند که ایمان شما باید تنها جنبه صـورى داشته و کاملا محرمانه باشد ((شما جز به کسى که ازآیینتان پیروى مى کند (واقعا) ایمان نیاورید)) (ولا تؤمنوا الا لمن تبع دینکم ).
سپس در یک جمله معترضه که از کلام خداوند است , مى فرماید: ((به آنهابگو: هدایت تنها هدایت الهى است )) و این توطئه هاى شما در برابر آن بى اثر است (قل ان الهدى هدى اللّه ).
بار دیگر به ادامه سخنان یهود باز مى گردد, و مى فرماید: آنها گفتند ((هرگز باورنکنید به کسى هـمـانند شما (کتاب آسمانى ) داده شود, (بلکه نبوت مخصوص شماست ) و همچنین تصور نکنید آنـها مى توانند در پیشگاه پروردگارتان با شمابحث و گفتگو کنند)) (ان یؤتى احد مثل ما اوتیتم او یحاجوکم عند ربکم ).
بـه این ترتیب روشن مى شود که آنها گرفتار خود برتربینى عجیبى بودند;Š خودرا بهترین نژادهاى جهان مى پنداشتند و همیشه در این فکر بودند که براى خودمزیتى بر دیگران قائل شوند.
در پـایـان آیـه خـداونـد جـواب مـحـکـمى به آنها مى دهد و با بى اعتنایى به آنهاروى سخن را به پیامبر(ص ) کرده مى فرماید: ((بگو: فضل و موهبت به دست خداست و به هرکس بخواهد و شایسته ببیند مى دهد و خداوند واسع (داراى مواهب گسترده ) و آگاه (از موارد شایسته ) مى باشد)) (قل ان الفضل بیداللّه یؤتیه من یشا واللّه واسع علیم ).
یـعنى بگو مواهب الهى اعم از مقام والاى نبوت و همچنین موهبت عقل ومنطق و افتخارات دیگر همه از ناحیه اوست , و به شایستگان مى بخشد.
(آیـه 74)ـ در ایـن آیه براى تاکید بیشتر مى افزاید: ((خدا هرکس را بخواهد (وشایسته بداند) ویژه رحمت خود مى کند و خداوند داراى فضل عظیم است )) وهیچ کس نمى تواند مواهب او را محدود سازد (یختص برحمته من یشا واللّه ذوالفضل العظیم ).
بنابراین , اگر فضل و موهبت الهى شامل بعضى مى شود نه بعضى دیگر, به خاطر محدود بودن آن نیست بلکه به خاطر تفاوت شایستگیهاست .
توطئه هاى کهن !.

آیـات فوق که از آیات اعجازآمیز قرآن بوده و پرده از روى اسرار یهود ودشمنان اسلام برمى داشت امـروز هـم بـه مـسـلمانان در برابر این جریان هشدارمى دهد, زیرا در عصر ما نیز وسایل تبلیغاتى دشـمـن کـه از مجهزترین وسایل تبلیغاتى جهان است در این جهت به کار گرفته شده که عقاید اسلامى را در افکار مسلمین مخصوصا نسل جوان ویران سازند آنها در این راه از هر وسیله و هرکس در لـبـاسـهـاى ((دانـشـمـنـد, خـاورشـنـاس , مـورخ و روزنامه نگار و حتى بازیگران سینما و )) اسـتـفاده مى کنند و این حقیقت را مکتوم نمى دارند که هدفشان این نیست که مسلمانان به آیین مسیح یا یهود درآیند;Š بلکه هدف آنها ویرانى افکار و بى علاقه ساختن جوانان نسبت به مفاخر آیین و سنتشان است !.
آیه 75ـ شان نزول : این آیه در باره دو نفر از یهود نازل گردیده که یکى امین ودرستکار و دیگرى خائن و پست بود نفر اول ((عبداللّه بن سلام )) بود که مردثروتمندى 1200 اوقیه ((27)) طلا نزد او به امانت گذارد, عبداللّه همه آن را به موقع به صاحبش رد کرد و به واسطه امانت دارى خداوند او را در آیـه مورد بحث مى ستایدنفر دوم ((فنحاص )) است که مردى از قریش یک دینار به او امانت سپرد ((فنحاص ))در آن خیانت کرد خداوند او را بواسطه خیانت در امانت نکوهش مى کند تفسیر: .
خائنان و امینان ـ.

جـمـعى از یهود عقیده داشتند که مسؤول حفظ امانتهاى دیگران نیستند,منطق آنها این بود که مـى گـفـتند ما اهل کتابیم ! و پیامبرالهى و کتاب آسمانى او درمیان ما بوده است , ولى در مقابل اینها گروهى از آنان خود را موظف به پرداخت حقوق دیگران مى دانستند.
در ایـن آیه قرآن به هر دو گروه اشاره کرده حق هرکدام را ادا مى کند,مى فرماید: ((در میان اهل کـتاب کسانى هستند که اگر ثروت زیادى به رسم امانت به آنها بسپارى به تو باز مى گردانند (و بـه عـکس ) کسانى هستند که اگر یک دینار به عنوان امانت به آنها بسپارى به تو باز نمى گردانند مـگـر تـا زمـانى که بالاى سر آنهاایستاده (و بر آنها مسلط) باشى )) (ومن اهل الکتاب من ان تامنه بقنطار یؤده الیک ومنهم من ان تامنه بدینار لا یؤده الیک الا مادمت علیه قائما).
به این ترتیب قرآن مجید به خاطر غلط کارى گروهى از آنها, همه آنها رامحکوم نمى کند و این یک درس مهم اخلاقى به همه مسلمین است .
ضـمـنـا نـشـان مـى دهـد آن گروهى که خود را در تصرف و غصب اموال دیگران مجاز و ماذون مـى دانستند هیچ منطقى جز منطق زور و سلطه را پذیرا نیستند ونمونه آن را بطور گسترده در دنـیـاى امـروز در صـهـیونیستها مشاهده مى کنیم و این درحقیقت از مسائل جالبى است که در قرآن مجید در آیه فوق پیشگویى شده , و به همین دلیل مسلمانان براى استیفاى حقوق خود از آنان هیچ راهى جز کسب قدرت ندارند.
سپس در ادامه آیه منطق این گروه را در مورد غصب اموال دیگران بیان مى کند, مى فرماید: ((این بـه خـاطـر آن اسـت کـه آنها مى گویند ما در برابر ((امیین )) (غیراهل کتاب ) مسؤول نیستیم )) (ذلک بانهم قالوا لیس علینا فى الا میین سبیل ).
آرى ! آنها با این خود برتربینى و امتیاز دروغین به خود حق مى دادند که اموال دیگران را به هر اسم و عنوان تملک کنند, و این منطق از اصل خیانت آنها در امانت ,به مراتب بدتر و خطرناکتر بود.
قـرآن مجید در پاسخ آنها در پایان همین آیه با صراحت مى گوید: ((آنها به خدادروغ مى بندند در حالى که مى دانند)) (ویقولون على اللّه الکذب وهم یعلمون ).
آنـها به خوبى مى دانستند که در کتب آسمانیشان به هیچ وجه اجازه خیانت درامانتهاى دیگران به آنان داده نشده , در حالى که آنها براى توجیه اعمال ننگین خویش چنین دروغهایى را مى ساختند و به خدا نسبت مى دادند.
(آیـه 76)ـ این آیه ضمن نفى کلام اهل کتاب که مى گفتند: خوردن اموال غیراهل کتاب براى ما حـرام نـیـسـت ! و بـه همین دلیل براى خود آزادى عمل قائل بودندهمان آزادى که امروز هم در اعـمـال بـسـیارى از آنها مى بینیم که هرگونه تعدى و تجاوزبه حقوق دیگران را براى خود مجاز مـى دانـند, مى فرماید: ((آرى , کسى که به پیمان خود وفا کند و پرهیزکارى پیشه نماید (خدا او را دوسـت دارد زیـرا) خـداونـدپرهیزکاران را دوست مى دارد)) (بلى من اوفى بعهده واتقى فان اللّه یحب المتقین ).
یعنى معیار برترى انسان و مقیاس شخصیت و ارزش آدمى , وفاى به عهد وعدم خیانت در امانت و تقوا و پرهیزکارى به طور عام است .
آیـه 77ـ شـان نزول : جمعى از دانشمندان یهود به هنگامى که موقعیت اجتماعى خود را در میان یهود در خطر دیدند کوشش کردند که نشانه هایى که درتورات در باره آخرین پیامبر وجود داشت و شخصا در نسخى از تورات با دست خود نگاشته بودند تحریف نمایند و حتى سوگند یاد کنند که آن جمله هاى تحریف شده از ناحیه خداست ! آیه نازل شد و شدیدا به آنها اخطار کرد.
تـفـسـیـر: در ایـن آیـه بـه بخش دیگرى از خلافکاریهاى یهود و اهل کتاب اشاره شده مى فرماید: ((کـسـانـى که پیمان الهى و سوگندهاى خود را (به نام مقدس او) بابهاى کمى معامله مى کنند بهره اى در آخرت نخواهند داشت )) (ان الذین یشترون بعهداللّه وایمانهم ثمنا قلیلا اولئک لا خلاق لهم فى الا خرة ).
البته آیه به صورت کلى ذکر شده هر چند شان نزول آن گروهى از علماى اهل کتاب است و قرآن در ایـن آیـه , پـنـج مجازات براى آنها ذکر مى کند;Š نخست این که آنهااز مواهب بى پایان عالم دیگر بهره اى نخواهند داشت ـچنانکه در بالا ذکر شد.
دیگر این که ((خداوند در قیامت با آنها سخن نخواهد گفت )) (ولا یکلمهم اللّه ) و نیز ((نظر لطف خود را در آن روز از آنها بر مى گیرد و نگاهى به آنها نمى کند))(ولا ینظر الیهم یوم القیمة ).
روشن است که منظور از سخن گفتن خداوند سخن گفتن با زبان نیست زیراخداوند از جسم و جـسمانیات پاک و منزه است بلکه منظور سخن گفتن از طریق الهام قلبى و یا ایجاد امواج صوتى در فـضا است همانند سخنانى که موسى (ع ) ازشجره طور شنید و همچنین نظر کردن خداوند به آنـان اشـاره بـه تـوجه و عنایت خاص اوست نه نگاه با چشم جسمانى ـنچنان که بعضى ناآگاهان پـنـداشـتـه انـد وبـالاخـره مجازات چهارم و پنجم آنان این است ((خداوند آنان را (از گناه ) پاک نمى کندو براى آنها عذاب دردناکى است )) (ولا یزکیهم ولهم عذاب الیم ).
و از اینجا روشن مى شود که گناه پنهان ساختن آیات الهى و شکستن عهد وپیمان او و استفاده از سوگندهاى دروغین تا چه حد سنگین است که تهدید به این همه مجازاتهاى روحانى و جسمانى و محرومیت کامل از الطاف و عنایات الهى شده است .
آیه 78ـ شان نزول : این آیه نیز در باره گروهى از علما یهود نازل شده که بادست خود چیزهایى بر خـلاف آنـچه در تورات آمده بود در باره صفات پیامبراسلام (ص ) مى نوشتند و آن را به خدا نسبت مى دادند (و با زبان خود حقایق تورات را تحریف مى کردند).
تـفـسـیـر: بـاز در این آیه سخن از بخش دیگرى از خلافکاریهاى بعضى ازعلماى اهل کتاب است مـى فـرمـایـد: ((بـعضى از آنها زبان خود را به هنگام تلاوت کتاب خدا چنان مى پیچند و منحرف مـى کـنند که گمان کنید آنچه را مى خوانند ازکتاب خداست در حالى که از کتاب الهى نیست )) (وان منهم لفریقا یلوون السنتهم بالکتاب لتحسبوه من الکتاب وما هو من الکتاب ).
آنها به این کار نیز قناعت نمى کردند بلکه صریحا ((مى گفتند این از سوى خدانازل شده در حالى که از سوى خدا نبود)) (ویقولون هو من عنداللّه وما هو من عنداللّه ).
سپس قرآن بر این امر تاکید مى کند که این کار به خاطر این نبود که گرفتاراشتباهى شده باشند بـلـکـه ((بـه خـدا دروغ مـى بـندند در حالى که عالم و آگاهند))(ویقولون على اللّه الکذب وهم یعلمون ).
ضـمـنـا از ایـن آیـه و آیات قبل خطر مهم علما و دانشمندان منحرف براى یک امت و ملت روشن مى شود.
آیـه 79ـ شـان نزول : در باره شان نزول این آیه و آیه بعد نقل شده که : کسى نزد پیامبر اسلام (ص ) آمد و اظهار داشت ما به تو همانند دیگران ((سلام )) مى کنیم درحالى که به نظر ما چنین احترافى کافى نیست ;Š تقاضا داریم به ما اجازه دهى امتیازى برایت قائل شویم و تو را سجده کنیم !.
پیامبر فرمود: ((سجده براى غیرخدا جایز نیست , پیامبر خود را تنها به عنوان یک بشر احترام کنید ولى حق او را بشناسید و از او پیروى نمایید))!.
تـفـسـیر: این آیه همچنان افکار باطل گروهى از اهل کتاب را نفى و اصلاح مى کند, مخصوصا به مـسـیحیان گوشزد مى نماید که هرگز مسیح (ع ) ادعاى الوهیت نکرد و نیز به درخواست کسانى کـه مـى خـواستند این گونه ادعاها را در باره پیامبراسلام (ص ) تکرار کنند صریحا پاسخ مى گوید مـى فـرمـاید: ((براى هیچ بشرى سزاوار نیست که خداوند کتاب آسمانى و حکم و نبوت به او دهد سـپـس او بـه مـردم بـگـویـد غـیـر از خـدا مرا پرستش کنید)) (ما کان لبشر ان یؤتیه اللّه الکتاب والحکم والنبوة ثم یقول للناس کونوا عبادا لى من دون اللّه ).
نه پیامبراسلام و نه هیچ پیغمبر دیگرى حق ندارد چنین سخنى را بگوید واین گونه نسبتها که به انبیا داده شده همه ساخته و پرداخته افراد ناآگاه و دور ازتعلیمات آنهاست .
سـپـس مـى افزاید: ((بلکه (سزاوار مقام او این است که بگوید) افرادى باشیدالهى آنگونه که تعلیم کـتاب الهى به شما داده شده و درس خوانده اید)) و هرگز غیرخدا را پرستش نکنید (ولکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب وبما کنتم تدرسون ).
آرى ! فـرسـتـادگـان الهى هیچ گاه از مرحله بندگى و عبودیت تجاوز نکردند وهمیشه بیش از هرکس در برابر خداوند خاضع بودند.
از جـمـله مزبور استفاده مى شود که هدف انبیا تنها پرورش افراد نبوده , بلکه هدف تربیت عالمان ربـانـى و مصلحان اجتماعى و افراد دانشمند بوده تا بتوانندمحیطى را با علم و ایمان خود روشن سازند.
         
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد