حدیث احادیث درمورد داستان حکایت حکایات روایات درباره عذاب
در ادامه مطلب
عذاب
قال الله الحکیم : ( ان عذاب ربک لواقع ) (طور: آیه 7)
:البته که عذاب خدا واقع و حتمى است .
پیامبر صلى الله علیه و آله : لایعذب الله قلبا وعى بالقرآن (500)
شرح کوتاه :
خداوند براى اینکه خلائق خلاف نکنند که زیادى آن باعث تباهى جامعه مى شود به همه انبیاء فرمود: به امت خود بگویند: عذاب در پیش دارند.
نوع عذاب بستگى به نوع گناه و صفت رذیله دارد، چنانکه عرب به تعصب و امراء به جور و علماء به حسد و تجار به خیانت و روستائیان به جهل معذب خواهند شد.
چون درکات جهنم و طبقاتش فرق مى کند، شدت و ضعف هم در عذابها وجود دارد. بعضى دائما خالد و بعضى بعد از مدتى بخاطر شفاعت یا تمام شدن مدت نجات مى یابند و به بهشت مى روند. بدترین عذاب آنست که شخص در دنیا به قساوت قلب و در آخرت به آخرین درکات افتاده باشد.
1 عذاب قوم عاد
بعد از آنکه حضرت هود علیه السلام چهل سالش تمام شد، خدا وحى فرمود: بسوى قوم خود برو و آنان را به یگانه پرستى من دعوت کن . قوم هود، که همان قوم عاد بود سیزده قبیله بودند که داراى زراعت و درخت خرماى خوب و شهرهاى آنان آبادترین بلاد عرب بودند و عمرهاى دراز و قامتهاى بلند داشتند. بالاخره سالهاى سال هدایت قوم خویش کرد فایده اى نداشت تا فرمود: شما را نفرین مى کنم ! گفتند: اى هود قوم نوح بدنى ضعیف و ناتوان داشتند، خدایان ما قوى و بدن ما هم قوى است و از عذاب نمى ترسیم .
خداوند باد عقیم را (که امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: بخدا پناه مى برم از باد عقیم ) بر قوم هود فرود آورد. آن را عقیم گفته اند چون آبستن بعذاب و عقیم از رحمت بود. وقتى عذاب نازل شد قصرها و قلعه ها و شهرها و جمیع عمارات ایشان را همانند ریگ روان کرد و به هوا برد و ریز ریز کرد و هفت شب و هشت روز پى در پى مردان و زنا را از زمین بلند و سرنگون و نابود مى کرد!!
ایشان را ذات العماد گفته اند بسبب آنکه عمودها و ستونهائى از کوه مى تراشیدند بقدر بلندى کوه ها، و بر عمودها قصر بنا مى کردند، و در اثر عذاب همه ریز و پودر شدند. طبق نقل قرآن عذابشان (ریحا صرصرا) باد تند یا سرد بود که از جا مى کند بالا مى برد مانند ملخ به هوا بلند مى کرد و فرود مى آورد(501) و بر کوهها مى زد تا استخوانهاى ایشان ریز ریز شود(502).
2 - ابن ملجم و عذاب برزخ
(ابن رقا) مى گوید: در مکه کنار مسجدالحرام بودم ، دیدم گروهى از مردم در کنار مقام ابراهیم علیه السلام اجتماع کرده اند، گفتم : چه خبر است ؟ گفتند: یک نفر راهب (عالم و عابد مسیحى ) مسلمان شده است . به میان جمعیت رفتم و دیدم پیرمردى لباس پشمینه و کلاه پشمینه پوشیده و قدبلندى دارد، در مقابل مقام ابراهیم نشسته و سخن مى گوید.
شنیدم مى گفت : روزى در صومعه نشسته بودم ، و به بیرون صومعه نگاه مى کردم به مکاشفه ، ناگاه پرنده بزرگى مانند باز شکارى دیدم بر روى سنگى کنار دریا فرود آمد، چیزى را قى کرد.
دیدم یک چهارم بدن انسانى از دهانش بیرون آمد، سپس رفت و ناپدید شد. باز برگشت و قى کرد، دیدم یک چهارم دیگر انسانى از دهانش خارج شد، مرتبه سوم رفت و ناپدید گشت . باز برگشت یک چهارم دیگر را، و براى بار چهارم هم یک چهارم دیگر مانند بار اول قى کرد تا یک انسان کامل شد.
سپس برگشت منقار زد و یک چهارم او را ربود و سه بار دیگر همانند اول منقار زد و همه او را ربود و رفت .
تعجب کردم و گفتم خدایا این شخص کیست که این گونه عذاب مى شود، متاءثر شدم که چرا نرفتم از او بپرسم . طولى نکشید که پرنده شکارى آمد و یک چهارم همان انسان را قى کرد و براى بار دوم و سوم و چهارم هم قى کرد و انسان کامل شد. با شتاب نزدش رفتم و گفتم : تو کیستى و چه کرده اى ؟
او گفت : من ابن ملجم هستم که على بن ابیطالب علیه السلام را کشتم ، خداوند این پرنده را ماءمور من ساخته که هر روز این گونه مرا مى کشد و زنده مى کند و عذاب مى نماید.
گفتم : على بن ابیطالب علیه السلام کیست ؟ گفت : پسر عموى رسول خدا پیامبر اسلام است . همین حادثه (و مکاشفه برزخى ) عجیب باعث شد که مسلمان شوم .(503)
3- جزاى عمل
وقتى لشگریان چنگیز مغول به ایران وحشیانه حمله کردند، همه جا حمام خون براه انداختند. چنگیز پس از ورود به هر شهرى از مردم مى پرسید: من شما را مى کشم یا خدا، اگر مى گفتند: تو مى کشى همه را مى کشت ، و اگر مى گفتند: خدا مى کشد، باز همه را مى کشت . تا آنکه به شهر همدان رسید. قبلا افرادى نزد بزرگان همدان فرستاد که آنها به نزد من بیایند که صحبتى با آنها دارم .
همه حیران بودند که چه کنند، جوان شجاع و هوشیارى گفت : من مى روم ، گفتند: مى ترسیم کشته شوى ؟ گفت : من همه مثل دیگرانم ، و آماده رفتن شد. یک شتر و یک خروس و یک بز تهیه کرد نزد اردوگاه چنگیز آمد و به حضور او رسید گفت : اى سلطان اگر بزرگ مى خواهى این شتر، اگر ریش بلند مى خواهى این بز، اگر پرحرف مى خواهى این خروس ، و اگر صحبتى دارى من آمده ام .
چنگیز گفت : بگو بدانم من این مردم را مى کشم یا خدا؟ جوان گفت : نه تو مى کشى و نه خدا، پرسید: پس چه کسى مى کشد؟ گفت : جزاى عملشان (504)
4- سبب نزول عذاب
نخستین کسى که پیمانه و ترازو را براى مردم ساخت حضرت شعیب پیامبر صلى الله علیه و آله بود. قومش پس از مدتى شروع به کم فروشى نمودند. با اینکه به خداى جهان کافر بودند و پیامبر را تکذیب مى کردند گناهى تازه بر افعال شنیع آنها افزوده شد. کالا و اجناس را براى خود کامل وزن مى کردند و براى مشتریان کم فروشى و تقلب را روا داشتند.
زندگى آنها فراخ بود تا آنکه پادشاه آنان به آنها دستور احتکار و کم فروشى را داد. شعیب پادشاه و مردم را نصیحت کرد ولى فایده اى نداشت ، و به دستور پادشاه شعیب و طرفدارانش را از شهر بیرون کردند. عذاب بر آنها نازل شد و آن زلزله (505) و سایه آتشبار بود و این به معنى گرماى بسیار سخت که از سایه خانه و آب هم کسى نمى توانست جان سالم به در برد. پس از آن ابرى جمع شد و نسیم خنکى وزیدن گرفت و مردم در زیر آن قطعه ابر گرد آمدند تا از گرما رهائى یابند.
چون همگى در سایه ابر جمع شدند شراره هاى آتش از ابر بارید و زمین هم در زیر پایشان لرزید و همگى در هم پیچید و سوختند. مدت این عذاب را نه روز نوشته اند. و شامل هواى گرم ، آبهاى داغ و زمین لرزه بود. قوم شعیب در شهر مدین ساکن بودند، و عذاب اهل آن شهر را در بر گرفت (506).
5- سزاى کتمان کنندگان
جابر بن عبدالله انصارى مى گوید: امام على علیه السلام براى ما سخنرانى مى کرد. پس از حمد و ثناى فرمود: در پیشاپیش جمعیت ، چند نفر از اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله در اینجا هستند، انس بن مالک ، براء بن عازب انصارى ، اشعث بن قیس و خالد بن زید بجلى .
سپس رو به یک یک این چهار نفر کرد. نخست از انس بن مالک پرسید: اى انس اگر تو شنیده اى که رسول خدا در حق من فرمود: (هر کس من مولاى او هستم على مولاى و رهبر اوست ) (507) اگر امروز به به رهبرى من گواهى ندهى خداوند ترا به بیمارى برصى (پیسى ) مبتلا مى کند، که لکه هاى سفید آن سر و صورتت را فرا مى گیرد عمامه ات آن را نمى پوشاند، سپس رو به اشعث کرد و فرمود: اما تو اى اشعث اگر شنیده اى که پیامبر ص در حق من چنین گفت ، و امروز گواهى ندهى آخر عمر از هر دو چشم کور مى شوى .
و تو اى خالد بن یزید، اگر در حق من چنین شنیده اى و امروز کتمان کنى و گواهى ندهى خداوند تو را به مرگ جاهلیت بمیراند.
اما تو اى براء بن عازب ، اگر شنیده اى که پیامبر صلى الله علیه و آله چنین فرمود و اینک گواهى به ولایت من ندهى ، در همانجا مى میرى که از آنجا (به سوى مدینه ) هجرت کردى ، البته هر چهار نفر در روز غدیر خم از پیمبر این جمله معروف را شنیده و بعد کتمان و انکار کردند.
جابر بن عبدالله انصارى مى گوید: سوگند به خدا بعد از مدتى من انس بن مالک را دیدم که بیمارى برص گرفته ، بطورى که با عمامه اش لکه هاى سفید این بیمارى را از سر و رویش نمى توانست بپوشاند.
اشعث را دیدم که از هر دو چشم کور شد و مى گفت : سپاس خداوندى را که نفرین على علیه السلام در مورد کورى دو چشمم در دنیا بود، و مرا به عذاب آخرت نفرین نکرد، که در این صورت براى همیشه در آخرت عذاب مى شدم .
خالد بن یزید را دیدم که در منزلش مرد، خانواده اش خواستند او را در منزل دفن کنند، قبیله (کنده ) باخبر شدند و هجوم آوردند و او را به رسم جاهلیت کنار در انه دفن کردند و به مرگ جاهلیت مرد.
اما براء بن عازب معاویه او را حاکم یمن کرده و او را در یمن از دنیا رفت ، از همانجا که هجرت کرده بود.(508)